اخبار امروز
براساس گزارشهایی در شبکههای اجتماعی منتشر شده، سارا دلدار زندانی سیاسی ۳۲ ساله که در حین کمک به مجروحین خیزش ۱۴۰۱ خودش هم با تفنگ ساچمهای مجروح شده بود روز یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در اثر عفونت ساچمهها و تحمل ماهها حبس و شکنجه و آزار جسمی و روحی، جان خود را از دست داد.
پیکر سارا دلدار روز یکشنبه با وجود جو شدید امنیتی بدون حضور دوستان و اقوام به خاک سپرده شد.
سارا دلدار ساکن رشت و از فعالان گیلانی بود که در جریان اعتراضهای جنبش مهسا زخمی و بازداشت شد. او سپس به یک سال و سه ماه و شش روز زندان در زندان لاکان رشت محکوم شد و پس از گذراندن شش ماه و اندی به صورت مشروط آزاد شد.
سارا در آخرین پست اینستاگرام خود زمانی که در بیمارستان بستری بود، شرح کاملی از وضعیت خود داده است:
«اول مرداد هزار و چهارصد و سه
فردا روزی که یکسال پیش از دادگاه مستقیم به زندان لاکان رشت برده شدم هیچ حس و درد و ترسی نداشتم یا حتی نگفتم با خودم کاش این کارو نمیکردم. چون من کاری نکردم جز اینکه زخمیها رو نجات دادم و جراحی کردیم و سکوت نکردم در برابر وجدانم و وجز قلمی که جز راستی هیچ ننوشت.
روزها گذشت داخل زندان و تا حکمام اومد: دو تا حکم یک سال و سه ماه و ده روز و شش ماه و خوردهای. موندم و ازادی مشروطم اومد. این مدت هر چقدر هر ثانیه چه چیزایی گذشت و بگم بازم کمه.
از بهداشت، از دعواها از سرما از گرما از اینکه آرزوت باشه ماه و آسمون رو ببینی ولی خب همه این چیزا و صد برابرش برای وطن کمه.
وقتی که اومدم به هیچ کس نگفتم، تا استقبالم نیان تا هیچ گلی نیارن، وقتی ازادی هیچ معنی نداشت.
روزها گذشت. هماش فکر و ذهنم زندان بود… پیش دخترایی که کمکشون کردم و ترک کردن. پیش اینکه وای دعوا نشه وای برف نیاد سردشون میشه…
حتی غذاهایی که هوس کرده بودم و برام درست میکردن نمیخوردم تا اینکه گفتم اینجوری نمیشه… باید بلند شم مثل همیشه رفتم سرکار. خودم از صبح تا شب درگیر کردم تا برسم خونه بخوابم و فکری نکنم همه رو محل کار خندوندم و انرژی دادم تا اینکه کم کم مریض شدم. پیگیری کردم، دکتر رفتم تا اینکه هر روز بدتر عفونت…
و هنوز از دومین ماه که زندان بودم پریود شدم، دیگه عادت ماهیانه نشدم. تو زندان فشار عصبی گرفتم و بعد مشکلای دیگه… گفتم شایدچون من کبدم مشکل داشت این عفونتها رو گرفتم. یه هفته بیمارستان خوابیدم. دیگه ادم قبل نبودم، ضعیف ضعیف شدم، کمخونی شدید و بزرگ شدن طحال و کلیه و تخمدان… بعد دیدم بچههایی که از زندان اومدن خیلیاشون بیماری زمینهای گرفتن ولی با تمام این رنجها و دردها ساچمههای تو بدنم و سرم هر لحظه، ناخوداگاه میبینم خیابون پر از صدای تیر و خون، رژه میرن تو ذهنم و جز مشت کردن ناخن داخل گوشتم هیچ تسلی نیست.
ولی باز هم با تمام وجود به تمام شیر زنان سرزمینم افتخار میکنم و روحم پیش خواهرای تو بند که تمام رنجاشونو دیدم و باهاشون زندگی کردم …
#زن_زندگی_آزادی»