شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟
رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده را اسرار می خواهد چه کار؟
هر خلافی ریشه اش خشکانده شد در این دیار
شهر ما امن است! پس سرکار می خواهد چه کار؟
با وجود این همه غارتگر دارای پست
مملکت باور بکن اشرار می خواهد چه کار؟
آن که آب از کله اش رد شد، قضاوت باشما
واقعا پیژامه و شلوار می خواهد چه کار؟
هر دروغی را که می شد برزبان آورد و رفت
مانده ام این کار او، انکار می خواهد چه کار؟
سرزمینی که ندارد یک نفر بیکار، پس
یک وزارتخانه مثل کار می خواهد چه کار؟
تا چنین روشن تر از روز است و گویاتر ز بوق
این تورم شاخص آمار می خواهد چه کار؟
کاسبان هم مثل زالو خون ما را می مکند
خاک ایران این همه خونخوار می خواهد چه کار؟
خسرو معتضد با وجود حضرت استاد
کشور ما ایرج افشار”می خواهد چه کار؟
با بزرگانی نظیر حاج”مسعود” و “فرج” *
سینما “فرهادی”و اسکار می خواهد چه کار؟
خشک چون دریاچه شد، تبدیل می گردد به دشت
دشت، دیگر مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟
* مسعود ده نمکی و فرج الله سلحشور منظور شاعر است
شعر فوق با نام زنده یاد سیمین بهبهانی به عنوان سرآینده آن به سایت ملیون ایران رسید. پس از درج آن در سایت یک خواننده گرامی تذکر داد که شعر فوق از آقای راشد انصاری (خالو انصاری) میباشد.