عیسی سحرخیز: بهشت اجباری

دوشنبه, 8ام دی, 1393
اندازه قلم متن

saharkhiz

یک دو روز وقفه ای که برای حضور در هواخوری پیش می آید حسابی ارج و قرب این مکان را بالا می‌برد

یک دو روز وقفه ای که برای حضور در هواخوری پیش می آید حسابی ارج و قرب این مکان را بالا می‌برد تا انسان قدر آن را هر چه بیشتر بداند و درک کند که از چه نعمتی برخوردار است. صبح که به محل موعود رسیدم، وارد نشده، دست نسیم روح نواز جسم و جانم را به نوازش گرفت. انگار نه انگار تابستان است و فصل آتش و اوج گرما.

اینجا انسان خود را در ییلاقی خوش آب و هوا حس می‌کند، یا در ایامی دیرین- پیش از انقلاب که کرج هنوز تبدیل نشده بود به کانون اصلی مهاجرت ایران و جایگاهی برای خیل افرادی که از روستاها یا شهرهای کوچک و بزرگ برای یافتن کار در تهران، در عمل به این شهر حاشیه‌ای جلای وطن می‌کردند. مهاجرتی گسترده که زمینه‌ساز نابودی مزارع و باغ‌ها می شد و روئیدن کاخ و کوخ‌ها؛ از یک سو “زورآبادها” شکل می گرفت و از سوی دیگر عظیمه‌ها و مهرشهرها و… رونق یافت و شهرک‌های جدید چون قارچ از زمین بیرون می آمد تا فاصله ی طبقاتی روز افزونی را به نمایش بگذارد؛- شرایطی که در سال های اخیر نیز شاهد تولد آن در جمهوری اسلامی هستیم.

حالا دیگر کرج هم تبدیل به تهرانی کوچک شده است؛ شهری درندشت با طیفی گسترده از مهاجران که “ایران کوچک” را شکل داده اند، بدون آن که از لطافت هوای فرحبخش آن دوران بهره ببرند و از نسیم روحبخش برآمده از مزارع و باغ ها. به هر حال، از بخت بلند من، این گوشه ی کوهستانی پس از گذر سی چهل سال هنوز تا حدودی بکر و دست نخورده مانده است و چون کوهپایه‌ای سرسبز هوای خاص خود را دارد. شاید هوای مناسب امسال استثنایی است و از اقبال خاص ما.

اما گمان من این است که تنها این گوشه از زندان رجایی شهر چنین خصوصیت منحصر به فردی دارد. همین ده دوازده روز پیش بود که از روی ناچاری به هواخوری دلگیر بند جوانان که در فاصله‌ی دویست سیصد متری اینجا قرار دارد رفته بودم. گرمای آنجا چنان کلافه‌کننده بود که فرار را برقرار ترجیح دادم تا قدر یک فضای در بسته ی دم کرده -ـ البته در زیر کولر-ـ را بیشتر از چنان هوای آزادی بدانم.

امروز صبح توده ابرهای انبوده پریروز تکه تکه شده بودند و رنگارنگ و هر یک به شکلی در دل آسمان خودنمایی می‌کردند- کبوتر، گربه، اژدها و… اگرچه حالت توده‌ای شکل آن و رنگ تیره ی ابرها بارانی در پی نداشت، حتی به صورت نم نم، اما پراکنده شدن آن در آسمان در هر گوشه کولر و دستگاه تهویه‌ای طبیعی ایجاد کرد تا خنکای نسیم را بیشتر کند و بر سرعت و شدت وزش باد بیفزاید. این همه حسن اما یک بدی هم دربرداشت و آن این که امکان بازی بدمینتون را به دلیل به بازی گرفتن توپ پلاستیکی و به رقص واداشتن آن مشکل می ساخت.

در این غیبت یک روزه، گل آفتابگردان دیگری چهره به سوی معبود خود گردانده و به تماشای خورشید نشسته است. اگرچه چون دیگر گیاهان- اما بهتر از آنها- با آهنگ نسیم می‌رقصد اما این حرکت خورشید و چرخش آفتاب است که گل را از این سو به آن سو می‌گرداند. بوته‌های جدیدی از گل‌های ختمی هم سر از زمین بیرون آورده اند و هنوز قد نکشیده گل‌های قرمز رنگ خود را به طبیعت ارزانی داشته‌اند؛-آن هم در مکانی که تا چند روز پیش یک زمین خشک و برهوت بود و گوشه‌ای از زمین بازی بدمینتون ما.

خالی کردن فاضلاب کارگاه آهنگری در این مکان و تغییر مسیر آب شست‌وشوی کارگاه به جانب این محل، انقلابی در این سمت و سو ایجاد کرده است. نیلوفرهای بنفش و صورتی که گویا تخمشان را باد سال پیش به این سو و آن سو برده بود، به برکت این آب خدادادی رشد کرده، به هر سو روانه شده و به سرعت گل داده‌اند. این اتفاقی است که برای نیلوفرهای ریز سفید و گل‌های زرد و بنفش خودرو روی داده است تا این “بهشت اجباری” در میانه ی تابستان سبزی و خرمی بیشتری به خود بگیرد و زندگی را برای ما – بیشتر من که از این فضا تا جایی که امکان‌پذیر است بهره می‌برم- زیباتر‌کند، حتی در قید و بند تحمیلی زندان.

این در شرایطی است که دوستان و همرزم های ما در بند ۳۵۰ دوران خوبی را نمی‌گذارند. پانزده شانزده نفر از آن ها را به بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ برده‌ و در سلول‌های انفرادی جا داده‌اند و افراد باقی مانده نیز در شرایطی که اوضاع چندان نامناسبی ندارند، تلفن‌هایشان قطع شده است. از آنجا که در محیط زندان خشک و تر با هم می‌سوزند و همچون پادگان جرم یک نفر را به حساب همه می‌نویسند، قطع تلفن زندانیان سیاسی ـ- عقیدتی و روزنامه نگاران باعث قطع تلفن زندانیان عادی هم شده و خبر رسیده که آن ها نیز از روز دوشنبه ارتباط رسمی اشان با بیرون قطع است.

امروز جمعی از خانواده‌های زندانیان سیاسی ابتدا به جلوی دادستانی تهران در چهار راه گلوبندک رفتند. اما جعفری دولت آبادی یا نبود یا نخواست با آنان دیدار کند. آن ها نیز از خود واکنش نشان داده و دست به اعتراض زدند و به سمت کاخ دادگستری در میدان پانزده خرداد، حرکت کردند تا صدای حق خواهی‌شان را به گوش مقام‌های بلندپایه‌تر برسانند. گفته می‌شود آوایی رئیس کل دادگستری تهران به میان آنان آمده و وعده‌هایی داده است، از جمله آن که مشکل تلفن بند ۳۵۰ را حل خواهد کرد. حال باید دید از هزار وعده ی خوبان یکی وفا خواهد کرد یا نه! – البته آن هم با نگاه خوش بینانه و فرض خوب و سالم ماندن این آقایان، در این دوران وانفسا!

چند روزی است که این بحث در میان جمع ما مطرح شده است که باید در حمایت دوستان زندانی اوین اقدامی انجام دهیم. من موافقت خود را با هر کاری که اراده ای برای انجامش باشد اعلام کرده‌ام، اما به تحقق آن چندان خوش‌بین نیستم- به همان دلیل که در مورد تغییر مکان تلفن و اعتصاب غذای ارژنگ داوودی، کاری پیش نرفت. گفته ام که به نظر من می‌توان دو سطح اقدام عملی را در نظر داشت. سطح بالای کار می‌تواند اعتصاب غذا باشد و گرفتن روزه سیاسی در حمایت از زندانیان بند ۳۵۰ اوین؛ سطح نازل کار نیز صدور بیانیه‌ای یا نامه ی سرگشاده در این خصوص.

پیش‌بینی ام این است که علاوه بر افرادی همچون کرمی، داوودی و رادپور که جزو حلقه‌ ی ما نیستند و همچنین مصطفی و اخیرا رسول که به گونه‌ای از جانب دوستان کنار گذارده شده‌اند، کسی حاضر نخواهد شد امضایش را پای چنین بیانیه ای قرار دهد. اگرچه اصانلو حاضر است وارد این بازی- در هر دو سطح محتمل- شود، اما احتمالا منصور نیز عدم حمایت از اعتصاب غذای داوودی را بهانه خواهد کرد تا در این برنامه نقش پررنگی نداشته باشد. حدس می‌زنم داوود سلیمانی و احمد زیدآبادی هم هر یک به دلایل خاص و ملاحظاتی سیاسی حاضر به همراهی نشوند، یا اما و اگرهای فراوان بیاورند تا حدی که کل برنامه زیر سوال برود یا اجرایی نشود، بخصوص اگر قرار بر مشارکت عمومی باشد و امضای همه را پای بیانیه گذاردن.

مصطفی بعدازظهر دست از پا درازتر از دادگاه بازگشت، جلسه ی محاکمه اش برگزار نشده بود. حالا معلوم نیست نوبت جدید دادگاهش کی خواهد بود و تا چه زمانی باید این گونه بلاتکلیف بماند و مفت و مجانی حبس بکشد. عنوان می کرد که حتی در داخل محوطه ی دادگاه هم نتوانسته است با وکیل اش، فقیهی، بیش از پنج شش دقیقه صحبت و مشاوره کند. در مورد دیدار و صحبت با همسرش حتی این امکان نیز فراهم نشده است. می‌گفت که به جز وکلا و بستگان، یک دو نفر غریبه و افراد مشکوک را هم دورو بر زنش دیده است. احتمال می‌داد که از تیم بازجویی و ماموران وزارت اطلاعات یا چند نفری را از بند نسوان اوین همراه همسر فرستاده باشند.

آخر شب، خبر رسید که اصانلو و بداقی هم روز یکشنبه باید به دادگاه بروند. از آن جایی که هر دو آخرین دفاعیات خود را انجام داده اند نمی‌دانستند موضوع از چه قرار است. حدس من این بود که احضار آنان باید بابت ابلاغ حکم باشد. باید دید میزان حبس بداقی چه مقدار خواهد بود و چند سال بر حکم زندان اصانلو اضافه خواهد شد.

ظهر یکشنبه ۱۰/۵/۸۹ ساعت ۱۲:۱۵ هواخوری بند ۳ کارگری، رجایی شهر
از: روز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.