به تازگی آیت الله خامنهای در دیدار با افسران جنگ نرم، بیپرده فرمان “آتش به اختیار” داده است.
در طول سه دهه حکومت آیت الله خامنهای شاید وی هرگز در حوزه مسائل داخلی چنین به صراحت “فرمان آتش” نداده بود. پیشتر، او از نفوذ و شبیخون و دشمن و بیبصرت و.. بسیار گفته بود. اما اینکه برای مقابله با اینها تکلیف را نه به نهادهای کشور بلکه به تک تک افراد واگذار کند تا هر یک از آنان آنگونه اقدام کند که صلاح می داند، هرگز.
در خطورت آنچه او فرمان داده همین بس که به یادآوریم او یک هقته پس از انتخابات جنجالی ۸۸ گفت کسانی که اقدام به اردوکشی خیابانی می زنند اگر هرچه پیش آید، به عهده آنان است. یک روز پس از این بود که ندا آقا سلطان در تهران کشته شد.
اما، آنچه شگفت انگیز است این که او این بار حوزه فرهنگ و جنگ را درآمیخته و فرمانی را که در جنگ می دهند به حوزه فرهنگ منتقل کرده و فرمان “آتش به اختیار” در حوزه مسائل فرهنگی داده است. اما، جالب اینکه او در تمام سال هایی که احمدی نژاد حتی مقدسات شیعه را (از جمله اینکه پس از مرگ چاوز گفت که او در شمار یاران امام زمان خواهد بود) به بازی گرفته بود، فرمان آتش به اختیار نداد. او در تمام آن هشت سال هرگز به این تشخیص نرسید که ستاد فرماندهی (دولت احمدی نژاد) دچار اختلال است و دستگاههای تحت فرمان او باید به مقابله با احمدی نژاد بپردازند.
نکته مهم تر اینکه حالا که او حوزه فرهنگ و جنگ را درآمیخته، او دستور “گوش به فرمان من” نداده و یک راست رفته به سراغ “آتش به اختیار” و تشخیص گشودن آتش را به تشخیص فرد فرد افسران نرم موکول کرده که هر که را و هر چه را آنان نفوذی و دشمن و بیبصیرت تشخیص دادند بیدرنگ به آتش ببندند؛ این یعنی آنارشیسم مطلق.
استدلال او این است که “در جنگ هم اگر اخلال در قرارگاه مرکزی پیش بیاید نیروها آتش به اختیار میشوند.” با این احتساب، جای تردید باقی نمی ماند که او قرارگاه مرکزی (بخوانید دولت روحانی) را مختل می داند؛ دولتی را که به تازگی با رای ۲۴ میلیون برگزیده شده است.
وی برای اینکه مثالی از اختلال در قرارگاه مرکزی بزند نه از حجم وسیع اعتیاد، بزهکاری، تن فروشی، فساد اداری، رشوه و.. نمونه نمی آورد. از قضا آنچه وی نمونه اختلال در قرارگاه مرکزی (دولت) مثال آورده پیگیری مقامات دولت روحانی برای پخش “مناجات قرانی ربنا” است؛ همان مناجاتی که دولت روحانی آن را به عنوان یکی از “آثار ملی ایران” به ثبت رسانده است. خامنهای پیگیری برای پخش مناجات ربنای شجریان را نمونهای از اختلال دستگاه با مرکزی می داند.
حیرت انگیز است که رهبر جمهوری اسلامی مثال اتم و اکمل اختلال یک دولت منتخب را پیگیری برای پخش مناجات قرانی بداند. این یعنی خامنهای با یک اثری ملی دشمنی دارد همچنان که طالبان با مجسمه بودا و داعش با گنجینههای باستانی داشتند.
اگر همین یک نمونه، مثالی باشد برای افسران جنگ نرم که بداند به دنبال چه نشانه هایی برای اختلال در دستگاه دولت باشند تا “آتش به اختیار” بگشایند، از همین امروز باید نگران حوادث و رویدادهای خطرناکی باشیم چرا که این فرمان رهبر چیزی جز فرمان به آنارشیسم نیست.
در نشانی از آنارشیسمی که شخص رهبر جمهوری اسلامی در کشور تحت امرش توصیه به آن دارد، توجه به این گفتههای او هوش از سر هر عاقلی می برد. او گفته “اینکه در وضعیتی که ما اینهمه مسائل مهم فرهنگی در کشور داریم، حالا فرض کنیم فلان آهنگ [مناجات شجریان] قبل افطار پخش بشود یا نشود، این میشود مسئله اصلی. نامهنگاری میکنند. این پیداست که این دستگاه اختلال پیدا کرده، مسئله اصلی را از فرعی تشخیص نمیدهند. یک مساله بیاهمیت را به جای یک مساله اصلی درشت می کنند. وقتی اینجوری دستگاههای مرکزی اختلال دارند، آن وقت اینجا شما آتش بهاختیارید.” او همچنین پشتیبانی خارجی از سینمای ایران را (که احتمالا منظورش جوایزی بین المللی است که سینمای ایران برده) نمونه دیگری از اختلال مسائل فرهنگی دانست و افزود:”خودتان تصمیم بگیرید. فکر کنید. پیدا کنید. اقدام کنید.”
این یعنی رهبر یک نظام، لشگری از افراد غیر منتخب ( و عمدتا جوان و ناپخته) را در برابر نهاد منتخب (دولت) “آریش نظامی” داده است تا به میل و تشخیص خود هر آنچه صلاح می دانند، بکنند.
خامنهای با شجریان مشکل دارد
آیا خامنهای با متن مناجات ربنا مشکل دارد؟ اگر چنین بود نباید هیچ مناجات دیگری از صدا سیما پخش می شد. این در حالی که صدا و سیمای جمهوری اسلامی پر است از دعا و مناجات و برنامههای مذهبی. روشن است که مشکل خامنهای نه با مناجات ربنا بلکه با خواننده آن، استاد مبرز آواز فارسی محمدرضا شجریان است.
فرمان امروز “آتش به اختیار” خامنه ای، واکنش اوست به آواز تاریخی استاد شجریان در سال ۸۸ است که در تقبیح خشونت عریان حاکمیت توصیه به فروبستن “زبان آتش” کرده بود.
در فرازی از این آواز، او خشم و خشونت عریان حاکمیت را همچون “قهر چنگیز” دانسته و حاکمیت را به بازگشت به “فروغ آدمیت” فراخوانده بود. در فرازی از این آواز، شجریان خوانده است که:
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
“توای با دوستی دشمن”
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان “قهر چنگیزی” ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
“فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید”
آیت الله خامنهای حق دارد از پخش صدای ربنای شجریان ناخرسند باشد چرا که او در سال ۸۸ صاحب تفنگ را “وجدان خواب آلوده”ای توصیف کرده بود که در درونش “دیو آانسان کُش” جای گرفته و سپس خطاب به او می گوید:
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسانکش برون آید.
اگر این بار شد “وجدان خواب آلوده ات” بیدار
بازخوانی و بازشنوی صدای ربنای شجریان از آن رو برای خامنهای نشان اختلال دستگاه فرهنگی کشور است که او دید شجریان مانع پخش آوازهای حماسیاش از صدا و سیما شد و نگذاشت آنها را حاکمیت مستبد (تعبیر مهدی کروبی) به نفع دستگاه جبار خود مصادره کند. خامنهای به خوبی به یاد دارد که شجریان در سال ۸۸ در کنار مردم ایستاد. شجریان اگر سکوت کرده بود، امروز مغضوب حاکمیت مستبد نبود. اما، او نه تنها سکوت پیشه نکرد که در جمع معترضان حضور پیدا کرد.
زبان تفنگ در برابر زبان هنر؛ شجریان و فرخی یزدی
آنچه شجریان را “هنرمند ملی” ایران ساخته درک او در تعامل با مردم است. او می داند که زبان تفنگ زبان آتش است. اما، زبان هنر زبان لطافت و مهر. هنر جان همه آدمیان را می نوازد. اما، تفنگ جان می ستاند. از این دو ابزار کدام ماندنی است و کدام رفتنی؟ از میان صاحب هنر و صاحب تفنگ کدام در خاطره خوش تاریخی باقی می ماند؟
تاریخ کهن سرزمین ایران پر است از مقابله اربابان قدرت با اربابان هنر. ایرانیان، اما، در قالب هنر، قدرت را سایش داده اند. کم نبودند جبارانی که زبان شعرا دوختند. اما، در خاطره خوش تاریخ، مردم یاد آن شاعر را بزرگ داشتند نه آن جبار را. آیا، امروز کسی از ضیغم الدوله قشقایی چیزی می شناسد؟ حال آنکه او در زمان خود، حاکم یزد بود. قدرت و جبروتی برای خود رقم زده بود. به فرمانش هرکه را می خواستند، می کشتند.
او نیز فرمان بستن دهان شاعر زمان خود، فرخی یزدی را داده بود. به جرم سرودن شعری که ضیغم الدوله را خوش نیامده بود، فرمان داد تا دو لب فرخی یزدی را بدوزند. ضیغم الدوله شاکی بود که چرا فرخی یزدی به حضورش نمی رسد و فرخی یزدی برایش سروده بود که:
خود تو میدانی نیام از شاعران چاپلوس کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
بدین سان و با لبان دوخته، فرخی یزدی در زندان جان داد. اما، امروز فرخی یزدی زنده است چون سرودهاش زنده است. اما، ضیغم الدوله مرده است چون “نامش به نکویی نبرند”.
حکایت شجریان نیز حکایت فرخی یزدی است. شجریان اعتبار خود را از حاکمیت کسب نکرد که با قهر حاکمیت، اعتبارش را از دست دهد. شرح حال استاد آواز ایران و “صوت داودی”اش، بیتشابه به قصه فرخی یزدی نیست. شجریان کسی نیست که صوت داودیاش را چو ارمغانی به پای هر کسی بریزد. او خوب می داند که صدایش صدای ملت ایران است و در رنجی که بر آنان رفته، خود را “مرغ سحر” ی می داند که برای ملتش ناله سرمی دهد و می خواند:
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ
از: رادیو فردا