نقد کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استبداد»
نوشتۀ اکبر هاشمی رفسنجانی
ناشر: دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم)
چاپ اول فروردین ۱۳۴۶
چاپ جدید تابستان ۱۳۶۲
تاریخ نگارش نقد: ژوئیۀ ۱۹۹۵ ، مرداد یا شهریور ۱۳۷۴
از نگارش این نقد بیست و دو سال میگذرد. به مناسبت فوت نویسنده که نه لطمه ای به ادبیات زد و نه به تاریخ نگاری، دوباره منتشر شد.
هر کتاب خوبی دیر یا زود قدر نویسندۀ خویش را به دیگران میشناساند و اگر هم در زمان حیات برایش نام و نانی به ارمغان نیاورد، پس از مرگ نامش را بر زبان و نانش را بر دامان دیگران میاندازد.
اما در مورد کتاب رفسنجانی حکایت عکس این است. زیرا شهرت اخیر او دستگیر کتابی گشته که به احتمال بسیار قوی، از زمان انتشار تا به حال، نه موجبات رضایت نویسندۀ خویش را فراهم آورده و نه خوانندگانش را. اگر اولی مشتاق بسیاری گروه دوم بوده، چند ده نفری که احتمالاً به خواندن کتاب وی رغبت کرده اند، از افزودن خود بر این شمار کم پشیمان شده اند و به خرد خام آنکس که گفته هر کتابی به یک بار خواندن میارزد، نیک خندیده اند.
کتاب مورد بحث ما از آن دست نوشته هایی است که قبل از انقلاب و به قصد خرده گیری بر حکومت وقت و عرضۀ نظرات سیاسی خاصی نوشته میشد که دولت مجالی برای ابرازشان باقی نگذاشته بود و به همین دلیل، نویسندگانشان، برای جستن از بهانه گیری دستگاه ممیزی، بعد مکانی و زمانی را دستاویز قرار میدادند و راجع به آمریکای لاتین و آفریقا یا مزدک و امام حسین کتاب مینوشتند تا به این ترتیب پیام خویش را به گوش طالبانش برسانند. مشتریان این قبیل کتابها هم به خوبی از هدف نوشته آگاه بودند و پیام اصلی نویسنده را که از این مضامین برای عرضۀ نظرات و سند اثبات مدعای خویش استفاده میکرد، در مییافتند.
«امیرکبیر…» در بین نوشته های متعدد ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه ای که در طول در دهۀ چهل و پنجاه به بازار کتاب ایران عرضه شد، جا دارد. اما نه جایی خاص، زیرا سبک، محتوا و کلاً فکر عرضه شده در آن، هیچکدام برای متمایز ساختنش از تودۀ کتابهای ضد امپریالیستی که ظرف این مدت چاپ شد و سرمشق همه شان «میراث خوار استعمار» بود، کافی نیست.
نویسندۀ کتاب، در زمانی که خود هنوز در گمنامی به سر میبرد و «مشت محکم کوفتن بر دهان امپریالیسم» به صورت ورزش ملی ایرانیان در نیامده بود، قصدی جز نیشگون گرفتن از این دشمن خطرناک نداشت و تحلیل موضع امیرکبیر در برابر استعمار گران را فرصت شمرده بود تا نفرینهایی از قبیل «آتش به گور گرفته» نثار عاملان استعمار بکند. هدف اصلی وی، به اعتراف خودش، تحلیل تاریخی نیست و به شهادت کتاب، فقط تأکید بر جنبۀ ضد استعماری سیاست امیرکبیر و عرضۀ تصویر اسلام پسند از آن مرحوم است تا ثابت کند که اگر در آن زمان یک مجتهد روشنفکر، عادل و آشنا به اوضاع روز جای امیرکبیر بود، عیناً سیاست وی را پیش میگرفت (!) و رشتۀ سخن را بدینجا برساند که امیر نه فقط پابند شعائر اسلامی بود، بلکه با جدا ساختن دیانت و سیاست نیز سر موافقت نداشت! طبعاً تمام این سخنان که با حمله به مورخان عمده ای نظیر فریدون آدمیت و احمد کسوری همراه است، به قصد اثبات این کشف بزرگ عرضه شده که اسلام تنها محافظ ممالک مسلمان در برابر استعمار بوده و استعمارگران هر چه کوشیده اند تا آنرا به خدمت خویش درآورند، موفق نشده اند! تنها دستاویز اثبات «اسلامدوستی» امیرکبیر، سرکوب خشن شورش بایبان است که نویسنده، مانند کاسبی که از ورشکستگی رقیب شاد شود، به شرح آن پرداخته و در تکمیل این شادی حتی بر درستی سیاست امیرکبیر در حق دیگر اقلیتهای مذهبی نیز شک روا داشته است.
در جمع، کتاب رفسنجانی نمونه ایست از مساعی مخالفان مذهبی رژیم آریامهری، در جهت عرضۀ روایت اسلامی باب روز از تاریخ عصر جدید ایران. این مساعی که قبل از انقلاب به همین صورت پراکنده خود را مینمایاند، پس از مستقر شدن روحانیان بر اریکۀ قدرت، صرف نگاشتن روایتی منظم شد تا از طرف دستگاه های تبلیغاتی و تحقیقاتی جمهوری اسلامی که با در نظر گرفتن سرشت حکومت، تفاوت چندانی بینشان نیست، روانۀ بازار شود و محاسن حکومت اسلامی و سجایای روحانیان را به همه اثبات کند و روایتی رسمی و حکومتی از تاریخ ایران را در همه جا بپراکند.
امروز نویسندۀ کتاب، به برکت باد موافق تاریخ، از دست دشمنان خود جسته و بر رقیبان خود پیشی گرفته است. عوام نیز وی را مشمول عنایات خویش قرار داده اند و در صددند تا برای توجیه بخت وی، دلایل منطقی دست و پا کنند. این واکنش چندان تازگی ندارد، زیرا هر صاحب قدرتی که بر سریر فرمانروایی دوام کرد، به مرور صاحب کرامات میشود و هر چه کرد نشانه ای از کاردانیش محسوب میگردد. گویی اکثریت مردم تاب فرمانبری از افراد تنک مایه را ندارند و اگر سر و کارشان با چنین اشخاصی افتاد، به جبران، در باره شان افسانه سرایی میکنند.
در این اوضاع، نگاه انداختن به «امیرکبیر…» و یادآوری شباهتهای بین نوشته و نویسنده، خالی از فایده نیست. زیرا بی سبکی، سطحی بودن، شعاری بودن اولی و وابستگیش به یک دوران خاص، در حقیقت بازتاب بی چهرگی کسی است که از قضای روزگار، در حکومتی که به غیر از خمینی «شخصیت» نداشته و ندارد، به قیمت پیروی از شعارهای روز رژیم و انعطاف پذیری به حد تحلیل رفتن در یک جریان سیاسی، گلیم خود را از آب به در برده. امروز که زمانه سر بیشتر رقیبان زورمند او را به دست دشمن کوبیده و حریفان ناتوان را بر جا گذاشته، فشار دگرگونی های جهانی، همراه با نابسامانی داخلی دستگاه حکومتی و اقتصادی، بهای جدیدی برای ادامۀ بقای رژیم میطلبد، وی نیز به سائقۀ موقع شناسی و با نرمشی که عوام به نرمخویی تعبیر میکنند، سیاست جدیدی در پیش گرفته است.
خواندن و سنجیدن این کتاب به تمام آنهایی که پس از مرگ خمینی به تب جمهوری اسلامی راضی شده اند و تکاپوی حیات این ملای «میانه زرو» را به جوش و خروش سازندگی تعبیر میکنند، یادآوری خواهد کرد که این نوشته و نویسنده، در کسب نام و مقام، بیش از قابلیت خود، مدوین شرایط زمانه اند و اعتبار گذرایی که دست قضا بدانها بخشیده، پاداش پیشاهنگی نیست، انعام پیروی است و ناگزیر، هر گاه موجی که این هر دو بر آن سوارند، فروکش کرد، با هم به غرقاب فراموشی خواهند رفت.
از: ایران لیبرال