*بابک مینا پژوهشگر علوم اجتماعی مقیم فرانسه است
علیرضا علویتبار از چهره های سیاسی نظریه پرداز در میان اصلاح طلبان در یادداشتی با عنوان «باهم به یاد بیاوریم ،نامهای به دوستان مخالف» از توافقی نانوشته میان اصلاحطلبان مذهبی و «مخالفان» سخن گفته و گلایه کرده که گویا این توافق در حال زوال است و یا به کلی ناپدید شده است. او در یادداشتشان زنهار دادهاند که مبادا مصداق «یک گام به پیش و دو گام پس شویم» و مجددا خطاهای گذشته را تکرار کنیم.
نگرانی مشروعی میبود اگر ایشان تنها به قاضی نمیرفتند و اینقدر یکطرفه داوری نمیکردند.
آقای علویتبار با شما موافقم که آن دوران را به یاد بیاوریم و دقیقا موافقم که «باهم» به یاد بیاوریم. پس برای یادآوری به شما و دوستانتان میکوشم چند بند از این توافق نانوشته را از دید مخالفان روایت کنم و تا حدی که یادداشتی کوتاه اجازه میدهد توضیح دهم که چرا این توافق نانوشته در شرف نابودی است.
پیش از هر چیز باید عنایت بفرمائید که این مخالفان نبودند که یک گام به پیش گذاشتند و دو گام به پس. این حکومت جمهوری اسلامی بود که نیمگام به پیش گذاشت و ده گام به پس.
مخالفان دوراندیشانه و بامتانت بیش از ۱۲ سال شکیبایی کردند تا مگر حکومت اسلامی ایران حداقلهایی را بپذیرد و تا حدی حقوق اولیه آدمیان را به رسمیت بشناسد. حکومت حداقلها را نپذیرفت که هیچ مجددا به نقطه اول بازگشت. اما برای اینکه متانت، بزرگواری و شکیبایی مخالفان را به شما و دوستانتان یادآوری کنم از محضرتان اجازه میخواهم چند خاطره تعریف کنم.
این خاطرهها بیش از هر استدلال تاریخی دیگری روح دوران اصلاحات را بازمینمایاند. بیشک میتوان در مجالی دیگر به گونهای مفصلتر و عالمانهتر نیز این شکیباییها را مستدل کرد. اما در این یادداشت مختصر نیت تنها اشاره و یادآوری است و نه چیزی بیشتر.
قصد نهایی از این خاطرات این است که نشان دهیم چگونه مخالفان چک سفید به اصلاحطلبان داده بودند و چگونه از هیچ حمایتی دریغ نکرند.
یکم؛ بنده از رای اولیهای دوم خرداد هفتاد و شش هستم. همانها که نه با حساب و کتاب سیاسی که با عشق به آقای خاتمی رای دادند. در انتخابات مجلس ششم به دلایل شخصی بسیار دیر به صندق رای رسیدم. در صف رایگیری تا چشم کار میکرد جمعیت مشتاق بود تا به «لیست اصلاحطلبان» رای بدهد.
هنگامی که اعلام کردند وقت رایگیری تمام شده است مردم ـ گویی گذشتن از صف رایگیری گذر از دروازه آزادی ست ـ هجوم آوردند و صف را به هم زدند. با جیغ و داد و هیاهو تمنا میکردند برای رای دادن.
بیاغراق همهشان لیست جبهه مشارکت و دیگر گروههای اصلاحطلب را در دست داشتند. در نهایت مسولان آن حوزه گفتند با موافقت «آیتالله جنتی» قرار بر این شده است کسانی که در صف بودهاند بتوانند رای بدهند. بنده به همراه دوستی لیست جبهه مشارکت را جلویمان گذاشتیم و چشم بسته به همه رای دادیم. تا جایی که خاطرم هست فقط نام علیرضا رجایی را اضافه کردم. ما اینگونه چشمبسته و خالصانه رای میدادیم.
مخالفان در برابر آنچه «مصلحت دولت اصلاحات» خوانده میشد بلافاصله سکوت میکردند و دعوت به همبستگی میکردند: حتما خاطرتان هست عطاء الله مهاجرانی وزیرارشاد دولت خاتمی برای رهایی از فشار مجلس پنجم در گفتوگویی انتقاد کرد و چیزی به این مضمون گفت: این روزنامه (روزنامه جامعه به مدیریت حمیدرضا جلایی پور) مشتی نویسنده غربزده را دور خود جمع کرده است. این خبر پخش نشده همان نویسندههای غربزده به آشکارا یا در نهان گلایهمندان را دعوت به سکوت کردند و گفتند که: شرایط آقای وزیر را درک کنید و متحد پشت او بایستید. و چنین هم شد.
و همچنین خاطرم هست در روز خاکسپاری باشکوه احمد شاملو عدهای اخلال میکردند و دندان تیز میکردند. من لحظهای بیتاب شدم و آمدم چیزی بگویم که مرد میانسالی دستم را محکم گرفت. مهربانانه به چهرهام نگاه کرد و گفت: اگر بر روی ما سنگ هم ببارانند ما باید سکوت کنیم و شکیبایی کنیم. این خاطرهها آقای علویتبار فقط خاطره نیستند روح آن دوران را به خوبی نشان میدهند. در آن دوران همگان اینگونه فکر میکردند: سکوت کنید، شکیبایی کنید.
در دوران دانشجوییام ـ که بیشترش در دولت دوم آقای خاتمی سپری شد ـ یکبار دوستانم در کوی دانشگاه با گروه فشار درگیر شدند و بعد، این درگیری به جنگهای شبانه بدل شد و عدهای از دانشجویان را دستگیر کردند و بردند. در همان زمان در حالیکه دانشجویان زیر ضرب بودند صلاح را باز در شکیبایی بیشتر دیدم و یادداشتی در یکی از روزنامههای اصلاحطلب نوشتم و دوستانام را به متانت بیشتر دعوت کردم و اشاره کردم به «مصلحت دولت اصلاحات». بله باز هم متانت و شکیبایی بیشتر و درک موقعیت دولت اصلاحات.
و دو نمونه دیگر: زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی و آقای احمدینژاد در انتخابات ۸۴ به دور دوم رفتند، گروهی از سرشناسترین و شریفترین و فرهیختهترین روشنفکران این کشور از آبروی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خود برای حمایت از آقای هاشمی ـ که آن زمان کاندیدای اصلاحطلبان هم بود ـ خرج کردند. اگر صفحه اول ویژهنامه روزنامه شرق برای دور دوم انتخابات سال ۸۴ را در اختیار دارید، لطفا دوباره نگاهی به آن بیاندازید. و توجه کنید که خرج کردن آبرو برای حمایت از یکی از بیآبروترین چهرههای جمهوری اسلامی چندان آسان نیست.
و نمونه آخر هنگامیکه میرحسین موسوی از «دوران طلایی امام» گفت، مجددا این مخالفان خود را به کرگوشی زدند و به کاندیدای اصلاحطلبان رای دادند چرا که صداقتی در چشمانش میدیدند ـ فکر کنم هنوز هم میبینند ـ که این شعار شگفتانگیز را بخشودنی میکرد.
آقای علویتبار بر اینها میتوان صدها نمونه دیگر افزود. تکرار می کنم این چند خاطره پراکنده را تنها برای یادآوری و تجسم روح آن دوران روایت کردم.
دوم؛ اما گام به گام به تلخی دریافتیم که مرز خودی و غیرخودی همچنان برای اصلاحطلبان پررنگ است. اصلاحطلبان تقصیر هر کوتاهی را به گردن اصولگرایان میانداختند. فشار آنان بر دولت اصلاحات انکارناشدنی بود.
اما در پایان دولت خاتمی دریافتیم که ایشان همین وضعیت استبداد تعدیل شده را به دموکراسیای تمام عیار ترجیح میدهد. البته خودشان به آن «دموکراسی در چهارچوب نظام» نام میدهند. اگر شکی در این مورد داشتیم دیگر بعد از رای اخیر ایشان در انتخابات مجلس یقین کردیم که بخش بزرگی از اصلاحطلبان میخواهند در استبدادی نیمبند به شخصیت خوب داستان بدل شوند و همیشه انتخاب میان آقای خاتمی و حسین شریعتمداری باشد. صحبتهای ایشان و دوستانشان پس از رای در دماوند به خوبی این نگرانی را بازمیتاباند که: اگر غیر خودیها جریان را دست بگیرند چه؟
مشکل این توافق این بود که بندهای مربوط به مخالفان شکیبایی و تحمل و حمایت بدون شرط در اینجا و اکنون بود، و بندهای مربوط به اصلاحطلبان وعده و آرزوهای دور از قبیل چیزی که شما میگوید: «اصلاح طلبان و منتقدان داخلی پذیرفته بودند که حکومت مردمسالار حکومتی است فرادینی، فرامذهبی و فرا ایدئولوژیک.» به فرض اینکه بپذیریم در آن دوران اصلاحطلبان چنین چیزی را کاملا پذیرفته بودند، (که بعید است و شواهدی وجود دارد که خلاف این را نشان میدهد.) این وعدهای توخالی در آیندهای دور بود و نه چیزی که واقعا اصلاحطلبان به مخالفان عرضه کنند. شما این نکته ساده را یا فراموش کردهاید یا به عمد از قلم انداختهاید.
مخالفان آغوش خود را برای اصلاحطلبان به تمامی گشودند، این اصلاحطلبان بودند که همیشه آغوششان را نیمبند میگشودند و این اواخر که گویا حتی پشیمانند از همین «نیمبند».
سوم؛ آقای علویتبار عزیز باید توجه بفرمائید آن چه شما رواداری دینی و احترام متقابل مینامید سرفرود آوردن موقتی به قدرتی نامشروع و چشمپوشی از حقی مسلم بود. چرا چشمپوشی؟
به این دلیل که که مخالفان تصور میکردند اصلاحطلبان این لطف و متانت را میفهمنند و آن را حق خود فرض نمیکنند و در مقابل مرز خودی و غیر خودی را از میان بر میدارند. اما شما و دوستانتان ـ حتی زمانی که زیر فشار اصولگرایان نیستند ـ صراحتا از زوال سلطه گفتار دینی بر جامعه مدنی ابراز نگرانی میکنید. نمونهاش همین نوشته شما ست: «حالا نگاهی به سایتهای اینترنتی بیندازید. حجم توهین به باورهای مذهبی عامه مردم را ببینید. به گونه ای ترویج میشود که گویی نواندیشان دینی از موانع اصلی حل مشکلات ایران بوده اند.»
آقای علویتبار عزیز آنچه در اینترنت میگذرد نامش برابری و دموکراسی واقعی ست. اگر دموکراسی را برنمیتابید صادقانهتر آن است که صراحتا آن را اعلام کنید. حق بدهید که وقتی مخالفان میبینند در فضای مجازی، اصلاحطلبان اینگونه از صدای اندک رساتر آنان برآشفته میشوند در دموکراسیخواهی آنان شک کنند. باید خوشحال باشیم که کنترل اینترنت در خارج از کشور در اختیار شما نیست.
چهارم؛ از تامل درباره دهه اول انقلاب سخن گفتید و اینکه گویا در آن توافق نانوشته همگان مسولیت خویش را پذیرفته بودند و اکنون مخالفان چیز دیگری میگویند. از شما میپرسم: جدا تصور میکردید آنچه مخالفان در دوران اصلاحات در داخل کشور میگفتند همه حرفشان بود؟ آقای علویتبار حتما شوخی میفرمایید.
شما که شهروند درجه ۲ بودید و هستید در گفتن محدودیت دارید، چه برسد به مخالفان که شهروند درجه پایین تری بودهاند و اکنون شاید پایین تر برای من عجیب است که شما اندک مجالی را که در رسانههای خارج برای بررسی «فاجعههای دهه شصت» فراهم آمده است، بررسی یکسویه و غیرواقعی رویدادهای انقلاب میخوانید. بحث در این باره تازه شروع شده است. و از شما به عنوان نیرویی دموکراسیخواه انتظار میرود قویا از آن حمایت کنید. لااقل حفظ ظاهر بکنید
.
صحبت درباره دهه اول انقلاب بسیار طولانی ست و مجالی دیگر میطلبد. تنها به یک نکته اشاره می کنم: یکی کردن مسولیت حکومت و مخالفان عوض کردن جای قاتل و مقتول است و این خود از بیشرمی دست کمی از آن جنایات ندارد. مسولیت اصلی با دولتها است. و این البته از مسولیت مخالفان نمیکاهد.
بحث مسولیت جمعی اخلاقی است و باید پیامدهایی اخلاقی داشته باشد و اگر قرار است موذیانه از طرح این بحث مشروع در نهایت مقتولان و شکنجهدیدگان و تبعدیان را محکوم کنیم، بهتر است اصلا از از همان ابتدا از این راه نرویم. هنگامی میتوانیم از مسولیت مخالفان صحبت کنیم که حکومت و بانیان آن فاجعهها مسولیت خویش را پذیرفته باشند یا دست کم از قدرت کنار رفته باشند.
با اینهمه در این سالها انبوهی مقاله و کتاب در نقد و نفی خشونتطلبی اپوزیسیون نوشته شده است. کسی امروز مسعود رجوی را نمیستاید. میدانید که او جز در گروه خودش تقریبا درمیان همه گروههای اپوزیسیون منفور است. اما شما و اکثریت دوستانتان هنوز مرید آیت الله خمینی باقی ماندهاید. حتی هنگامی که فشار اصولگرایان و دلایل امنیتی و تاکتیکی در میان نیست.
بگذارید خلاصه کنم: آقای علویتبار شما بندهای بسیاری از این توافق نانوشته را به درستی درنیافتهاید. اصلاحطلبان از شکیبایی مخالفان سوءاستفاده کردند. وظیفه مخالفان نبود که به«احکام قطعی فقه» شما گردن نهند. این کار را کردند تا بلکه آهسته و صلحآمیز به یک دموکراسی واقعی برسند.
حالا مخالفان میبینند تا نور کمرنگی از یک دموکراسی تمام عیار حتی در پستوی اینترنت میتابد اصلاحطلبان برآشفته میشوند و همه درزها را به دقت میبندد تا مگر جایی روشن شود. آنها میخواهند روشنایی تنها اثر چراغ قوه کمنور آنها باشد. به این دلیل است که این توافق نانوشته از بین رفته است و دوران خوش شما به پایان رسیده است.
هنوز در میان اصلاحطلبان شجاعمردان و شجاعزنانی هستند که صداقت دارند. اما تناقض حرف و عملشان نتیجه شکافهای درونی فکری ست و نه قدرتدوستی. اما بسیاری هم تنها به دنبال همان استبداد نیمبند هستند. این دسته اخیر روز به روز بیشتر میداندار میشوند و دسته اول را به دنبال خود میکشند.
آقای علویتبار عزیز عذر میخواهم از تلخی این نوشته. اما میدانم که انتخابات نزدیک است. و بحث شما نیز پیامد این حال و هواست. اصلاحطلبان دوباره به فکر رای افتادهاند. مجبورم به عنوان یکی از آن مخالفان بگویم: این بار اگر رای دادنی در کار باشد ـ شرمنده ام این را می گویم ـ صورت حسابش را می فرستیم در منزل تا پرداخت شود. در غیر این صورت رای بی رای. توافق بی توافق.
از: بی بی سی فارسی