«به نام سعادت ملت ایران و به منظور تامین صلح جهان، امضا کنندگان ذیل پیشنهاد مینماییم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره برداری در دست دولت قرار گیرد.» ۶۲ سال پیش در چنین روزی مجلس شورای ملی با اکثریت آرا ماده واحده پیشنهادی کمیسیون نفت را که در واقع همان ملی شدن صنعت نفت ایران بود تصویب کرد. تصویب این ماده واحده اما تازه شروع کار بود. در بهار سال ۱۳۳۰ دکتر محمد مصدق در میان هیجان و جنبش عمومی مردم ایران به نخست وزیری رسید تا پروژه ملی شدن نفت را به پیش ببرد. دکتر مصدق البته در راه پیشبرد جنبش نفت مشکلات زیادی داشت شاکله مشکلات او اما در سه محور قابل جمع بندی است. مشکلاتی که همچون مثلثی شوم دولت ملی مصدق را در بر گرفتند و کاربستهای مصدق برای شکستن این مثلث موثر واقع نشد.
ضلع اول: استبداد
روزی که مصدق بر صندلی نخست وزیری نشست تا برنامه ملی شدن نفت را به پیش ببرد از ریشه عظیم و قدرت استبداد در ایران بی خبر نبود. او دو شاه قاجار را درک کرده و سالهای طولانی در حکومت خودکامه ای چون رضاشاه در انزوا سپری کرده بود.اگرچه محمدرضاشاه در سالهای اولیه حکومتش شاهی لبخند بر لب و دموکرات منش بود اما سال به سال که میگذشت شاه جوان حرکت به سوی حکومت به جای سلطنت را جدیتر میگرفت. نهاد پادشاهی، باوجود ناتوانیهای شخص محمدرضا شاه، قدرت و نفوذبالایی در جامعه ایران داشت. به گونه ای که شاه میتوانست به آسانی نخست وزیران صاحب اراده و توان سیاسی را از میدان به در کند. او اشخاص ضعیف و دست نشانده را برای صدارت و وزارت ترجیح میداد. شاه حتی اگر نمیتوانست کابینه دلخواه خود را بر سر کار آورد میتوانست به راحتی نسبی کابینه ای را که نمیخواهد کنار افکند؟ شاه دائما آشکار و پنهان شکوه میکرد که نظام پارلمانی در ایران ناکارآمد است ولی خود او ازعوامل اصلی این وضع بود.در مقابل حرف مصدق درست بود که «روح» قانون اساسی متوجه مشروطیت دموکراتیک بود و بر اساس آن شاه تنها نقشی تشریفاتی داشت و اقتدار اخلاقی و مشروعیت او مدیون پرهیز از درگیری در امور اجرایی و ایفای نقشی بی طرفانه، مصلحت نگرانه وخیرخواهانه در جهت افزایش کارایی دولت بود. اما مشکل اساسی وادار کردن شاه به ایفای چنین نقشی بود در شرایطی که ضعف نهادهای دیگرزمینه ساز و سبب افزایش وسوسه او در دخالت های ناروا بود. در تحقق عملی نظام مشروطه ایران اگر کسی که بر تخت سلطنت تکیه زده بود از دوراندیشی و مصلحت نگری و به قول مصدق «تمدن» بهره ور بود کارها اندکی آسان میشد اما اگر از این فضیلتها بی بهره بود کشور با مشکلاتی اساسی دست به گریبان میماند. از طرف دیگر، شاه و دربار هم از همان آغاز پادشاهی محمدرضا شاه، تلاششان برای افزایش قدرت و اختیارات سلطنت را ادامه داده بودند. یکی از راههای تحقق این هدف سر کار آوردن نخستوزیرانی دستنشانده دربار بود و راه دیگر، تقلب در انتخابات برای حصول مجلسی که از مقاومت در برابر شاه ناتوان باشد. در آستانه انتخابات مجلس شانزدهم مصدق و همفکران او معتقد بودند هدف دولت و دربار این است که مجلسی بر سر کار بیاورند که مذاکرات نفت را به سود و دلخواه انگلیس پیش ببرد. به همین سبب، مصدق و یارانش به اعتراض و تحصن دست زدند. جبهه ملی که در آبان ۱۳۲۸ تشکیل شد، حاصل این حرکت اعتراضی بود وخواهان رعایت آزادیهای اساسی. سرانجام مصدق و شش-هفت نفر از طرفداران او بهرغم مخالفت دولت به مجلس راه یافتند و توانستند به پشتوانه افکار عمومی و رشد احساسات ملی نفوذ زیادی کسب کنند. به این ترتیب، از همان آغاز تاکید جبهه ملی بر انتخابات آزاد، بر مطبوعات آزاد و به طور کلی بر اصول و موازین دموکراتیک، با تاکید آنها بر احقاق حقوق ایران در امر نفت آمیخته شد. به بیان دیگر، مصدقیها حاکمیت مردمی را که نماد آن ترتیبات دموکراتیک بود با حاکمیت ملی که تبلور آن ملی کردن صنعت نفت بود، درآمیختند. این دو هدف را نمیشد از هم جدا کرد. تنها به پشتوانه نهضت و عواطف ملی میشد هدفهای دموکراتیک را پیش برد و شاه را ناگزیر کرد که به ایفای نقشی تشریفاتی تن در بدهد. مبارزه با نفوذ انگلیس و مبارزه با سلطه دربار و نقش فعال شاه از هم قابل تفکیک نبود وعملا مبارزه در یک جبهه بود. ناگزیر کردن شاه که، به قول مصدق، سلطنت کند نه حکومت، از اساسیترین شرایط پیشبرد کار نفت بود.
ضلع دوم: سیاست بازان
مشکل دیگر مصدق نخبگان سیاست باز سیاست ایرانی بود. در ایران سرآمدان یا نخبگان سیاسی کشور در عین تشتت از طریق شبکههای پیوند متقابل با یکدیگر مربوط بودند. اغلب دست نشاندگانی در میان اقشار گوناگون جامعه داشتند و این دست نشاندگان یا سرسپردگان، و سرآمدان که حامی آنها بودند، منافع متقابل خود را با این پیوندهای دوسویه حفظ میکردند. این وضع هم حاصل نبودن تحزب و سازمانهای پایدار سیاسی بود و هم فقدان تحزب و مشکلات کار حزبی را بیشتر میکرد. روابط و داد و ستدهای غیر صوری جای روابط صوری و رسمی را میگرفت. قانون و عقلانیت اداری اغلب در برابر پیوندهایی از اینگونه بی رنگ یا بی اثر بود. پیوندهای مدنی و روح شهروندی در اثر غلبه اینگونه روابط آسیب میدید. دستگاه اداری در برابر دستگاههای «کارچاق کنی»شخصی، که بسیاری از اهل سیاست در اطراف خود پدید آورده بودند، نمیتوانست از کارآیی زیادی بهره ور باشد. هر کسی مشکلی داشت به دنبال پارتی، واسطه و توصیه اشخاص با نفوذ بود. در مجلس آن روزگار «متولی ها» سیاستگران پیش کسوتی بودند که پایگاه های قدرت خود را داشتند؛ کاربربودند و حاجتمندان از دیدار با آنها کمتر دست خالی برمیگشتند. متولیها در کارهای مهم مجلس- از بسیج رای اعتماد برای کابینه گرفته تا پیشبرد قوانین یا جلو گیری از تصویب آنها- نقش اساسی داشتند و بدون جلب نظر آنها مجلس و به طور کلی دستگاه سیاسی کارآیی چندانی نداشت. این وضع در دوره نهضت ملی و اهمیت یافتن آرمان های سیاسی، مانند ملی کردن نفت یا مقابله با دربار، تعدیل شد. اما کسانی مانند مظفربقایی، حسین مکی، ابوالحسن حائری زاده و… همچنان سیاست را از این زاویه میدیدند. برای امثال آنها و کسان دیگری مانند جمال امامی، هادی طاهری، رضا حکمت، سید ضیاء الدین طباطبایی و بسیاری دیگر، سیاست شبکه ای از پیوندها و مانورهای پیچیده شخصی- گروهی بود که آرمان سیاسی در آن همیشه تحت الشعاع منافع بود. هدف این بود که سیاستگر بتواند در عرصه سیاسی نفوذ و کارایی خود را حفظ کند. در این سیستم موازنه نسبی نیروها اهمیتی اساسی داشت و هیچکس نباید از حد معینی بیشتر قدرتمند شود. ریشه درگیری امثال بقایی و مکی با مصدق، که درک دیگری از سیاست داشت، در همین بود؛ آنها میخواستند بین شاه و مصدق تعادلی برقرار باشد وکارایی خود آنها به عنوان دلالان سیاسی برقرار بماند. به این سبب بود که، همصدا با دیگران، تاکید مصدق برضرورت اقتدار نخست وزیر را دیکتاتوری نامیدند و تخطی از قانون اساسی. در جهان بینی اینها مردم تنها ابزار پیشبرد هدفها و آماج دستآموزی بودند. کسی مانند مصدق را، که اهل داد و ستدهای متعارف و رایج نبود و معتقد بود به رای و نظر مردم باید احترام گذاشت و آنها را صاحبان اصلی کشور دانست، «عوامفریب»میگفتند. هنوز هم کسانی که ملهم از همین برداشت سنتی و نخبه گرا از سیاست اند همینطور فکر میکنند بدون آنکه به معنای آنچه میگویند توجه کنند یا میان عوام و مردم تمایز چندانی قائل شوند. از دید اینها مردم باید آماج یا موضوع کنش پذیر قدرت باشند نه صاحبان فعال اراده و آگاهی و نظر. این تلقی از سیاست، مردم را توده هایی میداند که باید به شیوههای مختلف مهار شوند؛ توده هایی که وظایف فراوانی دارند ولی از حقوق چندانی بهره ندارند، رعیتند نه شهروند.
ضلع سوم: استعمار خارجی
عمده چالش مصدق استعمار انگلستان و وادار کردن این دولت به پذیرش حق ایران بود. برای مصدق مسئله اساسی این بود که هر قراردادی در امر نفت با حاکمیت ملی ایران و موازین قانون ملی شدن نفت که در مجلس به تصویب رسیده بود سازگار باشد. انگلیسیها اصل ملی کردن نفت را در ظاهر پذیرفتند، ولی در عمل به هیچ وجه آماده قبول چیزی جز ترتیباتی که بر اساس آن نصف درآمد نفت ایران به آنها تعلق بگیرد نبودند. مقامات انگلیسی با وجود مذاکرات گوناگون هیچ وقت تلاشهای خود را برای متزلزل کردن و ساقط نمودن حکومت مصدق متوقف نکردند. با وجود این ادعا که مصدق اصلا اهل انعطاف نبود یا علاقه جدی به حل مسئله نفت نداشت، هیچ چیز بیشتر از تلاش برای حل مسئله نفت مصدق را به خود مشغول نکرد. دولت مصدق و به ویژه شخص او از چپ و راست در فشار بود و حتی هواداران سرشناس انگلستان، مصدق را متهم به آمادگی به سازشگری میکردند. در مورد فضای آکنده از بیاعتمادی به انگلستان و نگرانی از ترفندهای آن کشور، هم زمینه تاریخی اینگونه برداشتها را باید در نظر گرفت و هم این واقعیت را که در دوره بحران نفت اقدامات و دسیسههای انگلستان دیگر به هیچ وجه خیال و توهم نبود. گذشته از این، رابطه ایران و انگلستان رابطه مبتنی بر احترام متقابل دو کشور همپایه یکدیگر نبود، بلکه عملا رابطه یک کشور استعماری با یک کشور استعمار زده بود. از اینها که بگذریم اگر شرایط ایران آن روز را در نظر بگیریم. متوجه میشویم که دولت ایران مانند دیگر دولتهای جهان سوم، از نظر ساختاری بسیار آسیبپذیر بود. تشکیلاتی که مصدق در مقام نخستوزیری بر آنها ریاست داشت بسیارشکنندهتر از حد متعارف بود. او اگر چه در ظاهر کنترل نیروهای انتظامی و اطلاعاتی و نظامی را در اختیار داشت اما در عمل، وابستگی و شاید وفاداری این نیروها به دربار حوزه امکانات و اقتدار او را بسیار محدود میکرد. امپراتوری انگلیس با اینکه از هند و فلسطین بیرون رفته بود ولی هنوز در خاورمیانه نفوذ زیادی داشت. در خود ایران، شمار زیادی از اهل سیاست پیوندهای محکمی با انگلستان داشتند و تشکیلات گستردهای در ارتباط با سفارت و دستگاه اطلاعاتی انگلیس سرگرم زمینهچینی برای سقوط دولت مصدق بود. به بیان دیگر تمام اقداماتی که برای مذاکره با مصدق و حل مسئله نفت صورت گرفت برای حفظ ظاهر بود و هدف اصلی از میان بردن او بود. مصدق ازهمه جزئیات اقدامات انگلیسیها باخبر نبود ولی تردیدی در کلیات نداشت. به این ترتیب، گفتوگو بین دو طرف در شرایطی که هیچ اعتماد متقابلی وجود نداشت کار آسانی نبود. گفتوگو بین دو طرف، در شرایطی که یک طرف سرگرم زمینهچینی گسترده برای از میان بردن طرف دیگر است، کارچندان ثمربخش یا خوشفرجامی نیست. با این همه، مصدق آماده هر گفتوگویی در چارچوب عرف و قوانین بینالمللی بود و تلاش زیادی هم کرد ولی عوامل گوناگون، به ویژه از میان رفتن همبستگی در صف هواداران او و کینهجویی بیامان یاران پیشین، امید انگلیسیان را به توفیق در از میان بردن حکومت او روزبه روز بیشتر کرد.
این سه ضلع شوم را مصدق پیش از بهدست گرفتن مسئولیت به خوبی میشناخت با این وجود او پا به میدان مبارزه نهاد در شرایطی که یک جنبش اجتماعی شکل گرفته بود امید به امکان موفقیت خیلی بیشتر بود. اقدام مصدق در مقابله با دربار و نفوذ انگلیس ادامه همان امیدهایی بود که موجب انقلاب مشروطه شده بود. از اینها که بگذریم، اگر اهل مبارزه همیشه واز قبل خواهان تضمین موفقیت خود باشند، هیچ تلاش آرمانخواهانهای شکل نخواهد گرفت.مصدق بیرون راندن شرکت نفت را از ایران گام اساسی برای استقلال و سربلندی کشور میدانست و ناگزیر کردن شاه به دست برداشتن از هوای حکومتگری راهم از اساسیترین لوازم حکومت مشروطه تلقی میکرد. برخی درایران آن روز، به این دو هدف دلبستگی نداشتند و شاید برخی هنوز هم نداشته باشند. مصدق در کودتایی آمریکایی سرنگون شد اما ارج تلاشهای آزادیخواهانه او بر تاریخ ایران سنگینی میکند .
محمد مریدپور
از: روزنامه صبح ایران قانون