پرسش‌هایی درباره نشست مونیخ و آینده ایران

چهارشنبه, 8ام مرداد, 1404
اندازه قلم متن

دکتر کاظم علمداری

گفته شده که نشست مونیخ ۱۴ ساعت به طول انجامید و افراد مختلفی سخنرانی کردند. اگرچه این نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» نبود، ولی تلاش مثبتی برای حامیان نظام سلطنتی در برون مرز محسوب می‌شود.

اما آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟

آیا کسی در این نشست به این پرسش پرداخت که چرا نظام سلطنتی محمدرضا شاه، با وجود دستاوردهای اقتصادی و صنعتی، سقوط کرد؟ چرا اکثریت بزرگی از مردم از خمینی استقبال کردند و این رژیم، با تمام فساد، جنایت، و تخریب توان رشد و توسعه ایران، تا به امروز باقی مانده است؟ برخی از سلطنت‌طلبان، سقوط رژیم شاه را نتیجه توطئه‌ی غرب می‌دانند. اما آیا می‌توان استقبال گسترده مردم از خمینی را نیز نتیجه‌ی توطئه‌ای خارجی دانست؟

اگر سلطنت‌طلبان واقع‌بین بودند، نه از منظر مخالفان، بلکه با رجوع به سخنان اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، درمی‌یافتند که بسیاری از خودی‌ها نیز شاه را مسئول اصلی انقلاب می‌دانند. به مصاحبه‌ی پرویز ثابتی هم توجه می‌کردند که در آن گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار می‌شد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس می‌شدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشان‌دهنده‌ی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود.

و اگر به مصاحبه‌ی آخر شاه با دیوید فراست در پاناما گوش می‌دادند، بهتر دلایل سقوط شاه را درک می‌کردند. شاه در آن گفت‌وگو اذعان کرد که باید «فضای باز سیاسی» را شش سال پیش از انقلاب، در اوج شکوفایی اقتصادی، آغاز می‌کرد. او درست می‌گفت. من نیز می‌افزایم که حتی اگر یک سال پیش از انقلاب، شاه اجازه‌ی انتخابات آزاد می‌داد و دولت را به فردی چون شاپور بختیار می‌سپرد، و خود طبق قانون اساسی مشروطه تنها سلطنت می‌کرد، رژیم سقوط نمی‌کرد.

آیا در نشست مونیخ برنامه‌ای برای آینده‌ی ایران منتشر شد؟ جریانی که مدعی جانشینی جمهوری اسلامی است، باید برنامه‌ای برای حال و آینده‌ی جامعه ۹۰ میلیونی ایران، که با بحران‌های لایه‌لایه و شرایطی شکننده روبروست، ارائه دهد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار دهد.

برخی ممکن است بگویند این پرسش‌ها بی‌موردند؛ زیرا هدف اصلی گردهمایی این چند صد نفر، پس از ۴۶ سال، نه ارائه برنامه، بلکه واکنش به حمله‌ی نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده است. آیا این حمله، سلطنت‌طلبان را به انگیزه‌ای سیاسی رسانده است؟ اما بی‌تفاوتی مردم نسبت به این حمله آن‌ها را ناامید کرد. تا آن‌جا که برخی از مشاوران رضا پهلوی، که گمان می‌کردند حمله‌ی نظامی مردم را به خیابان می‌کشاند، در واکنش به بی‌تحرکی مردم، زبان به سرزنش آنان گشودند.

آیا کسی در نشست مونیخ پرسید چرا برخلاف انتظارشان، پس از حمله‌ی نظامی، نه تنها کسی به خیابان نیامد بلکه شعاری هم در حمایت از رضا پهلوی سر داده نشد؟

گفته می‌شود حدود ۱۰۰ نفر در نشست سخنرانی کردند، اما به جای تحلیل سیاسی و جامعه‌شناختی وضعیت ایران، منطقه و جهان، بیشتر به ستایش اغراق‌آمیز از رضا پهلوی پرداختند. در این میان، بد نیست نگاهی به معنای “دوره گذار” که رضا پهلوی خود را رهبر آن می‌داند، داشته باشیم.

مفهوم واقعی دوره گذار چیست؟

به نظر می‌رسد بسیاری برداشت روشنی از دوره‌ی گذار ندارند. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی تجربه‌های گذار را تئوریزه کرده است. من نیز سه مقاله درباره‌ی این مفهوم نوشته‌ام.

دو رکن اصلی در هر دوره‌ی گذار عبارت‌اند از:

پدید آمدن قدرت دوگانه در جامعه: وضعیتی که نه قدرت حاکم توان حذف اپوزیسیون را دارد، و نه اپوزیسیون قدرت سرنگونی رژیم را. در این حالت، به‌ناچار یا با عقلانیت، دو طرف به گفت‌وگو و مصالحه تن می‌دهند.

تغییر گفتمان و رفتار دو طرف: اپوزیسیون از شعار انقلاب و براندازی فاصله می‌گیرد و رژیم نیز استفاده از خشونت علیه مخالفان را متوقف می‌کند.

در چنین فضایی، هدف، حذف یکدیگر نیست بلکه یافتن راهی برای گذار مسالمت‌آمیز به آینده است. نمونه‌های کلاسیک آن، آفریقای جنوبی، لهستان و با تفاوت‌هایی، شیلی‌اند.

در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا و دکلرک پس از سال‌ها مبارزه به گفت‌وگو و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت رسیدند. در لهستان نیز پس از یک دهه مبارزه، یاروزلسکی قدرت را به لخ والسا واگذار کرد. در شیلی، پینوشه در رفراندوم شکست خورد و قدرت را واگذار کرد.

وضعیت ایران و سناریوهای پیش رو

وضعیت ایران با آن کشورها متفاوت است. شکاف عظیمی میان حکومت و مردم وجود دارد. از یک‌سو حکومت در فساد، ناکارآمدی و سرکوب غرق است، و از سوی دیگر، اپوزیسیون سازمان‌یافته و آلترناتیو مشخصی وجود ندارد. در چنین وضعیتی، چه باید کرد؟

پاسخ قطعی ندارم. اما چند احتمال قابل تصور است:

برخی نیروها سعی می‌کنند شرایط را به سمت انقلاب و استفاده از حمایت خارجی ببرند.

برخی دیگر تلاش دارند الگویی شبیه به لهستان یا آفریقای جنوبی را رقم بزنند.

اما هیچ‌یک از این دو مسیر آسان یا با چشم‌انداز روشن نیست.

احتمال دیگری نیز وجود دارد: قیام‌های غیرقابل کنترل ناشی از فشارهای معیشتی. جامعه ممکن است دچار هرج‌ومرج شود و از دل آن حکومتی برآید که نه سلطنت‌طلبان و نه جمهوری‌خواهان کنونی تصورش را کرده باشند—و این سناریو ممکن است بسیار پرهزینه باشد.

جمهوری اسلامی، در پاسخ به ناکامی‌هایش، ممکن است به سرکوب بیشتر روی آورد، اما این سیاست می‌تواند نتیجه معکوس دهد. من احتمال درون‌پاشی (نه فروپاشی یا سقوط) را از همه محتمل‌تر می‌دانم؛ همان‌طور که در شوروی رخ داد.

در ایران، بحران‌هایی چون کمبود آب، انرژی، کاهش تولید، بیکاری، و تهدید خارجی می‌تواند خیزش‌های مردمی را در پی داشته باشد و رژیم را به استحاله درونی وادار کند. در نقطه‌ای، حتی ممکن است حفظ نظام با حفظ رهبری در تضاد قرار گیرد.

دوره گذار در ایران زمانی آغاز می‌شود که با بی‌ثباتی و ناامنی مقابله شود، و مسیر گفت‌وگو، بازسازی، و همکاری با جهان در پیش گرفته شود. آینده‌ای روشن در گروی برنامه، صبوری و انسجام ملی خواهد بود.

راه درازی در پیش است.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.