بهائیان بزرگترین گروه اقلیت مذهبی در ایران همواره در طول تاریخ با آزار و اذیت و سرکوب روبرو بودهاند. ریشههای دشمنی با بهائیان در ایران و تصمیم به “مسدود کردن راه ترقی و توسعه آنان” در کجاست؟
بهائیان با ۱۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر بزرگترین گروه اقلیت مذهبی ایران را تشکیل میدهند. آنها طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به عنوان اقلیت دینی شناخته نشدهاند و در نتیجه طبق همین قانون جزو اقلیتهای دینیای نیستند که “در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند”.
پیروان بهائیت از زمان شکلگیری این دین در نیمه دوم قرن ۱۹ میلادی (نیمه دوم قرن سیزدهم هجری) همواره با حمله و خشونت یا سکوت در برابر اعمال خشونت از سوی حکومتها،روحانیون شیعه و مردم ایران روبرو بودهاند. نمونههای متعددی از پیگرد و حبس و شکنجه و اعدام آنان در تاریخ ثبت شده و نقض حقوق انسانی و شهروندی آنان تا امروز هم ادامه دارد.
چرا در طول تاریخ با بهائیان چنین رفتار شده؟ ریشههای تکفیر و نجس خواندن و تعرض به مال و جان بهائیان در کجاست؟
مبارزه روحانیون شیعه با “بدعت” یا “دین جدید”
قدرت فقهای شیعه در دوره قاجار (۱۷۹۶-۱۹۲۵) افزایش یافت. شاهان قاجار مانند شاهان صفوی ادعای نیابت امام و رهبری دینی نداشتند. بنابراین نقش نایب امام غائب مهدی در این دوره خودبخود به فقهای شیعه سپرده شد و همچنین مفهوم “نیابت عامه” که در اواخر دوره صفوی شکل گرفته بود در دوره قاجار بیشتر تقویت شد. در قرن نوزدهم هم شمار مجتهدان شیعه بسیار افزایش یافت و هم سلسله مراتب در میان روحانیون شکل گرفت که در صدر آن مرجع تقلید به عنوان مجتهدی دارای بالاترین تواناییها در میان مجتهدان قرار میگرفت.به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
بدین ترتیب روحانیون هم درجات مختلف پیدا کردند و همه از سطحی که در آن بودند راضی نبودند. در این دوره همچنین علما گام به گام امتیازهای منتسب به امام غائب را از آن خود کردند، امتیازهایی چون سهم امام، امامت نماز جمعه، صدور احکام حد، امر به معروف و نهی از منکر و امر به جهاد. استفاده علما از “تکفیر” برای حفظ ارتدکسی و منزوی کردن تفاسیر دیگری که آن را “بدعت” مینامیدند نیز از همین دوره در تاریخ ثبت شده است.
در دوره قاجار فقر و بیعدالتی بیداد میکرد. دو کشور روسیه و انگلیس نیز با هم در رقابت بودند تا نفوذ هر چه بیشتری در منطقه و از جمله ایران داشته باشند. در حالی که گروهی از سیاستمداران و بازرگانان در روبرویی با پیشرفتهای فرنگستان، از جمله در عرصه نظامی، به فکر یافتن علل عقبماندگی ایران و جبران آن با رویآوری به مظاهر تجدد برآمدند، بسیاری دیگر، چه معمم و چه مکلا، سرخورده از وضع موجود و حکومت و روحانیون به دنبال کسی میگشتند که نجاتشان دهد.
در همین دوره بود که جنبش شیخیه پا گرفت. بسیاری از شیخیها انتظار بازگشت امام دوازدهم را در سال ۱۲۶۰ / ۱۸۴۴ داشتند، یعنی هزار سال پس از غیبتش. تکفیر علما این جنبش را به حاشیه راند.
پس از آن یک سید جوان بازاری به نام علیمحمد شیرازی (متولد ۱۸۱۹) نخست در سال ۱۲۵۹ / ۱۸۴۳ اعلام کرد که در آغاز سال ۱۲۶۱ هجری (۱۰ ژانویه ۱۸۴۵) امام غائب در کربلا ظهور میکند و خود را نیز “باب” امام دوازدهم خواند.
علیمحمد شیرازی با وجود چند بار تکفیر علما و شرکت در مناظره با آنها و تحمل حبس و شکنجه در شیراز و اصفهان و آذربایجان در پایان سال ۱۸۴۷ ادعا کرد که امام غائب شیعیان خود اوست و به عنوان مهدی و قائم، قوانین اسلام را ملغا اعلام میکند چون آخر زمان رسیده است. روحانیون ادعای او را تعرضی به اسلام شیعه میدانستند بخصوص که او وعده داده بود که پیامبری جدید نیز در راه است.
از این دوره تاریخ بابیها و بعدها بهائیان، تاریخ اذیت و آزار و سرکوب و شکنجه و اعدام است.
پس از آنکه عقاید جدید منتشر شد خشونت میان شیعیان و بابیها پا گرفت تا اینکه نیروهای دولت قاجار برای سرکوب بابیها و قتل عام آنها مداخله کردند. باب را نیز بعد از شورش مسلحانه طرفدارانش در مازندران و زنجان در ۸ ژوییه ۱۸۵۰ (۱۲۶۶) به دستور امیرکبیر، صدراعظم ناصرالدین شاه، در تبریز اعدام کردند. در پی آن، دو تن از رهبران بابی در تهران تصمیم گرفتند با کشتن ناصرالدین شاه انتقام قتل عام را بگیرند، اما ناموفق بودند. شماری از بابیهای مظنون به دخیل بودن در نقشه قتل شاه شکنجه و کشته شدند.
میرزا حسینعلی نوری، بهاءالله، (متولد ۱۸۱۷ در تهران) یکی از چهرههای مهم بابی بود که در این رابطه به زندان افتاد اما بیگناه شناخته شد. ناصرالدین شاه او را با توافق سلطان عثمانی عبدالعزیز، نخست به عراق و سپس به استانبول و ادرنه تبعید کرد. برادر جوانترش، میرزا یحیی نوری صبح ازل که باب او را جانشین خود خوانده بود نیز او را در تبعید همراهی میکرد. باب از ظهور یک فرد موعود دیگر، یک پیامبر تازه نیز سخن گفته بود.
بهاءالله در سال ۱۸۶۳ در بغداد به چند تن از پیروان نزدیکش گفت که او آن شخص موعود است. اما صبح ازل و اقلیتی از بابیها که پیروانش بودند و به “ازلیها” شهرت یافتند، آراء بهاءالله را نپذیرفتند.
در سال ۱۸۶۸ امپراطور عثمانی بهاءالله و برخی پیروان نزدیکش را به عکا در فلسطین تبعید کرد که امروزه در خاک اسرائیل واقع است. بهاءالله دو سال در زندان عکا و ۷ سال در حبس خانگی بود.
او در تمامی سالهای تبعید راههایی مییافت، از جمله از طریق پیروان نزدیکش یا “مبلغین” که به عثمانی سفر میکردند، تا نوشتههای خود را به دست بابیها در ایران برساند. او در سال ۱۸۷۳ در پاسخ به درخواستهایی که از ایران به او برای تدوین کتابی دربرگیرنده آراء او و قوانینی برای پیروی رسیده بود کتاب “اقدس” را تنظیم کرد که به مثابه جانشین قرآن بود و نیز کتاب قوانین باب را که “بیان” نام دارد.
بهائیان معتقد به خدای واحد هستند و جهان پس از مرگ و وحدت جوامع بشری، که این اصول تفاوت چندانی با اصول دیگر ادیان یکتاپرست ندارد. آنها پیامبران ادیان دیگر را نیز پیامبر خدا میدانند اما معتقدند که بهاءالله پیامبر زمان کنونی است. آنها همچنین معتقدند به وحدت ادیان، تعلیم و تربیت کودکان هر دو جنس، همگوهری و همارزشی زن و مرد (باوری که رهگشای تقریر عناصری قوی از برابرحقوقی زن و مرد است)، بینیازی به روحانیونی که به طور رسمی آموزش ببینند تا مراسم مذهبی را اجرا کنند و تشکیل کمیتههای منتخب “بیت العدل” برای رسیدگی به امور مذهبی.
با انتشار کتابهای بهاءالله بر شمار بهائیان در ایران نه تنها در میان شیعیان بلکه در میان پیروان ادیان دیگر افزوده شد. بهائیت در سطح بینالمللی هم در دهههای ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ رشد کرد.
تأسیس مرکز جهانی بهائیت در حیفا
بهاءالله بزرگترین پسرش عبدالبهاء را جانشین خود کرد که رهبری جامعه بهائیان را پس از فوت پدرش در سال ۱۸۹۲ به دست گرفت. عبدالبهاءهم تا سال ۱۹۰۸ از همان عکا تبلیغاتش را ادامه داد و تازه با روی کار آمدن ترکهای جوان در سال ۱۹۰۸ و آزادی همه زندانیان سیاسی دوره عثمانی توانست نقل مکان کند. او به حیفا و نزدیکی مقبره باب رفت که پیش از آن ترتیب انتقال پیکرش از ایران را داده بود و از همان زمان مرکز جهانی بهائیت در حیفا تاسیس شد که امروزه در خاک اسرائیل واقع است.
توجه به تاریخچه تأسیس مرکز یاد شده در حیفا از آن جهت اهمیت دارد که جمهوری اسلامی بهائیان ایران را به دلیل وجود این مرکز در اسرائیل کنونی متهم به همکاری و جاسوسی برای این کشور میکند.
تا ۱۹۲۱ بهائیت به رشد خود در ایران و بسیاری از دیگر کشورهای جهان ادامه داد. پس از قتل ناصرالدین شاه در سال ۱۸۹۶ توسط میرزا رضا کرمانی که طرفدار جمالالدین افغانی بود ولی بابی یا بهائی پنداشته میشد، در چند شهر ایران بابیها و بهائیان تعقیب و سرکوب شدند.
با وجود طرفداری بهاءالله از حکومت مشروطه بهائیان مراقب بودند از جنبش مشروطه (۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱) به طور مستقیم و آشکارا دفاع نکنند تا مشکلی برای فعالان جنبش پیش نیاید. با آنکه عبدالبهاء به تشکیل مجلس شورای ملی امیدوار بود اما به زودی از آن ناامید شد و از بهائیان خواست تا از سیاست دوری کنند. دوری از سیاست به مرور به یکی از اصول بهائیت تبدیل شد.
دوره رضاشاه
از دوره سلطنت رضا شاه (۱۵ دسامبر ۱۹۲۵ تا ۱۶ سپتامبر۱۹۴۱) به عنوان دوره آرامش نسبی و حتی شکوفایی برای بهائیان نام میبرند. اگرچه این دوره هم دورهای چندان راحت برای بهائیان نبود با این حال با افزایش امنیت در کشور و کاهش نفوذ و قدرت علمای شیعه از خشونت علیه بهائیان نیز کاسته شد.
در ابتدای این دوره بهائیان از ثبت دین پیشینیانشان در گذرنامه و سایر اسناد رسمی خودداری و ازدواجشان را در دفاتر عقد ازدواج بهائی ثبت میکردند. آنها اجازه یافته بودند نشستهای عمومی برگزار و مدارس خاص خودشان را بر پا کنند.
اما حکومت یکهسالار رضاشاه هم در درازمدت فعالیت کنترل نشده سازمانهای اجتماعی یا مذهبی را برنمیتافت. حکومت به نظم نهادهای بهائی به عنوان چالشی برای خود مینگریست. از این رو مدارس بهائیان در سراسر ایران را بست. همچنین حاضر به پذیرش اعتبار اسناد ازدواج بهائیان نشد، چاپ و پخش منابع آنان را ممنوع کرد، برخی مراکز محلیشان را بست، مکاتبه آنان با همکیشانشان در خارج از کشور را ممنوع کرد، برخی از کارمندان بهائی را اخراج کرد و درجه نظامی برخی از افسران بهائی را تنزل داد.
محمدرضا شاه
پس از روی کار آمدن محمدرضا شاه (۱۹۴۱) در ابتدا تغییر خاصی در وضعیت حقوقی بهائیان به وجود نیامد. به دلیل ضعف اتوریته شاه حملههای گروههای اوباش زیر نفوذ روحانیون به بهائیان افزایش یافت. در این دوره بهائیان برنامهای را برای از جمله ترقی جایگاه زنان و مبارزه با بیسوادی بزرگسالان تدوین کردند.
در سالهای بعد از آن که ایران دستخوش رویارویی نخستوزیر محمد مصدق و محمدرضا شاه بود، شاه تضعیف شده برای محکم کردن پایههای قدرتش به پشتیبانی روحانیون روی آورد. در سال ۱۹۵۵ در حرکتی که به نظر میرسد هم برای به دست آوردن دل علما بود و هم برای منحرف کردن توجه مردم از سیاستهای اتخاذی دولت مانند پیوستن ایران به پیمان سنتو که با هدف مبارزه با نفوذ شوروی و مارکسیسم شکل گرفته بود، ارتش شاه با تشویق روحانیون گنبد مرکز بهائیان در تهران را ویران کرد.
در این زمان علما و نمایندگان طرفدار آنان در مجلس شورای ملی از فرصت استفاده کردند تا بهائیت را ممنوع اعلام کنند، کسانی را که آشکارا میگفتند بهائی هستند دستگیر و زندانی کنند و داراییهایشان را مصادره کنند. در این دوره مغازهها و مزارع بهائیان و نیز شماری از خود بهائیان مورد حمله اوباش قرار گرفتند. اگرچه دولت محمدرضا شاه رفته رفته از این سیاست فاصله گرفت ولی این دوره تا پایان دهه ۱۹۵۰ به تقویت علما انجامید.
در دهه ۱۹۵۰ همچنین انجمن حجتیه توسط شیخ محمد حلبی با هدف مبارزه با رشد بهائیت شکل گرفت. برخی از اعضای این تشکیلات ضد بهائی بعدها در دوره جمهوری اسلامی مسئولیتهای مهمی را بر عهده گرفتند.
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برخی از بهائیان توانستند به پیشرفتهای اجتماعی دست پیدا کنند، اگر چه آنها با محدودیتهای قانونی و سختگیریهای پنهان اجتماعی روبرو بودند. در سال ۱۹۷۵ محمدرضا پهلوی از همه ایرانیها خواست که عضو تنها حزب کشور “رستاخیز” شوند. این موضوع موجب ترس بهائیان شده بود چون طبق اصلی که در طول تاریخ بدان رسیده بودند باید غیرسیاسی میماندند و اجازه پیوستن به حزبی را نداشتند. در دهه ۱۹۷۰ بهائیان زیر نظر دستگاه امنیتی شاه ساواک بودند. آنها نمیتوانستند آثار و نوشتههایشان را به صورت علنی به شکل کتاب منتشر کنند.
چند تن از بهائیان مثل هژبر یزدانی و حبیبالله ثابت در دوره محمدرضا شاه به چهرههای قدرتمند و مهم اقتصادی کشور تبدیل شدند. در نتیجه افکار عمومی میپنداشتند که همه بهائیان مرفه و سرمایهدار هستند، از سیاستهای نامحبوب شاه حمایت میکنند و به خانواده سلطنتی نزدیکاند. این باعث ایجاد حس خشم نسبت به جامعه بهائی میشد. اما در واقعیت بهائیت یک جنبش تودهای بود که بسیاری از شرکتکنندگان در آن روستایی، تاجر، پیشهور و کارگر بودند و جمعیتی سیصد تا چهارصد هزار نفری را تشکیل میدادند. محفل ملی روحانی بهائیان، پیوستن آنان به احزاب سیاسی را ممنوع کرده بود و بنابراین رفتار و تصمیمگیری سیاسی آنها موضوعی شخصی و خصوصی بود.
دوره جمهوری اسلامی
با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی بار دیگر آزار و اذیت بهائیان در ایران شدت گرفت. جمهوری اسلامی نزدیک به دویست تن از بهائیان فعال و سرشناس را به اتهاماتی چون نقض قوانین اسلامی، توطئه و جاسوسی برای صیهونیسم و امپریالیسم جهانی اعدام کرد. بسیاری از اعضای محفلهای بهائی (شوراهای ۹ نفره در هر شهر یا روستا که با رأی مستقیم بهائیان انتخاب میشوند و مسئولیت اداره امور جامعه بهائی را بر عهده دارند) را ربود و تا امروز هم از سرنوشت آنان خبری در دست نیست. بسیاری دیگر را با حمله به خانههایشان بازداشت و اعدام کرد. بعضی دیگر از آنان را به اتهامات یاد شده اذیت و شکنجه و حبس کرد.
بهائیانی که به دیدار مقبره بهاءالله و باب در اسرائیل رفته بودند یا کمک مالی برای مرکز جهانی بهائی فرستاده بودند متهم به حمایت از صهیونیسم شدند، اگرچه تاسیس این مرکز به سالهای پیش از تاسیس دولت اسرائیل برمیگردد.
از آغاز انقلاب چندین مورد تخریب گورستانهای بهائیان و درآوردن اجساد مردگانشان در شهرهای مختلف دیده شده و همچنین حمله به خانههای بهائیان، شعارنویسی بر دیوارهای شهر علیه آنان و آزار و اذیتشان و تحقیر کودکان بهائی در مدارس و معابر به دلیل باورهای دینی والدینشان.
جمهوری اسلامی همچنین به طور نظاممند اموال و داراییهای شرکتهای متعلق به بهائیان را مصادره کرد، کارمندان، دانشجویان و استادان بهائی را اخراج کرد، کارمندان بهائی بازنشسته را محروم از دریافت حقوق بازنشستگی کرد و محفلهای محلی و ملی بهائیان را از هم پاشاند.
از آنجا که جمهوری اسلامی مراسم ازدواج بهائیان را نامشروع و غیرقانونی میداند، دفاتری که ازدواج بهائیان را ثبت کرده بودند متهم به رواج فحشا شدند. مجلس شورای اسلامی پدران و مادران بهائی را از آموزش بهائیت به فرزندانشان منع کرده است. مدارس از ثبت نام کودکان بهائی امتناع میکردند، به بهائیان کارت سهمیه مواد غذایی نمیدادند و تا امروز جلوی تحصیل دانشگاهی جوانان بهائی را میگیرند.
در سالهای اخیر رسانههای خارج از کشور و سازمانهای حقوق بشر اسنادی را منتشر کردهاند که نشان میدهد تبعیض و آزار گسترده علیه بهائیان در ایران از همان آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی توسط بالاترین نهادهای حکومتی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی و با تأیید روحانیون قدرتمند برنامهریزی شده است. در کانون این برنامهریزی “مسدود کردن راه ترقی و توسعه بهائیان” قرار دارد.
توجه بینالمللی به سرکوب بهائیان و فعالیت سازمانهای حقوق بشری و حقوق مدنی بینالمللی باعث شده که در برهههایی از زمان خشونت علیه بهائیان کاهش یابد. با این حال هنوز هم قوانین ایران حقی برای بهائیان قائل نیست و آنان از حقوق شهروندیای چون تحصیل و استخدام در ادارهها محرومند.
حکومت ایران مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرده و برخورداری از حقوق مدنی و شهروندی را نیز وابسته به تعلق به این مذهب یا سه دین ابراهیمی کرده که از آنها در قانون اساسی نام برده است. این در حالی است که حقوق شهروندی به همه مردم یک کشور بدون توجه به دین و مذهب آنان تعلق میگیرد.
با وجود سکوت اکثریت مردم در برابر نقض حقوق بهائیان در ایران در سالهای اخیر حرکتهایی از سوی گروههای روشنفکر جامعه ایران در دفاع از حقوق شهروندی بهائیان انجام گرفته است. بهمن ماه ۱۳۸۷ / سیزده فوریه ۲۰۰۹ گروه بزرگی از روشنفکران در نامهای سرگشاده به جامعه بهائی از نقض حقوق و سرکوب علیه بهائیان و سکوتی که تاکنون در برابر آن شده ابراز شرمساری کردند.
همچنین نشانههایی از انعطاف و احترام به حقوق انسانی و شهروندی بهائیان از سوی معدود روحانیون یا فعالان سیاسی برآمده از خانوادههای آنان به چشم میخورد. آیتالله حسینعلی منتظری در سال ۱۳۸۷ در پی پرسشهایی که از او شد فتوایی داد و در آن بهائیان را “صاحب حق آب و گل” و دارای حقوق شهروندی دانست. همچنین فائزه هاشمی، فرزند آیتالله هاشمی رفسنجانی، ۱۶ مه ۲۰۱۶ از دیدارش با فریبا کمالآبادی، یکی از هفت مدیر دربند جامعه بهائی، که همبندی سابق او بود و پس از ۸ سال به مرخصی زندان آمده بود دفاع کرد. او بر لزوم داشتن رابطه انسانی با همه تاکید کرد و گفت معتقد است که در ایران به خیلیها ظلم میشود اما “میزان ظلم به بهائیان از همه بالاتر است”.
بستر تاریخی ظلم بر بهائیان همانگونه که در فرمان پادشاه قاجار ناصرالدین آمده قصد “قلع و قمع” کسانی است که ارتدکسی شیعه را نپذیرفتند و خود آیینی جدید پس از اسلام آوردند که دو موضوع خاتمالانبیا بودن پیامبر اسلام و مهدویت را به چالش میکشید.
اما آیا بستر تاریخی ظلم را تنها حکومتها فراهم میآورند یا مردمی هم که بدون داشتن هیچ گونه حساسیتی یا با بیتفاوتی از کنار بهائیستیزی میگذرند یا آن را تبلیغ و اجرا میکنند؟ برای نمونه کسی که به همسایهاش میگوید: «آن همسایه را میبینی؟ بهائی است. از او فاصله بگیر!»
مفهوم احترام به حقوق شهروندی مردم بدون در نظر گرفتن دین و مذهب آنها چند سالی است که مورد بحث است. اگر چه تدوین و تصویب حقوق شهروندی مردم شرطی لازم برای برخورداری آنان از این حقوق است اما این شرط تضمینکننده رسیدن به این حقوق نیست. حکومتهای ایران بدون داشتن پشتیبانی جامعه نمیتوانستهاند به نقض گسترده حقوق شهروندی گروههای اقلیتی چون بهائیان دست بزنند.
بهائیستیزی در فرهنگ جامعه ایران زمینهساز آزار و تبعیض نظاممند است. در نهایت مردم ایران با آگاهی یافتن نسبت به ریشههای خصومتها و تکفیرها، حساس شدن به تبعیضهایی که در اطرافشان میگذرد و شکستن سکوت در برابر ظلم و نقض حقوق میتوانند متضمن رفع سرکوب و خشونت در جامعه باشند.