رامین کامران
عمر دروغهای تاریخی به اندازۀ خود تاریخ است. ولی دروغ انواع و اقسام دارد. اینجا میخواهم به یک تقسیمبندی بپردازم که به نظرم مهم است و تصور میکنم همیشه به آن توجه نمیشود: دروغ موضعی و دروغ ساختاری.
دروغهای موضعی همۀ این دروغهایی است که دائم میشنویم و میخوانیم، بیست و هشت مرداد کودتا نبود، محمدرضاشاه درستکار بود، خمینی چند زبان خارجی میدانست… همه با نمونه هایش آشنا هستند. خصیصۀ اصلی آنها در این است که در بین سیل وقایع تاریخی که در پیش چشم ماست، یکی یا چند تا را برمیگزینند تا با تحریفشان روایتی یا توضیحی را که در سر دارند معتبر جلوه دهند و به مخاطب بقبولانند. این پلۀ اول و رایجترین نوع دروغزنی تاریخی است. کاری که هر ذهنی، حال هر قدر ابتدایی نیز از عهدۀ آن برمیاید.
کار سطح بالاتر و پلۀ بلندتری هم دارد که میتوان دروغ ساختاری نامیدش. در این مرحله دستکاری در چند و چون وقایع جایی ندارد و کسی که میکوشد تا تصویری نادرست ولی منطبق با خواست خودش از واقعیت به شما عرضه بدارد، خود را به سطح تقلبهای ارزان بها پایین نمیاورد، کار اساسی میکند و در عین حال خود را از اتهام دروغزنی مبرا نگاه میدارد. ببینیم چطور.
توضیح تاریخی همیشه در یک سکانس تاریخی جا میگیرد، در دل برشی از وقایع تاریخی که قاعدتاً دلبخواهی ساخته نشده و منطق برش خوردن آن با واقعیت منطبق است. یعنی اگر توضیح متمرکز بر واقعه ای محدود و معین هم باشد، در قالب مجموعۀ وسیعتری از وقایع جایش میدهد، حال چه تماس اینها با هم بلافاصله باشد و چه نه. یعنی اینکه حین توضیح، هم به خود امر توجه میکنیم و هم به آنچه که در اطرافش قرار دارد، به پسزمینه اش. توضیح در رفت و آمدی بین این دو شکل میگیرد. معنای هیچ واقعه ای فقط در خودش نیست، همانطور که معنای هیچ کلمه ای. زمینۀ وقوع در یکی مهم است و زمینۀ کاربرد در دیگری.
دروغگویی موضعی در خود امر تقلب میکند و دروغگویی ساختاری در پسزمینه دستکاری میکند و آنرا طوری سامان میدهد که نتیجۀ دلخواهش از کار به دست بیاید. برای شما پرسپکتیوی میسازد که خواست خودش را برآورده سازد، بدون اینکه در معرض اتهام تقلب قرارش بدهد.
یکی از رایجترین انواع دستکاری در پرسپکتیو هر سکانس تاریخی، انتخاب نقطۀ شروع و البته نقطهُ پایان آن است. اینکه داستان از کجا شروع شود و کجا ختم شود، بر تعیین معنای تمامی اجزای آن تأثیر مینهد. اینرا در رمان هم به روشنی و شاید روشنتر از مورد تاریخ شاهدیم. دستکاری در هر یک از این دو نقطه کل دورنما را متحول میسازد.
حال میخواهم چند مورد مثال به شما عرضه بدارم که همگی مربوط است به تاریخ معاصر ولی همه به یکسان مورد توجه قرار نگرفته است. البته مثال زیاد است ولی چون نمیخواهم مقاله را به طومار تبدیل کنم فقط سه نمونه میاورم و از آنی شروع میکنم که مربوط است به امروز و برای همه آشناست چون سرش دعواست.
حملۀ هفتم اکتبر که توسط حماس انجام گرفت فقط به جنگ با ابزار و ادوات نظامی نیانجامید، بل نوعی جنگ گفتاری و به عبارت آشنا، جنگی روایتی را در پی آورد. داو بازی روشن بود. هر کس بتواند روایت خودرا بر روایت رقیب پیروز کند و آنرا به عموم مردم بقبولاند، بازی را برده است. همانطور که همه شاهد بودند و هستند، نقطۀ عطف این دعوا تعیین نقطۀ شروع آن بود. اسرائیلی ها تمامی تمرکز را بر تاریخ هفتم اکتبر گذاشتند که داشت جای میلاد مسیح را به عنوان نقطۀ شروع گاهشماری میگرفت. در مقابل، فلسطینیان و طرفدارانشان اصرار میورزیدند که برای درک معنای حمله ای که در اکتبر واقع شده، باید به گذشته و اصل و اساس منازعه بازگشت و تاریخی هفتاد ساله را از نظر گذراند. یک طرف مصر بود خود را قربانی بیگناه جلوه بدهد و حمله را عملی بی مقدمه و به عبارتی بی دلیل جلوه بدهد، کاری که بدون هیچگونه تحریک قبلی انجام گرفته است. طرف مقابل پیشینۀ هفتاد سال ستمکشی را در میان میاورد.
دعوا بر سر نقطۀ شروع، دعوایی بود برای معلوم کردن اینکه حق با کیست. به ظاهر، داستان از حد تعیین تاریخ شروع فراتر نمیرفت ولی آنچه در پشت این دعوای به ظاهر ساده نهفته بود، ترسیم دورنمای کلی بود و به تبع آن تعیین مقصر. میبینید که هنوز طرفداران اسرائیل با چه اصراری میکوشند تا نگاه به گذشته را در این تاریخ نزدیک متوقف سازند. تقلب روشن است و شگردش نیز.
اینکه جدید بود و آشنا، حال بیاییم سر دو مورد قدیمی و دروغهایی که باید جا افتاده محسوبشان کرد، چون دیگر داغ نیست و صورت نادرست آن مدتهاست تثبیت شده و بحث چندانی هم بر سرش درنمیگیرد.
اول مورد بحران اتمی کوبا. داستانی که بارها تکرار کرده اند و برای همۀ ما به صورت اطلاعات عمومی تاریخی درآمده است، از این قرار است که در میانۀ جنگ سرد، شوروی تعدادی موشک میانبرد اتمی در کوبا مستقر کرد که خاک آمریکا را تهدید میکرد. موشک میانبرد مهلت حریف را برای واکنش به موقع کاهش میداد و در زمانی که زیردریایی های اتمی به محمل اصلی بازدارندگی تبدیل نشده بود، امتیاز بزرگی بود. کندی رئیس جمهور آمریکا گفت که این امر را نمیپذیرد و دستور داد تا ناوهای آمریکایی به قصد اشغال کوبا حرکت کنند. خروشچف عقب نشینی کرد و موشکها را به شوروی باز گرداند. کندی شد قهرمان و شوروی، بازنده. به این ترتیب افتخاری بر افتخارات آمریکا افزوده گشت. اینجا داو بازی فقط در نقطۀ شروع نیست، نقطۀ پایان را نیز شامل میگردد. ببینیم چگونه.
به شما نمیگویند که چند ماه قبل از استقرار موشکهای شوروی در کوبا، ایالات متحده موشکهای میانبرد اتمی خود را در ترکیه مستقر کرده بود. یعنی اینکه نقطۀ شروع عقبتر از آنی قرار دارد که به شما تلقین کرده اند. اینطور که نگاه کنید میبینید چه کسی بازی را شروع کرده و داستان از کجا شروع شده است. و نقطۀ پایان هم خروج موشکها از کوبا نیست، خروج موشکها از ترکیه است که شش ماهی بعد صورت گرفت. این معامله طی مذاکراتی که آمریکا و شوروی طی بحران کوبا انجام دادند، جوش خورده بود. مهلتی که به آمریکا داده شد برای این بود که امتیازی تبلیغاتی بگیرد که گرفت و بسیار گرانبها بود و تا امروز هم نتایجش را شاهدیم، خلاصه که بازی برنده نداشت و به تساوی طرفین به پایان رسید. دلیلی که از طرف شوروی به این بهره برداری یکجانبه میدان داده شد، این بود که مخالفان خروشچف که هرگز نطق کنگرۀ بیستم را به او نبخشیده بودند و مترصد فرصت برای ساقط کردنش از قدرت بودند، میتوانستند به نوبۀ خود از این روایت تاب دار و نادرست بهره برداری کنند.
حال بیاییم سر داستانی که این بار مربوط است به خودمان. حکایت بحران نفت شمال. داستان، آنچنان که بار ها تعریف شده و شنیده اید این است که پس از پایان جنگ دوم جهانی، دولت شوروی، بر خلاف تعهدی که پس از ورود نیروهایش به ایران و در قالب قراداد سه جانبه، قبول کرده بود، لشکریان خود را از ایران بیرون نبرد چون میخواست امتیاز نفت شمال را به دست بیاورد. داستان بحرانی ایجاد کرد که با درایت قوام السلطنه حل شد. گاه دو دروغ جزئی هم قاطی مطلب میکنند. یکی اولتیماتوم ترومن که وجود خارجی ندارد و دیگر نقش محمدرضا شاه در این جریان که از حد مترسک بیشتر نبود.
اینجا هم نقطۀ شروع درست را در سایه نگاه میدارند. داستان این بود که دولت ساعد قبل از خروج متفقین از ایران، با آمریکا وارد مذاکره شد تا امتیازی نفتی به آن کشور واگذار کند. کار در کشوری که توسط سه دولت خارجی اشغال شده بود، نهایت بی احتیاطی و بی سیاستی بود. بخصوص از سوی دولت ساعد که نه از بابت محدود کردن آزادیها کارنامۀ خوبی داشت و نه از بابت حفظ حقوق کارگران ـ این دولت بسیاری قوانین کارگری را که متوجه بهبود وضع این طبقه بود و یادگار دولت قوام، حذف کرده بود، خلاصه اینکه پشتوانۀ مردمی هم نداشت. داخل کردن آمریکا به بهره برداری از نفت ایران بود که موجب واکنش شوروی شد. در یک کلام، کار بی مقدمه نبود، شوروی سالها بود که خود را وضعیت موجود بهره برداری نفت توسط انگلستان هماهنگ کرده بود و به عبارتی این را حق بریتانیا میشمرد. ولی ورود ناگهانی آمریکا به بازی باعث شد که به صرافت بیافتد تا حال که میدان استفاده باز شده، از این نمد کلاهی ببرد و داستان آن شد که شد. طمع شوروی بی مقدمه نبود و روشن کردن آتش این طمع، کار دولت بی کفایتی بود که سیاستی نادرست یا لااقل بی موقع، در پیش گرفت. روایت نادرست و ناقصی که از این حکایت به ما داده اند و بسیار منطبق با حال و هوای جنگ سرد است، متوجه است به اینکه همۀ تقصیرها را به گردن شوروی بیاندازد و به همین دلیل خطای دولت وقت ایران را میپوشاند.
حال مقصود از این داستانها. اینکه وقتی روایتی به خوردتان میدهند تا سیاستی را جلو ببرند که عملاً جز این در رسانه ها نمیبینید، حواستان را جمع کنید. معمولاً حواس همه متمرکز است بر جزئیات، اینکه چه کسی چه موقعی چه کاری کرده یا اینکه چه اتفاقی کجا افتاده. همه سرگرم خرده دروغها میشوند و دروغهای بزرگی که با مهارت میسازند و با ظاهر قابل قبول، به عنوان فرض مسئله به آنها تلقین میکنند، از زیر چشمشان در میرود. حواستان به اینها باشد، چون تقلب بزرگ و پر پیامد در اینجاست که صورت میگیرد. داستانی را به مغز شما تزریق میکنند که سالها و سالها در ذهنتان رسوب میکند. عیب از اجزای منظره ای که پیش چشمتان ترسیم میکنند و ممکن است همه راست و درست باشد، نیست، خود منظره است که دروغ است.
در موقعیت فعلی کشور ما و با وضعیتی که رسانه های داخل و خارج دارند، هشیاری مردم که زیر آتش سنگین تبلیغات قرار دارند بسیار مهم است و از حالت عادی مهمتر. هیچ نقد و راهنمایی نمیتواند جای هشیاری مردم را بگیرد و اگر من هم در این زمینه چیزی مینویسم برای یاری به ایمن کردن و ورزیده کردن مردم ایران است و بخصوص مبارزان راه آزادی. ولی کاملاً آگاهم که زحمت اصلی بر گردن خود آنهاست. میتوان برای دیگری توضیح داد، ولی نمیتوان به جای دیگری فهمید. من روی فهم مخاطبانم حساب باز میکنم نه تلقین پذیری آنها.
این ورزیدگی از مردم ایران انتظار میرود. نه فقط امروز، بل در فردای ایران دمکراتیک. تصور نکنید که تقلبها با پیروزی آزادیخواهان ختم خواهد شد. خیر! نه از خارج ختم خواهد شد و نه در داخل، این دروغهایی که در باب ایران و جهان به شما گفته اند و میگویند باز منتشر خواهد شد. هشیاری رسانه ای از مهمترین خصایص شهروند مدرن است که بدون این توانایی در معرض هر سؤ استفاده ای قرار میگیرد. امروز موقعیت حاد است، ولی فردا هم که کمی آرامتر شد، باز همین توانایی ها باید به کار گرفته شود. فکر آسودگی را از سر به در کنید. آسودگی… بعد از مرگ.
۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۷ مارس ۲۰۲۵
از: ایران لیبرال