سعدی بزرگوار ما در کتاب گلستانش داستانی دارد از انقلابی (فتنه) که در ناحیه «شام محل فعلی کشورهای سوریه و اردن و لبنان و اسرائیل» رخ داده است. در یک زمان انقلابی که همان فتنه است در آن نواحی رخ داده است و استاد سخن چنین نتیجه را بیان می کند و می فرماید:
«حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده؛ و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست؛ هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
وقتی افتاد فتنه ای در شام – هر یک از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند – به وزیری پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل – به گدائی به روستا رفتند»
این واقعه درست عکس آن چیزی بوده است که در سال ۱۳۵۷ خورشیدی در کشور ایران اتفاق افتاد. در ایران انقلاب یا فتنه ئی که به وقوع پیوست و در ۲۲ بهمن همان سال به نتیجه رسید، چون اکثریّت انقلاب کنندگانش از طبقه پائین و بی سواد اجتماع و کشور بودند و انقلاب با حکم دین و شعارهای دینی- مذهبی و رهبری آخوندهای قشری شروع شده و به انجام رسید، تغییری که در کشور ایجاد شد درست واژگونه ی این پدیده ای است که در شام به وجود آمده است. یعنی در ایران انقلابی، درسخوانده ها و دانش آموختگان فرنگ، همه از کار برکنار شده و در نتیجه یا راهی کشورهای غرب شدند و یا به دست فروشی و دلالی در خیابانهای شهرها روی آوردند. برعکس روستا زادگان بی سواد و یا اندک سواد و بی خرد و بی مایه به وزارت و وکالت و امارت رسیدند.
زیرا باید با تأسف اقرار کنیم که ما متأسفانه در قرن بیستم میلادی، روستا زادگان دانشمند نه تنها نداشتیم بل اکثریّت نزدیک به اتفاق روستائیانمان بی سواد بودند؛ و پسران وزیرهایمان نیز ناقص عقل نبودند و بیشتر تحصیل کردگان دانشگاه های اروپا و آمریکا را شامل می شدند. عجیب است که بدنه ی انقلاب و کثرت جمعیّت راهپیما در خیابانها را نیز همین طبقه روستائیان فراری از دهات فراهم می ساختند.
از یک سو، روستائیانی که در نتیجه ی انقلاب سفید و تقسیم اراضی اعلیحضرت بی کار شده بودند، از ناچاری برای امرار معاش به سوی شهرهای بزرگ که کارهای ساختمانی در آنها رواج و رونق یافته بود سرازیر شده بودند و جمعیّت حاشیه نشینان شهرها را به وجود آورده بودند. یعنی تقسیم اراضی اعلیحضرت یک تکه زمین را به خانواده ای دهاتی داده بود و از طرف بانکهای کشور نیز او را به زیر قرضی هنگفت انداخته بودند که بتواند مثلاً اقساط بهای زمین را بپردازد. روستائی نادان قرض را در راه زیارت مشهد، کربلا و حج تلف کرده و برای پرداخت اقساطش درمانده شده بود و به ناچار زمین را در قبال ادای دینش به بانک، رها کرده و به جا گذاشته و راه شهر را در پیش گرفته و حلبی آباد نشین شده بود. در ضمن کشاورزی که به این مصیبت گرفتار نبود، به گونه ای دیگر گرفتار و بدبخت شده بود. او سه تا چهار پسر و دختر داشت و پیر شده بود و به هنگام مرگ و تقسیم میراث، همان تکه زمین می باید به چند قسمت تقسیم می شد و به هر فرزند اندکی زمین می رسید که هیچ بهره ای نداشت. ناچار زمین را به همان مالک و یا بانک اجاره می دادند و خود راهی شهرها برای عملگی می شدند.
از سوی دیگر بازاریان شهرها در کل – یعنی صاحبان حجره و مغازه در بازار و خیابان – به خاطر یکی از اصول مزخرف و حماقتزای انقلاب سفید اعلیحضرت که مبارزه با گرانی بود، چون همه جریمه شده و تعدادی هم زندانی و تبعید شده بودند، مانند زمان زمامداری زنده یاد دکتر مصدق جانب دولت و حکومت را نگه نداشتند و به دشمنان بالقوه ی اعلیحضرت تبدیل شده بودند. شاه با آن انقلاب کذائی اش زمینه را از هرجهت برای آمدن خمینی و سقوط پادشاهی در ایران آماده کرد.
شاه به غلط نام تغییرات بنیادی در کشور را که به توصیه کندی آغازیده بود و با زور و قلدری به پیش رفت، «انقلاب سفید شاه و مردم نامید» انقلاب علیه کی…؟ انقلاب معمولاً توسط ضعفا برضد اغنیا و زورمداران انجام می شود تا آن قلدر و زورمند از بین برود. در ایران آن روز، قلدر اعظم و نیرومند کامل خود اعلیحضرت بود که بدون اجازه اش حتا خربزه از مشهد به تهران وارد نمی شد. مالکان اراضی نیز همان کسانی بودند که به امر شاه سر از صندوقهای انتخابات مجلسین بیرون می آوردند و نماینده مجلس شورای ملی و یا سناتور می شدند و همه بندگانی بودند خسرو پرست. شاه با آن انقلابش تقسیم اراضی کرد در حالی که اراضی زراعتی ایران بیشتر دیمی بود و نفعی برای مالکان نداشت؛ و به تبع آن برای کسانی که صاحب آن گونه زمینها شدند نیز، بهره ای به و جود نیاورد. زیرا همچنان که در پیش اشاره شد. قطعه زمینی که به خانواده ای رسیده بود، با مرگ پدر خانواده بین ورثه تقسیم شد و تکه های حاصل چنان کوچک و بی مقدار بود که کار روی آنها عایدی ئی جز عمر تلف کردن نداشت. چنین شد که آن پسران روستائی بی سواد عازم شهرها شدند و در شهر نه تنها به وزارت نرسیدند، بل در حاشیه شهرها در کپرها و حلبی آبادها مسکن گزیدند و به جمعیّت شهر افزوده شدند.
اما انقلاب اسلامی خمینی به دادشان رسید و در رحمت را بر رویشان گشود و همین جمعیّت، همراه بازاریان در سال ۱۳۵۷ به مساجد روی آوردند و از آنجا همراه پیشنماز مسجد، داخل خیابانها شده و جمعیّت انبوه راهپیمائی های خیابان شاهرضا را ساختند که نتیجه اش انقلاب کذائی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود که حاصلش را ۳۶ سال است در بدبختی و سیه روزی درو می کنیم.
البته این را هم بگویم: تنها مورد مهم و محل استفاده ی آن ۱۹ اصل انقلاب سفید شاه، که روز نخست تنها شش اصل بود، وجود «سپاه دانش» بود که سبب می شد بچه های روستا سواد آموزی کنند و با خواندن و نوشتن آشنا گردند. اما این اصل نیز متاسفانه با هجوم روستائیان به شهرها از جنبه سودمندی اش کاسته شد و رفته رفته کلاسها به تعطیلی انجامید و بچه روستائی نیز در شهر، در خیابانها یا دستفروش شد و یا تکدی و گدائی می کرد. هم اکنون جمعیّت بیشتر روستاها را پیرمردان و پیر زنان تشکیل می دهند و تعداد بچه های موجود در روستا بسیار کم شده است.
با تأسف فراوان باید اقرار کرد مدتهاست همان روستائیان اندک سواد و نادان گریخته به درون شهرها، بدنه ی سپاه پاسداران را ساخته اند و در سپاه پاسداران حاصل انقلاب آخوندی، همه به امیری، سرتیپ و سرهنگ و حتا سرلشکر رسیده اند و هر کدام در رأس یکی از ادارات مسئول قرار دارند و مرتب با روزنامه ها و رادیو تلویزیون نیز مصاحبه و گفتگو می کنند. در این میدان چه اظهار فضلهائی می فرمایند و چه دُّرها و گوهرهائی از دهان بیرون می ریزند. عجیب است که در هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد تمام وزرا را از میان پاسداران برگزیدند.
سردار نقدی که همیشه آن سفره چهارخانه مشهور را روی دوش دارد، یکی از همان لاشعورهائی است که به درجه سرلشکری رسیده و فرمانده و رئیس بسیج مستضعفین شده است. این فیل بیابانی هر زمان دهان به سخن باز می کند، یاوه ای سر می دهد و مهملی به هم می بافد که بنمایه ی حکومت را نشان می دهد. او در روز ۲۹ بهمن ماه ۹۳ فرموده است:«باید غرب را تحریم کنیم» همین سخن را روز بعد رهبر انقلاب آقای خامنه ئی نیز به زبان آورد و فرمود: «ملت ایران هم می تواند غرب را تحریم کند. مثلاً به اروپا گاز نفروشیم»
گویا حضرت رهبر هنوز و نوچه اش سردار، متوجه نشده اند که گذشت زمان نشان داد گاز و نفت ایران چنان تحفه ای برای غرب نیست که به خاطرش رو به درگاه او آورند. به گمانم هنوز اندکی از گاز ایران را یک – دو کشور اروپائی می خرند و به این ترتیب کمکی به اقتصاد ورشکسته و داغان کشور می کنند؛ اما حضرت رهبر به زعم خود با بلوفش می خواهد جلو آن را بگیرد. البته واضح است که این ادعا یک بلوف بیش نیست و آخوند خامنه ای نخواهد توانست این تکه نانی را که اروپائیان با خریدن مقداری گاز در سفره ایران می گذارند نابود کند. قطع گاز ایران به اروپا سبب ضیق معیشت اروپائیان نمی شود؛ زیرا بسیار کشورهای دیگر هستند که حاضرند در این مرحله جانشین ایران شوند. به علاوه ایران خودش از ترکمنستان برای استانهای شمال شرق کشور گاز می خرد و وارد می کند. چند سال پیش که ترکمنستان جلو ورود گاز را برای مدتی اندک آنهم در زمستان سرد گرفت، نعره و فریاد آخوندهای حاکم به آسمان رسید و به چه والزاریاتی افتادند. درضمن، طبق گفته ی وزیر نفت حکومت اسلامی، حاکمان ایران حتا قادر نیستند گاز مصرفی کشور را استخراج و تأمین کنند. پس این چه تهدید توخالی است که افاضه می فرمایند؟
آخر حضرات! شما با چه اقتداری می خواهید غرب را تحریم کنید. کدام مصنوعتان در بازار جهانی خریدار دارد که فروشش را تحریم کنید؟ وقتی غرب شما را رسماً و علناً تحریم کرده و هیچ مصنوع و کالائی نه به شما می فروشد و نه از شما می خرد، آنگونه که چنین درمانده و بدبخت شده اید، این چه گنده گوئی مزخرفی است که دم ار تحریم غرب می زنید؟ این است آن سخنانی که نشان کامل از بلاهت شما دارد و من سال پیش در مقاله ای نوشتم:« حکومت و دولت ایران را ابلهان می گردانند و تمشیّت می دهند…» و این بلاهت بدبختانه روز به روز بیشتر به اثبات می رسد.
سردار پاسدار دریادار «علی فدوی» فرمانده نیروی دریائی سپاه پاسداران – به نقل از روزنامه اعتماد – فرموده است:«سلاح جدیدی که ما در مانوور جدید آزمایش کردیم یک صلاح راهبردی و خاص است و امریکائی ها نمی توانند قدرت و توان این سلاح را نادیده بگیرند و…»
آیا در حال و موقعیّتی که گروه مذاکره کننده ی اتمی ایران در سر میز مذاکره مشغول چانه زنی با نمایندگان دولت ایالات متحد امریکا است، و دست به هوا بلکه امریکا گوشه ی چشمی نشان داده و امتیازی بدهد، گفتن این سخن و تهدید امریکا به سلاح خطرناک و جدید الولاده نشان کمال بلاهت سردار پاسدار نیست؟
البته بلاهت تنها مختص سپاهیان و اعضای دست اندرکار کشور نیست، بل آخوندهای درسخوانده در حوزه های دینی نیز دستکمی از سرداران سپاه در حماقت و بلاهت ندارند. بنگرید که آیت الله موحدی کرمانی که شهرتی دارد و کسب نام و مقامی کرده است، جه دُرّی از دهانش بیرون داده است:«…دانشگاهها اسلامی نشده اند؛ و حضرت رهبر نیز از این امر ناراضی است. امروز شما دانشجویان باید این علوم را تغییر دهید!!!» علوم را تغییر دادن از گونه سخنها است که تنها از بلاهت بر می خیزد. زیرا تغییر دانشها تنها در دامنه ی کار دانشمندان و کارشناسانی است که مشغول جستجو و تفحص در علومند و لامحاله کاشف و مخترع بوده صلاحیّت نظریه پردازی و فرضیه سازی را دارند. نه دانشجوئی که دارد تلمذ می کند و هنوز در ابتدای کار است.
همچنین آخوند مجتهد شبستری امام جمعه تبریز فرموده است:«…ضرورت انجام کارهای “عمقی بخش” جهت رفع گسترش فرهنگی در کشور!» آیا شما از این جمله چیزی درک می کنید و مفهومتان می شود؟
آخوند کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران در دانشگاه مشهد و رو در روی دانشجویان دانش اندوخته افاضه فرموده است:«…نطفه بستن حضرت فاطمه با دیگران متفاوت بوده است. او در رحم مادرشان با او سخن می گفته است…» یعنی جنین فاطمه در رحم به گونه ی منحصر به فرد بسته شده است به طوری که در همان رحم، با مادرش خدیجه خانم حرف می زده است!! این کم سواد نمی داند که حرف زدن نیاز به تنفس و مصرف اکسیژن دارد و جنین در رحم تنفس نمی کند؛ بل غذا و اکسیژن را از راه بند ناف توسط جفت در رحم می گیرد و با آن زنده است و رشد می کند. ولی قلبش ضربان دارد. نوزاد نیز تا هوای سرد بیرون رحم مادر به بدنش نرسد و یا ضربه ای به پشتش نزنند که ششها به کار افتد و نفس بکشد، گریه را شروع نمی کند.
خوب! اگر اینها بلاهت نیست، پس چه باید نامیده شود!؟
آری در فتنه ایران روستازادگان بی سواد به وزیری پادشاه که «خمینی و خامنه ای» باشند رفتند و دانشمندان و درسخوانده های کشور یا از غصه دق کردند؛ یا راهی خارج شدند؛ و یا به رانندگی تاکسی روی آوردند. به طور نمونه بگویم حاج حسین مظفری که در بازار بزرگ آجیل فروشی می کرد و کُرد شیعه و همشهری قدیمی من بود و سه کلاس بیشتر درس نخوانده و تنها خواندن را به زور می تواست و از نوشتن یک جمله عاجز بود، به فرمانداری سنندج، بعد گرگان و سپس فرماداری زاهدان رسید؛ ولی برادرش مهدی مظفری که سرهنگ بود و باز نشسته و یا تصفیه ارتش شده بود، دکان آجیل فروشی او را اداراه می کرد.
یا کسی مانند علی کردان که معرف حضور همه است، متولد یکی از دهات مازندران بود که طبق نوشته خودشان در کلاس پنجم دبیرستان ترک تحصیل کرده و پاسدار شده بود. این شخص نوشته ای درست کرده بود که دانشگاه آکسفورد به او دکترای افتخاری داده است. و با همین مدرک قلابی استاد دانشگاه مازندران شده بود و به دانشجویان درس می داد. سپس احمدی نژاد برای وزرات کشور به مجلس اسلامی معرف اش کرد و آنجا نمایندگان دستش را رو کردند و گفتند این فرد حتا دیپلم متوسطه را نیز ندارد. ولی تا آن موقع جدا از استادی دانشگاه چندین پست کلیدی دولتی را نیز در کارنامه داشت. این در حالی بود که اصولاً دکترای افتخاری ارزشی علمی ندارد و عنوانی هوائی است که به سبب خدماتی به کسی اعطا می شود. البته علی کردان همین را نیز با حقه بازی جعل کرده بود تا بالاخره پس از رد صلاحیت در مجلس، چند ماه بعد دق مرگ شد و راهی گورستان گردید.
بله، به قول بعضی ها، ما انقلاب نکردیم؛ انقلاب ما را … زیرا ابلهان زمامدار کشور شدند.
کالیفرنیا دکتر محد علی مهرآسا 6/۳/۲۰۱۵