سامان یاسین: برای اعتراف، خودکار در بینی‌ام فرو کردند، از هوش رفتم

سه شنبه, 28ام اسفند, 1403
اندازه قلم متن

ایران وایر

 «سامان صیدی»، معروف به «سامان یاسین»، رپر کرمانشاهی که در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» بازداشت، به «محاربه» و اعدام محکوم شده بود در بیانیه‌ای از آن‌چه در زندان‌های جمهوری اسلامی بر او گذشته، نوشته است. از شکنجه‌های سخت برای اعتراف اجباری تا اعدام مصنوعی. 

او در بیانیه‌ای که منتشر کرده، علاوه بر این که از تاثیر حکم اعدام بر زندگی شخصی‌اش نوشته، درباره شکنجه‌های دردناک در اتاق بازجویی و اعدام‌های مصنوعی هم  در بازداشت‌گاه‌های جمهوری اسلامی حرف زده است.

یاسین در بخشی از این بیانیه نوشته است: «شاید یک ربع ساعت طناب بر گردنم و به تدریج سفت می‌کردند، یکی از آن‌ها می‌گفت از بغل ببندید تا زیاد عذاب نکشد چون پسر خوبی است و بعد صدای تلفن آمد و گفت متوقف کنید “حاجی” گفته دست نگه دارید ، وقتی از چارپایه پایین آمدم زانوهایم تحمل وزنم را نداشت و توان قدم برداشتن نداشتم (بعد‌ها فهمیدم این را اعدام مصنوعی می‌گویند).»

او از رنج اعدام دوستان و هم‌بندانش هم نوشته است. 

سامان یاسین مهرماه ۱۴۰۱ بازداشت شد در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست «قاضی صلواتی» با اتهاماتی چون حمایت از تجمعات اعتراضی، خواندن سرودهای و ترانه‌های حماسی و انقلابی ، اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور و محاربه محاکمه شد. او آذر ماه امسال با قید وثیقه  به مرخصی درمانی آمد و از کشور خارج شد. متن کامل بیانیه سامان یاسین را در زیر می‌خوانید: 

«بارها و بارها در خیابان‌های شهر شاهد سرکوب و ضرب‌وشتم وحشیانه مردم بوده‌ام ، مقابل چشمانم با باتوم و گلوله جنگی و ساچمه‌ای و گاز اشک‌آور به جان مردم می‌افتادند. شاهد بودم که چگونه دختران جوان‌مان را با موهایشان بر کف خیابان می‌کشیدند، به‌شکلی که هیچ نیروی اشغال‌گری هم با شهروندان کشور اشغال‌شده چنین رفتار نمی‌کردند. تنها حامیان آن‌ها هم بازهمان جوانان و دختر و پسر دیگری بودند که در اطراف محل این صحنه‌ها را شاهد بودند و به کمک آن‌ها می‌شتافتند و طبعا آن‌ها هم مورد ضرب‌وشتم قرار گرفته و بعد هم به اسم «اغتشاش‌گر» و «باغی» و «مفسد فی‌الارض» به زندان برده به حکم‌های سنگین زندان و اعدام محکوم می‌کردند.

تنها برای آن‌که بدانید چه بر سر جوانان‌مان در زندان می‌آورند، قدری از آن‌چه خودم در زندان تجربه کرده‌ام را بیان می‌کنم.

قصدم قهرمان‌نمایی نیست بلکه تنها بیان آن‌ چیزی است که در زندان‌ها اتفاق می‌افتد و من شخصا تجربه کرده‌ام.

محکوم شدنم به اعدام باعث تاثیرات روانی شدیدی بر خودم و خانواده‌ام شد که یک مورد آن شوکه شدن همسر باردارم و از دست دادن فرزندمان بود و بعد هم جدایی از همسرم. این کمترین اثر روانی اعدام بر بیرون بود.

ولی در داخل زندان دنیای دیگر هم بود، در اتاق بازجویی برای اعتراف، خودکار را در بینی‌ام فروکردند و از هوش رفتم و وقتی که به‌هوش آمدم همه‌جا خونین بود.

در موردی دیگر با چشم‌بند از پله پایین می‌بردند که یکی با لگد به کمرم کوبید و از پله‌ها سقوط کردم.

یا زمانی که حدود ۵ صبح صدایم زدند که وسایلت را جمع کن و بردنم بیرون هوا برفی بود و بسیار سرد با یک پژو پارس به محلی بردند که پله‌هایی فلزی داشت و در اتاقی به ناگاه طنابی بر گردنم انداختند و گفت توبه‌ کن که حداقل به جهنم نروی، آن‌چنان استرس داشتم و یخ کرده بودم که برای زودتر مردن هر کاری ازم می‌خواستند انجام می‌دادم، تنها آرزویم این بود که زودتر اعدام و از این شرایط جهنمی خلاص شوم.

شاید یک ربع ساعت طناب بر گردنم و به تدریج سفت می‌کردند، یکی از آن‌ها می‌گفت از بغل ببندید تا زیاد عذاب نکشد چون پسر خوبی است و بعد صدای تلفن آمد و گفت متوقف کنید. «حاجی» گفته دست نگه دارید. وقتی از چهارپایه پایین آمدم زانوهایم تحمل وزنم را نداشت و توان قدم برداشتن نداشتم (بعد‌ها فهمیدم این را اعدام مصنوعی می‌گویند).

این‌ها برخی از صحنه‌هایی بود که خودم تجربه کردم و جوانان‌مان در زندان‌ها و مردمان در خیابان‌ها به اشکال مختلف روزانه تجربه می‌کنند.

یا باید شانه بالا انداخت و از کنار همه این‌ها گذشت که در آن صورت معلوم نیست از انسانیت چه باقی می‌ماند و یا باید با هر آنچه در توان داشتیم به کمک هموطنان مظلوم و ستمدیده خود می‌شتافتیم.

من هم از جمله جوانانی بودم که نتوانستم شانه بالا انداخته و از کنار این فجایع بی‌تفاوت بگذرم.

کمترین کار انعکاس دادن مظلومیت هم‌وطنانم بود که در آوازهای اعتراضیم فریاد کردم.

آری تنها به این دلیل به اغتشاش‌گر و محارب و باغی متهم شده و به زندانم کشاندند و از ضرب‌وشتم و شکستن بینی و «اعدام مصنوعی» هم دریغ نکردند، چرا که می‌خواستم با صدایم این مظلومیت را به گوش همه برسانم. آخر من تنها یک رَپر بودم و بعید می‌دانم هیچ خواننده و رَپری چنین محکومیت سنگینی را تحمل کرده باشد و شاید در مُخیله مردمان متمدن جهان هم نمی‌گنجد که کسی را تنها به‌خاطر موسیقی و سروده‌هایش که انعکاس درد و رنج مردمش بوده به بند و زنجیر بکشند. حال شما خود «حدیث مفصل بخوانید از این مُجمل».

ببینید که بر سر کارگران، معلمان و بازنشستگان‌مان چه می‌آورند. بر سر دختران و پسران‌مان، بر سر پرستاران و دانشجویان و اساتید آن‌ها. آخر مگر این‌ها چه کرده‌اند جز مطالبه اولیه‌ترین حقوق‌شان. آیا این‌ها مصادیق اغتشاش و محاربه هستند؟! 

اینان امنیت کشور را به خطر انداخته‌اند؟ یا از قضا همه برای اعاده‌ امنیت شغلی، حقوقی و یک زندگی شرافت‌مندانه به خیابان می‌آیند و اعتراض می‌کنند؟!

طی این دو سال زندان مرا در زندان‌های مختلف هم چرخاندند. آن‌چه دیدم را به هیچ صورت نمی‌توانم بیان کنم. مگر می‌شود انتظار اعدام شدن دوستان و عزیزان را در قالب واژه‌ها در آورد؟!

به دفعات شاهد بودم که چگونه دوستان و هم‌بندیانم را مظلومانه پای چوبه‌های دار می‌برند. در «بند امن» زندان قزلحصار درب سلول در راهرو بند باز می‌شود و درب دیگر آن در یک هواخوری ۳در۳  که آن هم به محوطه دیگری باز می‌شود. آن محوطه دیگر، مختص انتقال زندانیان برای اعدام بود. صدای باز شدن درب ناقوس مرگ و اعدام بود و به دفعات این صدای هولناک را شنیده‌ایم. من و همه هم‌بندیانم وقتی «قاسم» و «ایوب»، «خسرو» و «محمد قبادلو» و «محسن شکاری» و همه دوستان دیگر و عزیزان زندانی را می‌بردند آن صدا را می‌شنیدیم.»


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها:

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.