علیمحمد اسکندریجو
این زمانه که آگاهی تاریخی ما به “مغاک” افتاده و حافظه جمعی نیز در برهوت بیاعتنایی سرگردان شده، بااینحال چگونه میتوان تجاوز شرمآور شهریور “بیست” را از راست نوشت تا مبادا برخی این تحقیر شوم را از چپ بخوانند. به راستی فاجعه اشغال سرزمین ما از شمال و جنوب آیا هیچ ارزش یادآوری دارد؟ اینکه “چرچیل” برای ستیز با غول فاشیسم که نیمی از غرب اروپا را بلعیده بود به یاری هیولای بلشویسم شتافت که نیمی از شرق اروپا را بلعید، به کدام منطق سیاسی استوار است؟ رضا شاه بهجای صف راستین آیا در صف اشتباهی تاریخ ایستاده بود؟ او به کدام گناه مستوجب چنین عقوبتی گشت؟
آیا “عمو یوسف” همان گرجی بدطینت، از آغاز اشغال کشورمان در پی بلعیدن نیمی از ایران نبود؟ بیجهت نیست تاکید دارم که ذوبشدگان در این یوسف بد هیبت، همواره آنچه مینویسم را از چپ میخوانند تا شاید اجر آنها از این چپخوانی حوادث تلخ تاریخ ایران، آن باشد که در عالم هپروت بلشویسم با عموجان محشور شوند!
گرچه شوربختانه به دلیل کمخوانی و به تبع آن کماندیشی، امروز عضلات حافظه جمعی بسیاری از ما ایرانیان تحلیل (atrophy) رفته است اما با این حال یک پژوهشگر باید آنقدر هشیار باشد که به سوی آن روایتی برود که در پستوی تاریک تاریخ همچنان پنهان مانده و آن را آشکار کند.
یکی از این روایات معطوف به نقش رضاستیز و ایرانستیز “سر ریدر بولارد” وزیر مختار انگلیس در تهران است که در حلقه یاران آکسفورد به جناب حاجی بولارد مشهور بود. البته بولارد مفتخر به دریافت چندین مدال افتخار و بخصوص لقب عالی جناب “sir” از سوی پادشاه انگیس گشته و پس از آنکه فرقه “وهابیون” عربستان شهرهای مدینه و جدّه را تسخیر کردند او به عنوان نخستین کنسول انگلیس به شهر جده اعزام شده سپس با نظر “ابن سعود” به زیارت کعبه مکرمه مشرف میشود. از آن پس او فقط در حلقه دوستان صمیمی آکسفورد “حاج آقا” خطاب میگشت؛ همان دوستان که در چاپ اعلامیه درگذشت سفیر او را حاجی نامیده و تاکید دارند که آن مرحوم(!) به شرف زیارت کعبه نائل شده است. سفیری که شکایت داشت چرا دانشگاه آکسفورد کرسی مستقل اسلامشناسی برای آموزش کادر دیپلماتیک ندارد.
از کردار و پندار جناب حاجی بولارد در کتاب خاطراتش “شترها باید بروند” چنین بر میآید که او نه تنها منافع ملی بریتانیا را بسیار برتر از منافع اسلام و مسلمین میدانسته بلکه افتخار خدمت به اعلیحضرت امپراتور را نیز مهمتر از اجرای احکام و شرایع اسلام تلقی میکرده. افزون بر کتاب شترها باید بروند (توصیه میکنم در این روزگار کمخوانی و کماندیشی شما نیز آن را بخوانید) اخیرا خاطرات یک حاجی روسی را هم خواندم و حال بدرستی نمیدانم “خاطرات حاجی مراد” تولستوی نویسنده روسی چرا مرا یاد مسعود پزشکیان میاندازد!
البته از این نوع حاجیهای روسی و انگلیسی که ضربات مهلکی به حیثیت و حاکمیت ایران زدند کم و بیش در تاریخ معاصر ما دیده میشوند. اینجا تنها به حاجی مراد روسی و حاجی بولارد انگلیسی اکتفا کردم.
هنوز رضا شاه در جزیره موریس چندان جا نیافتاده بود که سر ریدر بولارد دوباره به فکر طرح محاصره و اشغال تهران افتاد و احیانا میخواست شاه مشروطه را نیز که بر تاج و تخت مسلط نگشته تهدید به اخراج از ایران و تبعید به آنجا کند که چند ماه پیش پدر بیتاج و تخت او را فرستاده بود.
گرچه رضا شاه در جنگ جهانی دوم به ظاهر اعلان بیطرفی ایران کرده بود اما به یقین او بهزعم خویش بر “اسب برنده” شرط بسته و سرنوشت کشور را در افق تابناک هزاره رایش سوم میدید. البته قمار خطرناک رضا شاه معطوف به فتوحات پی در پی ارتش آلمان “ورماخت” به فرماندهی بزرگ ارتشتاران اعلیحضرت فرمانده جاودان کل نیروهای مسلح رایش سوم مشهور به “عالیجناب گروفاس” بود که در مقالات پیشین به آنها اشاره داشتم. این ریسک رضا شاه بعدها برپایه سه خطای سهمگین او تلقی شد که سرنوشت ایران را دگرگون کرد. خطاهایی که از چشم حاجی بولارد و خبرچینان و جاسوسان و وطنفروش پنهان نگشته بود.
سفیر انگلیس که از استقرار نکبتبار رضا شاه در جزیره موریس آسوده خاطر شده بود، بلافاصله پس از حمله ژاپن به “پرل هاربر” در جزایر هاوایی که “روزولت” را واداشت رسما به ژاپن اعلان جنگ دهد، از علی سهیلی نخستوزیر ایران میخواهد که دولت با ژاپن قطع رابطه کرده و سفیر و دیپلماتهای این کشور را اخراج کند. نخستوزیر به نیت اتلاف وقت پاسخ میدهد که ایران دولت و دربار مشروطه دارد و بنابراین مجلس شورای ملی باید در این خصوص تصمیم بگیرد.
حاجی بولارد که وزیر مختار نظام مشروطه بریتانیا در ایران است با وجودی که پروپاگاند بیبیسی بیوقفه بر طبل جنگ حق علیه باطل میکوبید تا اشغال بخشی از خاک ایران را توجیه کند، بااین حال ناچار میشود چند روزی انتظار بکشد. در اسناد “فوق سرّی” انگلیس که سالهاست از طبقهبندی خارج شده به وضوح آمده است که بولارد این بار تقاضای دیدار با شاه “مشروطه” میکند تا شاید با دخالت دربار بتواند مجلس شورای ملی را ملزم به اخراج دیپلماتهای ژاپن کند که شاه جوان هم همان پاسخ مشروطه سلطنتی را به رخ حاجی میکشد. از سوی دیگر، بولارد فراموش نکرده است که نخستوزیر عراق پس از شکست کودتا از بغداد به تهران گریخته و در اقامتگاه “رزیدانس” سفیر ژاپن در نزدیکی دربار پنهان شده داشت.
حاجی بولارد همچنین میداند که مفتی اعظم اورشلیم “شیخ امین الحسینی” نیز که عراق را علیه نیروهای انگلیس به آشوب کشانده بود در همان رزیدانس سفارت ژاپن پنهان گشته سپس به دستور رضا شاه توسط “تیمسار فضلالله زاهدی” مخفیانه به مرز ترکیه رفته و از آنجا به ایتالیا و دیدار “موسولینی” شتافته است. حاج امین الحسینی (بنیان گذار شاخه نظامی اخوان المسلمین در مصر و عراق و لبنان و سوریه) سرانجام به زیارت آدولف هیتلر نائل آمد.
حاجی بولارد میداند که رضا شاه برپایه اصول “پیمان سعدآباد” که امضا کرده است نمیتواند فرمانده کودتای نظامی و نیز نخستوزیر عراق را تحویل سفارت انگلیس بدهد، پس تاوان سخت این اقدام اخلاقی را باید با تبعید خویش و خانواده پرداخت کند. شرمآور اینکه به درخواست و رضایت حاج آقا، حتی رضا شاه خلع لباس و خلع سلاح گشته و به همین جهت پس از بیست سال یونیفورم نظامی به تن داشتن، ملت ایران شاهد تصویر قامت شکسته او در لباس سیویل (شخصی) در تبعید موریس هستند.
ریدر بولارد بدون مشورت با سفیر شوروی (مهندس صنایع در نقش سفیر شوروی!) خودسرانه به فکر طرح محاصره و اشغال دوباره تهران توسط دو تیپ مستقر در دزفول و کنگاور (بین همدان و کرمانشاه) میافتد. به عبارتی، بولارد در دو تلگراف رمز که به فرماندهان انگلیسی این دو تیپ میفرستد خواهان آماده باش آنها میشود؛ او همان حیله و شایعه درباره حرکت نیروهای روسی از قزوین به تهران را که با آن رضا شاه را فریب داده و مجبور به خروج شبانه از تهران در خاموشی کامل برق کرده بود، همان شگرد را درباره فریب و وحشت دولت و دربار و مجلس ایران نیز بکار برد تا توانست خروج دیپلماتهای ژاپنی از ایران را قطعی سازد.
جالب است که سفیر ژاپن و هیئت همراه، نخست خواهان خروج از مرز ترکیه بودند که حاجی بولارد به خاطر سمپاتی دولت ترکیه با محور رم، برلین، توکیو با چنین تصمیمی موافقت نکرد (گرچه این تصمیم خودسرانه وزیر مختار انگلیس در واقع نادیده انگاشتن حق حاکمیت سیاسی دولت مشروطه ایران است حتی در حالی که اشغال شده است) و سفیر ژاپن ناچار از سفارت شوروی تقاضای ویزای ترانزیت میکند.
علت تصمیم سفیر ژاپن آن بود که چند ماه پیش هر دو کشور “معاهده” عدم تجاوز به خاک یکدیگر را امضا کرده بودند. برخلاف انگلستان، دولت شوروی تا پایان جنگ همچنان به این پیمان عدم تجاوز وفادار ماند و با ژاپن قطع رابطه نکرد. دولت ایران نیز دو ماه پیش از تشکیل کنفرانس تهران با حضور استالین، روزولت و چرچیل به دولت آلمان “اعلان جنگ!” داد تا در ردیف نیروهای متفقین قرار گرفته که شاید پس از پایان جنگ از مزایای “طرح مارشال” برای بازسازی کشور برخوردار شود.
با وجودی که ایران “پل پیروزی” نامیده شده و در اولویت دریافت غرامت و کمک مالی و تسلیحاتی قرار داشت اما دولت چند سال انتظار بیهوده کشید و خبری از اهدای وام طرح مارشال و حتی وام اصل “چهار ترومن” بابت خسارت جنگ و قحطی نرسید.
زنده یاد دکتر محمد مصدق نخستوزیر پاکدست ایران پس از ملی شدن صنعت نفت برای “دریافت” وام بر مبنای همان اصل چهار ترومن به امریکا رفت و بینتیجه بازگشت. سرانجام اینکه مشروطه پس از مصدق به حاشیه رفت و دربار اوج گرفت و شاه و اشرف به زیارت ملکه شتافتند. حاجی بولارد هم در صلح و صفای اکسفورد زیر سایه ملکه فخیمه دعاگوی او بود تا در ۹۱ سالگی درگذشت.
استکهلم، سپتامبر ۲۰۲۴
نیچه و زرتشت: نیچـه و جنگ نخست بینالملل (pouranblog.blogspot.com)
——————————
پینویس:
۱- مقام و لقب نظامی پر طمطراق درباره محمدرضا شاه موسوم به “بزرگ ارتشتاران فرمانده جاودان کل نیرویهای مسلح” در واقع کپیبرداری از همان لقب آلمانی با همان محتوای اغراق گونه از مقام رهبر رایش سوم “آدولف هیتلر” است که جمع حروف اول این اصطلاح به زبان آلمانی “گروفاس” میشود که در کتاب “نیچه زرتشت” به آن اشاره دارم. میگویند فرماندهان نظامی آلمان در جمع خصوصی خویش “هیتلر” را به تمسخر “عالی جناب گروفاس” میخواندند.
۲- خانه ویلایی و موروثی دکتر محمد مصدق در اجاره سفارت ژاپن و رزیدانس سفیر این کشور بود. پس از اخراج دیپلماتها دکتر مصدق به این خانه ویلایی که در نزدیکی دربار قرار داشت باز میگردد. تهدید مجدد محاصره تهران (بدون هماهنگی و مشورت با سفیر شوروی) نشان میدهد که دربار و دولت و مجلس ایران همان گرایش ژرمانوفیلی را که رضا شاه داشته همچنان ادامه میدهند.
اینکه حتی پس از خروج رضا شاه از کشور این سه نهاد همچنان با ریسک بالا بر اسب برنده آلمان شرطبندی کرده و انتظار داشتند عنقریب نیروی رایش سوم پالایشگاه باکو را اشغال کرده به ایران وارد شود و پالایشگاه آبادان را هم در اختیار گرفته و روس و انگلیس را از ایران براند، آیا توجیهپذیر است؟
۳- دوستان سر ریدر بولارد با نگارش یک یادبود هفت صفحهای، بسیار از مزایای سفیر انگلیس یاد میکنند بدون آنکه یادی هم از “مضرات” او کنند؛ از جمله اینکه رابطه او با خاندان “ابن سعود” بسیار نزدیک بوده اما از ایرانیان به نیکی یاد نمیشود. بولارد به زبان عربی و ترکی تسلط داشت و نزد زبانشناس و جاسوس انگلیسی “میس لمپتون” که به عنوان منشی سفارت کار میکرد زبان فارسی آموخت. به نظر میرسد رفتار خارج از نزاکت و خشم رضا شاه از مقامات کشوری و لشکری از دلایل فرعی خصومت شخصی میس لمپتون و ریدر بولارد در توهین به او و خلع سلاح وی و حتی ارسال با یک کشتی باربری به هندوستان و غیره باشد.
۴- در اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا به نقل از افسر انگلیسی محافظ رضا شاه آمده است که شاهپور علیرضا برادر کوچک محمدرضا شاه در پیامی که از روی کشتی در ساحل هندوستان به دربار ایران میفرستد یک اشاره تشبیهی به تبعید ناپلئون ایران (رضا شاه) به جزیره موریس میکند؛ این نامه بعدها بهانه شد بین دیپلماتهای انگلیسی که رضا شاه را به کنایه، ناپلئون خطاب میکردند. به همین علت هم سر ریدر بولارد در “شترها باید بروند” به ناپلئون ایران اشاره دارد.
از: ایران امروز