ساسان آقایی روزنامهنگار در یورش ماموران امنیتی به دفتر روزنامه اعتماد در تاریخ ۹۱/۱۱/۰۸ بازداشت شده است. یادداشت پیش رو بخشی از سرمقالهای به قلم این روزنامه نگار جوان ایرانی است که در نخستین شماره نشریهی “صبح آزادی” با عنوان «نسخهی آزمایشی» بهقلم سردبیر، منتشر شده بود. نگاه ساسان آقایی و اعتراض او به وضع وخیم روزنامهنگاران در ایران را میتوان در همین پاراگراف کوتاه دید و فهمید. ساسان آقایی همراه با سایر روزنامهنگاران زندانی در حال حاضر شرایط دشواری را در زندان تحمل میکنند و با توجه به اینکه تماسی با بیرون نداشته انتظار میرود در انفرادی و تحت فشار بازجوییهای امنیتی قرار داشته باشد. جرم این روزنامهنگار جوان تنها پرداختن به حرفهاش و کار روزنامهنگاریست! جرمی که «چرا»ییاش را با خواندن یادداشت زیر خواهید فهمید. با آرزوی آزادی جمله زندانیان سیاسی و روزنامهنگاران زندانی.
در ایران ـ نه به آسانی ـ اما میشود قدرتمند بود، مشهور بود، نامدار بود، پولدار بود. اما بهسختی میتوان “روزنامهنگار” بود. کسی را یاری پرسیدن از قدرتمندان نیست. بازخواست نامآوران و مشهوران نیز تابوست. و اینکه ثروتمندان «از کجا آوردهاند» هم ارتباطی با دیگران پیدا نمیکند. اما روزنامهنگار انگار جای همهی اینها تاوان میدهد. روزنامهنگار کسی است که همهچیز دربارهی او مجاز است؛ از پرسیدن تا بردن. از کنکاش حوزهی خصوصی او تا تقتیش عقاید سیاسی، روزنامهنگار باید پاسخ هر پرسشی را بداند و دربارهی هرچیز کوچک و بزرگی، خرد و کلانی توضیح دهد. این البته تنها دادگاهی ترتیب داده شده از سوی قدرتمندان نیست که روزنامهنگار در سپهر همگانی نیز بازخواست میشود، محاکمه و محکوم میشود. اگر دار و دستهی قدرت روزنامهنگار را میبرند و در سلولها به بازجویی میکشانند، جامعه روزنامهنگاران را در روز روشن و شب تاریک، در خوشی و ناخوشی، شکست و پیروزی به پرسش و چالش میکشد. از او میخواهد که ناجی باشد، قهرمان باشد، چشم بینا و گوش شنوا باشد، بنویسد و راز گوید و افشا کند. اما هیچکس در این میان نیست که بپرسد ابزار این همه مطالبه و خواسته کجاست؟ آنگاه وقتی که نمیتوانیم، نمیتوانیم بپرسیم و بنویسیم، رازهای مگو برملا سازیم و بیرحم باشیم، جامعه از “ما” روی بر میگرداند؛ پناه میبرد به زردمگاری و هجو بینی و ما تنها میمانیم و دستی قدرتمند که در گوشهای پنهان در انتظار روزنامهنگاری کمین گذارده است.
چنین است که به قامت تاریخ ایران روزنامهنگاری نمیابید که عمر بهسامان یا حرفه بهکمال کرده باشد. بودهاند کسانی که شهره شدهاند، که رازها گفتهاند، که محبوب شدهاند. به اوجی رسیدهاند که مردم را چشمانتظار خود، قلم خود و رسانهی خود ببینند. اما همهی اینها بهارهایی پر از خزان و زمستانهای دراز و بلندمدت بودهاست. تاریخ این ملک از صوراسرافیل و ملک المتکلمین و فرخی یزدی میگوید که قربانی مشروطهخواهی مردم آن روزگار شدند. و سالیانی بعد حسین فاطمی را میبینیم که بر تارک جنبش ملی شدن نفت میدرخشد و تنها کسی است که در این راه جان میبازد. انقلاب پنجاه و هفت، دوم خرداد هفتاد و شش، و جنبش نوگرایانهی پس از انتخابات نیز دیگر بزنگاههاییست که قربانیان روزنامهنگار سرشناسی داشته و دارد. با چنین پیشنهای آیا گزافه است که میگوییم: « به سختی میتوان روزنامهنگار بود»؟
کارهای سخت هم اما شدنی است، البته به شرط جان سختی. و گویی ما جانسختهای این دورانیم. در این راه دراز که آمدهایم، هربار توقیف و گرفتاری، هر رخداد همهگیری بیآنکه بخواهیم موجی از مهاجرت و رفتن را میان ما پدید آورده، هر سال که میگذرد، کمتر میشویم، دورههامان اندکتر و آرزوهامان کوچکتر. اما با این همه این چراغ نباید که خاموش شود. و برای همین هم با همهی دشواریها و نیامدها و گرفتاریها هنوز هم هستند کسانی که مینویسند و بهایش را میدهند. ما از آن اندک جانسختهای روزگاریم. باور داریم که روزنامهنگاری نخست عشق ما، و پس از آن حرفه و کسب و کار ماست و پس از این سالیان نمیتوانیم رهایش کنیم، برویم در دکانی راه و رسم بازار پیش بگیریم و فراموش کنیم که هر بامدادی، پیشخوان دکهها انتظار هنر ما را میکشد…
منبع: http://ahmadzahedi.blogspot.de/2013/02/blog-post_23.html
ماهنامهی صبح آزادی، شهریور هشتاد و نه