دوسال پیش شهریور ۱۳۹۳، چندی پس از خاموشی سیمین بانوی شعر فارسی، مجموعهای از خاطرات برخی از نزدیکان سیمین بهبانی به ابتکار نرگس توسلیان در وبسایت ایران وایر منتشر شد.
هرچند بیست سالی است که بخشی از زندگیام آمیخته با خاطراتی رنگارنگتر از دامن دامن کویلی واژههای سیمین خانم بود، اما برای نرگس توسلیان خاطره روزی را نوشتم که با سیمین بهبهانی، شیرین عبادی، مینو مرتاضی، محبوبه عباسقلیزاده، گیتی پورفاضل، رخشان بنیاعتماد و…. به مجلس رفتیم تا به «لایحه خانواده» ضد زن و ضد خانواده اعتراض کنیم.
پس، بدان بخش از خاطراتم با سیمین بهبهانی اشاره کردم که سویه جنبش زنانیاش قوی تر از سویه ادبیاتی و عاطفیاش بود…
بههر روی حکایت رفتن ما به مجلس در دهم شهریور ۱۳۸۷ یکی از خاطرات به یاد ماندنی در تاریخ جنبش زنان ایران است.
امروز هم دهم شهریور است. اما هشت سالی از آن روز گذشته. امروز دهم شهریور ۱۳۹۵، سالگرد آن روز و نیز سالگرد تولد مادرم است که به فاصله دو روز از تولدش و دو روز از آن واقعه تاریخساز، ما را برای همیشه ترک کرد و رفت. مادری که که خود از زمان جوانی از سال ۱۳۴۲ عضو فعال انجمن دوشیزگان و بانوان مجله اطلاعات بانوان بود. انجمنی که به قول و گفته خودش از زنان خانهدار تا کارمند و منشی و معلم را شامل میشد. مادرم انگار آن یکی دو روز بعد از رفتن به مجلس را زنده مانده بود تا ببیند بعد از این همه سال عاقبت چه بر سر لایحه حمایت از خانواده میآید و بعد برود!
و اما پیشینه حضور اعتراضی اعضای شناخته شده جنبش زنان در مجلس چه بود؟
چهارده مرداد ماه سال ۱۳۸۷، «کانون مدافعان حقوق بشر» در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده، نشست مطبوعاتی برگزار کرد. یکی از سخنرانان آن روز سیمین بهبهانی، یار همیشه در صحنه مبارزات برابریخواهی بود.(۱) از ۱۶ مرداد تا ۸ شهریور همان سال، جلسات متعددی در دفتر شیرین عبادی برنده جایزه نوبل، با حضور نمایندگانی از گرایشهای مختلف جنبش زنان برای چارهاندیشی در مواجهه با این لایحه تبعیضآمیز تشکیل شد. ١٠ شهریورماه سال ۱۳۸۷، نزدیک به صد نفر از تلاشگران جنبش زنان از تهران و برخی از شهرستانها در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده به مجلس رفتند و با نمایندگان مجلس دیدار کردند.(۲)
حضور «ظاهرا» ناگهانی تلاشگران جنبش زنان در مجلس، در واقع از روزهای پیش به طور دقیق برنامهریزی شده بود. چگونگی آرایش گروهها، چگونگی ملاقات و مذاکره زنان با نمایندگان مجلس و مدتزمان ملاقات طی برنامه زمانبندی شده از ساعت ۱۰ صبح تا ۲ بعدازظهر مشخص شده بود. اولین قرار ساعت ۱۰ صبح بود. قرار بود که من ساعت ۸ صبح به منزل خانم عبادی بروم و از آنجا یک تاکسی کرایه کنیم و هر دو به سراغ خانم بهبهانی برویم. از شب قبل زمزمهها و شایعاتی پیرامون حمله احتمالی نیروهای لباس شخصی به زنان و جلوگیری از ورود آنها به مجلس پخش شده بود. انتشار این شایعات در معدودی از رسانهها موجب نگرانی زنان تلاشگر و حتی خانوادههای آنان شده بود.
هیچگاه فراموش نمیکنم، ۱۰ شهریور تولد مادرم بود ولی او بیاعتنا به سهم خود در چنین روزی و بدون توقعی از من، در طول شب پنهانی با من در تماس بود، مرا در جریان اخبار میگذاشت و مرتب سفارش میکرد که خانه نمانم مبادا بیایند و دستگیرم کنند. به هر روی آن شب پر اضطراب همچون باقی شبهایی از این دست سپری شد. صبح ساعت ۸، خانم عبادی با خوشرویی در را به رویم گشود. صبح به خیری و بیگفتی، اما چشمان هر دومان حکایت از نگرانی و بیخوابی شب گذشته را میکرد. هر دو نگران یک مسئولیت مشترک بودیم: اگر حملهای صورت بگیرد، سیمین خانممان را چه کنیم؟ سرانجام در پی چاره به زبان آمدیم که حالا چگونه به سیمین خانم بگوییم. نه میتوانستیم و نه هم میخواستیم که ایشان را از آمدن منصرف کنیم، پس تصمیم گرفتیم که حداقل به ایشان بگوییم کفشهای بدون پاشنه و راحتتری به پا کنند که درفرار و گریز از حملههای احتمالی امکان تحرک بیشتری داشته باشند.
خب! وقتی تلفنها کنترل است، وقتی احتمال وجود شنود در خانه موجب میشود که حتی در کنار هم پچ پچه کنیم، ساده ترین کلام پیچیدهترین مشکل میشود… سرانجام، خانم عبادی گوشی را برداشتند و شماره تلفن ایشان را گرفتند. بعد از چاق سلامتیهای معمول گفتند: «سمین خانم انگار دور و بر آن خیابانی که قرار داریم، تردد و توقف اتومبیل و تاکسی ممنوع است و ما مجبوریم مسافت زیادی را پیاده برویم خواستم قبل از اینکه راه بیفتیم به شما بگویم که حتما یک کفش راحت بپوشید.»
پاسخ سیمین خانم از پشت تلفن موجب شد که خانم عبادی ناگهان حیرت زده به طرف من آمدند، دستشان را روی گوشی تلفن گذاشتند و با ایما و اشاره اصل مطلب را به من منتقل کردند. پاسخ تقریبا همان بود که حدس میزدم، گفته بودند: «لباسم را انتخاب کردم و پوشیدم. الان هم منتظر شما هستم و کفش راحتی که رنگ آن با این لباس هماهنگ باشد، ندارم. اگر هم بخواهم دوباره یک لباس دیگر انتخاب کنم، دیر میشود!»
من که همیشه ستایشگر این میزان از آراستگی ایشان بودم، فورا با همان ایما و اشاره به خانم عبادی گفتم: «بگویید نیازی نیست که لباس دیگری بپوشند فقط کافیست روسریشان را با توجه به رنگ کفش راحتیشان عوض کنند. بهشون بگین خب کفش و روسری را با هم ست کنند».
این نظر کارشناسانه! طبیعتا مقبول واقع نشد که ایشان استاد طراحی و رنگآمیزی خاص لباسهای خود بودند… نیم ساعت بعد به خانهشان رسیدیم به آن حیاط پر دار و درخت که او خود سرو بالای آن باغچه خرم بود. زییا و خرامان و استوار چونان همیشه آمد و به ما پیوست… از قضا، آن روز حملهای صورت نگرفت. با سلام و صلواتی شامل اندکی بد زبانی و غرغر و بازدید بدنی دقیق و بررسی کامل کیف و کفش و تحویل موبایل و دوربین و…سرانجام وارد مجلس شدیم.
شادی صدر و محبوبه عباسقلیزاده در سالن مجلس حضور داشتند و مدیریت زمان ملاقاتها را به عهده گرفته بودند. وارد اتاق نماینده شهر شدیم. شیرین عبادی و مینو مرتاضی پیشنهاد کردند که سیمین خانم اولین سخنگو باشد. حالا دیگر سیمین خانم بود و آن کلام آهنگین و پرصلابت که این بار مجلس نشینان را خطاب قرار داده بود: «آقا جان من به شما رای ندادم، چون اصلا مجلس شما را قبول ندارم اما به عنوان یک شهروند زن حقوقی دارم و لایحهای که در مجلس شما به تصویب رسیده این حقوق را تضییع کرده و…»
ساعت ۴ بعد ازظهر همان روز، یعنی ۱۰ شهریور سال ۱۳۸۷، لایحه خانواده به طور موقت از دستور کار خارج و به کمیسیون قضایی مجلس اعاده شد.(۳) کفش و کلام سیمین خانم کار را تمام کرده بود. حالا دیگر من هم میتوانستم برای سالروز تولد هفتاد سالگی مادر به خانهاش بروم، مادری که دو روز بعد برای همیشه رفت و دیگر نگران دستگیری هیچکس نشد!
از: ایران امروز