دو تصویر تمام قد، از دو زن ایرانی، تقریباَ هر دو عکس همزمان برداشته شده، یکی در ایران، یکی در فرانسه. یکی در مجله، یکی در محله!
عکس اول: زنی در اصفهان برای در امان بودن از اسیدپاشان اسلامی، چنین به خیابان آمده!
روزی که آقای بنی صدر گفت که از موی زن ها اشعه ای میآید که مردها را تحریک میکند، در واقع اولین سطل اسید را روی سر زنان ایرانی خالی کرد.
البته از حق نگذریم که در بیست سی سال گذشته آقای بنی صدر و اعوانش متشبث به انواع و اقسام عملیات دفاعی در سخنرانی و نشریه و کتاب و اینترنت شده اند تا بقبولانند که آقای بنی صدر چنین چیزی نگفته است. به نظر میرسد همین انکارها و تکرارها و قسم خوردن ها کار را خرابتر کرده باشد. در یکی از ویدئوهای حاشائی، آقای بنی صدر در مصاحبه ای شوخ و شنگ و خودمانی – در جمع کوچکی از حواریون خودش، آسمان و ریسمان را بهم میبافد و به نعل و به میخ میزند و در حالیکه سعی میکند خونسردی خود را حفظ کند – پاسخی هم به این پرسش تکراری و ظاهراَ غافلگیر کننده میدهد: «نه جانم این را من نگفتم. سوالی از من شد، نه قول من نبود. یک خانمی در تلویزیون ایران از من پرسید. گفت یک همکلاسی من دارم میگوید موی زن یک اشعه ای از خود ساطع میکند که مرد را حالی به حالی میکند – به این جهت قرآن گفته است که زن باید پوشیده بدارد.»
حالا آقای پرزیدنت بی آنکه بگوید چه جوابی از مثبت و منفی به آن خانم داده، برای تنبیه و احیاناَ سوسک کردن مدعی، این سوال را می چسباند به دنباله حرفش: «حالا من یک سوالی از شما دارم. من زن و زناشوئی نوشتم شما خوندی؟ زن در شاهنامه خوندی؟ جامعه شناسی خانواده در ایران، خوندی؟» و همه را رضامندانه و فاتحانه جواب منفی میگیرد تا نور اشعه را کم میکند! خطاب به سوسک: «بی انصاف من و همسرم راجع به زن چهل ساله کار میکنیم، نه یک روز و دو روز. چندین جعبه فیش داریم.»
در اینجا آقای بنی صدر، دست هایش را به دو طرف باز میکند تا اندازه ی یکی یا تمام آن چندین جعبه فیش را نشان بدهد. بزرگی اندازه ی جعبه چندان است که یک دست ایشان از چارچوب فیلم بیرون میرود. جعبه ها بیشتر به جعبه نگهداری ماهی در سردخانه میماند تا فیش کاغذی!)
حالا بهترین جواب این است که ایشان از خودش شهید زنده بسازد. شهیدی که نزدیک بوده امامخمینی یک شب ساعت ده، در اتاق کوچکی در کنج اندرونی خود، سر او را ببرد: «من در دانشگاه صنعتی صحبت کردم که نزدیک بود سر من بره بابت اون صحبت.» آخ! آخ! لطفاَ کمربندها را ببندید. آقای بنی صدر شرح میدهد که در دانشگاه صنعتی یکی از قول حضرت علی چیزی گفته و ایشان قبول نکرده. شب اش نوه آقای خمینی خبر میدهد که «شما را میخواد ایشون.» یا امامحسین! «رفتم شب ساعت ده شب، بردم توی اندرون، توی یک اتاق کوچک، گفت این چی بوده که در دانشکده صنعتی گفتید؟ …. نجف بهم ریخته، قم بهم ریخته …..» خوشبختامه امامخمینی آن وقت شب حال سر بریدن نداشته! حالا آقای بنی صدر از مخاطب بی انصاف میپرسد: «شنیدی شما اینو؟ نشنیدی. از این همه چیزی نشنیدی؟، این یک دروغ را شنیدی. یک کسی از من سوال کرده، من به او جوابی دادم.»
اینجا آقای بنی صدر مجبور میشود ذهن های کنجکاو را یکجوری دست به سر کند: «تازه اون جواب هم در باب سانسورهای جنسی صحبت کردم.» (یاللعجب! چه جواب مربوطی داده، وچقدر هم دیر یادش افتاده!) و به دنبال آن آقای پرزیدنت بعد از کلی آسمان ریسمان، شوخی شوخی نتیجه میگیرد که «درست عکس» یعنی اینکه: «مرد اشعه داره باید او حجاب بگذاره نه زن!». در واقع، به رفع و رجوع قضیه، چندان پس پس میرود که از آنسوی بام میافتد!
شهید زنده حالا خسته از درهم شکستن مرزهای مغلطه و سفسطه، از آنجا که میداند دیوار حاشا گاهی آنقدرها هم بلند نیست که جلوی هر اشعه ای را بگیرد، و هستند کسانی که عین جواب همراهی ایشان را به آن خانم، کلمه به کلمه به یاد دارند، احتیاطاَ و برای روز مبادا میگوید: «نمیدانم من، هنوزم من منکر نیستم ها به اینکه خیال کنید من میگم ندارد. نمیدانم من، نمی شناسم …. نمیدانم که داره یا نداره.» و به عنوان شاهد میگوید: «یکی دو سال پیش یک کتاب پزشکی خواندم به این قطوری ….»
(با دست هایش چنان قطر باور نکردنی از کتاب نشان میدهد که با فیش های آن جعبه های بزرگ هم، مشکل بتوان چنین کتاب قطوری نوشت و صحافی کرد!) و چیزی از کتاب نقل میکند در تأئید وجود اشعه و ماستمالی قضیه! (همه اینها در این ویدئوی شش و نیم دقیقه ای در یوتیوب هست. – اینجا)
روزی که آقای بنی صدر نگفت! که از موی زن ها اشعه ای میآید که مردها را تحریک میکند، در واقع اولین سطل اسید را روی سر زنان ایرانی خالی کرد. «گرچه تیر از کمان همی گذرد – از کماندار بیند اهل خرد» سعدی.
عکس دوم: گلشیفته
گلشیفته فراهانی، عریان روی بساط روزنامه فروش های فرانسه. زنی زیبا و جوان و عریان، در تصویری که غم از هر پیکسلش میبارد. رنگی نه، سیاه و سفید. سیاه و سفید نه، سیاه و خاکستری، با دستی که انگار انگشت هایش را شکنجه کرده اند. لبش چنان بسته است که انگار سال هاست به حرفی باز نشده. یک تابلوی هنری، نقاشی نور و تاریکی با دوربین. زنی عریان که هیچ سکسی نیست، عکسی که هیچ پورنو نیست، حتی اروتیک هم نیست. خیال اشعه ای از موهایش نمیگذرد و تصور دستی بر پستان هایش نمیرسد. در چشمانش انگار که غم عالم به امانت گذاشته اند. نگاهش مات است، غمگین است، حیران است. غمگین که چرا نمیتواند به میهنش بازگردد؟ حیران که چرا همسایه به پدر و مادرش زهرخند میزند و رد میشود؟ غمگین که چرا بسیاری از هموطنانش این عکس او را «عریان» می بینند؟. عکسی که پوشیده است از هر اندیشه ی هوس جنسی. این چشم های ماست که دریده است. در این عکس زنی قدرتمند می بینیم که میتواند لخت بشود اما تحریکمان نکند، میتواند رویمان را کم کند! خوب است این عکس را همه زنان ایرانی ببینند، همه مردان ایرانی ببینند، آخوندها ببینند، رئیس جمهورها ببینند و بفهمند که انسان، بی لباس میآید و بی لباس میرود و وصله ی هیچ طعنه و اتهامی بر بی لباسی اش نمیچسبد. چرا نباید چنین مجله ای در ایران در بیاید؟ نه اینکه همه ی زنهای مملکت لخت شوند و عکسشان چاپ شود روی جلد! نه خیر، هیچ ناشر احمقی چنین تقاضائی ندارد!، اما آنان که دلشان میخواهد و ذوقش را دارند و ناشر هم مایل است، چرا نتوانند؟ هیچ عکسی از عکس عریانی صادقتر نیست. از آنچه زیر بعضی چادرها و تمام عباها هست، در عریانی انسان خبری نیست. تازه عکس عریان اروتیک و سکسی – و نه رکیک – هم ارزش هنری خود را دارد. این ها را اگر امروز بفهمیم برای فردایمان خوب است. دیروز نفهمیدیم که امروز در رفع و رجوع حرف هایمان درمانده ایم و از دیدن چهره ی بعد از اسید یک زن، درد میکشیم و افسوس میخوریم و شرمنده میشویم.
وقتی این دو عکس را کنار هم میگذاشتم، دستم میلرزید. انگار دارم از فتوشاپ خجالت میکشم. خجالت از اینکه من ایرانی یک زنی را زیر کاسکت خفه میکنم و یک زن را از وطن فرار میدهم.
———————————————
فیسبوک همگانی هادی خرسندی
از: گویا