حامد آئینه وند*
دیرزمانی است که آرزومند شنیدن چنین صدایی از مصطفی تاجزاده بودهام و بخش عمدهی نقدهای صریح گذشتهی این قلم نیز دقیقاً معطوف به همین مطالبه بود: اینکه او بالاخره بیپرده و بیتعارف بر رؤیای فرسودهی «اصلاح جمهوری اسلامی» خط بطلان بکشد و شجاعت پذیرش بنبست این پروژه را داشته باشد. اصلاحطلبان در ۲۵ سال گذشته، از دوم خرداد تا امروز، بارها و بارها از مردم رأی گرفتند؛ گاه با مشارکت حداکثری و گاه با قهر گستردهی مردم از صندوق رأی. این رأیها نه چک سفیدامضا بود و نه اذنِ زیستِ انگلی در حاشیهی قدرت. مردم به اصلاحطلبان رأی دادند تا «فرصت سیاستورزی» را به ابزاری برای تغییرات واقعی و ساختاری بدل کنند، نه نردبانی برای چانهزنی در بالا و توجیه وضع موجود در پایین. اگر اصلاحطلبان این پیام روشن را فهمیده بودند، هرگز با فریاد «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» در اعتراضات ۹۶ غافلگیر نمیشدند.
بیتردید مصطفی تاجزاده همواره نگران اصلاح سیستم و جلوگیری از فروپاشی نظم سیاسی بوده است؛ فروپاشیای که میتواند کشور را سالها در چرخهی خشونت، ناامنی و عقبماندگی گرفتار کند و همان اندک امکان توسعه را نیز نابود سازد؛ توسعهای که اساساً سالهاست با سیاستهای آیتالله خامنهای متوقف شده است. تاجزاده از انتخابات ۸۸ تاکنون مسیری پرهزینه و دشوار پیموده و بهوضوح نسبت به بسیاری از همنسلان اصلاحطلب خود صادقتر و شجاعتر عمل کرده است. جمهوری اسلامی از بدو استقرار، آسیبهای جبرانناپذیری به ایران وارد کرده و بیهیچ تردیدی همهی کارگزاران آن، هر یک بهنسبتی، در وضعیت امروز کشور مسئولاند. اما گره اصلی بحران کنونی، از جایی محکمتر شد که آیتالله خامنهای رأی مردم به میرحسین موسوی را نپذیرفت و مسیر سیاست را بهطور علنی از صندوق رأی جدا کرد. از آن نقطه به بعد، تقریباً تمام تنشهای مزمن نظام سیاسی به همان شکاف بنیادین بازمیگردد؛ واقعیتی که دیگر نیازی به اثبات ندارد. امروز حتی وفادارترین حامیان وضع موجود نیز میدانند که هشدار موسوی در حصر ـ دربارهی بیفایدهبودن اسباببازیهای جنگی در فقدان پشتوانهی مردمی ـ تا چه اندازه دقیق و آیندهنگرانه بوده است.
این نوشته نه مرثیهخوانی است و نه نوستالژی گذشته. عزایی که بر این سرزمین سایه انداخته، آنچنان عمیق و فراگیر است که اساساً زمان سوگواری را پشت سر گذاشتهایم. مسئله امروز «چه باید کرد؟» است، نه «چه شد»
اگر پروژهی اصلاحات ساختاری تاجزاده فرصتی برای آزمون مییافت، بهاحتمال فراوان کشور به چنین انسداد عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دچار نمیشد. اما تحقق این امکان، منوط به یک شرط بدیهی بود: قرارگرفتن او در معرض رأی واقعی مردم. اصلاحطلبان در این بزنگاه تاریخی، صلابت و شجاعت لازم را نداشتند. آنها بهجای ایستادن پشت تاجزاده و تحمیل هزینه برای گرفتن تأیید صلاحیت او، بار دیگر به همان الگوی شکستخوردهی همیشگی پناه بردند: شرکت در انتخابات به هر شکل و به هر قیمت، ترساندن جامعه از رقیب، و جایگزینکردن رأی سلبی بهجای ارائهی برنامهی ایجابی برای تغییر در ساخت قدرت. نتیجهی این سیاست، آنچنان که در انتخابات اخیر دیدیم، چیزی جز یک پیروزی ناپلئونی و بیجان نبود؛ پیروزیای که عملاً به ایستگاه پایانی سیاستورزی اصلاحطلبان بدل شد، مگر آنکه همین امروز صدای تاجزاده را بشنوند.
هدف همهی نقدهای من به تاجزاده، رسیدن به همین نقطه بود؛ جایی که او اکنون ایستاده است: جمعشدن بساط ولایت فقیه، کنارهگیری آیتالله خامنهای از قدرت، و آغاز تغییرات اساسی در شیوهی ادارهی کشور. اگر اصلاحطلبان ذرهای به آیندهی خود و مهمتر از آن، به آیندهی ایران میاندیشند، و اگر هنوز اندکی خرد سیاسی در آنان باقی مانده که بتواند انتهای این تونل تاریک را ببیند، هیچ اولویتی جز پیگیری صریح و بیملاحظهی استعفای آیتالله خامنهای نخواهند داشت. تعلل در این مسیر، نه عقلانیت است و نه اصلاحطلبی؛ صرفاً تماشای فروپاشی از ردیف تماشاگران است.
*روزنامه نگار و دانش آموخته دکترای روابط بین الملل
