اصلاح‌طلبان،‌ از کوزه همان برون تراود که در اوست!

دوشنبه, 9ام بهمن, 1396
اندازه قلم متن

Hamid-Aghaei-2

امواج اولیه جنبش اعتراضی اخیر مردم اقصا نقاط کشورمان، همانطور که ویژگی مراحل آغازین چنین جنبش‌هایی است، اکنون به‌سوی اقیانوسِ در عمق همواره خروشان و پر التهاب مردم به جان آمده از حاکمیت جمهوری اسلامی ولایت فقیه باز گشته است تا بار دیگر با امواجی بلندتر از بارِ پیش خود را بر دیوار استبداد دینی حاکم بکوبد. این بازگشت موج اول به منزلگاه خود فرصتی را فراهم آورد تا منتقدین این جنبش به تحلیل آن بنشینند.

در میان این نقد‌ها و تحلیل، مواضع عناصر شاخص جریان اصلاح‌طلبی مانند عباس عبدی و مصطفی تاجزاده واکنش‌های بسیاری برانگیخت و موجب انتشار مقالات بسیاری در نقد نظریات ایندو چهره شاخص اصلاح گشت. اگرچه اکثر اصلاح‌طلبان در نوشته‌ها و پیامهای خود بر حق اعتراضات و تظاهرات مسالمت‌آمیز تاکید داشتند، اما در عین حال به‌طور صریح و روشن مرزبندی خود را نیز با شعارهای ساختارشکن مردم نشان دادند و با طرح خطر سوریه‌ای شدن ایران و احتمال پاشیده شدن ایران زمین ابراز امیدواری می‌کردند که مردم بار دیگر به راه اصلاحات مورد نظر اصلاح‌طلبان باز گردند و اعتراضات خود را با حمایت از اصلاح‌طلبان در کادر نظام جمهوری اسلامی، تبدیل به یک عمل سیاسی مشخص نمایند.

از میان این مواضع شناخته‌شده و قدیمی اصلاح‌طلبان تنها یک نظر جدید از مصطفی تاجزاده دیده شد که در آن از احتمال تحریم مشخص انتخابات آنهم در رابطه با یکی از برنامه‌های انتخاباتی در جمهوری اسلامی صحبت به میان آمده بود. اما در سایر تحلیل همان مواضع سابق اصلاح‌طلبی تکرار گردیدند و حرف جدیدی دیده نشد،‌ در حالیکه که حتی برخی از اصلاح‌طلبان بر متفاوت بودن ماهیت این جنبش اعتراضی با جنبش‌های پیشین مانند جنبش سبز، تاکید می‌کردند؛ البته اگرچه موذیانه سعی می‌کردند آن را به اشکال مختلف و با بکارگیری واژه‌هایی مانند کرکس و یا بی‌ریشه تخطئه نمایند.

در رابطه با مواضع اصلاح‌طلبان نقد‌ها و تحلیل‌های ارزنده‌ای صورت و نگارنده قصد تکرار آنها را ندارد. آنچه که نگارنده در سطور زیر قصد باز کردن آن را دارد (اگرچه در این زمینه نیز کارهای خوب و مفیدی صورت گرفته است) این واقعیت است که از کوزه جریان اصلاح‌طلبی در ایران همان تراود که در اوست و بیش از این نباید از آن انتظار داشت. این کوزه انباشته از نظریات و اندیشه‌های سیاسی و ایدئولوژیکی است که عقبه آن به دوران قبل از انقلاب مشروطه و آغاز بیداری ایرانیان باز می‌گردد و مسلما فقط به دوران جمهوری اسلامی محدود نمی‌شود.

روشنگران رادیکال و روشنگران میانه‌رو

روشنگران دروان انقلاب مشروطه – که تاثیرات به‌سزایی بر آغاز جنبش مشروطه در ایران داشتند را می‌توان مانند دوران آغازین روشنگری در اروپا به سه دسته اصلی (با الهام از تحقیقات و کتب جاناتان اروین اسرائیل، تاریخ شناس برجسته انگلیسی در زمینه «روشنگریِ رادیکال»، «مسابقه روشنگری» و «روشنگریِ دمکراتیک») تقسیم کرد. به این مفهوم که در اواخر دوران قاجار و اوائل جنبش مشروطه نیز ما می‌توانیم نمونه‌های مشخص و قابل تاملی از «روشنگران رادیکال»، «روشنگران میانه‌رو» و «کنترا روشنگران» را در ایران آن زمان بیابیم.

برای مثال فتحعلی آخوندزاده را می‌توان از جمله مهمترین و اثرگذارترین روشنگران رادیکال عصر مشروطه نامید که با افکار سکولار خود و دفاع از حقوق بشر (هم برای زنان و هم برای مردان) بیشترین تاثیر را در آغاز عصر مدرنیته و جنبش مشروطه‌خواهی در ایران داشته است. میرزا آقاخان کرمانی، که عمدتا تحت تاثیر افکار آخوندزاده بود، را نیز می‌توان از جمله روشنگران رادیکال این عصر نامید.

در کنار روشنگران رادیکال، روشنگرانی مانند میرزاملکم خان و طالبوف نیز بودند که بر خلاف افکار رادیکال آخوندزاده، در راستای نوعی هماهنگی و صلح بین اسلام و مفاهیمی مانند آزادی، دموکراسی و حقوق انسان‌ها تلاش می‌ورزیدند. این افراد را که از یک سو تحت تاثیر جنبش روشنگری و مدرنیته در اروپا قرار داشتند و آثار فیلسوفان و متفکرین اروپای را مطالعه کرده بودند واز سوی دیگر در پی نوعی تعریف بومی، ملی، فرهنگی و دینی از مفاهیم مدرنیته غربی بودند، می‌توان «روشنگران میانه‌رو» نامید.

در سالهای پس از کوتادی بیست و هشت مرداد بتدریج روشنفکرانی پا به حیات جامعه ایران می‌گذارند که همانند روشنگران میانه‌روِ عصرِ مشروطه در ایران (و یا عصر روشنگری در اروپا) در پی آشتی بین دین و علم و منطق بشری بودند. این روشنگران نیز مانند اسلاف مشروطه خواه خود، به‌جای تقویت جبهه روشنگری رادیکال و سکولار که از دوران آخوندزاده آغاز شده بود، بیشترین نگاه و توجه خود را به فرهنگ مذهبی و شیعی معطوف می‌داشتند و شعار بازگشت به خویشتن را شعار محوری خود قرار داده بودند.

روشنفکرانی مانند دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد با مواضعی از جمله شیخ شهید نامیدن فضل الله نوری (توسط آل احمد) و یا اینکه (به گفته شریعتی) «روحانیت پای هیچ قرارداد استعماری را امضا نکرده است» (در حالیکه جنگ‌های ایران و روس که با شکست ایران پایان یافت و قراردادهای سنگین و خانمان براندازی مانند ترکمنچای و گلستان را بر ملت ایران تحمیل کرد با فتوای جهاد علیه کفار روس توسط مجتهدین و تحریک علمای دوران فتحعلی شاه قاجار آغاز گشتند) و به‌ویژه با استفاده‌های رمانتیک از داستانهای شیعه، عملا (با تاکید بر شعار بازگشت به خویش) هم جبهه با کنتراروشنگران و روحانیت شدند.

از این نظر می‌توان انقلاب اسلامی و تاسیس جمهوری اسلامی را در حقیقت محصولی از پیوند دو جریان کنتراروشنگری در ایران که از فضل‌الله نوری آغاز شد، با آیت‌الله کاشانی ادامه پیدا کرد و در آیت‌الله خمینی ختم گردید. از یکسو و روشنگران میانه‌رو و مذهبی از سوی دیگر دانست. در واقع پس از یک مبارزه بیش از صد ساله برای آزادی، حقوق طبیعی انسان و سکولاریزم که توسط روشنگران رادیکال این مرز و بوم نمایندگی می‌شد، انتقام انقلاب مشروطه – که در درجه اول محصول تلاش‌های روشنفکران رادیکال این مرز و بوم بود- گرفته شد و روحانیت شیعه به رهبری آیت‌الله خمینی در مسند قدرت قرار گرفت؛ وی با تقاص خون فضل‌الله نوری از جنبش روشنگری و سکولار جامعه ایران، جمهوری اسلامی را به‌عنوان نمادی از غلبه مذهب بر دولت و ملت تاسیس کرد.

در اینجا برای دریافت بهتر تفاوت‌های بین روشنگران میانه‌رو و روشنگران رادیکال بهتر است نگاه کوتاهی به روشنگران دوران روشنگری اروپا بیندازیم.

عقبه روشنگران رادیکال در دوران بیداری اروپائیان به اسپینوزا فیلسوف هلندی می‌رسد. آنان جایی برای اعتقاد مذهبی و دینی در پروسه روشنگری و پیشرفت اروپای مدرن قائل نبودند؛‌ ماتریالیستی فکر می‌کردند، بی‌خدا بودند، به آزادی‌های فردی بیش از هر چیز بها می‌دادند، خود را در محدوده فرهنگ، قومیت و یک ملیت خاص محصور نمی‌کردند و، به سخن دیگر جهانی می‌اندیشیدند. به اعتقاد جاناتان اسرائیل، فلاسفه رادیکال عصر روشنگری به انسان از دید جهانی می‌نگریستند و برای انسان حقوق طبیعیِ مستقل از ملیت، قومیت، نژاد و فرهنگ قائل بودند.

به موازات روشنگران رادیکال، روشنگران میانه‌رویی نیز بودند که سعی داشتند پیوندی صلح‌آمیز و تکمیل‌کننده بین اعتقادات دینی از یک سو و علم و منطق بشری از سوی دیگر ایجاد نمایند. در مقابل این دو جریان، گرایش سومی نیز وجود داشت که جاناتان اروین اسرائیل آنرا “کنترا روشنگری” می‌نامد. به‌نظر وی کنترا روشنگران، همانطور که از نامشان بر می‌آید، همواره در برابر جنبش روشنگریِ رادیکال و حتی روشنگریِ میانه‌رو موضع‌گیری می‌کردند و هدفشان بازگشت دادن همه چیز به منابع اعتقادی دینی و مذهبی بوده است. تلاش کنترا روشنگران، در زمینه سیاست و اجتماع نیز ادامه دادن به همان سنت‌های قدیمی و موجود بود؛ و حوزه نظر و فعالیت آنان بیشتر محدود به حوزه‌های ملی، فرهنگی و منطقه‌ای می‌شد و کمتر به انسان و حقوق او از دید جهانی توجه می‌کردند.

این تفاوت‌های بارز در میان روشنگران رادیکال و میانه‌رو در آغاز دوران بیداری ایرانیان پیش از انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۵ شمسی نیز به‌خوبی دیده می‌شود. برای مثال ملکم خان در نوشته‌های خود که در کتابچه غیبی آمده‌اند تلاش می‌ورزید تا اثبات نماید که اندیشه‌های سیاسی و اصولی که از غرب گرفته می‌شوند با شریعت اسلام تضادی ندارند و علمای اسلام و مجتهدین شیعه نه تنها نگران نیستند بلکه از این اصول غربی استقبال نیز خواهند کرد. همانطور که می‌دانیم او اصولا یک سیاست‌مدار بود و سعی می‌کرد که اصلاحات مورد نظر خود را از طریق مذاکره و گاه فشار بر دربار قاجار پیش ببرد.

سید جمال‌الدین اسدآبادی نیز از همین دست روشنگران میانه‌رو بود که از یک سو تلاش می‌ورزید وحدتی بین شریعت و مدرنیته فراهم آورد و از سوی دیگر از طریق سیاست از بالا اصلاحات مورد نظر خود را به پیش ببرد. البته زمانی که وی از این راه مایوس گردید، همانطور که همیشه اهداف سیاسی و ایدئولوژیک خود را از طریق تغییرات از بالا به پیش می‌بُرد، این‌بار نیز مقدمات ترور ناصرالدین شاه را فراهم آورد که توسط میرزا رضا کرمانی به انجام رسید. وی نیز مانند ملکم خان یک روشنگر میانه‌رو بود که تلاش می‌ورزید از طریق انجام اصلاحات در سطوح بالای کشوری به اهداف خود دست یابد. البته با این تفاوت بسیار بزرگ با ملکم خان که وی ایدئولوژی وحدت اسلامی و احیای امت اسلام را حمل می‌نمود، و اصلاحات سیاسی در نظام حکومتی قاجار و تحریک علما و استفاده وسیله وار از روحانیت را در نهایت برای تحقق اهداف ایدئولوژیک خود می‌خواست. تحریک به ترور ناصرالدین شاه در واقع نقطه اوج سیاست‌ورزی‌های بدون پشتوانه او و وسیله قرار دادن همه چیز در خدمت اهداف ایدئولوژیک احیای اسلام و امت اسلامی بود.

میرزا فتحلی آخوندزاده اما بر خلاف روشنگران میانه‌رو و سیاست‌ورز، روشنگری رادیکال و سکولار بود که بر خلاف روشنگران میانه‌رو از یک فلسفه و دیدگاه واحد و مخلوط نشده با فرهنگ و فلسفه دینی پیروی می‌کرد. هدف اصلی او همانطور که در مکتوباتش آمده است بیداری تفکر و وجدان ملی از طریق انتقادات جدی به اسلام و روحانیون بعنوان یکی از عوامل سیه روزی مردم ایران بود. وی شجاعانه می‌نویسد: «باید دین از سیاست جدا شود و سلطنت علما را در اداره کشور شریک خود نسازد.‌» وی سلاطین و علما را مشترک‌المنافع می‌دانست به همین دلیل به فرهنگ خرافاتی و پوچ مذهبی به‌شدت حمله می‌کرد. فتحعلی آخوندزاده بر خلاف روشنگران میانه‌رو و سیاست ورز همت و نوشته‌های خود را بیشتر معطوف به تغییرات بنیادی فکری و فرهنکی می‌کرد و بر اصلاح نظام آموزشی ایران آن زمان تاکید بسیار داشت، تا صرفا فعالیت‌های سیاسیِ بر خاسته از یک ایدئولوژی خاص که سید جمال‌الدین اسدآبادی شاخص آن بود و متاسفانه ارثیه خود را برای روشنفکران مسلمان پس از خود بر جا گذاشت.

به‌عبارت دیگر تلاش و برنامه اصلی ملکم خان و سید جمال‌الدین اسدآبادی تشویق طبقه مذهبی ایران و روحانیت برای دست‌یابی به اهداف سیاسی که هریک مد نظر داشتند بود. ملکم خان بنا بر تاریخچه زندگی خود و آموزش‌هایی که دیده بود برای رسیدن به یک نظام مدرن سیاسی کوشش می‌کرد، و سید جمال در هوای احیای اسلام و رسیدن به وحدت امت اسلام و بارگرداندن شکوه تمدن اسلامی شب و روز می‌گذراند.

به‌جرات می‌توان گفت که عناصر اصلی اصلاح‌طلبان در دوران جمهوری اسلامی عمدتا از آموختگان مکتب شریعتی و جلال آل احمد هستند که ایدئولوژی و اهداف سیاسی خود را از طریق بسیج مردم مذهبی و همکاری با روحانیت دنبال می‌کنند. عقبه‌شان به روشنگران میانه‌رو باز می‌گردد و در فکر و اندیشه التقاطی (مانند سید جمال‌الدین اسدآبادی و پس از او شریعتی و آل احمد) هستند و به‌جای قدم در راه یک انقلاب واقعیِ‌ درونی در دیدگاه‌های ایدئولوژیک خود و رها کردن خویش از پس مانده‌های مذهبی تلاش دارند که این ملاحظه کاری و ناتوانی خود را با بهانه‌هایی مانند «احترام به اعتقادات مذهبی مردم» و «ترس از سوریه‌ای شدن ایران» و «خطر از هم پاشیده شدن کشور» بپوشانند و توجیه نمایند.

آنچه که در این رابطه نباید مورد سفسطه و مجادله قرار گیرد این اصل تجربه شده و مورد اتفاق (حداقل از نظر تئوری) همه است که اندیشه و افکار رادیکال و پیشرو الزاما و همیشه به معنای عمل و سیاست‌های رادیکال نیست کما اینکه فتحعلی آخوندزاده نیز می‌خواست که استبداد سیاسی تغییر پذیرد و مشروطیت و حکومت قانون جایگزین آن گردند و البته زمانی که شرایط لازمه فراهم بود اقدامات سیاسی بنیادی نیز انجام گیرند. از جمله بودند روشنفکران و مشروطه‌خواهانی که پس از انقلاب مشروطه و سقوط سلسله پادشاهی قاجار پیشنهاد تبدیل نظام پادشاهی به جمهوری را می‌کردند که اتفاقا توسط روحانیت و علمای آن شدیدا رد گردید به این دلیل بسیار کودکانه که مگر می‌شود یک مملکت شاه نداشته باشد!

اما مشکل جریان اصلاح‌طلبی و بازماندگان سلسله‌ای که سید جمال الدین اسدآبادی آغازگر آن بود این است که شیپور را همواره از دهانه گشاد آن زده و می‌زنند؛ در افکار و دیدگاه‌های خود محافظه‌کار و میانه‌رو هستند، هم سنت و دین را می‌خواهند و هم مدرنیته و فلسفه مدرن را، و بدتر از آن در عمل سیاسی گاه دچار تندروی‌های نابجا (مانند ترور ناصرالدین شاه و یا اعدام‌ها روزهای اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ترورهایی که نیروهای مذهبی مانند فرقان و مجاهدین در سالهای اول انقلاب دامن زدند و یا تسخیر سفارت امریکا) می‌شوند.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.