جمال صفری: تدارک برای تغییر سلطنت قاجار به پهلوی

چهارشنبه, 29ام خرداد, 1392
اندازه قلم متن

mossadegh.m

۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ ویکمین

سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۷۹)‏

بناست تاج پادشاهی را «برسرمردی بگذارند که مردم ایران جزستم وظلم ازاتباع او تا کنون ندیده اند. مردی که روزنامه نویس را درمیدان مشق کتک می زند و به چوب می بندد ، مردی که با مشت، دندان مدیرجریده ای دیگر را خرد می کند، مردی که به امر و فرمان او سر کردگان و رجال کشور مانند سردار معززها و اقبال السلطنه ها و امیرعشایرها را بیگناه کشته واموالشان را غارت کرده اند، مردی که تحصیلات ندارد، مردی که بی اندازه طمّاع است ، مردی که محال می گوید و فریب می دهد… البته هیچ مرد آزاده وجوانمردی خاندان دویست سالۀ قانونی را برنمی دارد تا خاندان تازه ای را بدون صفت با هووجنجال به تخت بنشاند! اما دموکراسی دنیا چنین حکم کرده بود و بایستی بشود. به اصطلاح: باید کارتاژ خراب شود، زیرا رم اینطورخواسته است!»

«ملک الشعرای بهار پس از نطقش در ۷ آبان ۱۳۰۴ در مجلس »(۱)

«گزارش کارمند کنسولگری امریکا در تبریز که در تاریخ ۱۷ اکتبر ۱۹۲۵ تهیه شده حاوی اطلاعات مفیدی است : « دیروز حدود ۶۰ نفر در بازار به راه افتاده و شعار می دادند « زنده باد پهلوی» (رئیس الوزرا) و « نابود باد خاندان قاجار» خبر دار شده ام که همۀ آنها را برای این کاراجیر کرده بودند. همینطور عده ای، که از بدنام ترین و فاسد ترین آدم ها هستند، درتلگراف خانه مستقر شده اند و به نام مردم تلگرام های مختلفی به تهران ارسال می کنند. امشب حدود ۱۰۰ نفردر اطراف تلگراف خانه جمع شده اند و چند نفر هم در بارۀ سرنگونی خاندان قاجار سخنرانی می کنند.»

«گزارش اموری به وزارت امورخارجه ی آمریکا » (۲ )

◀ فعّالیت رؤسای لشکر:

ملک الشعرای بهار روزهای پیش از « تغییر سلطنت قاجار به پهلوی» را اینگونه شرح می دهد:

تدارک فرماندهان و رؤسا و امرای لشکردرایالات و ولایات طوری مقتدرشده بودند که خود رئیس دولت در پایتخت آن قدرت را نداشت.

مرگ، شکنجه وحبس درنظرمردم بی اسلحه و بی تشکیلات که به حمایت قانون و حمایت رؤسای ملّی نیز متّکی نباشند، بس هولناک وعظیم است! خاصّه که جمعی ازمردم همان شهر ومحل نیز درسایۀ نزدیک شدن به مراکز قدرت، صاحب نفوذ وعامل جلب ثروت متنفّذین وخود نیز صاحب تموّل و دارای مقام شده باشند!

مع هذا ، حسّ مخفی عجیبی که عامل یک مقاومت منفی و خونسردانه بود، دراکثرطبقات ملّی ایران درمرکزقویتر ودرایالات نیزتا حدّی پدیدار بود. اما این مقاومت به امروفرمان وزورو تهدید فرماندهان مقتدرکه هر یک در خراسان و آذربایجان و لرستان و فارس و غیره خونهای بیشمارریخته و بیگناهانی را به بهانه های ناچیزاز میان برده بودند، چیزی نبود و کسی به آراء و افکار و جماعت حقیقی و توده اعتنا نمی کرد ! مع ذ الک، هر کس که به تلگرافات این اوقات که از مهرماه ۱۳۰۴ تا نهم آبان همان سال جریان یافته است، رجوع کند، امضای آنها را ببیند ، محدودیت طبقات و افراد را ( در صورت آشنایی تا محل ) می تواند درک کند!
بالجمله ، تلگرافات دایر بر لزوم خلع قاجاریه متواتر گردید، و آذربایجان مرکز این غوغا به شمار آمد.

◀اجتماعات مدرسۀ نظام

درتهران هیجانی درکارنبود ، لیکن دراواخر مهرماه و اوایل آبانماه ، جمعی به زعامت و پیشقدمی حاج رحیم تاجر قزوینی که در آذربایجان نیز به تحریک سرتیپ آیرم اقدامات مؤثّری کرده بود، در تهران گرد آمده ، درمدرسۀ نظام جمع شده ، چادر زدند و مرکزی به اسم « کمیسیون مختلط نهضت ملّی آذربایجان » با مشاوره و همدستی سرهنگ در گاهی و طهماسبی و بعضی از وکلای مجلس از قبیل داور و غیره بوجود آوردند.

این دسته که یکی دونفراز روحانیون و چند تن از تجّارماجراجوی معروف با آنها همدست شده بودند، ابتدا شبنامه هایی انتشار داداند و بالاخره مراجعاتی به مجلس کردند و در مسألۀ خلع قاجاریه داخل کار شدند.

اگرچه طهماسبی در تاریخ مجعول و دروغ خود گزافهایی در بارۀ این دسته بهم بافته وادعاهای دروغی کرده است که هیچ افسانه نویسی طرح این اندازه دروغ و شیادی را جایز نمیداند هر کس بخواهداز فحوای بیانات و شبنامه ها وشایعات نا چیز مذکورمطّلع شود، به کتاب تاریخ مزبور رجوع کند. شنیده شد که شاه سابق نیز با وجود آنهمه مدایح که از او در آن کتاب شده بود، کتاب مزبور را جمع کرد و راضی به نشر آنهمه اکاذیب نگردید.

باری ، من میل ندارم وارد جزئیات این تئاترمنفور و رسوا که حاج رحیم و یاران او به نام افراد وطن خواه آذربایجانی به دروغ راه انداخته بودند، بشوم؛ محتاج به آن هم نیستیم زیرا همه کس از آن بازی خبردار بوده و هست! اتّفاقاً تمام آن بازیگران بی وجدان و قائل روزی در زیر پنجۀ قهر شاه سابق خرد و خاش شدند، حبس شدند، تبعید شدند، خلع و کسر درجه یافتند و به قتل رسیدند و در آتش خود سوختند و ما را هم کباب کردند! و اینک روحشان با ارواح مظلومین و شهدای این واقعه در جواب و سئوال است، و یکی از آن شهدا از گور بیرون آمده ، اعمال آنها را برای تنبّه و عبرت اعقاب و اخلاف اینک طرح می کند!

باری ، مجلس و رجال مهم کشوربه این نهضت های کوچک و دروغ اعتنا نداشتند. مع هذا، اکثریت درسایۀ فعّالیت و پشت کار فیروز و تیمور ، دو وزیر با وفا ، از بیرون و داور و سایر همدستان او در اندرون مجلس بنای کار و فعّالیت را نهادند.در اواخر مهر ماه مطلب را اعلانیه کردند.

رئیس الوزرا قولهای صریحی در این سال به اقلّیت مجلس داده بود و صریحاً وعده کرده بود که در بازگشت شاه مساعی لازمه به خرج دهد، و مدرّس درنطق خود اشاره کرد که : « ما نظربدی به دولت نداریم و او را در خط اصلاح مافات می بینیم و امیدواریم و البته باید اصلاحات تکمیل شود و مقاصد ما بعمل آید…» و قصد ما بازگشت شاه و موافقت سردار سپه با شاه ، وحدت نظرعمومی ، رفع اختلافات ، اصلاح مفاسد رؤسای قشون ، سازش دولت با مستشاران امریکایی ، آزادی انتخابات و استقرار حکومت دموکراسی بود ، و قصد دیگری در بین نبود. با اینهمه رئیس دولت در ظاهر به شاه تلگرافات می کرد، ولی در باطن رؤسای قشون و اعوان او به صادر کردن تلگراف به خلاف قاجاریه تدارک دسایس پنهانی و تحریک اشخاص به ضدّیت با شاه مشغول بودند، و خود معزّی الیه هم با کمیسیون حاج رحیم و طهماسبی محرمانه مساعدت می ورزید!

عجب اینست که طهماسبی در تاریخ کذایی خود سعی عجیبی کرده است که دولت را مخالف خلع قاجاریه قلمداد کند، و حکومت نظامی وشهربانی را مانع از نهضت ملّی (!) حاج رحیم آقا و احرار مصنوعی آذربایجان که روح آذربایجانی از آنها خبر نداشت، معرّفی نماید!

اما عقلا و اهل سیاست و محافل سیاسی خارجی و داخلی به خوبی از کنه کار آگاه بودند، و یکی از دلایل نپذیرفتن متحصّنین در سفارت شوروی و اصرار سفارت مزبور در لزوم مجازات آنها همین نکته بود، چنانکه از سایر اخبار بیسیم مسکو نیز این معنی بوضوح فهمیده می شود.

اگر قضایای بیست ساله اتفاقاً روی دایره ریخته نمی شد، و ما این تاریخچه را ننوشته بودیم ، شاید پنجاه سال دیگر نبیرگان ما ایرانیان که چند هزار سالست گرفتار همان سنخ تواریخ جعلی و دروغ می باشند، کتاب آقای طهماسبی را خوانده باور می کردند که براستی ملّت آذربایجان برای انقراض قاجاریه در تبریز و تهران اقداماتی کرده اند، و با وجود مخالفت دولت و سانسور و سختگیری حکومتهای نظامی از این انقلاب ، باز با چه رشادتی مطلب را پیش برده اند؛ و شاید براستی مدرّس و سایربدبختانی را که مایل به تغییر قانون اساسی و اختیار دادن به یک دیکتاتورنبوده اند، همانطور که آقای طهماسبی نوشته، اجنبی پرست و مهمل و غیره می شناختند!

رسم این کشور بلا دیده براین جاریست که کاهی را کوهی کنند و دروغ را برای رضای شیطان و برطبق اصول ماکیاول وکاترین دمدیسی با محکمی بگویند واسنادی هم ضمیمه کنند و مردم را فریب دهند!

ولی این بازی تا قیامت نباید دوام کند!

◀شب هشتم آبان

باری ، اجتماع مشتی رند وعده ای منفعت طلب و مردم کشانی چند در باغ مدرسۀ نظام و سرو صدای دروغی محمّد حسین آیرم که مردم را در تبریز هر روز واداربه تلکرافات کرده بود، در مردم و ساکنان مرکز اثری نبخشید، تا عاقبت حضرات مجبور به ترور و قتل نفس شدند!

◀تهدید و وحشت

رجال بزرگ سیاسی از قبیل رئیس الوزراها و وزیران و وجها در این هنگام جز همان شیوۀ حفظ خود خودخواهی و محافظه کاری که در نهادایشان معهود بود. اثری از خود بروز نمی دادند و این شیوه نیزمؤثّر و مکمّل مقصود گردید.

اعتمادی که بعضی ابراز می داشتند این بود که نمی توان مواد مربوطۀ قانون اساسی را درامر سلطنت تغییر داد و راهی در خود قانون اساسی برایش نیست، و از لحاظ حقوق اگر هم احیاناً شاه مستعفی یا نابود شود، پادشاهی باید دراین خانواده بماند.

احمد شاه نیز در فرنگ با یکی از حقوق دانهای معتبر گفتگو کرده و شنیده بود که طبق قانون نمی توانند او را منقرض کنند.

اما این حرفها در برابر ضعف وسستی مفرط از طرفی ، و فعالیت و بخت از طرف دیگر بجائی نمی رسید!

مردم هم اگر جنبشی می کردند با گلوله ی دولت و تغیّر وکلای ملّت که حامی آن دولت بودند، پاسخ گرمی می شنودند. شش ، هفت نفر وکیل از جان گذشته هم جز بر باد رفتن هستی و خرابی زندگی آتیه بلکه محو شدن خود و خانوادۀ خود نتیجه ای از این مقاومت نمی بردند و امیدها بکلی مقطوع بود!

◀مادۀ واحده

شکافی در صف اقلّیت رخ داد: بعضی از رفقای ما از فرط یأس از ما جدا شده ، وارد فراکسیونی به نام اتّفاق شدند ، و یکی از آنها، آقای اخگر، بهمراهی وکیل بندرپهلوی ، آقای کی استوان ، لایحه ای بعنوان « تذکّر مهم » در موضوع تلگرافات واصله ( تلگرافاتی که از غایت استهزا تا به حال درمجلس شورای ملّی تذکّر آنها هم مایۀ سرافکندگی بود) و لزوم توجّه مجلس به این عرایض ، تدارک دیده ، به امضای خود منتشر کردند. بلافاصله ، مادۀ واحده ای که در تاریخ طهماسبی با امضای وکلا در صفحۀ ۲۶۷ آمده و گراور آن در صفحۀ۲۶۹ نقل شده است، تقدیم مجلس شد و اینست آن:

مادّۀ واحده:

مجلس شورای ملّی به نام سعادت ملّت ، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقّتی را در حدود قانون اساسی و قوانین‌موضوعۀ مملکتی به شخص آقای رضا خان پهلوی واگذار می‌کند. -تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به نظر مجلس مؤسّسان است که برای تغییر‌مواد ۳۶ – ۳۷ – ۳۸ – ۴۰ متمّم قانون اساسی تشکیل می‌شود.
این مادّۀ واحده از طرف همان آقایان و مرحوم داور تهیّه و در زیر زمین قصر رئیس الوزرا روی میز گسترده شد و بنای آوردن وکیل و تقاضای امضا به میل و خواهش وعنف و تهدید آغاز گردید؛ و تا روز ششم وهفتم آبان موفّق شدند که هشتاد و چهار نفر ازاعضای فراکسیون ها را که زورشان رسیده بود به پای میز تاریخی که مقدّرات کشور ایران را تعیین می کرد، بکشاند!

از رفقای ما نیزعدّه ای رفتند آنها را بردند گفتند کاریست تاریخی ؛ و خلاصه رفقای فراکسیون ما از پانزده نفر تقریباً به سه ، چهار نفرتقلیل یافت!

عجب اینست که آقای درگاهی با آنهمه عداوت داوطلب شد که مراهم به پای میز کذایی ببرد و عصری به خانۀ من آمد من او را نپذیرفتم ، و آقای بوذرجمهری هم برای جلب آقای سید حسن خان زعیم وکیل کاشان رفت و او نیزازموافقت با آقای کریم آقا خان که ظاهراً نسبتی هم با یکدیگر داشتند، خود داری کرد!

عصرپنجشنبه، هفتم آبان به میل خودم به قصر رئیس الوزرا شتافتم. صحن قصر پر بود ازافرادی که طبعاً در این قبیل موارد پی طعمه و شکار می گردند و آن روزها ابواب قصر دیکتاتور بر روی آن بیچارگان باز بود می شد و آن مرد داهی و عجیب به چهرۀ بی نور اینها تبسم می کرد و به هر یک لطفی خاص ابراز می داشت!

عده ای از رجال سیاسی نیز اینجا و آنحا در تکاپو بودند ، مدخل زیر زمین طرف راست مثل راه مورچه از آیند و روند مملو بود.

متولّیان اکثریت با ماشینها در رفت و آمد بودند وهرکسی که بیرون می رفت پس از چندی با شکاری تازه برمی گشت، و او را یکراست به کنار میز برده ، قلم تاریخی را به دستش می دادند!

آن روز با رئیس دولت در زیر درخت بید معلّق ملاقات کردم، و تا آن ساعت از قضیّۀ مادّۀ واحده و میز وزیر زمین اطّلاعی کامل نداشتم .

دیدن آن منظره پشتم را بلرزه در آورد، خاصّه که دونفر از بهترین دوستانم را – از اعضای اقلّیت – دیدیم که یکی از ایشان از میزگردانها شده ، دیگری را داور شکار کرده ، داخل زیر زمین کرد ، و رفقای دیگر هم بنوبت آمدند و امضا کردند!

ازآمدن پیشمان شدم ! نه ازترس اینکه مرا هم به زیرزمین بکشند! چه ، گوشت من بقدری تلخ بود و سوگندی که در مجلس با قرآن یاد کرده بودم به درجه ای راسخ بود که آنها از من مأیوس بودند، بلکه پیشمانی ازاین بود که چرا دوستانم را در چنان حالتی دیده ام.

رئیس دولت هم آن روز بی پرده سخن گفت . فرمود که آقایان مستوفی ومدرّس خیلی معطل می کنند ، دیگر کارازاینها گذشته است، به ایشان بگو هرچه باید کرد خودشان بنشینند و سروصورتی بکار بدهند.

◀ ترور و مرگ !

روز هفتم آبان تقریباً خیال مردم کشها از پیشرفت عدّه و آراء که زیر مادّۀ واحده در زیرزمین تهیّه شده بود، آسوده بود. اما باز به مجلس و به ناطقین اقلّیت و منفردین اعتماد نداشتند و می خواستند به هر وسیله که هست آنها را خفه و خاموش سازند!

جلسه ای بود. حاج رحیم آقا ، طهماسبی و غیره ، از جمله آقای « ح.» و آقای « ب. ا.» درآنجا گرد آمده ، تصمیمی مهیب و جانیانه اتّخاذ کردند؛ و قرار براین شد که شب هشتم آبان اگر کسی از طرف اقلّیت حرف زد ، کشته شود!

بالاخره قرار اخیر براین شد که مؤ لّف تاریخ را در آن شب به قتل آورند!

جمعی برای این کار مهیّا شدند. قرار شد که یاور محمد علی خان ، رئیس کمیساریایی ۲، که محلّ او درجلو خان مجلس است، همراه و معین این جنایت باشد ، آقای « ب.» مدعی است که طهماسبی با قتل ملک الشعرای بهار موافق نبود ، و خدا می داند! هر چه بود شب جمعه، هشتم آبان ماه ۱۳۰۴ ، بر سر دست آمد و زنگ سید محمود، ناظم مجلس ، در گالاریها طنین انداخت و جلسه به ریاست نایب دوم رئیس تشکیل گردید.

رباعی
چشمت به سیه بختی من ایما کرد
زلف تو به قتلم آستین بالا کرد
بنوشت خطت به خون من لایحه ای
خال سیهت لایحه را امضا کرد!

بالاخره ، روز هفتم آبان ، با تصمیمات ابلیسی به پایان رسید و آفتاب درافق خونین غربی پنهان شد.
مرحوم مدرّس هنوز کسل بود و به مجلس نمی آمد. به من هم گفته شد که دراین جلسه حاضر نشوم. مرحوم مستوفی و مرحوم مشیرالدوله و آقایان دکتر مصدّق و زعیم نیز خاضر نبودند. من ناگزیر بودم با وجود غیبت اکثر رفقا در جلسه حاضر شوم. (۳ )

◀ سیاست انگلیس

بر اساس « اسناد وزارت خارجه آمریکا » آن زمان را بدین شرح گزارش می کند: فولر در گزارش مورخ ۱۳ سپتامبر ۱۹۲۵ خود می نویسد:

احتراماً به اختصارنظراتم را دربارۀ نگرش وزارت امور خارجه ی بریتانیا به ایران ومستشاران آمریکایی به عرض می رسانم . گزارش حاضر حاصل بررسی اقدامات انگلیس در ایران و تماس هایی است که درطول یک سال و نیم گذشته با مقامات انگلیسی درایران داشته ام، که در ولایات بسیاردوستانه والبته درتهران کمتردوستانه بوده است، ودرصحبت هایی که دربحبوحۀ تحوّلات بسیارجالب اخیربا یکی ازمقامات کنسولی انگلیس در تهران داشتم، اظهارات ایشان نظراتم را تأیید کرد… به گمان من اظهارت محرمانۀ این مقام انگلیسی ، که البته به دلیل روابط بسیار دوستانه مان ودرخلال گفتگویی صمیمانه که تا پاسی از شب طول کشید ابراز شد، از نظرخودش بیانگر اهداف وزارت خارجه انگلستان بود. هردوقبول داشتیم که برینانیا درصدد ضمیمه کردن ایران به امپراطوری خود نیست، و امپراطوری بریتانیا با استیلای خارجی دیگری برایران شدیداً مخالف است. نکته مورد بحث ما اینجا بود که آیا بریتانیا باید به شکوفایی واستقلال ایران کمک کند، و یا با مخالفت خود ایران را ضعیف وعقب مانده نگاه دارد . به اوگفتم که انگلیس سیاست درستی را در ایران در پیش نگرفته است ؛ واینکه اگرازمنافع اقتصادی فوری خود چشم پوشی کند ودرهرموقعیت دوستی بدون چشم داشتی به یاران نشان بدهد ، امکان دارد که انزجارو تنفّرفعلی مردم ]ایران از انگلیس[ طیّ یک دو نسل آینده زدوده شود، وانگلیس، بجای آنکه متّحدی برای دشمن خود بتراشد، دوست و پشتیبانی محکم در مقابل روس پیدا خواهد کرد. مقام انگلیسی پس ازچند ساعت مقاومت ودفاع معمول ازمواضع بریتانیا ، دربحبوحۀ بحث نظرات واقعی اش را ابراز داشت که دراینجا سعی می کنیم عین جملات او را تکرار کنم. « دوستی ایران برای ما ( انگلیسی ها ) پشیزی هم ارزشی ندارد، چون قیمتش را خوب می دانیم. ایران تا وقتی دوستی می کند که برایش فایده ای داشته باشد، و به محض اینکه لقمه ی چرب و نرم تری پیدا کرد به آدم خیانت می کند… البته ایران می داند که هر چقدر هم که از ما بدش بیاید ، برای حفاظت از خودش ناچار باید به دامن ما بیفتد… ما ایرانی پر رونق و قوی می خواهیم البته به شرطی که معقول ( مطیع انگلیسی ها؟) باشد. این چیزی است که ، مثلاً، تا پنجاه سال آینده می خواهیم باشد . تا در این فرصت جای پایمان را محکم کنیم ، و بعد از آن اگر معلوم شود که می توانیم به ایران اعتماد کنیم و این کشور به دامن روس نمی افتد و امتیازات را لغو نمی کند، آنوقت دست از سرش بر می داریم… باید از حقوقی که همین الان داریم حفاظت کنیم و مراقب باشیم که ایرانی ها هیچ امتیازی را لغو نکنند . البته هیچ مخالفتی با سرمایه گذاری سایر کشورها در ایران نداریم ، به شرط آنکه با منافع ما درتضاد نباشد. ما مدّعی امتیازات موجود وامتیاز نفت شمال و راه آهن هستیم. هرچند قبول داریم که این مورد اخیرهنوزتصویب نشده، که آنهم به خاطر این است که مجلس هنوز جلسه ای برای تصویب آن تشکیل نداده است. شاید ازامتیاز نفت شمال صرف نظر کنیم، هرچند بعید می دانم توسعه نفت شمال برای هر کشوردیگری هم چندان ساده باشد ، ولی دلیل ندارد که از امتیاز راه آهن هم بگذریم . کاملاً واضح است که با انتصاب مستشاران آمریکایی مخالفیم . مگر بعد از رفتاری که شوستر با ما کرد انتظار دیگری هم دارید. ولی تا وقتی که ادامه کارشان مخالف منافع ما نباشد، مانع کارشان نخواهیم شد. مخالفتی هم با وام دادن آمریکا به ایران نداریم به شرطی که ضمانت وام چیزی نباشد که با منافع ما تلاقی کند، مثلاً نفت یا گمرکات جنوب. ما بهترین دوست آمریکا هستیم ولی دلیل نمی شود که ندانیم سیاست غلطی را در ایران پیش گرفته اید. شما امریکایی ها آرمانگرا هستید. شما هنوز ایرانی ها را نشناخته اید، در صورتی که ما نسل ها ست که این مردم را می شناسیم. ما هم آرمانگراهای بیغرضی، مثل شما آمریکایی ها ، داشته ایم که همین پیشنهادهای شما را برای ایران مطرح کرده اند، ولی بعد از مدّتی دست برنداشتند . تنها تجربه ی شما، که اتّفاقاً چندان موفّق هم نبود، در مقیاسی کوچک در فیلیپین بوده است. وقتی به اندازۀ ما تجربه کسب کنید ، می فهمید که تنها سیاستی که در این کشور کارگرمی افتد همان سیاستی است که ما در پیش گرفته ایم – یعنی جنگ اقتصادی و سیاسی با روس ها در ایران ، که به همین منظور باید همه ی نفوذ خودمان را در این کشور حفظ کنیم.» او همچنین گفت که اگر بواسطۀ این سیاست استقلال ایران به تعویق بیفتد و به ما وابسته بماند، فقط به نفع خودش است، البته کنسول بعداً گفت که اینها صرفاً نظرات شخصی خودش است، که به عنوان یک دوست ابراز کرده و نه یک مقام کنسولی ، و از من خواست که آنها را پیش خود محرمانه نگه دارم. ( ۱)

اموری کمی پس از «بلوای نان» با سر پرسی لورن گفتگو کرد:

احتراماً نکاتی را که درگفتگوی اخیرم با وزیر مختار بریتانیا مطرح شد و شاید برایتان جالب باشد، به عرض می رسانم. به گمانم ] آقای لورن [ در صدد بود که به شیوه ای دوستانه اساس سیاست های دولتش درایران را توضیح بدهد. او با این فرض شروع کرد که ایالات متّحده یک رقیب قدرتمند در مرزهای جنوبی مکزیک دارد ، واظهارداشت که هرچند احتمالاً سیاست دولت من به دنبال دست اندازی به خاک مکزیک و یا دست یافتن به حقوق سیاسی دراین کشورنخواهد بود، مسلماً مواظب است که رقیبش نیز به چنین امتیازاتی درمکزیک دست پیدا نکند… خواست دولت بریتانیا این است که تمامیت ایران حفظ شود تا ازهمجواری مرزهای انگلیس و روس جلوگیری کند…. از آنجایی که از زمان شروع مأموریت سرپرسی لورن در تهران ، رئیس الوزرایی نسبتاً قدرتمند و دوستدار انگلیس برسر کار بوده و تشکیلات روس ها نیزچندان قدرتی نداشته است ، تعقیب این سیاست برایش سهل تر و تحقّق آن تا حدود زیادی ممکن بوده است. او درارتباط با بازسازی مالی ایران که هم اینک به دست مستشاران مالی آمریکایی صورت می گیرد گفت تا زمانی که تبعیضی بین انگلیسی ها و آمریکایی نباشد برایشان آرزوی موفقیّت دارد ( که البته شاید باید اضافه می کرد تا زمانی که این هیأت از فعالیّت های اقتصادی خارجی که به مذاق بریتاینا خوش نمی آید حمایت نکرده است). اوسپس نظردولتش را دربارۀ توسعه ی اقتصادی ایران ابراز کرد، که بعداً معلوم شد هدفش از گفتگوی با من دقیقاً اظهارهمین نکته بوده است… چنانچه شرکت های آمریکایی علاقه ای به فعّالیت های اقتصادی درایران پیدا کنند، اوامید واراست که این فعّالیتها به نحوی باشد که رقابت یا اصطکاکی با شرکت های انگلیسی پیدا نکنند. البته رقابت اقتصادی در بسیاری ازجوامع رقابت سالمی است ؛ ولی متأسّفانه دراین مملکت ، ناگزیربه اصطکاک سیاسی می انجامد. دولتش اجازه نمی دهد که چنین چیزی اتّفاق بیفتد وبه همین دلیل نمی تواند ایران را عرصه ای برای انجام فعّالیت هایی تلقی کند که شاید در جاهای دیگر نامش را « رقابت سالم » می گذارند… او سپس مشخّصاً به احتمال اکتشافات نفتی آمریکا در شمال ایران اشاره کرد، و عجالتاً فرض را براین گذاشت که شرکت نفت انگلیس و ایران هیچ امتیازی برای اکتشاف نفت در پنج ولایت شمالی ایران ندارد . با وجود این گفت، شرکت خارجی دیگری هم که در این حوزه مشغول به فعالیت شود برای عرضه ی تولیدات خود به بازار ضرورتاً باید با شرکت های مستقر در باکو و یا شرکت نفت انگلیسی و ایران به توافق برسد. منظور کاملاً واضح بود. اگرسر پرسی لورن می خواست منظورش را بدون توسّل به منش دوستانه و جذّابش بیان کند، احتمالاً چنین جملاتی به کار می برد: « به شما اخطارمی کنم که اگرشرکت های آمریکایی بدون مشارکت انگلیسی ها و یا لااقل بدون جلب نظرآنها وارد حوزه ی ایران شوند، کلّه پایشان خواهیم کرد.» (۲)

به عبارت دیگر ، بریتانیا مصمّم بود که استیلای سیاسی و اقتصادی خود را برایران حفظ کند، و بهترین شیوه برای این کار به قدرت رسیدن یک دیکتاتور انگلوفیل بود، یعنی رضا ] خان [ در دسامبر ۱۹۲۵ کاملاً معلوم شده بود که اگرجای پای رضا ] خان [ را محکم نکنند، موقعیتش متزلزل باقی می کاند و باید همواره برای نجات او به کمک بشتابند- چنانکه درسپتامبر۱۹۲۲ ، آوریل ۱۹۲۴ ، مارس ۱۹۲۵ وهمینطوردر بحران جاری به کمکش شتافته بودند. ولی آنطور که « شورش نان» نشان داد، اوضاع درسپتامبر۱۹۲۵ بمراتب جدی ترازگذشته بود، زیرموقعیت سیاسی رضا ] خان[را شدیداً تضعیف کرد ومخالفانش ، به ویژه مدرّس ومتّحدانش ، داشتند خودشان را برای یکسره کردن کار رضا ] خان [ آماده می کردند. علاوه براین ، احمدشاه هم قصد خود را برای بازگشت به ایران اعلام کرده بود. دولتی مشروطه به پادشاهی احمد شاه و قدرت داشتن مدرّس مسلماً موجب تضعیف استیلای سیاسی واقتصادی انگلیس می شد. اموری بعداً مدعی شد که انگلیسی ها بیشتر ترجیح می دادند که وضعیت موجود حفظ شود- اینکه یکی از شاهزادگان قاجار( غیرازاحمدشاه) بر تخت بنشیند وقدرت واقعی نیزدردست رضا] خان[ باشد. با فرا رسیدن پاییزسال ۱۹۲۵لندن دیگر معتقد شده بود که ادامه این وضعیت امکان ندارد، و راه حل درازمدت به سلطنت رسیدن رضا ] خان [ است. چنانکه درفصل نه اشاره کردم، وزیرمختارانگلیس شرایط لازم برای تغییررژیم را اینگونه برای فیروز برشمرده بود: « باید بدون ناآرامی ، دائمی ، وبا « اراده ی مردمی » باشد . نا آرامی های ۲۳ – ۲۴ سپتامبر ثابت کرد که چنین « اراده ای » وجود ندارد . بنابراین، چارۀ کارایجاد توهّم وجود چنین اراده ای با به راه انداختن به اصطلاح « جنبش ملّی » بود. ازآنجایی که این سوّمین تلاش برای رساندن رضا ] خان [ به رأس قدرت و تبدیل کردنش به دیکتاتور ایران بود، مسلّماً از درس هایی که از دو تلاش نافرجام مارس ۱۹۲۴ و فوریه ۱۹۲۵ آموخته بودند، استفاده کردند. این بارمقدّمات زیادی برای کارچیدند، ازجمله به راه انداختن « جنبش ملّی » وحضوربموقع نیروهای نظامی درپشت دربهای مجلس وشلّیک « چند تیربی هدف » در موقعی که نمایندگان دست به مقاومت زده بودند.

«جنبش ملّی»

تقریباً ازهفتم اکتبر۱۹۲۵، مخالفت با بازگشت شاه آغازشد: « طیّ دوهفته ی گذشته روزنامه ها به موضوعی پرداخته اند که توجّه بیشتری را می طلبد. مطبوعات خبراز تعطیلی بازارها وارسال تلگرام های متعدّد از ولایات مختلف به دولت و مجلس می دهند که درآنها به بازگشت شاه به ایران اعتراض و نسبت به سلسله ی قاجار اظهار نارضایتی شده است. اگرچنین مخالفت هایی خود جوش بود می توانست جالب توجّه باشد ولی از قرار معلوم تمام این نقشه ها را رئیس الوزرا وعواملش برای بی اعتبار کردن خاندان حاکم در اذهان مردم به اجرا گذاشته اند . هنوزخیلی زود است که بدانیم این اقدام زمینه ساز چه نقشۀ دیگریست و یا اینکه اهداف مجریان آن دقیقاً چیست. شایعات بسیاری برسر زبان هاست ، اما به محض اینکه بتوانم حقایق را از شایعات جدا کنم اطّلاعات بیشتر و دقیق تری دراین باره برایتان ارسال می کنم.» روزنامۀ ستاره ایران در شمارۀ ۸ اکتبر ۱۹۲۵ خود بیانیه ای را به امضای « جمعی از آذربایجانی ها ی مقیم تهران» خطاب به نمایندگان مجلس منتشر ساخت که در آن با بازگشت شاه مخالفت و او را تن پروری ، غفلت از امور مملکت و نوکری بیگانگان متّهم شده و مسئول عقب افتادگی ایران شناخته شده بود . این روزنامه همچنین اضافه می کند که بازاریان آذربایجان به نشانه ی اعتراض به بازگشت شاه حجره های خود را تعطیل کرده وساکنان این ولایت نیز مراتب اعتراض خود را ازطریق تلگرام به عرض نمایندگان مجلس و رئیس الوزرا رسانده اند. روزنامۀ ستاره ایران درهمین شماره مطلبی را منتشر می کند که می گوید متن تلگرام « کمیته ی ملّی مختلط آذربایجان» خطاب به مجلس و رئیس الوزرا است. کمیتۀ مزبور تهدید کرده بود چنانچه شاه « خائن» به کشوربازگردد، روابط خود را با تهران « قطع» خواهد کرد. همین روزنامه درشمارۀ نهم اکتبرش اعلام می کند که بازاریان اصفهان به نشانه اعتراض به بازگشت شاه، حجره های خود را تعطیل کرده اند. روزنامۀ ایران در تاریخ ۱۴ اکتبر۱۹۲۵ می نویسد که « کمیته ی پیگیری دعاوی درمجلس » درنظر دارد تلگرام هایی را که علیه بازگشت شاه دریافت کرده است، در] صحن علنی [ مجلس قرائت کند. (۳)

درطول هفتۀ آخرماه اکتبر، « اعتراض» مردم به بازگشت شاه به خواست آنها برای سرنگونی سلسله قاجارمبدل شده بود: « ۲۶ اکتبر، اعلامیه های بی امضائی دارد درمیان مردم پخش می شود که حاوی متن تلگرام های ارسالی برای مجلس و رئیس الوزرا از تبریز و کرمان است و در آنها خواهان خلع شاه وسرنگونی سلسله قاجار شده اند. در تلگرام های ارسالی از تبریزاعلام شده است که چنانچه مجلس تا روز سه شنبه ( ۲۷ اکتبر) تصمیمی نگیرد، آذربایحان روابط خود را با تهران قطع خواهد کرد. در تلگرام دیگری هم ازنمایندگان آذربایجان خواسته اند که درمجلس حاضر نشوند، و آنها را تهدید کرده اند که در صورت حضور در مجلس « عواقب و خیمی » در انتظارشان خواهد بود… اقدامات لازم برای خلع شاه از سلطنت و سرنگونی سلسله قاجار انجام خواهد شد. علاوه براین ، پیشنهاد کرده اند که تمام ولایات ایران برای انجام اقدام مقتضی به کمیته ی ملی تبریز اختیار تام بدهند. مردم آذربایجان درانتخابات آتی شرکت نخواهند کرد ، مگراینکه مطمئن شوند مجلس جدید صلاحیت بازنگری در قانون اساسی را دارد، به ویژه از حیث خاتمه دادن به سلطنت سلسله ی قاجار، در تلگرام ارسالی از کرمان، ازرئیس الوزرا خواسته اند که موقّتاً پایتخت را ترک کند تا مردم کرمان به تهران بریزند و خواسته هایشان را عملی سازند…۲۹ اکتبر. امروز سه اعلامیۀ بی امضاء دارد درشهر پخش می شود که حاوی تلگرام های اعتراض آمیز ارسالی از ولایات مختلف است.

در یکی از این اعلامیه ها که به تاریخ ۲۸ اکتبر است آمده که تبریز روابطش را با تهران قطع، و « نیروهای ملّی » ادارات دولتی را اشغال کرده اند. یکی دیگراز این اعلامیه ها از شکل گرفتن ارتشی داوطلب در تبریزخبرمی دهد… ۳۰ اکتبر . امروز چهاراعلامیه در تهران پخش شد که اتّحادیه اصناف تهران ، تجٌار تهران و« بست نشینان » مدرسه ی نظام ، آنها را امضا کرده و خواهان سرنگونی سلسلۀ قاجار شده بودند.» روزنامۀ ستاره ایران در شمارۀ ۲۹ اکتبرش مطالبی منتشر ساخت که مدّعی بود متن تلگرام های ارسالی از محمّره، رشت، تبریز و کرمان است، که ارسال کنندگانش خواهان سرنگونی سلسله ی قاجارو خلع شاه از سلطنت شده بودند. روز نامۀ ایران نیز در ۳۰ اکتبر « تلگرام های » ارسالی از شیراز و ناصری را منتشر ساخت که در آنها خواهان برکناری شاه شده بودند. اموری در این باره توضیح می دهد:«اعتراضاتی » که در قالب ارسال تلگرام از ولایات مختلف صورت « تهدید» آذربایجان به جدایی از ایران ، و ژست های به اصطلاح جنبش ملّی تا روز جمعه سی ام اکتبر ادامه داشت . بحثی نیست که پهلوی و دارو دسته اش این نقشه ها را طرّاحی کرده بودند. درهیچ یک ازمراحل این روند شور و اشتیاق خود انگیخته ای دیده نمی شد. خیلی ها در ایران تنفّرو انزجار واقعی شان را از شاه و برخی اعضای خاندان سلطنتی ابراز کرده و آنها را بی لیاقت خوانده اند. با این همه یادمان نرود که یکی ازاهداف اصلی قانون اساسی ۱۹۰۷ این بود که پادشاه یک مقام تشریفاتی بی خاصیت بیشتر نباشد..»(۴ ) اموری ادامه می دهد: « در گزارش مطبوعاتی شماره ۱۲۳۶ اینجانب آمده بودکه « جنبش ملّی » که درنهایت به اقدام قطعی مجلس در ۳۱ اکتبر انجامید عمدتاً جنبشی ظاهری ساختۀ دست رئیس الوزرا بود. به پیوست گزارشی که توسّط کارمند ایرانی کنسولگری مان درتبریز تهیه شده و نشان می دهد که باد از کدام طرف آمده است، ارسال می گردد که شاید جالب توجّه باشد.» گزارش کارمند کنسولگری امریکا در تبریز که در تاریخ ۱۷ اکتبر ۱۹۲۵ تهیه شده حاوی اطّلاعات مفیدی است : « دیروز حدود ۶۰ نفر در بازار به راه افتاده و شعار می دادند « زنده باد پهلوی» ( رئیس الوزرا) و « نابود باد خاندان قاجار» خبر دار شده ام که همۀ آنها را برای این کار اجیر کرده بودند. همینطور عدّه ای، که از بدنام ترین و فاسد ترین آدم ها هستند، درتلگراف خانه مستقر شده اند و به نام مردم تلگرام های مختلفی به تهران ارسال می کنند. امشب حدود ۱۰۰ نفردر اطراف تلگراف خانه جمع شده اند و چند نفر هم در بارۀ سرنگونی خاندان قاجار سخنرانی می کنند. رئیس الوزرا از تهران تلگرامی ارسال کرده به این مضمون که «من مخالفتی با خواست برحقّ مردم ندارم ، ولی همه چیزباید قانونی و آرام انجام شود و نباید هیچ کاری برخلاف نظم عمومی صورت بگیرد و اینکه شخصاً دراین باره سکوت اختیارکرده است .» بازارها بازاست وشهرهیچ جنب وجوشی ندارد. درشهر بزرگی مثل تبریز تنها کمتراز۱۰۰ نفردارند به تلگراف خانه می روند. اظهارات فوق بیانگراوضاع واقعی وفعلی تبریز است.» (۵ )

◀مقاومت مجلس

باردیگرمجلس تلاش کرده بود تا برنامه های رضا ] خان [ را نقش بر آب کند. جلسات مجلس بدون داشتن رئیس رسمیت نداشت و رأی گیری بی اعتباربود، و ازقضا نمایندگان مجلس هم رئیسی انتخاب نکرده بودند. البته این نوع شگردهای پارلمانی تنها برای مدّت کوتاهی می توانست کارها را به تعویق بیندازد. اموری در این باره توضیح می دهد: « مطلب دیگری که روز نامه ها خبرداده اند و احتمالاً اهمّیت بیشتری ازظاهر قضیّه دارد این است که میرزا حسین خان پیرنیا ( مؤتمن الملک) ، رئیس مجلس ، از پذیرش مجدّد ریاست مجلس امتناع ورزیده است. دورۀ هیئت رئیسه به پایان رسیده و( تا انتخاب هیأت رئیسه ی جدید ) مجلس عملاً نمی تواند کارمفیدی انجام بدهد. درحالی که دارم این گزارش را می نویسم، جناح های مختلف مجلس هنوزبرسرانتخاب رئیس جدید به توافق نرسیده اند. بدون اغراق ، شخصیت استثنایی میرزا حسین خان پیرنیا یکی ازمهمترین عوامل دخیل درعملکرد درخشان مجلس فعلی است . شایعاتی که در باره کناره گیری پیر نیا از ریاست مجلس برسر زبان هاست به دلایل جالب تری از آنچه درروزنامه گزارش می شود اشاره دارد.» تلاش نمایندگان برا ی انتخاب رئیس مجلس چنین انعکاسی در روزنامه ها داشت . روزنامه کوشش درشمارۀ مورخ ۹ اکتبر ۱۹۲۵ خود گزارش می دهد که روز گذشته نمایندگان از مستوفی الممالک خواسته بودند تا نامزد ریاست مجلس شود که او نپذیرفت . سپس عدّه ای تدیّن را پیشنهاد کردند که مورد قبول نبود. به گزارش روزنامه ایران در شمارۀ مورخ ۱۲ اکتبر ۱۹۲۵ ، برغم امتناع مؤتمن الملک از تصدّی مجدّد ریاست مجلس ، روز گذشته نمایندگان یکباردیگر او را به ریاست مجلس ، و تدیّن و طباطبایی دیبا را نیز درسمت نایب رئیس انتخاب کردند. رزونامۀ ایران در چهاردهم اکتبر خبراستعفای مؤتمن الملک را که اخیراً به ریاست مجلس انتخاب شده بود منتشر ساخت. این روز نامه می افزاید که تعدادی از نمایندگان مجلس به خانۀ مؤتمن الملک رفته و سعی داشتند او را متقاعد کنند که استعفایش را پس بگیرد. امّا مؤتمن الملک با اشاره به کسالتش خواهش آنها را رد کرده و گفته بود که اصلاً نمی پسندد که در کشوری مشروطه یک نفر برای مدّتی طولانی برسر یک پست باشد. روزنامۀ کوشش روزشانزدهم اکتبر گزارش داد که جلسات مجلس به دلیل نداشتن رئیس رسمیتی ندارد، و لذا نمایندگان به طور غیر رسمی تشکیل جلسه می دهند. روزنامه ایران در هجدهم اکتبر خبر داد که عدّه ای از نمایندگان به امید اینکه مؤتمن الملک استعفایش را پس بگیرد به دیدنش رفته اند. او اینبار هم تقاضای آنها را رد کرد، و روزنامه ی ایران در شمارۀ نوزدهم اکتبر خود خبر داد که روز گذشته استعفای مؤتمن الملک رسماً درمجلس قرائت شد. مطابق قانون، قرار است که نمایندگان مجلس روز بیستم اکتبر رییس جدید انتخاب کنند.

روز ۱۹ اکتبر ۱۹۲۵ ، رضا خان که بسیارخشمگین بود به همراه تعداد زیادی از « محافظان» خود به مجلس رفت. اموری به نقل از روزنامۀ شفق سرخ، بیستم اکتبر ۱۹۲۵ چنین گزارش می کند: «روز گذشته در مجلس ، تدیّن اعضای مجلس را از گفتگویی که با رئیس الوزرا داشت با خبر ساخت. رئیس الوزرا از او پرسیده بود که مجلس می خواهد در بارۀ تلگرام هایی که اخیراً در بارۀ باز گشت شاه از تبریز رسیده چه تصمیم بگیرد. تدیّن گفته بود که این تلگرام ها را ندیده است. رئیس الوزرا از تدیّن خواست که نگرانی اش را در بارۀ اوضاع تبریز به استحضار نمایندگان مجلس برساند. رئیس الوزرا براین باور بود که مجلس باید در اسرع وقت تصمیمی بگیرد. تدیّن به اطّلاع نمایندگان رساند که تلگرامی از تبریز خطاب به رئیس مجلس واصل شده است که در آن خواسته اند او به همراه ده تن از نمایندگان به تلگرافخانه بروند و با تبریز تماس بگیرند . وقتی که ارسال کنندگان تلگرام از استعفای رئیس مجلس با خبر شدند از دو نایب رئیس مجلس خواستند که به همراه ده تن از نمایندگان به تلگراف خانه بیایند. تدیّن سپس ازنمایندگان نظرخواهی کرد. نمایندگان خاطر نشان ساختند از آنجایی که تلگرام برای نایب رئیسان مجلس ارسال و از ایشان تقاضا شده است که ده نماینده را انتخاب کنند، لذا نظر خواهی ضرورتی ندارد. از این رو، از مستوفی ، علایی ، تقی زاده ، افشار ، ارباب کیخسرو، ندامانی، حکمت ، تهرانی وعدل دعوت شد که به همراه دو نایب رئیس مجلس به تلگرافخانه بروند. نمایندگان مزبور نیز پس از آنکه شکایات ارسالی از تبریز را شنیدند ، به این نتیجه رسیدند که باید زمان انتخاب رئیس مجلس و رسمیت یافتن جلسات آن صبر کرد .»(۶ ) تلاش ظاهری نمایندگان مجلس برای انتخاب رئیس در هفته بعد هم ادامه یافت . رو زنامۀ ایران در۲۱ اکتبر ۱۹۲۵ گزارش کرد که نمایندگان مجلس روز گذشته میرزا حسن مستوفی (مستوفی الممالک) را به ریاست مجلس انتخاب کرده اند. روزنامۀ کوشش درهمان روز پیش بینی کرد که مستوفی ریاست مجلس را قبول نخواهد کرد. همین روزنامه در بیست و سوم اکتبر خبر داد که مستوفی شفاهاً به چندین تن از وکلای مجلس گفته است که ریاست مجلس را نمی پذیرد.

روزنامۀ ایران در ۲۹ اکتبر ۱۳۲۵ گزارش دادکه پس از دعوت مستوفی به جلسه هیأت رئیسه مجلس او گفته است که خود را رئیس مجلس نمی داند . ایران اضافه می کند که وکلا در جلسه ای غیر رسمی تصمیم خواهند گرفت که آیا گفتۀ مستوفی رابه منزلۀ ( استعفا) تلقی کنند یا خیر. اموری در تفسیر این قضایا می نویسد: «ابتدا امتناع آقای پیرنیا (مؤتمن الملک) از پذیرش ریاست مجلس و سپس طفره رفتن آقای مستوفی چیزی بیشتر از یک تأثیر سطحی بر روند حوادث اخیر داشته است. هر دوی این اشخاص ، مردانی مسلماً با شرافت و وطن پرست هستند. اما همچون بسیاری از هموطنان خود ، در موقعیت های حساس قدرت تصمیم گیری و شهامت کافی را ندارند و در این مورد نیز رویکردی کاملاً منفی در مقابل مسئله ای مهم اتخاذ کرده اند.» با وجود این ، معلوم نیست که آیا این دو شخصیت اصلاً کاری از دستشان ساخته بود. علاوه براین کسانی که سرنوشت ایران را در دست داشتند اجازه نمی دادند که جریان اموربه این شکل پیش برود. آنها مسلماً نمی گذاشتند که عدم انتخاب رئیس مجلس به همین سادگی نقشه های دقیقشان را از مسیر اصلی اش خارج کند.

روزنامۀ ستارۀ ایران در شماره مورخ ۳۰ اکتبر ۱۹۲۵ خود تحوّلات شب گذشته ی مجلس را گزارش می کند . پنج شنبه شب ، مورخ ۲۹ اکتبر ۱۰۲۵ ، علیرغم اینکه هنوز رئیسی برای مجلس انتخاب نشده بود، شماری از وکلای مجلس خواهان قرائت تلگرام هایی شدند که از ولایات مختلف رسیده بود. این روز نامه می افزاید: « کمیته رسیدگی به شکایات در مجلس گزارش داد که از اواسط مهر ماه( ۷ اکتبر) تلگرام های بی شماری به امضای اشخاص سرشناس از آذربایجان ، خراسان ، کرمان، کردستان ، بیرجند ، بارفروش ، ساری ، کرمانشاه ، نهاوند ، ملایر وغیره به دست این کمیته رسیده است، که حاکی از نارضایتی مردم از خاندان قاجار و خواست آنها برای برکناری این سلسله است. کمیته مذکور این تلگرام ها را به دقّت مطالعه کرده و تصمیمی گرفته بود که آنها را به استحضار سایرنمایندگان مجلس نیز برساند، تا مجلس بنا به صلاحدید خود دست به اقدامی مناسب دراین زمینه بزند. تدیّن پیشنهاد کرد که چون قرائت همۀ تلگرام ها وقت زیادی می گیرد مجلس فوراً نظرش را اعلام کند. یکی از نماینگان به نام یاسایی نیزپیشنهاد برگزاری رفراندوم را مطرح کرد او متذکّر شد که شکایات مردم شامل حال « شخصیت های محترم خاندان قاجار» درداخل وخارج مجلس نمی شود. او معتقد است که مردم فقط می خواهند سلطنت را از دست قاجار بیرون بیاورند، و با توجّه به اصل ۳۵ قانون اساسی مبنی بر اینکه « سلطنت و دیعه ایست که به موجب الهی از طرف ملت ایران به خاندان قاجار مفوّض شده است»،* اگربر مردم محرز شود که خاندان قاجار از عهده ی وظایفی که ذاتاً بواسطۀ این « ودیعه» به ایشان محول شده به خوبی بر نیامده اند ، می توانند ودیعه را از آنها پس بگیرند. به نظر یاسایی بهترین روش برای این کار بر گزاری رفراندوم است. در نهایت قراربر این شد که کمیسیونی متشکّل از ۱۲ نماینده این مسئله را بررسی و نتیجه رابه مجلس گزارش کند.» بنابراین، مجلس تا به آخر تلاش کرده بود نقشه های پهلوی را با حواله کردن آن به « کمیسیون تحقیق» منحرف سازد ، و بیشتر تمایل به برگزاری یک رفراندوم داشت. ولی رضا خان و حامیانش هر گز حاضر نبودند که رسوایی فوریه ۱۹۲۵ تکرار شود. ( ۴ )

◀ تدارک و پیش بینی های لازمه برای تغییر سلطنت

به روایت حسین مکّی در بارۀ «تدارک و پیش بینی های لازمه برای تغییر سلطنت» می نویسد : از واقعۀ جمهوری که سردار سپه و عمّال وی تظاهرات زیادی کرده ولی نتیجه بعکس گرفته این تجربه را آموخته بودند که برای احراز موفّقیت در موقع تغییرسلطنت هرچه ممکن باشد وسائل کارو مقدّمات آنرا خیلی بی سرو صدا و در لفّافه انجام دهند و تظاهراتی نکنند تا حریف هشیار شود. بهمین جهت تا آواخرمهرماه ۱۳۰۴ تظاهرات شدیدی برعلیه قاجاریه بعمل نیاوردند ولی سردارسپه مخفیانه همه گونه پیش بینی های لازم و تدارکات خود را می دید ، منجمله چندی به شب نهم آبان مانده بود که خدا یارخان به تدیّن، رهنما ، دبیر اعظم بهرامی ،سید محمد صادق طباطبائی ، سلیمان میرزا، احیاءالسلطنه و گویا میرزا کریم خان رشتی اطّلاع داد که فردا سردار سپه قبل ازطلوع آفتاب می خواهد شما را ملاقات کند، بهتر اینستکه شب را منزل من بخوابید وصبح زود درتاریکی به منزل سردارسپه برویم. حضرات شب را منزل خدایارخان بسربردند وهریک برای آنکه خوابش نبرد ، بچیزی خود را مشغول کرد. یکی کتاب می خواند، یکی با رفیقش صحبت می کرد و بهمین نحو تمام شب خود را مشغول کردند – صبح هنگام سپیده دم ، حرکت کرده ، به منزل سردار سپه رفتند و در اطاقی از سردار سپه ملاقات نمودند. سردار سپه تسبیح خود را از حبیب در آورده اظهار داشت من می خواهم با شما هم عهد بشوم که در مسائل مهمّ مملکی با یکدیکر متّحد ومتّفق باشبم و سر تسبیح را بدست حضرات داده هر یک گوشه ای از تسبیح را گرفتند، خدایارخان هم گوشه ای از تسبیح را گرفت. روز بعد هم یکی از آنها در روزنامه ای زیر عنوان « تسبیح مقٌدس » مقاله ای نوشت. سردار سپه از این عهدها با سایر متنفّذین و وکلا و رجال بسته و منظور او از همۀ این بند و بست ها تغییرسلطنت و خلع قاجاریّه بود. بطوریکه گفتیم تمام این عملیّات محرمانه و خیلی در پرده انجام می گرفت ولی از اوّل آبان ماه بدستورامرای لشکرتلگرافات زیادی از تمام ایالات و ولایات به مجلس و بعضی از جرائد برعلیه قاجاریّه مخابره شد. منشاء این تلگرافات چه بود؟

در شهرستانها اشخاصی را وادار می نمودند که تلگرافاتی برعلیه قاجاریه به مجلس مخابره نمایند. به تلگرافخانه ها هم دستور داده بودند در موقع قبول این قبیل تلگرافات ازمخابره کنندگان مطالبۀ وجه ننمایند، بهمین جهت تلگرافات مفصّل و زیادی به مرکز مخابره می شد ولی پس از انقراض قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی تلگرافخانه ها بزورسر نیزه از مخابره کنندگان آن تلگرافات مطالبۀ وجه نموده و تا دینارآخر آنرا وصول نمودند.

همچنین اوراق زیادی بنام شبنامه که مبنی بردرخواست خلع سلطان احمد شاه وانزجاروتنفٌرازسلسله قاجاربود در روز روشن از روز چهارم – پنجم آبان بین مردم منتشر می شد. خیلی مضحک است شبنامه را موقعی باید منتشر نمود که منتشر کنندگان از مأمورین دولت واهمه داشته باشند و نتوانند آن مطلب را درجراید یا در روز روشن نشر نمایند ولی این این شبنامه ها، شبنامه ای بود که در روز روشن و با کمال آزادی و بدون ترس وحتّی بدست عمّال شهربانی منتشرمی شد. بطوریکه در «تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضا شاه پهلوی » تألیف عبدالله خان امیر طهماسبی مشاهده می شود ( عدۀ زیادی از آن اوراق شبنامه را گراور نموده ) خط و انشای این شبنامه ها غالباً بهم شبیه بوده و تصٌورمی رود که یکی دو نفر در نوشتن آنها بیشتر شرکت نداشته ونسبت به تمام آنها از یک منبع مخصوصی دستورانتشار صادر می شده است.

◀ سور چرانی در مدرسۀ نظام

نیز ازاوّل آبان ماه چادرهائی در مدرسۀ نظام برپا و وسائل آشپزخانه، آبدار خانه و پذیرائی برای عدّه ای در نظرگرفته شد و دستجات مختلفی که شاید مجموع آن از چهار صد یا پانصد نفر تجاوزنمی کرد ازروز چهارم یا پنجم آبان بنام طبقات و اصناف مختلفه و تجٌار در آنجا جمع شده بعنوان انزجارازسلسلۀ قاجار و در خواست خلع احمد شاه متحصٌن گردیدند، متحصٌنین ازچه طبقاتی بودند ؟

۱ – عدّه ای ازهوچیهای طرفدار سردار سپه در چادرهای مخصوص جای گرفتند.

۲ – عدّه ای بی سرو بی پا که همیشه برای سور چرانی حاضرند بواسطۀ آنکه پذیرائی خوبی از آنها بعمل می آمد نوکر شکم خود شده در چادرها قرارگرفتند.

۳ – روزهفتم آبان به عدّه ای از تجّار و رؤسای اصناف بازار که از طرفداران سردار سپه و یا لااقل ازکسانیکه از سردار سپه و نفوذ او ملاحظه داشتند تلفن کردند که سردار سپه برای امر لازمی با آنها می خواهد به مشاوره پردازد و بایستی به منزل مشارالیه بروند. این عدّه نیز که شاید در حدود سی چهل نفرازاشخاص معروف و محترم بازار بودند حرکت کرده بطرف منزل سردار سپه رفتند ولی همینکه در منزل وی رسیدند آنها را به مدرسۀ نظام راهنمائی کرده و گفتند آنجا باشید تا سردار سپه بیاید. این عدّه وقتی وارد مدرسۀ نظام شدند و چگونگی اوضاع و احوال را از نزدیک مشاهده کردند قهمیدند که آنها را برای چه خواسته اند و چه کلاهی سرآنها رفته و اگر احیاناً بخواهند خارج شوند از خروج آنها جلوگیری بعمل خواهد آمد.

۴ – دسته ای هم که از عمّال سردار سپه بوده و این اجتماع با تبلیغات و فعّالیت آنها تشکیل شده بود بین متحصّنین مصنوعی افتاده و آنها را وادارمی نمود که تظاهراتی بر علیه قاجاریٌه نمایند، مجموع این عدّه متحصّنین مدرسۀ نظام را تشکیل می داد و بطوریکه گفتیم و درعکس های متحصّنین مدرسه نظام هم دیده می شود، پذیرائی متحصّنین خیلی خوب بوده و اگر این پذیرائی ادامه داشت شاید همه روز بر تعداد متحصٌنین افزوده می گردید . ..

◀ جلب موافقت نمایندگان مجلس

از روز پنجم آبان داور و تیمورتاش و یکی دونفر دیگر از وکلای طرفدار سردار سپه طرح مربوط بانقراض قاجاریٌه را تهیٌه و بدواً یکی یکی وکلای موافق سردار سپه را بمنزل سردار سپه برده در یک زیر زمینی وارد می کردند و آن طرح را ارائه و ذیل آن امضاء می گرفتند. البتٌه موافقین سردارسپه بدون چون و چرا امضاء می کردند ولی مخالفین و یا وکلائی که معناً از این جریان ناراضی بودند از امضاء امتناع می ورزیدند، با این دسته برای گرفتن امضاء طور دیگری معامله می شد. از بعضی از آنها با دادن وعده هائی امضاء می گرفتند، از برخی دیگر با تهدید و به اصطلاح نصیحت و بیم و امید امضاء می گرفتند. عدّه ای هم رفته طرح را دیدند ولی از امضاء با هر قیمتی بود جداً خود داری کردند.

◀ طرح نقشه برای سرگرم نمودن مردم

برای اینکه افکارعامّه را مشغول نموده و تهیّۀ نقشۀ خود را به موقع اجرا گذارند طرق زیر را اتّخاذ نمودند:

۱- ایجاد نمایشگاه بزرگی در خارج شهر ، برای این منظور در ناز آباد ، سه چهار کیلو متری شهر ، یک نمایشگاه عظیمی تشکیل دادند. چادرهای متعدّدی که در حدود دویست سیصد دستگاه می شد و غرفه های زیبائی که از یک ماه قبل مشغول آن بودند با چوب و گچ باشکال زیبائی بر پا کردندو در این غرفه ها محصولات و امتعۀ مختلف خارجی و داخلی به معرض نمایش گذارده شده بود. در بعضی از غرفه ها بعضی حیوانات سبع و غیراهلی که از اطراف و اکناف جمع آوری کرده بودند درقفسهائی جلب توجّه می نمود . خلاصه تماشای این غرفه ها و چادرها و دیدن عملیات ماشینهای فلاحتی حدّاقل دو سه ساعت وقت تماشا کنندگان را می گرفت و یکی دو ساعت هم وقت لازم بود تا مردم از شهر به نازی آباد رفته و مراجعت نمایند، با این ترتیب حداقل پنج شش ساعت از وقت مردم بدون سر و صدا گرفته شده بود وهمه روزه درحدود چندین هزار نفر زن و مرد برای تماشا به نمایشگاه مزبور می رفتند. همچنین شبها نیز سینماهای مجّانی داده می شد تا عدّه ای هم وقت شب خود را در آن سینماها بگذرانند. بیمورد نمی دانم اعلانی را که از طرف وزیر فلاحت وتجارت وقت «عبدالحسین تیمورتاش » در اینمورد منتشر شده ذیلاً نقل نموده تا دلیل قانع کننده ای در دسترس خوانندگان گذاشته باشم.

«از روز دوشنبۀ ۴ آبان ماه نمایش فلاحتی تا ده روز در ناز آباد ادامه خواهد داشت، ورود مجانی . برای خرید وبکارانداختن ماشین های فلاحتی از طرف کارکنان نمایش هرگونه اطّلاعی که تقاضا شود داده می شود. شبها سینماهای جدید که برای نمایش خواسته شده و طرز زراعت علمی در اروپا را نشان می دهد به معرض نمایش عامّه می گذارد.»

وزیر فلاحت و تجارت و فوائد عامّه – تیمورتاش

۲ – اتلاف وقت مردم دردکانهای خبّازی . برای آنکه طور دیگرهم وقت مردم را گرفته و به آنها مجال تعمّق درجریانهای سیاسی را نداده باشند. سیاست کمی نان تعقیب شد و به خبّازها جنس کمتر ازمصرف روزانه داده می شد. درنتیجۀ اتّخاذ این سیاست طبیعی بود که در دکانهای خبازی ازدحام می شود، عدّه ای از مردم از صبح تا ظهر در دکانهای خبازی ازدحام می کردند و با هزار زحمت یکی دو نان از صبح تا ظهر بدست می آوردند و از بعد از ظهر تا شام نیز برای گرفتن نان شب همینطور دو پشته و سه پشته در دکانهای خبّازی هجوم می آوردند. اما برای اینکه کمی نان موجب انقلاب و بلوائی نشود بر تعداد پاسبانها و نظامیان بتعداد زیادی افزوده بودند و چون قبلاً هم یک عدّۀ هفتصد هشتصد نفری از طهران در بلوای نان چهارم مهر از مخالفین سردار سپه را گرفته بودند با این ترتیب حدس انقلاب و هجوم مردم بطرف مجلس و سایر مراکز زده نمی شد و منظور از مجموع این عملیات و پیش بینی ها و تدارکات برای این بود که مردم را بخود مشغول کرده، فرصت تفکر در جریانات روز را از آنها سلب کرده باشند. با این کیفیت مقدّمات کار فراهم و روز هفت آبانماه هم ناگهان موضوع تغییر سلطنت در مجلس مطرح گردید که اینک صورت مذاکرات مشروح این جلسۀ تاریخی در زیر نقل می شود:

◀ جلسۀ هفتم آبانماه

جلسه ۲۱۰ – صورت مشروع مجلس عصر پنجشنبه هفتم آبان ماه هزار و سیصد وچهار مطابق یازدهم ربیع الثانی ۱۳۴۴

مجلس مقارن غروب به ر یاست آقای تدیّن نایب رئیس تشکیل گردید

پس از تصوب صورت جلسه جریان مذاکرات بدین قرار بوده است.

نایب رئیس – چند فقره پیشنهاد به امضای چند نفر از آقایان راجع بدستور رسیده است و سیزده نفر از آقایان هم اجازه خواسته اند.

داور خوبست.

نایب رئیس – پیشنهاد های راجع بدستور قرائت میشود بشرح ذیل خوانده شد :

ما امضا کنندگان ذیل تقاضا داریم قرائت تلگرافات و اصله از ایالات و ولایات در این جلسه در درجه اوّل جز دستور شود و تکلیف قطعی معلوم گردد.
عبدالله یاسائی ، علی رضا الحسینی، دست غیب، کی استوان، حیدر قلی حشمتی، دکتر امیر اخگر

نایب رئیس- راپرتی از کمیسیون عرایض در این بابت رسیده قرائت میشود.( بشرح ذیل قرائت شد)

– از اواسطه مهر ماه تا امروز تلگرافات عدیده از طرف وجوه اکابر و مشاهیر و کمسیون مختلط نهضت ملّی اذر بایجان و طبقات مختلفه و هم چنین از ایالات و ولایات که ذیلا شرح داده شده؛ تبریز ،کرمان ،مشهد ،تربت ،شیراز، درجز، رشت ، قروین ، محمّره ، بجنورد ، کردستان ، بارفروش، ساری و بیرجند و غیره به مجلس مقدّس شورای ملّی شده، دالّ بر عدم رضایت از سلطنت قاجاریه و تغییر سلطنت از این سلسله و تعیین تکلیف ا زمقام مقدّس مجلس شورای ملّی ، کمسیون در جلسات عدیده تلگرافات فوق الذکر را تحت مداقّه گذارده و بالاخره تصویب می نماید که راپرت قضیه را بضمیه تلگرافات مذکوره تقدیم مجلس شورای ملّی نماید که هر طور مقتضی و صلاح است تعیین تکلیف و جواب تلگرافات مزبوره صادر شود رئیس کمیسیون حسن ملک.

نایب رئیس – آقای داور اجازه

داور- موافقم
…..
نایب رئیس مخالفی ندارد ؟

گفتند خیر

نایب رئیس- تصوّر میکنم خلاصۀ این تلگرافات همان است که در راپرت کمیسیون عرایض بعرض مجلس رسیده است و این تلگرافات زیاد است، اگر بنا باشد تمامش قرائت شود تصوّر میکنم وقت زیادی را اشغال کند اگر آقایان راه حلّی بنظر شان میرسد، ممکن است پیشنهاد بفرمایند. معذالک اگر میفرمایید قرائت شود.( آقای افشار اجازه)
افشار- بنده نظرم این است همانطور که فرمودند خلاصۀ تلگرافات بعرض آقایان هم رسیده وممکن است تلگرافات واصله را بگذراند و در اطاق تنفّس هر یک از آقایان میل دارند مراجعه فرمایند و از مضمون آن مطّلع شوند .

نایب رئیس- آقای یاسائی (اجازه)

یاسائی – چون آقای نایب رئیس فرمودند وارد اصل قضیّه و راه حل آن بشویم اینست که بنده نسبت بسهم خودم عقیدۀ خودم را اینجا عرض میکنم. با حذف تمام مقدّمات، ما عجالتاً واقعیم دربرابر یک وضعیات بحران آمیزی که قابل تردید و تشکیک نیست آذربایجانی های حسّاس بالخصوص وآزادی خواهان سایر ولایات یک صداها و فریادهایی دارند که بگوش ماها و اهالی مرکزعموماً رسیده است و از مضامین تلگرافات بوسیله اوراق مطبوعه و در این شهر مسبوق شده اند و محتاج بخواندن و قرائت در مجلس نیست، فقط چیزی که مورد توجّه و نظراست اینست که مجلس شورای ملّی برای این قضیۀ منظوره یک راه حلّی در نظر بگیرد چون گفته میشود که اختیارات ما محدود است.
بعضی از نمایندگان – کسی چنین چیزی نگفته است.

یاسائی – شاید در خارج گفته شود و بهمین نظر اگر خاطر آقایان نمایندگان محترم باشد بنده در حوت]اسفند[ ۱۳۰۳ در موقع شور در قانون انتخابات مادّه ی الحاقیه پیشنهاد کردم که ما اجازه بدهیم مّلت در موقع انتخابات دوره ششم بو کلا ی دوره شش اختیار بدهد که در قانون اساسی د رآن موادّی که لازم است تجدید نظری بعمل آورد. ولی وضعیات فعلی بنده را از این عقیده فعلاً منصرف کرده است زیرا اگر ما بخواهیم بگوئیم و کلای دوره ششم بیایند و این اختیار را از ملّت بگیرند و وارد در این مرحله شوند، شاید خاتمه باین وضعیات داده نشود وموجبات رضایت ملّت فراهم نگردد، تحمّل نکنند، بی صبری و بی حوصله گی کنند، آنوقت یک حوادث و خطراتی برای مملکت پیش بیاید.

باین نظر بنده عقیده دارم که مجلس شورایعالی تلگرافاً استعلام کند که از نقاط مهمّه ی مملکت یک همچو شکایاتی از سلطنت قاجاریه دارند، ملّت هم اگر میل دارد و بما اختیار بدهد، ما هم تجدید نظر بکنیم در مواد ۳۵ و ۳۶ و ۳۷ و سایر مواد متعلّقه به حقوق سلطنت و آنچه که مقتضی است بعمل بیاوریم زیرا ماده ۳۵ قانون اساسی می گوید:

«سلطنت و دیعه ایست که بموهبت الهی از طرف ملّت بشخص پادشاه مفوّض شده» ، این مادّه میرساند که ملّت میدهد و ملّت میگیرد. ملّت سلطنت را بشخص بعنوان و دیعه اعطا میکند و اگرسوء ظنّ پیدا کرد که آن شخص که ودیعه باو سپرده است نمی تواند از عهدۀ حفظ آن ودیعه بر آید، آن ودیعه را استرداد میکنند. در هر صورت ملّت میتواند اینکار را بکند ووقتیکه ملّت بما گفت شما مختارید از جانب ما تجدید نظر بکنید در قانون اساسی و مخصوصاً راجع به سلطنت و تبدیل و انتقال، ما آنوقت وارد می شویم و بهر طور که مقتضی است رفتار خواهد شد. این عقیده بنده است و ممکن است درظرف چند روز صورت بگیرد، مردم ناراضی هستند از سلسلۀ قاجاریه و البتّه از سلسلۀ قاجاریه یک شاهزاده گان محترم وطن پرست هم در داخل مجلس و خارج مجلس هست و البتّه آنها مورد نظر نیستند.
وقتیکه ما قاجاریه میگوییم نظرمان به آنها نیست، بنده تصوّر میکنم که ملّت در ظرف چند روزبجای این تعرّضاتی که بما میکنند، بی ربط و اعتراضاتی که به مجلس شورایعالی میکنند و شکایاتی که از نمایندگان دارند، بطور عموم و کلّی بجای این تعرّضات این اختیار را بدهند. بنده مراجعه میکنم به حوزۀ انتخابیه خودم، اگر موکّلین به بنده اجازه دادند، بنده می آیم اینجا و اقداماتی که مقتضی است میکنم.

در مملکت ما هم برای اوّلین دفعه این طور رفراندوم ضرری ندارد. ملّت را آشنا میکنیم به رفراندوم و درآتیه هم در دوره ششم یک قانونی برای رفراندوم بنویسند که یک صورت مشروع تر و بهتری پیدا کند.در هر صورت بعقیده بنده د رهمین دوره باید این اقدام را بکنیم و این مراجعه هم بطور متّحد المآل از طرف مقام ریاست به تمام ولایت و ایالات می شود که اشخاصی که ناراضی و شاکی هستند این اجازه و اختیار را به مجلس شورای ملی بدهند و ما با آن اختیار واجازه وارد در حلّ قضیّه بشویم اینست عقیده بنده .

نایب – رئیس آقای داور (اجازه)

داور- متأسّفانه موضوع طور ی طرح نشده است که بشود بطور کلّی یک وضعیاتی پیش آمده که باید راجع باین وضعیات فکری کرد.گمان می کنم که بطور کلی هیچ کسی نباشد که اظهار مخالفتی در کلّیات این قضیّه بکند و منطقی هم داشته باشد. پس برای اینکه نظر ما زیاد و کم معلوم شود و بعد از اینکه چند نفری اظهار عقیده بهمین شکل کلّی کردند، وارد در حلّ قضیه بشویم. بنده هم ناچارم بهمین صورت عرض کنم .بطوریکه آقایان خاطرشان هست قبل از ظهر در جلسه خصوصی هم بنده تذکّر دادم، باز میخواهم تذکر بدهم و خاطر اقایان را بطرف این مسئله جلب کنم که یک بحرانی از دو سال قبل تقریباً دراین مملکت شروع شده است و یک تلگرافاتی به مجلس رسیده و کشمکشهایی شد و جماعاتی آمدند و رفتند و اینها یک چیز هائیست که در خاطر همه ی ماهست. در آنموقع آنچه که بنده اطّلاع دارم و بخاطرم هست عدّه ای از آقایان نمایندگان می گفتند که باید سعی کرد و حالا که قضیّه به اینجا رسیده است یک طریق حلی برایش پیدا کرد وممکن است مجلس بیک موادی رأی بدهد و ارادۀ عمومی را تقاضا کند و از برای خودش کسب حقّ و کسب اجازه کند و ببیند که دارای حقّ تجدید نظردر فلان موادّ قانون اساسی هست یا نه ؟

و درصورتی که دارای اکثریّتی شد راجع باین موضوع آنوقت بنشینید و قضیّه را حل کنید والّا صورت دیگرش دارای یک اشکلاتی هست. ولی همین مسئله بواسطه یک پیش آمدهایی که بنده نمیخواهم داخل در جزئیات آن بشوم، کم کم بتدریج یا بطوریکه د رمملکت ما معمول است که زمان یک اثر خاصیّ دارد و بتدریج یک قضایایی را از بین میبرد(؟) ، اصل این قضیّه هم از بین رفت؛ پس از چندی یک مذاکراتی بیک شکل دیگری پیش آمد و همان اوقات بود که یک مادّه ی واحده هم از مجلس گذشت و از دو سه هفته گذشته قبل تا بحال، یک تلگرافاتی باز شبیه به همان تلگرافات اوّل با یک تغییرات مختصر که آنوقت صحبت غالب- بلکه میتوان گفت همه تلگرافات راجع به جمهوریت بود، ولی ایندفعه صحبت از آن قضیه نیست و صحبت د رمخالفت و ضدّیت با خانواده ای است که در ایران سلطنت می کنند و مردم هم کم و زیاد از این قضیّه اطّلاع دارند. ماها هم تماممان مسبوقیم که تلگرافاتی آمده و اشخاصی در تلگرافخانه ی تبریز متحصّن هستند و به مرکز مخابراتی می شود. نمایندگان آذربایجان و گاهی سایر نمایندگان را به تگرافخانه احضار میکنند و کم کم یک کارهایی می شود که آن کارها (بنده میخواهم یک کلمه بگویم که شاید در درجۀ اوّل یک قدری زننده باشد گفتن همین کلمه برای مملکت مضرّ است که گفته شود؛ میخواهند یک قسمت از ادارات دولتی را تصرّف کنند و یا تصرّف کردند).

بنده گمان میکنم که وکلاء دیگر حق ندارند بنشینند و با خونسردی و بامتانت مشرق زمینی خودمان قضیّه رانگاه کنند. چند روز هم هست که قضایا یک قدری شدّت کرده و حرارت پیدا نموده وکلا در این خصوص بیشتر صحبت می کنند. یک عدّه هم رفته اند در مدرسه نظام متحصّن شده اند و می گویند ما متّحدین آذربایجان هستیم و میخواهیم کمک کنیم به رفقای آذربایجانی.

جماعت دیگری تلگرافاتی در دست دارند و میگویند این تلگراقات از ملایر و نهاوند و محمّره و سایر نقاط ایران است که آمده است و درآ ن تلگرافات می نویسد که ما اختیار میدهیم به برادران آذر بایجانی خودمان که این خانواده را خلع کنند و آنها را منعزل بدانند و منقرض حساب کنند.

دنبالش یکروز خبردار میشویم که تلگرافاتی بوکلای آذربایجان میرسد که شما حاضر نشوید د ر یک مجلس که نمیخواهند به حرفها و تلگرافات ما گوش بدهد و حرف های ما را شوخی فرض می کند. باز عرض میکنم شوخی است یا جدی است کار نداریم، ولی این تلگرافاتی است که رسیده است و بنده در این عرایض که میکنم، تنها این تلگرافات را مأخذ قرار نمیدهم بلکه تمام جریانات این دو ساله را که بنده به آنها اشاره کردم حاکی از یک وضعیات غیر عادی میدانم. از یک وضعیاتی که بالاخره از برای یک مملکت در صدی نود و نه احتمال ضرر و خطر دارد. وقتی که یک کشمکش هایی به این عظمت راجع بیک موسّساتی مثل موسّسه ی سلطنت واقع میشود و دو سال هم دوام میکند و هر روز یک صدای تازه بلند می شود، این صداها واین کشمکش ها ممکن است یک روزی بجایی برسد که مملکت را دچار صدمات و زحمات بزرگی بکند.

بنده تصوّر میکنم چه کسانیکه موافق با سلطنت و ادامه ی سلطنت قاجاریه هستند و چه کسانیکه می گویند بس است و حیف است مازندگانی خودمان را که داشت رو به راحت و آسایش میرفت و حالا رو به اغتشاش میرود این زندگانی را بزحمت بیندازیم. هر کدام از این دو دسته باشند این قسمت را لااقل تصدیق دارند که نشستن و تماشا کردن و گاه گاهی زیرا صحبتی کردن و خندیدن خوب نیست.

ما می دانیم شاید بواسطه همین بحران و کشمکش که بطور متناوب گاهی روی قضایا آمده و گاهی در زیر قضایا مانده بواسطۀ همین حالت غیر عادی و غیر مترقّب و فوق العاده است که مردم همه زیاد کم در زحمت هستند. تمام اشخاصی که بوسائل و دلائل مختلف اظهارات و اقداماتی میکنند و گرفتاریهایی برای شان پیدا می شود در نتیجۀ این بحران است اگر ما واقعاً بخواهیم تمام این مسائل را که هر روز می شنویم بگذاریم برای روز بعد، خیال میکنم مردم را دائما در زحمت نگاه داشته ایم .

بنده عرض میکنم امروز این اشخاص که جمع شده اند و میروند در نقاط مختلف در زیر چادر می نشینند، در تلگراف خانه جمع می شوند و حرف میزنند راست می گویند یا دروغ، انصاف بدهید در هر یک از این دو صورت باشد، باز شما نمی توانید آسوده بنشینید . در هر حال این مردم یک قضیه را اظهار می کنند و به این قضیه باید خاتمه داده شود. حالا البتّه ممکن است که در این زمینه ها ما باز هم بهمان ترتیبی که عادت خودمان است، آن عادت مسامحه ومماطله ،رفتار کنیم و آنهم یک ترتیبی است و یک رویه ایست. اما این ترتیب ممکن است که گاهی آمد داشته باشد ولی گاهی هم نیامد دارد و یک روزی ممکن است رشته از دست اشخاصی که می خواهند این مملکت دارای یک انتظاماتی باشد در برود و آن روزی که به انتظامات این مملکت لطمه خورد بنده و جنابعالی موافق و مخالف دولت و دشمن پررنگ و کم رنگ کسانی که طرف دار این طرف هستند و یا آن طرف کسانی که بکلّی بی طرف هستند و در تمام قضایا از دور تماشا می کنند و با یک حالت عالیجنابانه بهر چیزی نگاه می کنند تمام اینها ممکن است در زحمت بیفنند.

پس بنده خیال میکنم آقایان یک قدری بیشتر از آنچه در این اواخر فکر کرده اند، کار کرده اند.حالا راستی بطور حقیقت و جدّی بیایند فکر کنند و ببیند که باید مجلس در این مسئله وارد شود یا بهتر این است بعادت معمولی خودمان بعبارت ساده قضیه را پشت گوش بیندازیم. اگر بایدپشت گوش انداخت که این رویه خیلی خوب، که رویه ایست که هرگاهی عدّه کافی نیست، گاهی جلسه خصوصی میکنیم و بالاخره بهمان ترتیب خصوصی خودمان بگذرد که خیلی خوب، ولی اگر برعکس دلمان میخواهد که این وضعیات را بیک شکلی خاتمه بدهیم ،باید آمد راهی برای آن فکر کرد و این شقوق مختلفی که ذکر میکنند ،نظرهای مختلفی را که اشخاص مختلف اظهار می کنند آورده ونگاه کرد و گفت، کدام یک از این رویه ها خوبست، کدام یک از این طریقه ها مصلحت است و کدام طریقه میشود بحران را خاتمه داد. چون بنده از امروز قبل از ظهر وهم چنین دیروز، بلکه از چند روز قبل تا بحال چندین مرتبه بطور تذکّر خدمت آقایان عرض کرده ام. حالا نمی خواهم مجدداً همانها را عرض و تکرار کنم. البتّه همان طور که عرض کرده ام از یک شقّ خیلی پررنگ و سیر دارد که همین مجلس بنشیند قضیّه را ختم بکند تا آن شکل نسبتا کم رنگ که بالاخره مجلس رأی بدهد و دولت را دعوت کند باینکه مجلس آتیه و وکلای آتیه با حقّ تجدید نظر در فلان اصل و فلان اصل و قانون اساسی انتخاب شوند، بعد آنها را بیایند و قضیه راحل کنند.

بالاخره بایستی یکی از این شقوق و یاشقّ دیگری را عقلاً نشسته پیدا کنند و چنانکه خاطر غالب آقایان مستحضر است و بنده هم می بینیم، خیال نمی کنم روی همرفته خیلی مجال و فرصت باشد، از برای اینکه ما با خونسردی کار بکنیم . بنابراین از برای اینکه زودتر به نتیجه برسیم، خوبست در همین مجلس میخواهیم الان نمیخواهم بعد از یک تنفس در هر حال شقوق ذکر شود وهر یک از اشخاص یکی از این شقوق را که بنظر شان بهتر میاید درش پیش بینی زیادی بکنند و بعد سعی میکنیم ببینم کدام یک از این شقوق بیشتربه مصلحت مملکت نزدیک و با وضعیات مملکت موافق است. بنده یکی از آن اشخاص هستم که البتّه همیشه میل دارم و سعی هم کرده ام و آنچه که تا بحال توانسته ام کاری که میکنم در حدود قوانین موضوعه باشد والبّته حتماً تا وقتیکه ممکن است دردی را از راه قانون دوا کرد عقل اجازه نمیدهد که انسان بیاید و یک طریق غیر قانونی در نظر بگیرد ولی این راهم به آقایان میخواهم عرض بکنم که قوانین برای مواقع عادیست ، گاهی هم میشود که شاید اگر بطور خیلی جدّی یک مسائلی را دنبال کردید و از راه قانونی عادّی حل کردید که بسیار خوب، ولی اگر نشد یک وقت ممکن است اوضاع بیک جایی برسد که طریق غیرعادّی پیش بیاید و مجبورشوند بیک طریق غیر قانونی اقدام بکنند و پیش آمدهای ناگواری بشود و مسئولین متوجّه تمام آن اشخاص است که نخواستند سعی کنند بلکه یک طریق صحیح مشروع قانونی پیدا کنند.

عجالتاً بنده به همین اندازه اکتفا میکنم و سایر آقایان که اجازه خواسته اند اظهار نظر بکنند تا بعد برسیم در موضوع شقوقی که بنظر آقایان رسیده است.

نایب رئیس- آقای بهار( اجازه )

بهار- البتّه آقایانی که در این روزها درطهران زندگی میکنند تصدیق میفرمایند که وضعیات غیر عادّی است و اتّفاقاً تمام سنگینی این وضعیات هم مستقیما بدوش اشخاصی است که در این طالار جلوس فرموده اند که بنده هم یکی از آن آقایان هستم. باید تصدیق کرد که برای مملکت ما یک روزهایی پیش آمده است که در تاریخ قرون اخیره ایران می شود این روزها را جزو صفحات خیلی عمده ی تاریخ قرار داد و حقیقتا اشخاصی که جزو نام برداران این صفحات میباشند باید خیلی دقّت و سعی کنند که در ان صفحات اعتراضات زیادی به آنها وارد نشود.

بنده تصدیق میکنم که بجای اینکه بخونسردی، بجای اینکه به مماطله و بعوض اینکه به غبیت و طفره بخواهیم بااین وضعیات مقابله کنیم همانطوریکه آقایان فرمودند بهتر این است که ما با رشادت و با شجاعت- ولی نه یک شجاعت خود خواهانه- شجاعت و شهامتی که صرف مقرون به مصالح و منافع ملّت باشد، باید وارد قضیّه شد و به طریق عقلانی و طریق وطن خواهی حقیقی در اسرع اوقات حل کرد و اصلاح نمود. دراین قسمت بنده کاملاً با ناطقین محترم موافق هستم و به همین دلیل هم درجلسات حاضر شدم با اینکه مزاحم خوب نیست و همه روزه هم رقعه ی عذر بنده بمقام ریاست می رسد، معذالک در این چند روزه تأخیر حاضر شدم. راست است اینکه آقای یاسائی و آقای داور فرمودند یک بحران فوق العاده قابل توجّهی درمملکت پیدا شده است و همانطور که گفته شد یا بطور طبیعی همان طور که آقای داور فرمودند، یا بطور دلخواه یا غیر دلخواه هرچه هست، وضعیات طوریست که اگر مجلس شورای ملّی جلوگیری نکند و واقعاً از نقطه نظر صمیمیت و صرف وطنخواهی داخل در قضیّه نشود، ممکن است در آتیه قضیّه طوری بشود که اختیاراز دست ما و آقایان و شاید دولت هم بر خلاف انتظار بیرون برود و بطور غیر دلخواه قضیّه حل شود(یاسائی: بطور دلخواه).

بهار- بلی ، البته بطور دلخواه است! بنده نقل قول آقا را کردم ولی ممکن نیست جلوگیر ی کرد.وقتیکه یک آتش در یک خرمنی افتاد شاید اوّل خیلی سهلست بعد اگر جلوگیری نشود ممکن است بجایی برسد که خاموشی آن از عهدۀ همه خارج شود باین دلیل هر چه هست مجلس شورای ملّی که چندی بیشتر از عمر او باقی نمانده است باید سعی کند که در مقابل این تظاهراتی که در ایالات و ولایات می شود و بالاخره به مرکز هم سرایت کرده است یک جواب های امیدبخش و یک جواب هایی که بالاخره مقرون به مصالح مملکت باشد تهیّه کند و بدهد. مقصود بنده که اجازه خواستم این نبود که بخواهم در مبادی تظاهرات حرف بزنم. اینها یک قضایایی است که خیلی واضح است و بطون تواریخ دراین قضایا حکمیت کرده است ومیکند و هیچ میل ندارم و نمیخواهم تعرّضی بکسی بکنم و هیچ همچو قصدی ندارم که در اطراف این مبادی حرف بزنم.

اینکه آقای یاسائی اشاره کردند و اعتراض کردند قصد بنده به هیچ وجه تعرّض نبوده و از نقطه نظر مصالح مملکت و منافع ملّت هم به آقایان عرض میکنم و میتوانم قسم بخورم که برای شخص بنده به هیچ وجه فرقی نمیکند که در رأس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند، قاجاریه در راس امور مملکت باشند یا غیر آنها ، هیچ برای بنده و شاید برای آقایان هم از نقطه نظر منافع عمومی ومصالح مملکتی نباید ابداً فرق کند. زیرا زندگی اجتماعی زندگانی شخص را بکلی دور میکند و هیچکدام ما راجع باشخاص منافع خاص نداریم. مادر ضمن سیر اجتماعی که بالاخره دوره های این سیر اجتماعی از قرون هم تجاوز میکنند و شاید به چندین قرن هم میرسد می آئیم و می رویم و مضمحل میشویم. ما اشخاصی هستیم که در عوض ۵ سال و دهسال و بیست وسال شاید در این سیر اجتماعی هستیم ، بعد مضمحل میشویم ومیرویم و بالاخره مملکت میماند و ملّت تاریخ. پس برای شخص بنده بهیچوجه تفاوتی نخواهد کرد اگر چنانچه ملّت نخواهد یک طبقه را بردارد و یک طبقه دیگر ایجاد کند، تنها قصد بنده این است که مجلس شورای ملّی باید یک نکته را کاملاً مراعات کند و آن قانون اساسی است، یعنی در ضمن شقوقی که آقای داور فرمودند مجلس شورایعالی سعی کند وآن شقیّ را انتخاب کند که هم بوضعیات حاضره خاتمه داده شود و هم اندک خدشه بقانون اساسی رخ ندهد وارد نشود. زیرا اگر بخواهیم قسمت اخیر نطق آقای داور را مطمح نظر قرار دهیم که فرمودند قوانین از برای مواقع عادی است و بالاخره وضعیت فعلی را خیلی غیر عادی فرض کنیم و قانون را در مقابل وضعیت فعلی خاصه قانون اساسی را در برابر وقایع فعلی قابل شکستن و قابل تزلزل بدانیم به عقیده بنده یک سست عنصری کرده ایم ، زیرا معتقدین و علاقمندان بمنافع و مصالح یک جامعه حتی الامکان هر وضعیت شدیدی که درمقابل قانون اساسی پیش بیاید باید آن وضعیّت را عادی تصوّر بکنند و بایستی برای حفظ قانون اساسی که تنها ضامن سعادت و حیات یک مملکتی است آن وضعیات را غیر عادی ندانند ومقاومت بکنند. برای حفظ قانون اساسی، لهذا بعقیدۀ بنده برای صاحبان این عقیده یعنی کسانیکه قانون اساسی را در مقابل هر وضعیتی قابل به قاعده وثبات میدانند هیچ هنگامه و هیچ هیاهو و هیچ حمله و هیچ ضربتی نمیتواند و نباید غیر عادی تلقّی بشود خاصّه که دولت ما یک دولت مقتدریست و شخص اوّل مملکت ما آقای پهلوی که یک مرد قادر و توانایی است و در تمام اصقاع مملکت و تمام سرحدّات ایران و تمام ایالات و ولایات عدّه و عُده دارند و البتّه با بودن ایشان ما نمیتوانیم یک وضعیتی غیر عادی فرض کنیم.

تمام وضعیاتی که بخواهد در مقابل قانون اساسی تظاهر کند و با قدرت حکومت پهلوی وضعیات غیر عادی تلقّی کنیم فقط در مقابل یک چیز ما موظّف هستیم که خونسردی را کنار بگذاریم و عاقلانه داخل حلّ قضیّه بشویم و آن عبارتست از تلگرافاتی که اهالی ایران به جمعی از نمایندگان بمجلس شورای ملّی مخابره شده است، در پایتخت هم جمعی افراد مملکت و ملّت از تجّارو کسبه و اصناف رفته اند در یک نقطه جمع شده اند و جمعی هم از آقایان نمایندگان رفته اند به این دسته ملحق شده اند.البتّه در مقابل این قضایا مجلس شورای ملّی بایستی این خونسردی را کنار بگذارد و بایستی بعرایض و تظلّمات و استغاثات اهالی گوش بدهد و در حدود حفظ قانون اساسی و در حدود صیانت قانون اساسی یک تصمیمی اتّخاذ بکند که هم رضایت تلگراف کنندگان و متحصّنین حاصل شود و هم قانون اساسی به قوّت و ثبات خود باقی بماند. زیرا اگر بخواهد یک شخص یا یک جمعی یا یک خانواده در یک مملکتی زندگی سیاسی کند و مملکت را سر پرستی بکند، بالاخره بقانون اساسی احتیاج خواهد داشت . قانون اساسی برای هر کس که در این مملکت زندگی می کند واجب الاحترام و واجب الرعایه است. پس بالاخره بعقیده بنده مذاکرات را در اطراف این قضیّه زیادتر از این نباید بسط داد و آقایان یک کمیسیونی رااز مجلس یا از فرا کسیونها ازهر کدام یک نفر دو نفر انتخاب و معیّن بکنند که هم تلگراف کنندکان ساکت شوند و هم متخصّنین راحت شوند و امیدوار بشوند و بروند مشغول کار و زندگی خودشان شوند و کمتر اسباب زحمت دولت ونگرانی آقایان نمایندگان حاصل شود و هم در عین حال بالاخره مذاکراتی که بقول آقای داور دو سال است که ما و ملّت و مملکت را بزحمت انداخته است این مذاکرات راهم بیک حدّی و در یک جایی خاتمه بدهند و مردم تا اندازه ای آسوده و راحت شوند. پس بالاخره بنده بهتر میدانم که مقدّمات را طول نداد و مقدمات رابهمان جایی رساند که جمعی از افراد ملّت تلگرافاتی کرده اند و باید به آنها جواب داد. باید به آنجا رساند و درعین حال باید تصمیمی اتّخاذ کرد که مرضی الاطراف باشد یعنی قانون اساسی متزلزل نشود. اسباب آسودگی مردم و طبقات آحاد ملّت هم فراهم شود و اتّقاقات دو ساله هم رخ ندهد و در عین حال اگر چنانچه راجع باشخاص یک وضعیاتی پیش آمد البتّه مجلس شورای ملّی بایستی اشخاص را فدای مملکت به کند. ما باید در مقابل مملکت و در مقابل مّلت اگر چنانچه ناچار شدیم از اشخاص صرف نظر بکنیم ولی در عین حال باید سعی کنیم که قانون اساسی کاملاً محفوظ بماند و اگر بشود همانطوری که گفته شد، قضیّه ی رفراندوم را بیک طریق عاقلانه، بیک شکلی که هر روز نشود نظیرش را ایجاد کرد و دو اصل و سه اصل از قانون اساسی رااز بین برد، باید صورت داد. یعنی یک شکلی رفراندوم باید بشود که قابل اتیان به مثل نباشد. یعنی هر روز نشود بااین شکل و به این وسیله یک اصل از قانو ن اساسی را تراشید و یک اصل دیگری بجایش گذاشت به این ترتیب رفراندوم بنده کاملاً موافق هستم، حالا اگر دررفراندوم یک هفته طول کشید و درعرض یک هفته صورت گرفت، بهتر و اگر نشد بالاخره نبایستی عجول باشیم و اگر چهار ماه و پنج ماه هم برای این رفراندوم و برای سئوال از افکار عمومی طول بکشد، بایستی تسلیم شویم و مردم را ساکت کنیم. مجلس شورای ملّی هم باید درمقابل مردم آن ، همانطوری که دارای قوّه است ، دارای اختیار است، خود را معرّفی کند و بیش از اینهم راضی نشویم و اجازه ندهیم که به وکلای مجلس توهین کنند و بالاخره بکرسی و کرسی نشین لعنت کنند و بالاخره یک کاری نکنیم که وضعیات این یکی دو ساله که اسباب زحمت شده باز تجدید شود. این مسئله راهم عرض میکنم که این قضیّه را بایک عجله ای که در عین حال باید با خونسردی باشد انجام داد و بالاخره باید سعی کرد و سعی ما هم باید عاقلانه باشد و طوری باشد که احساسات درآن دخالت نکند و با یک طریق عقلانی آقایان که در سیاست ورزیده هستند، اشخاصیکه طرف توجّه عمومند، اشخاصیکه بالاخره در قضایا دخیل بوده اند و تجربه کرده اند، باید این آقایان را شرکت داد، باید از فرا کسیونها به جمعی راجع کرد و آنها را شرکت داد و به یک شکلی آبرومندانه برای مجلس تمام شود. این مسئله را تمام کرد، که بالاخره در نتیجه وضعیات غیر عادی هم ما کاری نکرده باشیم و بنده میل دارم که آقای داور هم با بنده موافق باشند و وضعیات راهم غیرعادی ندانند و در عین حال قانون اساسی راهم حفظ کنند و اگر هم برای صلاح مملکت بایستی تجدید نظر در بعضی از موا دّ قانون اساسی کرد، تصدیق کنند که با عجله نباید این کار بشود . بعقیدۀ بنده این کار نباید بیک طریقی بشود که هر روز بتوانند که ما یا پارلمان های آینده این مملکت راملزم کنند که یک قسمت از قانون اساسی رامقراض کنند. ما باید کاری کنیم و قضایا طوری بدست ما حل شود که پارلمان های آینده هم دچار اشکال نشوند.

– داور بنده یک توضیحی دارم سوء تقاهم شد اجازه بفرمائید

نایب رئیس – بفرمائید

داور- در این قسمت ازعرایض بنده که آقایان اشاره کردند، یالسان بنده قاصر بوده است از ادای مقصودم یا قصور از ایشان شده است. بنده گفتم تلگرافات و مخابراتی می آید یا واقعاً از روی میل یا بر فرض ازروی میل نباشد و بنده د رخصوص این مسئله بیشتر نخواستم توضیح بدهم و حالا ناچار شدم عرض کنم چون می بینم اشخاصی د رهمین مجلس هستند که یک بیانات دیگر ی میکنند، بنده بدون اینکه خواسته باشم حمله کرده باشیم و بدون اینکه بخواهم گفته باشیم بقول فلان اشخاص ازروی عدم اراده، بنده بطور خیلی سر راست عرض کردم والّا دلیلی ندارد که بنده بگویم این تلگرافات بر خلاف اراده و میل است.

نایب رئیس- آقای طهرانی (اجازه ).

– طهرانی مذاکراتی که آقای داور و یاسائی کردند، بنده مکفی میدانستم. لکن نظر باینکه بنده و هیئت موتلفه که از آذربایجان انتخاب شده اند در این باب تلگرافات متعدّد از آذربایجان رسیده است که لازم دانستم به آقایان عرض کنم که این مسئله عادّی هم نیست و این شکل هم نیست که بغیر عادّی تلقّی شود.

اقدامات آذر بایجان یک اقدامات معنوی است و از روی یک حقیقتی است که محرّک آنها شده و آنها اقدام کرده اند و اگر بخواهیم بخون سردی این مسائل را تلقّی کنیم، شاید موجب پشیمانی از برای تمام افراد این مملکت باشد. لهذا تقاضا می کنم که مجلس بهیچ وجه داخل هیچ موضوعی از موضوعات نشود، مگر اینکه این موضوع را خاتمه بدهد و تکلیف آذربایجانی ها را معلوم کند.

نایب رئیس- اقای دست غیب( اجازه).

– دست غیب- اوّلاً، بااینکه محتاج بقسم نمیدانم، عرایض خودم را ولی باز این طورعرض میکنم که خد ا میداند بی غرضانه و از روی یک احساسی که بعقیده ی خودم پاک است این را عرض میکنم . در اینکه این مکرّرات را نباید عرض کرد و دراینکه یک نگرانیها و یک بحرانهایی درمجلس هست نه تنها و کلا و مجلس تصدیق دارند، بلکه عموم مردم این نگرانی ها و بحرانیها را تصدیق دارند. یعنی یک چیزی نیست که مخفی و پوشیده باشد ومحتاج بمنطق و برهان باشد، این بحرانی را در مملکت همه مردم حس میکنند.

آقایان فرمایشاتی فرمودند و اگر بنده بخواهم مجدداً آنها را عرض کنم، یک تکراری است که شده علی ای حال یک نگرانیها یی از دو سال باین طرف یا پنج ماه یا شش ماه تا کنون در مملکت پیدا شده و اگر بخواهم باز عرایضی دراین خصوص عرض کنم، این قسمت هم مکررات می شود. حالا میخواهم ببینم آیا مجلس حق دارد که داخل دراین بحران و نگرانی بشود یا نه ؟بنده و گمان میکنم همۀ آقایان تصدیق کنند که مجلس شورایملی صلاحیت دارد برای اینکه هر بحران و نگرانی که د رمملکت تولید و ایجاد شد، داخل د رآن موضوع بشود و نمی تواند کسی بگوید که مجلس شورای ملّی صلاحیت ندارد یا اینکه مظهر افکار ملّت است و داخل درا ن قضیه بشود برای اینکه هر نگرانی کوچکتر و نگرانی بزرگتر وهربحران و نگرانی که در مملکت پید ا شود کسی که مظهر افکار ملت است، صلاحیت دارد داخل د رآن موضوعات بشود و این موضوع هم مسلّم است و گمان میکنم،

آقای ملک الشعرا بهار هم تصدیق فرمودند که باید مجلس داخل دراین موضوع نگرانی و بحران بشود . بنده عقیده ام این است که مجلس باید زود داخل دراین بحران بشود، برای اینکه هر قدر طول بکشد و هرچه دیر بشود دامنه ی این بحران و نگرانی وسیع ترمی شود و چنانچه بعضی از آقایان اشاره کردند. شاید میرسد بجایی که نمیشود جلوگیری کرد یا جلوگیری آن سخت است. پس حالا که ممکن است به یک ترتیبی مجلس جلوگیر ی کند از قضیّه، البتّه بهتر است اینها مطالب مسلّمی است که گمان نمیکنم یک نفر از آقایان مخالف با این مطلب باشند، یک مطلب دیگر این است که یک حالت تردید و بلاتکلیفی در مملکت ایجاد شده و همه آقایان این مسئله را تصدیق میکنند و که این حالت بلاتکلیفی و تردید الساعه که بنده درپشت این تریبون هستم دراین مملکت موجود است. آیا به این حالت بلاتکلیفی باید خاتمه داد یا خیر ؟البته بااین حالت مجلس شورای ملّی باید خاتمه بدهد. گفتگو بر سر این کلمه شد، بنده هم قانون اساسی را مقدّس میدانم. قانون اساسی را بنده هم می گویم محترم است بلکه همه آقایان و کلا و توده هم میگویند محترم است، چرا قانون اساسی محترم شده ؟

برای اینکه قانون اساسی را این ملّت تصویب کرده یا اینکه ملّت اجازه داده است بیک عدّه که این قانون را وضع کنند که قانون اساسی مملکت و قانون استقلال مملکت باشد و بالاخره قانونی باشد که اساس قانونها روی آن باشد. حالا برویم بر سر اینکه آیا ملّت با اینکه خودش این قانون را وضع کرده میتواند بعضی ازموادّش را نسخ کند یا نه ؟البتّه میتواند مثل اینکه مجلس دورۀ سوّم و یا مجلس دورۀ چهارم یک قانونی وضع میکند خودش یا مجلس دیگر البتّه میتواند آن قانون را لغو کند! پس قانون اساسی که محترم است، برای اینست که ملّت خودش وضع کرد وهمان ملّت هم میتواند نسخش کند.

این اعلامیه هایی است که در دست بنده است این اعلامیه هایی است که قطع نظر از اینکه بنده وکیل بندر عباس یا وکیل فارسم ، وقتی که اعتبار نامه ام تصویب شد وکیل ایرانم، موکّلین ما اینطور میگویند آذربایجانی تلگراف میکند که قصد ومقصود من اینست که این اعلامیه ستون اوّلش نوشته است و ستون دوّمش تمام امضا تجّارمرکز است که بنده نمی خواهم اسامی آنها را بخوانم، برای اینکه همه آقایان خوانده اند وبنده و سایر آقایان هم کاملاً آنها را می شناسیم. این اعلامیه تجّار ایران است که نوشته اند و در ستون دیگرش امضا کرده اند این مردم وقتی که بگویند شما که مظهر افکار ما هستید و وکلای مجلس شورای ملّی هستید، ما این چیز رامیخواهیم، آیا میتوانیم یک حرفی بزنیم که خدای ناخواسته بر خلاف رضای ملّت باشد، این ملّت است حرف میزند.

بنده از روی این امضا حرف می زنم، امضا مال آذر بایجان است. و کلای آذربایجان حاضرند، میداند امضا مال رشت است. وکلا ی رشت میدانند امضا مال فارس است. و کلای فارس می دانند امضا مال مرکزاست و این مردم این تقاضا را دارند، اگر ما وکیل این مردمیم، اینها مقصود خودشانرا علنی و اشکار می گویند. بنده گمان نمیکنم در میان این تجّاری را که بنده اسامی شان را میخوانم از اوّل تا آخر یک نفر منافق تویش باشد که بگوید خیر من امضا نکرده ام. اینکه سفیه نبوده، عاقل بوده است، لابد از روی میل امضا کرده و از روی اراده و دلخواه این حرف ها را زده من هم از روی افکار این ها حرف میزنم. پس من نمی توانم از روی افکار این ملت حرف بزنم.

– شوشتری امضا ها را بخوانید!

– دست غیب امضا ها را همه آقایان خوانده اند و دیده اند دیگر گمان نمیکنم لازم بخواندن باشد. در اینجا فقط یک کلمه خوشبختانه یا بدبختانه گفته شد که حق ندارند. بنده عرض میکنم حق دارند آقای ملک الشعرا به یک عبارت تندتری فرمودند، حق ندارند اعتراض کنند. بنده عرض می کنم حق دارند اعتراض کنند، برای خاطر اینکه می گویند مظهر افکارمن، نگرانم تو که مظهر افکارمنی، چرا تکلیف مرا معیّن نمیکنی، برای خاطر اینکه همانطوری که آقای سید یعقوب صبح درجلسه ی خصوصی فرمودند؛ ملّت نگرانست و تمام هم بطوری که آقایان فرمودند رفته اند متحصّن شد ه اند و آنطور هم نیست که ما بتوانیم بیاییم مجلس و رأی بدهیم. برای اینکه مثلاً بنده میتوانم اساساً نیایم و بگویم مرا غایب بی اجازه بنویس. دیگر چه حرف دارید بامن، ولی تصدیق میفرمایید که من نمی توانم نگرانی و بحران را ببینم و بروم و پشت سرش ملّت اعتراض کند بمن و بگوید تو مظهر افکار من هستی، چرا بخونسردی این نگرانی ها را تلقّی میکنی؟ یا چرا جواب ما رانمیدهی واین نگرانی ها را رفع نمیکنی ؟

چرا بحرف ما نمی رسی؟ و چرا نمی گویی مقصودتان آنچه هست انجام می دهیم.

پس اگراعتراض کند مّلت به وکیل خودش بعقیده بنده حق دارد وبنده آنرا دشمنی تلقّی نمیکنم، آخر چه اعتراضی میکند ؟ اعتراضش این است که میگوید این حالت خونسردی تو که وکیل منی برای من بد است. شماها که وکلای ما ملّت هستید، میتوانید با یک قیام و قعود ما را از این نگرانی بیرون بیاورید! یک کلمه دیگرهم هست و آن اینست گمان میکنم اینطور باشد که آقای داور فرمودند و خودشان هم توضیح دادند که برای شوخی یا جدّی بنده گمان میکنم که هر کس هر چه خیال میکند و هر که هر چه در ذهنش هست بنده و ایشان که نماینده هستیم باید تکلیف مردم را معلوم کنیم!

بنده خودم را عرض میکنم که خبر ازغیبت ندارم، بنده دست غیبم از غیب که خبر ندارم. بنده می گویم این ملّت است که می گوید تکلیف را معیّن بکن راستی نگرانی و بحران بد است یا لااقل حرف بزنید به مردم و بگویید ما در ظرف یک هفته یا دو روز یا ده روز تکلیف را معیّن میکنیم. شما ساکت باشید ده بیست سی روز است که تلگرافاتی از آذربایجان و بعضی جاهای دیگر رسیده است و ما باخونسردی تلقّی کرد ه ایم، البتّه اگر من هم یک وکیلی داشته باشم که بخونسردی مطالب و حرف مرا تلقّی کند، اوقاتم تلخ میشود. یک کلمه آقای بهار فرمودند که آن کلمه به عقیده بنده باید یک قدری اصلاح شود. فرمودند دولت مقتدر. اگر بنا باشد خلاف قانون اساسی گفته شود دولت مقتدر، باید جلوگیری نماید. بلی راست است اما دولت مقتدر پهلوی جلوی افکار مردم را که نمی تواندبگیرد!دولت مقتدر نمی تواند به بنده بگوید این عقیده ای که داری اظهار نکن! دولت مقتدر پهلوی که سهل است دولت مقتدرتر از پهلوی و یک اقتدار فوق اقتدار آقای پهلوی هم که در ذهن من بیاید نمی تواند بگوید تو آزاد نیستی حرقت را نزن! بنده میگویم فلان مادّه از قانون اساسی را من قبول ندارم. دولت مقتدر پهلوی و هر دولت مقتدر دیگری نمیتواند توی دهن من بزند. .بلی ممکن است یکنفر بیاید توی دهن من بزند و بگوید تو نمی فهمی. البتّه این یک حرفی است ولی دولت مقتدر نمی تواند توی دهن ملّت بزند و بگوید حرف نزن و سلب آزادی از مردم بکند!

دولت مقتدر بایستی مظهر افکار ملّت باشد و افکارش از روی افکار ملّت باشد. اگر فرض کنیم که دولت مقتدر و پهلوی اینها را متفرّق میکرد آیا فوراً مجلس باو اعتراض نمیکرد که آقای دولت چرا اینها را متفرّق کردید؟ هیج دولت مقتدری نمیتواند جلوی افکار ملّت را بگیرد، جلوی این اعلامیه ها را بگیرد، دولت نمیتواند مردم را بگیرد حبس کند که چرا شما میخواهید عقاید و افکار خود تان را اظهار کنید . پس بنا اعلی ذ الک د ر خاتمه ی عرایض خودم عرض میکنم که باید هر چه زودتر به این بحران و به این بلاتکلیفی و نگرانی خاتمه داد و مردم را از حالت بلا تکلیفی و نگرانی نجات داد.

حالا اگر آقایان میل دارند کمیسیونی تشکیل بدهند گر چه بعقیدۀ بنده اینهم باز دیر میشود، برای اینکه جلسۀ کمیسیون یک روز تشکلیل میشود، یک روز نمی شود و بالاخره کم کم عدّه ی اعضا کمیسیون کم میشود و باز این قضایا همینطور بحالت بی تکلیفی میماند و ده روز بیست وروز طول خواهد کشید.این نکته را هم باید متذکّر شد و آقای داوربد نفرمودند بلکه خوب فرمودند که اصل تفوّه به بعضی عبارات خوب نیست و کیف از تصرّفش. مثلا بنده عرض میکنم، خیال دارند ادارۀ نواقل یا بلدیه را تصرّف کنند. اصلاً این کلمه بد است، دیگر عملش البتّه بدتر است و بنده عقیده ام این است که بهر ترتیبی هست باید جلو گیری کرد.

*نایب رئیس- مکرّر گفته میشود مجلس نسبت به رسیدگی به این تلگراف و عرایض مردم مسامحه کرده است. البتّه همه ی آقایا ن تصدیق میکنند که مجلس مسامحه نکرده است، نهایت اشخاصی که در خارج هستند برای اینکه از اوضاع و ترتیبات داخلی مجلس مطّلع نیستند این تصوّر را میکنند. مجلس مدّت ده الی دوازده روز بود که مشغول انتخاب هیئت رئیسه ی خودش بودولی چند روز است که توجّه خاصّی به این موضوع کرده است و به این مسئله هم در خارج تبادل نظر نشود و یک وجه حلّی پیدا نشود، به مجلس آمدنش فایده ندارد و نتیجه ی مطلوبه را نمیدهد! تا اینکه بالاخره آقایا ن حاضر شدند که داخل د رطریق حلّ قضیه شوند و بهترین دلیل هم آمدن آقایان است درین موقع و تشکیل دادن جلسۀ فوق العاده درعصر. بنابراین تصوّراتی که درخرج میشود بی مورد خواهد بود و یک عدّۀ زیادی از آقایان اجازه خواسته اند و تصوّر میکنم تمام هم موافق بااین موضوع باشند که باید راه حلّی پیدا کرد.

بنا براین بهتر اینست که وارد در طریق حلّ شوند والّا درکلّیات همه موافقند یک پیشنهادی هم ازآقای حائریزاده راجع به تنفّس رسیده است قرائت می شود،بشرح ذیل قرائت شد:

بنده پیشنهاد میکنم نیمساعت تنفس داده شود. حائری زاده

نایب رئیس بفرمایید

حائری زاده – این موضوعی که حالا مطرحست، من هرچه فکر می کنم چه لباسی تنش کنم، نمی فهمم. چون راپرت کمیسیون عرایض ابتدا مطرح شد و راپرت کمیسیون این بود که تلگرافات قرائت شود. بعد آقایان گفتند خوبست مضمون تلگرافات بعرض مجلس برسد، ولی بعد ازقرائتش صرف نظرشد. مجلس روضه خوانی و کنفرانس نیست که هر کسی بیاید یک اظهاری بکند. مجلس باید یک راه حلّی برای این بی تکلیفی که همه متّفق هستیم که باید به آن خاتمه داده شود معیّن نماید. بعقیدۀ بنده خوبست تنفّس داده شود تا در خارج جلسه ی علنی علما ی علم حقوقی که داریم بنشینند پهلوی هم و یک راه حلّ و فرمولی پیدا کنند و آن را زمینه قرار بدهیم و از روی آن عمل کنیم، والّا از این مذاکرات متفرّقه که بنده یک عقیده اظهار کنم و آقا یک عقیده ، بالاخره به نتیجه نمی رسیم و تضیبع وقت هم فایده ندارد، ازاین جهت بنده پیشنهاد تنفّس کردم.

نایب رئیس – آقای داور( اجازه).

داور- بنده در اصل این پیشنهاد که چند دقیقه تنفّس داده شود مخالف نیستم، فقط این قسمت را میخواستم خدمت آقایان عرض کنم و آن اینست که اگر واقعاً قصد تبادل نظر دارند و. البته آقا این پیشنهاد را داده اند مقصورشان همین است که یک ساعتی دربیرون بنشینند و تبادل نظر کنند بلکه زودتر بمقصود برسیم، این امریست علیحدّه ولی اگر خیر مقصود اینست که وقتی تلف شود و آقایان هم تشریف نبرند واین قضیه هم هر قدرطول میکشد بکشد که این ترتیب صحیحی نیست و بنده مخالفم.

حائریزاده- قصد بنده هم همین بود که در خارج بنشینند و یک راه حلیّ پیدا کنند.

نایب رئیس – این ترتیب که علمای علم حقوق درخارج بنشینند رسمی نیست و اگر آقایان بخواهند صورت رسمی پیدا کنند، باید یک کمیسونی رسماً انتخاب کنند، نهایت علما ی علم حقوق را بعضویت آن کمیسیون انتخاب کنند تا راپرتی بدهند و درآن مذاکره شود علی ایّ حال رای میگیرم بتنفّس.

دست غیب – بنده مخالفم

نایب رئیس – بفرمایید

دست غیب – اوّلاً، این که بنده خودم بفرموده ی آقای حائری زاده این موعظه را بخودم میکنم چون شغلم موعظه کردنست د رعبارت عقیده ام اینست که باید درست حفظ نزاکت را کرد، برای اینکه اگر یکی از نزاکت خارج شود دیگری هم باید از نزاکت خارج شد و مجلس همانطور که مظهر افکار سیاسی مردم است مظهر افکار و اخلاق مردم هم هست. راجع به تنفّس هم اگر چنانچه یک عدّه نروند که باز مجلس از اکثریت نیفتد خیلی خوبست تنفّس داده شود ولی چو ن من قطع دارم که یک عدّه خواهند رفت و مجلس از اکثریت خواهد افتاد از این جهت مخالفم.

نایب رئیس – آقای حائری زاده (اجازه).

حائریزاده – بنده از فرمایشاتی که آقای دست غیب فرمودند خیلی تعجّب میکنم، مگر ماها حالا اگر بخواهم برویم مانعی داریم ؟یا یک مأموری داریم که اینجا بنشینیم ؟
اقا سید یعقوب – بلی مانع دارید بحران مملکت مانع است

حائری راده – خوب بلی بحران مملکت مسأله ایست علیحدّه والّا اینجا یکی آقایان بخواهند اظهار عقیده بکنند قایده ندارد و بهیچ نتیجه نمی رسیم. پس بهتر اینست که یک کمیسیونی همین طور که آقای نایب رئیس فرمودند انتخاب بشود و هر شکلی که صحیح تر است کمیسیون انتخاب بشود و بنشیند ودر موقع تنفّس این قضیّه را حل کنند و به یک صورتی بیاورند بمجلس و طوری هم نباشد که یک ماه منتظر انتخاب کمیسیون بشویم.
نایب رئیس – پس موافقید با انتخاب کمیسیون دوپیشنهاد راجع باین مطلب رسیده است قرائت می شود . – این بنده تقاضا می کنم که کمیسیونی مرکّب از دوازده نفر انتخاب شود.
محمد علی طهرانی
– بنده پیشنهاد مینمایم که یک کمیسون دوازده نفری از مجلس انتخاب شود
سلطانی یعقوب الموسوی

نایب رئیس – آقای اخگر( اجازه )

اخگر- بنده بانتخاب کمیسون از مجلس مخالفم و این را عملی نمیدانم و عقیده دارم که نمایندگان فراکسیونها در خارج جمع شوند و بنشینند این قضیّه را حل کنند و الا انتخاب کمیسیون از مجلس آن هم راجع بیک امر مهمّی هیچ عملی نیست ،زیرا شاید بنده بااین ترتیب موافق باشم ولی آن کسی که انتخاب می شود مخالف باشد. بنابراین خوبست ا ز فراکسیونها یک عدّه معیّن شوند وممکن است آقایان منفرد هم نماینده بفرستند.

نایب رئیس- آنطوریکه در خارج مجلس از فراکسینها انتخاب بشود رسمی نیست، یا باید از مجلس انتخاب شود یا از شعب علی ایّ حال پیشنها د دیگری شده است راجع بشعب اما آن قسمت اخیرش باید حذف شود.

اقا سید یعقوب- اجازه میفرمایید در پیشنهاد توضیح بدهم.

نایب رئیس – بفرمایید

اقا سید یعقوب – گر چه این مسأله را مقام ریاست فرمودند که فراکسیونها اگر نماینده انتخاب بکنند رسمیّت ندارد، نه سابقۀ مجلسی دارد، نه سابقۀ نظامنامه وکمیسیونی که رسمیت دارد و راپرتش ممکن است د رمجلس قرائت شود؛ کمیسیون منتخبه از مجلس، یا از شعب است. بعلاوه ما که پیشنها د کردیم کمیسیون دوازده نفری انتخاب بشود عقیده مان بر خونسردی نیست بلکه عقیده مان بجدّیت و تمام کردن کار است وهمین طور که آقای حائریزاده فرمودند صحیح است. مجلس روضه خوانی و کنفرانس نیست بلکه مجلس حقیقتاً برای یک امر فوق العادّه تشکیل شده است. ملّت د ر جنبش است، ملّت طهران درجنبشند، حالا آقای ملک الشعرا میفرماید خیر اینطور نیست. بنده عرض میکنم آقا ملّت آذربایجان در جنبش است …

– صدای زنگ نایب رئیس

نایب رئیس – آقا راجع به پیشنهادتان توضیح بدهید

اقا سید یعقوب – پس چون قضیّه فوق العادّه است و باید خاتمه پیدا کند و ما اینطور پیشنهاد کردیم که کمیسیونی دوازده نفری از مجلس انتخاب شود و باسرع اوقات فردا یا روز شنبه بنشینند و مطلب را حل کنند.

بهار- بنده بر طبق نظامنامه توضیح دارم

نایب رئیس – بفرمایید

بهار اگر مقصود آقایان اینست که باز مثل سابق در مسائل مخالف وموافق بتراشند ومطلب را سوء تعبیر بفرمایند بسیار خوب ماهم حاضریم. بنده که داخل در اصل موضوع نشدم و خواهش میکنم آقای آقا سید یعقوب هم سوء تعبیر نفرمایند و بنده تکذیب میکنم فرمایش ایشان را.

آقا سید یعقوب – بسیار خوب تکذیب میفرمایند ولی آنجا اشاره به هیئت تند نویسی نوشته شده است.

نایب رئیس – رآی میگیریم پیش نهاد آقای آقا سید یعقوب، آقای سلطانی که کمیسیون دوازده نفری از مجلس انتخاب شود.

یاسائی – بنده بااین پیش نهاد مخالفم .

نایب رئیس- البتّه اقایان تصدیق میفرمایند که در پیشنهادات مذاکره یک نفر مخالف کافیست یک پیش نهاد دیگر ی هم رسیده است که بعد بعرض آقایان میرسد آن هم از شعب است. فعلاً رای میگیریم پیش نهاد آقای آقا سید یعقوب وآقای سلطانی.

نایب رئیس – پیش نهادی هم رسیده است که راجع باین موضوع باورقه رآی گرفته شود و قرائت می شود.
بشرح ذیل خوانده شد:

ما امضا کنندگان تقاضا داریم د راین موضوع باورقه رآی گرفته شود؛ عبداله یاسائی- دکتر امیر خان اعلم – دست غیب – کی استوان – علی رضا الحسینی –اخگر .

اخگر- بنده امضا میکنم

نایب رئیس – سایر آقایان هم پس میگیرند ؟

یاسائی – خیر

نایب رئیس – آقای دکتر امیراعلم شما هم امضا فرموده اید.

دکتر امیر خان اعلم- بنده پس میگیرم.

نایب رئیس – پس دیگر مورد ندارد.

نایب رئیس – رأی میگیرم پیش نهاد آقای اقا سید یعقوب. آقایان موافقین قیام فرمایند.

-عدّۀ قلیلی بر خاستند

نایب رئیس – تصویب نشد.

نایب رئیس – پیش نهادی از طرف اقای نجات شده اما عدّ ه اش معلوم نیست!

نجات – دوازده نفر است.

– بمضمون ذیل خوانده شد

بنده پیش نهاد میکنم کمیسیونی بفوریت از شعب انتخاب شده آنچه راه حل راجع باین قضیّه میداند بمجلس راپرت بدهد که تکلیف آن معلوم شود.

دراین موقع بواسطه شلیک چند تیردر خارج مجلس و خارج شدن آقایان نمایندگان ازمجلس جلسه تعطیل و بفاصله ی نیم ساعت مجدّداً تشکیل شد.

نایب رئیس- د راثر حادثه که عبارت از شلیک چند تیر د ر خارج مجلس بود و بعد از تحقیقات معلوم شد که مربوط به مجلس نبوده است. یک عدّه از تماشاچی ها وحشت کردند و باعجله ازمجلس خارج شدند و این مسئله باعث وحشت آقایان نمایندگان شد و باین جهت جلسه بهم خورد و در اثر این حادثه از قرارمعلوم گویا بعضی از آقایان نمایندگان تشریف برده اند بنابراین عدّه برای مذاکره ورأی کافی نیست و جلسه ختم میشود جلسه آتیه مطابق معمول روز یکشنبه!

– بعضی از نمایندگان جلسه شنبه تشکیل شود.

نایب رئیس – عرض کردم، عدّه برای رأی کافی نیست و برخلاف نظامنامه هم نمی شود رفتار کرد وچون قبلاً اکثریت مجلس روز یکشنبه را معیّن کرده است همان روز یکشنبه جلسه تشکیل میشود. منتهی دستور همین دستوری که امروز مطرح بود و ناتمام مانده است.

مجلس دو ساعت و ربع از شب گذشته ختم شد.

نایب رئیس مجلس شورای ملّی

سید محمّد تدیّن – منشی م شهاب علی خطیبی( ۵ )

◀ بهار بعد از نطقش در مخالفت با «مادّه ی واحده» می نویسد: خوانندگان درنظردارند که ناطق اقلّیت، عصر، مورد سفارش رئیس دولتی که می خواهند او را شاه کنند، واقع شده است. رفقایش صلاح خود را در این امشب – شب مخوف – ندیده اند؛ واو را هم تهدید کرده اند و بعضی دوستان گفته اند به مجلس حاضرنشود. این بیچاره باید برحسب وظیفۀ جمعیتی و وجدانی و اعتقادی خود از حملۀ مخالفان وهواداران تزلزل قانون اساسی جلوگیری کند. کسانی که اهل بحث و انتقادند می دانند که نقش من دراین نطق بسیاردشوارو جانگاه بود، و با وجود نرمی وعبارات پهلودار، مع ذالک چون گوینده را می شناختند، برآشفتند وبه قول بعضی اگرنطقی هم نمی کردم برمی آشفتند. باری قبل از آنکه نطق کنم یکی از افراد پادو اکثریت ، ازنمایندگان در مجلس ، به من نزدیک شد و گفت اگر نطق کردی میأست و زود برو!

◀نطق من تمام شد

برای شنیدن جواب نایستادم ، زیرا معلوم بود چه می خواهند و چه می گویند. با یک مشت تلگرافات اجباری ، آنهم از نقاط محدود و نهضت جعلی آذربایجان حاج رحیم آقا و نطق فصیح آقای یاسائی و داور بناست پادشاهی را که دویست سال است پدرانش مملکت را با شمشیر از چنگ ایلات گرفته و با تدبیرنگاهداشته اند، خلع کنند و تاج نادر و کریم خان و ناصرالدین شاه رابر سر مردی بگذارند که مردم ایران جزستم وظلم ازاتباع او تا کنون ندیده اند. مردی که روزنامه نویس را درمیدان مشق کتک می زند و به چوب می بندد ، مردی که با مشت، دندان مدیرجریده ای دیگر را خرد می کند، مردی که به امر و فرمان او سر کردگان و رجال کشور مانند سردار معززها و اقبال السلطنه ها و امیرعشایرها را بیگناه کشته و اموالشان را غارت کرده اند، مردی که تحصیلات ندارد ، مردی که بی اندازه طمّاع است ، مردی که محال می گوید و فریب می دهد… البتّه هیچ مرد آزاده و جوانمردی خاندان دویست سالۀ قانونی را بر نمی دارد تا خاندان تازه ای رابدون صفت با هووجنجال به تخت بنشاند! اما دموکراسی دنیا چنین حکم کرده بود و بایستی بشود. به اصطلاح: باید کارتاژ خراب شود، زیرا رم اینطورخواسته است!

من برای شنیدن جواب نایستادم. پس از ادای این نطق دشوار که با هزاران دندان به جگرفرو بردن، توانسته بودم به نصیحت دوستانم عمل کرده ، کلمۀ نیشداری نگویم ، بسیار خسته بودم. رفتم!

بلافاصله ، آقای « ح.» بطوری که شنیدم ، از لژ تماشاچیان به عجله بیرون رفت. من که رفتم ، باز قدری درمجلس صحبت شد. داور، شیخ محمد علی تهرانی ، دستغیب و دیگران صحبت کردند.

من رفته بودم، اما نه ازمجلس بیرون ، بلکه دراتاق تنهایی نشسته و سیگاری آتش زده بودم و به اوضاع کشور وآتیۀ مملکت و آتیۀ خودم فکر می کردم. این فکر طول کشید . ملک التجّار آمد بیرون به من گفت :

ملک! خوب حرف زدی ، اما نان خودت را آجر کردی . آقای حاجی ملک گمان می کرد همه کس برای نان کارمی کنند!

بعضی وکلا که از پهلوی من رد می شدند تا وارد مجلس شوند، بغل خالی می کردند!… حریم بزرگی قوسی شکل داده، رد می شدند، زیرا مردی جذامی آنجا بود!… جذامی که نانها را آجرمی کند!… مرض بسیار بدی که انسان را از هستی ساقط می نماید!

نطق آقایان تهرانی و دستغیب خلاصه اش این بود: « قانون اساسی را ملّت وضع کرده است و ملّت هم حق دارد آن را دستکاری کند و اصلاح نماید»، همین و بس !
دیگر نگفتند که چگونه و با کدام تشریفات و با ریخته شدن چه خونها این قانون وضع شد و ملّت که بود و حالا ملّتی که می خواهد آن را عوض کند کیست؟ چند نفرند؟ و چکاره اند؟ یا اگر بنا باشد هر روزه ده نفر توطئه کرده ، به نام مّلت قانون اساسی کشور را دستمالی کنند، عاقبت کاربه کجا خواهد کشید؟

این فکرها دربین نبود ، زیرا شهوت و رعب ، بیم و امید بر عقل و وجدان و دین وایمان و سوگند وقول غلبه کرده بود!

◀ بالاخره خونریزی هم شد!

من هنوز بیرون بودم که شلیک شدیدی در دم بهارستان شنیده شد. چند تیر خالی شد، یک تیربه پنجرۀ اتاق مجلس خورد و شیشه را شکست! وکیلان بیرون ریختند. آقای شیروانی در راهرو برزمین افتاد و جمعی کثیر از روی ایشان دیوانه وار رد شدند. نیمه جان ، شیروانی را بلند کردند ، و فریاد اوبلند بود، ولی که بود که گوش بدهد! نمایندگان از سرسرا بزیر دویدند ! دونده ترین نمایندگان دم درمجلس باقراول مقابل شدند. سرنیزۀ قراول که نگذاشت کسی فرار کند، آنها را دو باره به داخل بهارستان برگردانید! به در دیگر باغ ، طرف مطبعه، دویدند؛ قراول با سرنیزه مانع فرار شد! ناچار از دیوارباغ، از روی گلخانه، با شکستن شیشه ها و با مجروح شدن پاهای لطیف ، گریزی به هنگام صورت گرفت!

گویا حاج ملک توانسته بود با یکی از رفقا قراول را فریب دهد و با عجز و نیاز و بردن نام اطفال خود که یتیم خواهد شد، اجازه فرار گرفته ، بزند به چاک!

من چند دقیقه دراتاق کمیسیون خارجه توقّف کردم، سپس وارد تالار مجلس شدم آقای امیرجنگ ویکی دیگر که به یادم نیست ، یک تای نعلین یکی از نمایندگان را بدست گرفته و او را دست انداخته بود و با چند نفر از تماشائیان جایگاه مخصوص از فرنگی و ایرانی که جا نگاهداشته بودند، صحبت می کرد.

بالاخره ، غوغای بیرون خوابیده بود. سید محمود زنگ زد. نایب رئیس وارد تالار شد . نمایندگانی که هنوزنرفته بودند، یکی دوتا از اینجا و از آنجا، آمده سرجای خود نشستند که جلسه را تشکیل دهند.

اماافسوس که عدّه کافی نبود و شجاعان مجلس ازدیوار و درگریخته بودند. جلسه به علّت کافی نبودن عدّه ختم و جلسۀ آتیه به روز شنبه ، نهم آبان ، قبل از ظهر ( جلسۀ تاریخی ) موکول گردید.

◀دم در چه خبر بود!

توطئه روز قبل، همان مخاطراتی که آقای داور در ضمن نطق خود به چشم ما می کشید، چنین وقوع یافته بود:

بنا بود ناطق اقلّیت آنشب برای انتباه وعبرت دیگران به پاداش اعمالش برسد!… بنا بود غضب ملّت و خشم آقایان کمیسیون نهضت ملّی (۱) آنشب کاراو را بسازد!

نطق من بی اندازه مؤدّبانه وبا نزاکت بود. هرچند حرفها را هم زده بودم و قدری پرده را بالا کرده بودم، مع ذالک نطقی نبود که سزایش مرگ باشد! ولی تصمیم بزرگان واصلاح طلبان بایستی مجری گردد! باید یکی را کشت تا دیگران بترسند و تسلیم شوند!

این سیاست در ایالات و ولایات مؤثّر واقع گردیده و پیشرفت کرده بود، چرا در تهران معطّل شوند و این سیاست را به موقع اجرا نگذارند؟!

من نطقم را کردم و از جلسه خارج شدم، آقای «ح.» هم فوراً از جایگاه نوین بیرون رفت و رفیقش که با او هم ولایت بود، باقی ماند!

من رفتم سیگار بکشم ، آنها گمان کردند رفتم که بگریزم. به من هم یکساعت قبل، از طرف یکی از آن آقایان توصیه شده بود که اگرنطق کردی زود برو وممان! بنابراین ، حساسترین عمّال کمیسیون نهضت ملّی بیرون رفت که کار خودش را انجام دهد!

◀پشت هم اندازی خدا !

نمی دانم کیست که بعضی تدابیر را با تقادیرخود بهم می زند؟

من در اتاق اقلّیت سیگار دردست داشتم. درهمان حال، حاج واعظ قزوینی مدیر دو جریدۀ نصیحت و رعد که از قزوین برای رفع توقیف جریده اش به تهران آمده، و به آقای فاطمی وزیر معارف ( که تازه به وزارت نصب شده بودند) مراجعاتی داشت، عصر به کلوب حزب سوسیالیست که خود هم جزوآقایان و ازهواداران دلسوختۀ نهضت جدید بود، رفته و از آنجا با یکی ازرفقایش برای تماشای جلسۀ تاریخی و دیدن هنر نمایی رفقا وهم مسلکانش به بهارستان آمد. رفیقش بلیت داشت و داخل شد و حاج واعظ داخل بهارستان شده، به ادارۀ مباشرت برای گرفتن بلیت وارد شد و قدری هم معطّل شد.

من سیگار می کشیدم ، حاج واعظ بلیت گرفته به همراه اجل معلّق داخل صحن بهارستان شد، از جلو سرسرارد شد، با عبا وعمامۀ کوچک و ریش مختصرو قد بلند و قدری لاغر ، با همان گامهای فراخ و بلند – بعین مثل ملک الشعراۀ بهار – از در بیرون رفت که از آنجا بطرف راست پیچیده، ازدر تماشائیان وارد گردد.

حضرات در زیر درختها و پشت دیوار دو طرف دربه کمین نشسته بودند، استاد آنها هم مترصّد ایستاده بود که دیدند بهار از در بیرون آمد، اینجا بود که شلیک یکمرتبه شروع شد!

گلوله به گردن واعظ می خورد، واعظ به طرف مسجد سپهسالار می دود، خونیان از پیش دویده، در جلوخان مسجد به او می رسند. واعظ آنجا به زمین می خورد، «پهلوانان ملّی» بر سرش می ریزند و چند چاقو به قلب واعظ می زنند و سرش را با کارد می برند! درین حین یک کسی به رفیق آقای « ح.» خبرمی دهد که یارو اینجاست و نرفته است! آن شخص به عجله بیرون می رود و دوان دوان خود را به حضرات می رساند و به آواز بلند می گوید: « بودیر!» او نیست ! او نیست!

این سخن دست پهلوانان را سست می کند! سری نیمه بریده و قلبی سوراخ شده وگلوله به گردن جای گرفته، ترک می شود و خونیان می روند! اینجا مأمورین وظیفه شناس پلیس می رسند و نعش را برداشته در درشکه می گذارند و به مریضخانۀ شهربانی می برند!

رئیس دولت در سفارت فرانسه مهمان بود. به ایشان راپورت فوری داده می شود که ملّت ملک الشعراء بهار را کشته اند! ایشان هم به یکی دو نفر از وزرا این خبر مهم را می دهند و می فرمایند ملّت فلانی را بقتل رساند!

بعد بلافاصله راپورتی دیگر می رسد که مقتول کسی دیگر است!

باز هم رئیس دولت به همان آقایان می فرمایند که دیگری را عوض ملک کشته اند. و این خبر وقتی در مجلس جشن مزبور شیوع پیدا می کند که مجلس ختم شده ، ما با جمعی وکلا و به همراهی امیر جنگ و سید اجاق و شاهزاده اسکندری و مرحوم واله به طرف خانه هامان پیاده می رفتیم! چه ، ، اتومبیلها و درشکه ها همه در حین شلیک گریخته بودند!(۶ )

◀ حسین مکّی واقعۀ « قتل واعظ قزوینی مدیر «روزنامۀ نصیحت» را که بجای ملک الشعرای بهار ،عاملان رضا خان به قتل رساندند اینگونه روایت می کند: بطوریکه در صورت مشروح مذاکرات مجلس ملاحظه می شود در آنجا قید شده است که بواسطۀ صدای شلیک چند تیر، مجلس از اکثریت افتاد و دیگر هرچه خواستند جلسۀ رسمی تشکیل دهند میسّرنشد. صدای شلیک چه بود؟

نقشه این بود طرح راجع به انقراض قاجاریٌه مطرح شود. برای آنکه جلسه از اکثریت نیفتد پیش بینی های لازم به عمل آمده بود، عدّه ای از نمایندگان مواظب ورود و خروج نمایندگان ازجلسۀ رسمی بودند و اگرکسی می خواست خارج شود ممانعت می نمودند. عدّه ای نظامی هم اطراف مجلس را گرفته کاملاً حفاظت می کردند. در لژهای تماشاچی اشخاص معیّنی قرارگرفته بودند. یک عدّه ترور]یست[ درلژ تماشاچی و درصحن مجلس و جلوی درمجلس را احاطه کرده بودند. ترور]یستها [ همه آمادۀ یک اشاره از طرف مافوق خود بودند که هر کس را فرمان دهد بزنند. ملک الشعراء بهار که تمام صحبتش برای دفع الوقت و گرفتن وقت جلسه بود به پایان رسید، و برای کشیدن سیکار از جلسۀ رسمی خارج و به اطاق مجاور رفت، مأمورین مخفی شهربانی و طرفداران سردار سپه تصوّر کردند ملک الشعراء و عدّه ای می خواهند جلسه را از اکثریت بیندازند، بنابراین با اشاره هائی که بین ترور]یست ها [ شد دستور این بود که اگر ملک الشعراء خواست از مجلس خارج شود او را ترور نمایند. درهمین موقع واعظ قزوینی مدیر «روزنامۀ نصیحت» قزوین که از قزوین برای اقدام در رفع توقیف روزنامه اش به تهران آمده بود ، اتّفاقاً در آنشب به مجلس آمده و یک برگ بلیط ورود به پارلمان را تحصیل کرده بود، مشارالیه پس از اخذ بلیط ورودی به ابدارخانۀ مجلس رفته مشغول خوردن چای بود، پس از صرف چای از آبدار خانه خارج شد که بطرف پارلمان برود.

قیافۀ واعظ قزوینی بی شباهت به ملک الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه وقد نسبتاً بلند او از دور به ملک الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً هم دستور داده شده بود که کلک ملک الشعراء را بکنند همینکه واعظ نزدیک در بهارستان رسید که ازمجلس خارج شده به طرف در سراسرای پارلمان برود و داخل جلسه شود، ترور]یست ها [ دست بکار شده، چند تیر به طرف وی شلیک کردند ، یکی از این تیرها به گردن واعظ اصابت کرد، بیچاره واعظ که از همه جا بی خبر و نمی دانست این ماجرا چیست بطرف مدرسه ی سپهسالاردرحالیکه خون ازگردنش جاری بود پای بفرار گذاشت، ترور]یست ها [ در تعقیب او شروع به دویدن کردند، جلوی درمدرسه سپهسالار یک پله ای بود که بیچاره واعظ در آنجا نتوانست تشخیص دهد ناچار به زمین خورد، ترور]یست ها [ رسیدند، پهلوان زادۀ یزدی با چاقو مشغول بریدن سر واعظ شد هنوز سر او را جدا نکرده بودند که به اشتباه خود واقف شدند! درهمین موقع به سردار سپه که درسفارت فرانسه مهمانی بود فوراً تلفن می کنند که ملک الشعراء کشته شد ، سردار سپه هم نمی تواند این قضیّه را مکتوم دارد تا بعداً خبر کامل چگونگی قتل ملک الشعرا به او برسد فوراً به اطرافیان خود می گوید که : « ملّت جلوی بهارستان ملک الشعرا را کشت» ولی بعداً که جلسه بهم می خورد و عدّه ای از نمایندگانی که می بایستی به سفارت فرانسه درجلسۀ میهمانی حضور بهم رسانند به سفارت فرانسه می روند و اتّفاقاً یکی دو نفر از آنها نیز ملک الشعراء را در درشکۀ خود گذاشته و تا در منزلش او را مشایعت کردند که از خطر احتمالی وی را نحات داده باشند و بعد به سفارت فرانسه رفتند. سردار سپه از تازه واردین که از مجلس آمده بودند سئوال می کند که ملک الشعراء را چگونه کشتند؟! آنها جواب می دهند که ملک الشعراء را نکشته اند بلکه شیخ دیگری را کشته اند و ما خودمان ملک الشعرا را تا در منزلش مشایعت کرده و اینجا آمدیم. سردار سپه با تأسّف می گوید که معلوم می شود اشتباهی کشته اند. با این ترتیب بیچاره واعظ قزوینی بجای ملک الشعراء مقتول گردید و اینجاست که باید معترف شد : نبرّد رگی تا نخواهد خدا !

تعجّب هم این است که در هیچ یک از جراید روز راجع به قتل واعظ قزوینی مدیر«روزنامۀ نصیحت » چیزی نوشته نشد و حتّی خبر آنرا هم هیچ یک درج نکردند!
بعداً قرار شد مبلغ پانصد تومان بعنوان خون بها بورثۀ واعظ قزوینی بپردازند ولی گویا ورثه اش هر چه این طرف و آن طرف زدند و اقدام کردند وجه مزبور را نتوانستند دریافت نمایند و خون واعظ بیچاره پایمال گردید.

بهر حال قتل واعظ قزوینی بدست مأمورین و ترور]یست ها[ ی شهربانی صورت گرفته است در صورتیکه شهربانی و مأمورین آن مأمور حفظ امنیت شهر بوده و نمی بایستی به این جنایت بزرگ اقدام کرده باشند.

و همچنین دراین جریان معلوم می شود که شخص رئیس دولت قبلاً خبرداشته وحتّی اجازه داده است که مأمورین شهربانی هر کس را مخالف او می دانند ترورنمایند تا به این وسیله مخالفین خود را از بین برده و دیگران را نیزمرعوب کرده باشند. ( ۷)

◀ توضیحات و مآخذ:‏

‏‏۱ – محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم – ‏ناشر: امیر کبیر-‏‏۱۳۶۳ ‏‏‏‏– ص ۳۰۰

۲ – دکتر محمّد قلی مجد « از قاجار تا پهلوی » – ترجمه رضا مرزانی- مصطفی امیری – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – بهار ۱۳۸۹ – ص ۴۰۰

۳ – محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم – صص ۲۸۴ – ۲۷۷

۴- ‏ دکتر محمّد قلی مجد « از قاجار تا پهلوی »- صص ۳۸۹ – ۳۷۸

۱) گزارش فولر ، شماره ۷۶ , ۷۸ / ۹۱ , ۷۴۱ , مورخ ۱۳ سپتامبر ۱۹۲۵ ‏

‏۲) گزارش اموری ، شماره ۱۲۱۹، ۹۷ / ۹۱ , ۷۴۱ ، مورخ ۱ اکتبر ۱۹۲۵ ‏

۳) گزارش اموری ، شماره ۱۲۲۳، ۱۴۲ / ۹۱ , ۸۹۱ ، مورخ ۲۱ اکتبر ۱۹۲۵‏

‏۴) گزارش اموری ، شماره ۱۲۳۶، ۱۴۳ / ۹۱۱۱ , ۸۹۱ ، مورخ ۴نوامبر ۱۹۲۵ ‏‏

۵) گزارش اموری و ضمیمه ، شماره ۱۲۳۷، ۳۵ / ۰۱ , ۸۹۱ ، مورخ ۶ نوامبر ۱۹۲۵‏

۶) گزارش اموری ، شماره ۱۲۲۳، ۱۴۲ / ۹۱۱۱ , ۸۹۱ ، مورخ ۲۱ اکتبر ۱۹۲۵

* بر اساس اصل ۳۵ قانون اساسی مشروطه « سلطنت ودیعه ایست که به موجب الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفئوض شده». بنابراین احتمالاً قول بالا علاوه براصل ۳۶ همان قانون نیز هست که « سلطنت مشروطه در شخص اعلیحضرت السلطان محمد علی شاه قاجار ادام الله سلطنته و اعقاب ایشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهد بود.»‏

۵ – حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران » جلد سوم – نشر ناشر – ۱۳۶۲ – صص ۴۱۸ – ۳۹۱

۶ – محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم – صص ۳۰۴ – ۲۹۹

۷ – – حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران » جلد سوم- صص ۴۲۰ – ۴۱۸

◀ زندگینامۀ ملک الشعرا بهار

از سایت ملک الشعرا بهار

در اینجا بخشی از زندگینامه« خاندان و خانواده» بهارکه به قلم فرزندش مهرداد بهار است در دسترس خوانندگان ارجمند قرار می دهم :

بهار درخانواده‌ای به دنیا آمد که به صبوری معروف بود. این نام را پدر بهار، محمد کاظم ملک الشعراء صبوری، به عنوان تخلص شعری خویش برگزیده بود و انتخاب آن به پیوند با احمد صبور باز می‌گشت، پیوندی که در خانوادۀ پدر بهار افتخاری بشمار می‌آمد.

صبور از‌کاشان بود و ساکن آنجا؛ شاعری خوش سخن و قصیده‌سرائی پر توان که عباس میرزا، پسر فتحعلیشاه قاجار، وی را سخت عزیز می‌داشت.

پدر محمد‌‌‌‌‌ کاظم،‌ به علتی که دانسته نیست، دل از کاشان بر‌کنده و به خراسان رفته بود. پدر بهار در مشهد به دنیا آمد و بهار نیز؛ اما پیوند با کاشان و پیوند با صبور هرگز فراموش نشد.

خانوادۀ صبوری دقیقاً چه پیوندی با میرزا احمد صبور داشته است؟ فقط می‌دانیم که او جد بزرگ این خانواده است.

میرزا احمد صبور در ۱۲۲۸ قمری، در طی جنگهای ایران و روس، در عهد فتحعلیشاه قاجار شهید شد؛ و بنا به کتاب مرآۀ القاسان، از او یک پسر به نام محمد باز‌ماند. محمد دو پسر داشت:

یکی احمد و یکی زین‌العابدین حکیمباشی، از شاگردان دکتر تولوزان، طبیب ناصر‌‌الدین شاه. از احمد یک پسر به نام باقر و از زین‌العابدین نیز یک پسر به نام حسینقلی باز‌ماند. اینان تا اواخر عصر ناصری، تا زمان تألیف مرآۀ القاسان، می‌زیستند. این کتاب در سال ۱۲۲۸ شمسی، برابر ۱۲۶۶ قمری، تألیف یافته است.

اما بهاردر شرح زندگی خود و خانوادۀ خویش می‌نویسد که نام پدرش محمد کاظم، متخلص به صبوری بود، که در سال ۱۲۵۵ قمری به دنیا آمد، یعنی تنها بیست و هفت سال پس از مرگ صبور. پدر او محمد باقر و پدر محمد باقر عبدالقدیر خاراباف کاشی بود….

بهار در دوازدهم ربیع‌الاول سال ۱۳۰۴ قمری، برابر با بیستم آذر ماه ۱۲۶۵ شمسی، در مشهد زاده شد. او ازیادهای دوران کودکی خویش چنین یاد می کند:

« از کودکی به گل و نقاشی میل مفرطی داشتم، پدرم گلباز بود و من گلچین. یک بار به جرم چیدن یک بوتۀ کوچک از زمین، در همان ایام بچگی، از پدرم کتک خوردم و بعد از آن دست به گل نمی‌زدم . بهترین تعارفی که مرا در اوان صباوت خشنود و شاد مینمود، گل بود. خاله‌ای داشتم که در خانۀ آنها گل یاس و گل زنبق بسیار بود. او گاهی از آنها چیده برای من می‌آورد و گاهی که من [به خانۀ آنان] می‌رفتم، از آن گلها به من می‌داد. من آن زن را خالۀ گلدار نام نهاده بودم……

در نقاشی ذوق مفرطی داشتم. کتابهائی که دارای تصاویر بود، یگانه مونس من بود و غالب اوقات آنها را، بدون فهم عبارت، ورق زده، از دیدن تصاویرشان خوشوقت می‌شدم. رفته رفته، این مطالعات پی در پی باعث شد که خود قلم برگرفته، در پشت کتب و روی صفحات کاغذ، حتی روی اوراق قیمتی پدرم و هرچه بدست می‌افتاد، نقاشی می‌کردم…..

به یاد دارم روزی سر محبرۀ پدرم رفتم. خانه خالی بود. قلم و دوات را برداشته، صفحۀ کاغذ بزرگی را که طوماروار لوله شده بود، باز کردم. مهر بزرگی به کاغذ خورده بود. مدتی روی خطوط آن مهر را قلم بردم و کپیۀ آن را برداشتم. سپس در حواشی آن چند شکل اسب و آدم کشیدم، و خلاصه آن صفحۀ بزرگ را بکلی خراب کردم.

ناگاه مادرم درآمد، فریادی به من زد، آن را از من گرفت و با عجلۀ تمام لوله کرده، در صندوق نهاد و در آن را قفل زد. بعدها که بزرگتر شدم، مادرم گفت: می‌دانی که آن روز چه کردی؟

گفتم: چه بوده است؟

گفت: آن کاغذ فرمان منصب و مواجب پدرت بود و آن مهر ناصرالدین شاه بود که تو روی آن را سیاه کردی.

من از این‌کار بی اندازه نادم شدم، چه یقین کردم که دیگر پدرم لقب و مواجب نخواهد داشت. اتفاقاً، هیچ‌گاه احتیاجی به ارائه آن فرمان ملوکانه نیفتاد و رفته رفته وحشت من زایل گشت.

بعدها جوهرهای رنگارنگ خریداری کرده، تصاویر شاهنامه و نظامی ‌و غیره را رنگ می‌کردم. این وقت هفت ساله بودم و شاهنامه را بخوبی می‌خواندم و می‌فهمیدم و تصاویر مزبور را از روی تناسب اشعار رنگ می‌کردم.

به یاد دارم که علمها را زرد و سرخ و بنفش می‌نمودم. شمشیرها را بنفش می‌کردم، خیمه و خرگاه رستم را سبز و رخش رستم را گلگون می‌کردم. در هفت گنبد نظامی، گنبدها را همرنگ اصل افسانه که نظامی‌گفته است، رنگ می‌نمودم…..

از همان اوان کودکی، از باغ و کوه خیلی محظوظ می‌شدم. جمعه ها دایی‌های من، مرا به کوهسار مشهد که به کوه سنگی و کوه خلج و کوه سنگتراش‌ها معروف است، همراه می‌بردند. آنها پیاده بودند، و اوایل که من چهار یا پنج ساله بودم، مرا به دوش نهاده، می‌بردند، و از سن شش و هفت به بعد، با آنها پیاده راه می‌پیمودم. از دیدن گلهایی که در دامنۀ کوه و خود کوه روئیده بود، از قبیل لاله‌های پاکوتاه پررنگ و شقایق که ما آن را « لاله دخترو» می‌گفتیم و نوعی گل قرمز ریز که بر بوته‌های کوتاه خار می‌شکفت، بغایت شکفته خاطر و شاد می‌شدم. از گنجشک آمخته و کبوتر خوشم می‌آمد…..

از سن چهار سالگی مرا به مکتب سپردند. معلم من زن عمویم بود که در محلۀ خود ما منزل داشت و در آن مکتب یک دختر، صغری نام، هم سن من بود و با من درس می‌خواند. من قرآن را نزد زن عمویم خواندم و وقتی که در سن شش سالگی به مکتب مردانه رفتم، فارسی و قرآن را بخوبی می‌خواندم. در هفت سالگی شاهنامه را نزد پدرم در ایام تعطیل می‌خواندم و معانی مشکلۀ آن را پدرم به من می‌فهمانید و این کتاب به طبع و ذوق من در فارسی و لغت و تاریخ ایران کمک بی نظیری کرد که هیچ وقت فوائد آن را از خاطر نمی‌توانم برد؛ من‌جمله، بعد از یک دوره خواندن شاهنامه، توانستم در همان کودکی به همان بحر شاهنامه شعر بگویم و مورد تمجید پدرم واقع شوم.
…. من از هفت سالگی به شعر گفتن مشغول شدم. یکی خواندن شاهنامه، دیگر خواندن کتاب صد کلمه، از آثار نظمی‌رشید وطواط، در مکتب، تحریک قریحۀ شعری مرا باعث آمد. شعر اولم این بود که گفته و به حاشیۀ شاهنامه نوشته بودم. پدرم بدید و ده پول سیاه به من جایزه داد:

تهمتن بپوشید ببر بیان بیامد به میدان چو شیر ژیان بعد، در ایامی‌که عید نوروز در پنجم ماه شوال واقع شده بود، گفتم:

عید نوروز آمد و ماه‌مبارک شد تمام

موسم شادی و عیش آمد ز بهر‌خاص و عام

پدرم مرا تحسین‌کرد و انعامی‌داد. از ‌این به بعد، که بین سال هفتم و دهم سنین صباوت من بود، در مکتب با شاگردان و رفقا جسته جسته شعر میگفتم و بعضی را هجا کرده، جهت بعضی غزل می‌سرودم، و غالباً معلم پیری که با شلاق سیم پیچیده‌اش ما را بی‌پروا کتک می‌زد، مورد شوخیهای شعری من قرار می‌گرفت…

ده ساله بودم‌که به همراه پدر و مادر و یک خواهر شش ساله و برادر ‌دو ساله به سفر‌کربلا و نجف رهسپار شدیم. من و خواهرم در‌یکتای‌کجاوه بودیم و یکی از‌دائیهایم در‌تای دیگر‌کجاوه، و ‌غالباً من خواهرم را اذیت می‌کردم و فریادش بلند می‌شد و در میان ‌آن قافلۀ پر‌طول و ‌عرض‌که قاطرها با کجاوه‌ها در ‌قفای یابوی پیشاهنگ، صحاری و گردنه‌ها را می‌پیمودند، پدرم صدای دخترک را شنیده، در ‌منزل‌که ‌پیاده می‌شدیم، مرا مختصری تنبیه می‌نمود و همین‌که خواهرم خود را دارای چنان حامی‌بیدار و مواظبی می‌یافت، مرا اذیت می‌کرد و بعد بنای داد و فریاد را می‌گذاشت.

در پای‌کوه بیستون منزل‌کردیم. در‌آن رباطی ‌که، هم اکنون نیز، به همان‌حال سر پا ایستاده و عهد شاه عباسی را به نظر‌می‌آورد. شب پدرم در ‌اطاق سیگار می‌پیچید، من و مادرم در غرفه نشسته بودیم. ناگاه عقرب سیاه درشتی از روی دست من و صورت برادرم که شیر می‌خورد و زانوی مادرم عبور کرد و آسیبی نرسانید. عقرب را کشتند و

من به شوخی این شعر را گفتم:
به بیستون چو رسیدم یه عقربی دیدم
اگر غلط نکنم، از لیفند فرهاد است.

لیفند همان لیفه است‌که چین‌های کمر ‌شلوار بند باشد. خراسانی‌ها غالباً لغاتی را که آخرش مفتوح است و هاء غیر ملفوظ دارد، به اضافۀ نون و دال تلفظ می‌کنند. چنان‌که یخه را یخند‌، لیفه را لیفند، و کیسه را کیسند می‌گویند. و این قاعده سماعی است نه قیاسی، زیرا بچه را بچند و ننه را ننند نمی‌گویند. مراد از شعر این است که عقرب مذکور ظاهراً از جانوران لیفۀ تنبان فرهاد بود که داستان عشق بازی او با شیرین، معشوقه و زوجۀ پرویز، در‌کوه بیستون و حجاری او در‌آن‌کوه معروف است. پدرم این شعر را حفظ کرده، در‌محافل‌خاص، رفقای‌خود را با قرائت آن می‌خندانید و‌گاهی این شوخیها به من بر‌می‌خورد. هر‌چند این اولین شعر ‌من نبود و آن را بخوبی گفته بودم، معذالک شعر مزبور ‌اولین شعر ‌من‌ شمرده شد و خراسانیان آن را به این عنوان یاد‌کردند… .

من در نقاشی و شعر ‌ذوق خوبی بخرج می‌دادم. پدرم هم تا سن پانزده سالگی من در قسمت شاعری من سعی زیادی بخرج می‌داد. بعد یکمرتبه خیالاتش عوض شد، زیرا تغییر اوضاع ایران بعد از‌ مرگ ناصرالدین شاه و درعهد مظفرالدین شاه طوری محسوس بود‌که پدرم می‌گفت قهراً اوضاع دربار و دولت عوض شده، کسی ‌من بعد به شعر و شاعران اعتنا نخواهد‌کرد و ‌علم و فضل را رونق و جمالی نخواهد ماند و اهل این حرفت گرسنه و بیکار و از لذات حیات و سعادت زندگی مهجور‌خواهند ماند.

این خیال در ‌مغز پدرم چنان قوت گرفت‌که مرا از شعر‌گفتن تقریباً منع کرد و اصرار داشت‌که به تجارت بپردازم و بدین خیال مرا در اوان بلوغ داماد کرد … .

تلون فکری پدرم و حالت عصبانی وی زیاد می‌شد، به حدی‌که یکمرتبه مرا از رفتن به مدرسه بازداشت و به دکان بلورفروشی که دایی من صاحب آن بود، به شراکت‌گذاشت و مرا به وی سپرد.

در همین اوقات پدرم وفات یافت و بعد از فوت پدرم، یکمرتبه زندگی من عوض شد. چنان‌که خواهم گفت.

من اصول ادبیات ‌را در نزد پدرم آموخته بودم. به هنگام مرگ وی هیجده سال‌داشتم. در این وقت تحصیلات خود را در نزد ادیب نیشابوری‌که از ادبا و شعرای مشهور مشهد بود، دنبال‌کردم و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را نخست در پیش پدر و سپس در مدرسۀ نواب در‌خدمت اساتید آن فن تکمیل نمودم و خلاصه می‌توانم بگویم که تحصیلات من از هیجده سالگی، بعد از مرگ پدرم شروع شد.»

بهار آرزو داشت تا بتواند به تحصیلاتی بیش از اینها دست یابد: به فرنگ رود، زبان فرنگی بیاموزد و در ‌رشته‌ای از علوم تخصصی بدست آورد:

«پس از مرگ پدر، برآن شدم که به تهران آمده، به ‌کمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جدید به فرنگستان رهسپار شوم. لیکن دوچیز‌ در پیش این مقصود دیوار کشید: یکی بی سرپرست بودن ‌خانواده، که شامل مادر، خواهر و دو برادر ‌کوچک بود و معیشت آنان را بایستی تدارک و اطفال را تربیت نمایم. دیگر انقلاب ایران بود ‌که در سال ۱۳۲۴ قمری، دو سال پس از مرگ پدر روی نمود و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشید و در هر سری شوری دیگر انداخت.»

انقلاب مشروطه هرچند در دراز مدت تأثیر تلخی بر او‌ گذاشت و مایوس از مردمان زمانه، مدتها به کنجی صم بکم نشست، اما در تحول اندیشۀ او اثری عمیق نهاد. بسیاری از دیوارهای فرهنگ و رسوم کهنه در او فرو شکست، مداحی زندگان و مردگان از سکه افتاد و قالب‌های ذهنی اندیشۀ وی در هم ریخت.

«در ۱۳۲۴ قمری، به سن ۲۰ سالگی، در‌شمار مشروطه طلبان خراسان جای گزیدم… . من و رفقای دیگر… عضو مراکز انقلابی بودیم و روزنامۀ خراسان را به طریق پنهانی طبع و به اسم ( رئیس الطلاب) موهوم منتشر می‌کردیم و اولین آثار ادبی من در ترویج آزادی در ‌آن روزنامه انتشار یافت.

«مشهورترین آنها قصیدۀ مستزادی است‌که در ۱۳۲۵، در عهد استبداد صغیر محمدعلی شاه، گفته شد و در ‌حینی‌که مردم در سفارت‌خانه‌ها پناه جسته بودند، در مشهد و تهران انتشار یافت:

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطا است کار ایران با خدا است

مذهب شاهنشه ایران ز‌ مذهب‌ها جدا است کار ایران با خدا است…

« چندی بعد خبر آمد‌که نیروی دوگانۀ مجاهد و بختیاری، به سرداری سپهدار تنکابنی و سردار اسعد و صمصام السلطنه بختیاری و دیگر سرکردگان مسلمان و ارمنی، وارد پایتخت شده‌اند و شاه به سفارت روس پناه برده و از سلطنت استعفا داده است (رجب ۱۳۲۷ قمری)… .

« اشعار و سرودهائی که در آن شب [در مشهد] خوانده شد و قصایدی که در جشنهای ایام بعد سروده آمد، از ‌من بود و ادارۀ جشنها و گرمی ‌بازار شادکامی ‌ملی از شعر و خطابه بوسیلۀ من و رفقای انجمنی ما [سعادت] فراهم آمد.

« در سلام آستانه که در ‌سیزدهم ماه رجب همان سال دایر‌گردید و به عادت دیرین باید شعر و‌ خطبه خوانده شود، قصیده‌ای در ستایش آزادی خواندم که مطلعش چنین بود:

بیا ساقی که کرد ایزد قوی بنیان آزادی
نمود آباد از نو خانۀ ویران آزادی
فلک بگشود برغمدیدگان ابواب آسایش
جهان بر بست با دلخستگان پیمان آزادی

« از سال فتح تهران به بعد، به نویسندگی در جراید ملی شروع کردم و نخستین مقالات سیاسی و اجتماعی من در جریدۀ طوس و بعضی بی امضاء در حبل‌المتین کلکته انتشار یافت… .

« در ۱۳۲۸ روزنامۀ نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات ایران بود، دایر کردم؛ و در همان سال حزب نامبرده به هدایت دوستان اداری و بازاری و با تعالیم حیدرخان عمو اوغلی، که از پیشوایان احرار مرکز و به خراسان مسافرت جسته بود، دایر‌گردید و من نیز به عضویت کمیتۀ ایالتی این حزب انتخاب شدم.

« دولت تزار در ایران از مستبدان حمایت می‌کرد، و در خراسان قوائی وارد کرده بود و اسباب نارضائی احرار شده بود. دموکراتها منفور روس‌ها بودند. بنابراین، روش من در روزنامۀ نوبهار، و بعد تازه بهار، مخالفت با بقای قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت بود.

« این کار ‌خالی از ‌مخاطرات عظیم نبود. اما آزادیخواهان آن عصر مخاطرات را در راه مقصود خویش به جان خریدار بودند. تاریخ زندگانی آزادیخواهان قدیم، خاصه دموکراتها، پر است از این قبیل مخاطرات و فداکاریها و از جان گذشتگی‌ها؛ و تنها چیزی‌که ایران را تا حدی نجات داد، همین پاکی نیت، صفای عقیدت و ایمان کامل به حرمت و استقلال بود.

« بالجمله، در سال ۱۹۳۲ و ۳۰، داستان شوستر و التیماتوم روس و قصابی تبریز و گیلان و بسته شدن مجلس دوم و دیکتاتوری ناصرالملک به میان آمد.
« دموکراتهای خراسان… بازارها را بستند و اسلحه برداشتند… .

« ضربتی که در این قیام و پایداری ساده به من رسید، توقیف نوبهار بود به امر صریح قونسول روس. بلافاصله، تازه‌بهار ‌دایر گردید و مقالاتی شدید اللهجه بر ضد مداخلات دولت تزار در ‌آن درج گردید. چیزی نگذشت‌ که در ‌محرم ۱۳۳۰، به امر وثوق‌الدوله، وزیر خارجه، از طرف حکومت خراسان این روزنامه هم توقیف شد و به فشار قونسول مزبور، من و نه نفر از افراد ‌حزب دستگیر و به طرف تهران فرستاده شدیم… .

« بعد از هشت ماه از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعت کردم. حزب را دیدم در حال خمود، جراید در‌حال توقیف و رفقا بدون حرارت و امید، در پی کسب و کار خود. ولی من خسته نبودم و اگر در سیاست به روی من بسته بود، ابواب مبارزات اجتماعی و اخلاقی باز بود… .

« یک سال کار کردم، تکفیرم کردند، آزارم دادند؛ خودی‌ها و دموکرات‌ها بیشتر از دیگران به جرم حق‌گوئی با من پرخاش کردند، و من به کار خود مشغول؛ تا جنگ بین‌الملل افق جهان را، با برق ششلول یک نفر‌ صربی، قرمز رنگ ساخت.

« در همین احوال انتخابات دورۀ سوم مجلس شورای ملی، [در سال] ۱۳۳۲، در خراسان آغاز و پایان یافت و من از در‌جز و کلات و سرخس به وکالت مجلس انتخاب شدم.
« روزنامۀ نوبهار باز از طرف دو قونسول خانۀ روس و انگلیس، که هردو در جنگ شرکت داشتند، توقیف گردید و من به تهران از راه روسیه عزیمت کردم.

« در‌تهران اعتبارنامۀ من به جرم استشهادهای ملانمایان مشهد… در بیغولۀ مخالفت در افتاد و بعد از ششماه به زحمت از چاله درآمد و قبول گردید.

« نوبهار در تهران دایر شد و بازارش رونق گرفت و در هیجانهای ملی مؤثر افتاد؛ ولی به سبب پیش آمد مهاجرت…، بار دیگر توقیف شد و خود من از نهیب جنبش سپاهیان ژنرال باراتوف، سردار روسی، ناچار به قم افتادم و در واقعه‌ای دستم خرد شد و مرا به مرکز آوردند.

« این قطعه آن وقت گفته شد:

فعل درراستی گواهم بس راست گفتم، همین گناهم بس
گفتم از راستی بزرگ شوم در جهان این یک اشتباهم بس
ترک سرکرده‌ام به راه وطن دست در آستین گواهم بس

« بالجمله، با دست شکسته از تهران به خراسان تبعید شدم، و پس از شش ماه به تهران احضارم کردند. انقلاب روسیه بر پا شد. حزب سازی را از سر گرفتند و در کمیتۀ مرکزی حزب دموکرات، مدت دو سال، دو‌بار انتخاب شدم.

« از جمله کارهای ادبی که در این دو سال‌کردم، دایر کردن انجمن ادبی دانشکده و مجله‌ای به همین نام بود و مکتب تازه‌ای در نظم و نثر بوجود آمد و غالب رجال ادب که مایۀ افتخار ایرانند، در آن تأسیسات با من بودند و افتخار همکاری ایشان را داشتم.

« مدتی نوبهار را دایر کردم و حقایق روشن سیاسی و اجتماعی را در ‌آن نامه، که مدتی هم به اسم زبان آزاد دایر بود، نوشتم. آن اوقات دریافتم که باید حکومت مرکزی را قدرت داد و برای حکومت نقطۀ اتکاء بدست آورد و مملکت را دارای مرکز ثقل کرد.

« آن روز دریافتم که حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود، صالح‌تر است و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد، و هوچیگری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید به یکدیگر و به دولت و تحریک مردم ایالات به طغیان و سرکشی برای آتیۀ مشروطه و آزادی و حتی استقلال کشور زهری کشنده است… .

« مجلس چهارم را با سخت‌ترین و بد قیافه‌ترین وضعها گذرانیدم. از بدو افتتاح مجلس پنجم، اوضاع دگرگون شد، تا عاقبت من از روزنامه نویسی دست برداشتم. پیش بینی‌هائی که چند ‌سال دربارۀ آنها، قلم و چانه زده بودم، یعنی مضرات هرج و مرج فکری و ضعیف کردن رجال مملکت و دولت مرکزی، آن روز، بروز‌کرد. مردی قوی با قوای کامل و وسائل خارجی و داخلی، بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان و مال همه مسلط شد، و یکباره دیدیم که حکومت مقتدر مرکزی، که در ‌آرزویش بودیم، بقدری دیر آمد که قدرتی در مرکز بوجود آمده و بر حکومت و شاه و کشور مسلط گردیده است.

« تصور کنید، مردی که تا دیروز به آرزوی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی با هر کس که احتمال مقدرتی در او می‌رفت، همداستانی کرده بود، اینک می‌بایست با مقتدرترین حکومتها مخالفت کند، چه وی را خطرناک می‌دید.

« حیات سیاسی من در این مرحله تقریباً به کوچۀ بن بست رسیده بود… .

« همه کس و همۀ دسته‌ها خسته شده بودند و تنها سردار سپه بود که خستگی نمی‌دانست. آمد و آمد و همه چیز را در زیر بالهای قدرت خود، قدرتی که نسبت به آزادی و مشروطه و مطبوعات چندان خوشبین نبود، فرو گرفت.

من، در بادی امر، به این مرد فعال نزدیک بودم و نظر به آن‌که تشنۀ حکومت مقتدر ‌مرکزی بودم و از منفی‌بافی نیز خوشم نمی‌آمد، میل داشتم به این مرد خدمت کنم.

« در این زمان پرده‌هائی بالا رفت و نقشهائی بازی شد‌که کاملاً استادانه و با فکر و ‌تعقل عادی رجال مملکت ما متغایر بود، و داستان جمهوری یکی از آن پرده‌ها محسوب می‌شد… .

« مجلس پنجم باز شد، شاه فرار‌کرد، سردار ‌سپه فرمانروای مملکت گردید. شهربانی، قشون، امنیه، حکام و دسته‌های سیاسی و مجلس همه در دست او مانند موم بودند. ولی افکار عامه و سواد جماعت و اغلب محافظه‌کاران و خانواده‌های قدیم ورجال بزرگ، و معدودی هم آزادیخواه و تربیت شده و متجدد، باقی ماندند و با نفوذ و قدرتی که مانند طوفان سهمگین غرش‌کنان به در و دیوار و سنگ و چوب و دشت و کوه می‌خورد و پیش می‌آمد، دم از مخالفت زدند و در نبرد نخستین پیروزی یافتند. من هم که در این مجلس از ترشیز نمایندگی‌داشتم با مخالفان جمهوری همراه بودم.»

سرانجام، سردار ‌سپه پیروز ‌شد، نه با برقراری‌جمهوری، بلکه با تغییر سلطنت. « شاه نو آمد و بساط خاندان کهن برچیده شد… .

« مجلس ششم باز ‌شد. انتخابات تهران و حومه بالنسبه آزاد بود و رفقای ما غالباً انتخاب شدند و من هم از تهران انتخاب شدم. در این مجلس پردۀ دیکتاتوری علنی‌تر و بدون روپوش بالا رفت و قدرت شاه نو با اقلیتی ضعیف، ولی وطن پرست، برابر افتاد.

« ما دورۀ ششم را بپایان بردیم و در‌ دورۀ بعد لایق آن نبودیم که دیگرباره قدم به مجلس شورای ملی بگذاریم، و چند تنی هم از رفقای ما که در دورۀ هفتم انتخاب شدند، از وکالت استعفا دادند و در خانه نشستند…، و حیات سیاسی من که به خلاف روح شاعرانه و نقیض حالات طبیعی و شخصیت واقعی من بود، پایان یافت.»

هنگامی‌که بهار در سال۱۳۰۷ شمسی به انزوای سیاسی و خانه نشینی کشانده شد، به ادبیات روی آورد و دنبال مطالعات گذشته را گرفت.

« در سال بعد، وزارت فرهنگ مرا به تدریس تاریخ ادبیات پارسی در مدرسۀ « دارالمعلمین عالی »، که شامل دورۀ لیسانس در آن زمان بود، دعوت کرد.

« مدت یک سال در آن مدرسه، به فاضل‌ترین جوانان آن عصر مخوف که مایۀ امید و قوت قلب هر معلم بود، در ادبیات پیش از اسلام درس گفتم و به پاداش این زحمت، در پایان همان سال تحصیلی، به علت بی مهری دیرینه، به زندان افتادم!

« از آن پس، چون دریافتم که هنوز مورد نظر و تحت مراقبت دژخیمان شهربانی هستم، بهتر آن دانستم که از خانه بیرون نیایم و در به روی خویش و بیگانه فرو بندم و از کارهائی که مستلزم معاشرت و گفت و شنود است، شانه خالی نمایم.

« بنابراین منظور، و نظر به رفتاری که عوانان در موارد مختلف، حتی در کلاس درس، یا در اطاقهای امتحان نهائی و غیره، از خود بروز می‌دادند و احیاناً وزیر فرهنگ وقت، مرحوم یحیی خان اعتمادالدوله، طاب ثراه‌ را‌ مورد عتاب و خطاب و تهدید قرار می‌دادند که چرا مرا در خدمات فرهنگی دعوت کرده است، در عزلت‌گزینی، مصمم شدم.

« وزیر بزرگوار که بر ضیق معیشت من و امثال من وقوفی کامل داشت، پیشنهاد کرد که در خانه کارهائی برای وزارت فرهنگ انجام دهم و یکی از آن کارها مراقبت در تصحیح و تنظیم کتب ابتدائی بود که از یادگارهای بزرگ آن مرحوم است.

« خدمت دیگری‌که رجوع کرد تصحیح و تحشیۀ کتب نفیس فارسی قدیم بود که یا نسخۀ آن‌ها نایاب و یا نسخی ممسوخ و مغلوط در‌دست بود. نخستین [آنها] کتاب گرانبهای تاریخ سیستان بود که یگانه نسخۀ قدیمی ‌آن در نوبت این حقیر قرار داشت و سر دنیس راس می‌خواست به قیمت گزاف از من خریداری‌کند. من به وزیر فرهنگ پیشنهاد کردم‌که میل دارم این کتاب گرانبها و نایاب را آراسته و اصلاح شده در دسترس اهل فضل بگذارم. در مدت ششماه با چنان شوق و شوری‌که تنها کار عاشقان، یا دیوانگان، است، با مرور به صدها و هزارها سند و ورق پراکنده‌[کتاب را] به صورتی‌که اکنون دیده می‌شود، با نبودن نسخۀ دیگری، تنها با کلید حدس و قیاس و تتبع و فکر و تدرب بیرون آوردم، و با بهترین طرز به حلیۀ طبع آراسته شد.

« بر همین منوال، تاریخ مجمل التواریخ و القصص را که هم منحصر به فرد و هم آب افتاده و ضایع شده بود، به تصحیح و تحشیۀ دقیق بیاراستم، و به حلیۀ طبع درآمد.
« کتب مهم دیگر، چون تاریخ‌کبیر بلعمی ‌و جوامع الحکایات عوفی و التقاطات از جوامع الحکایات مذکور، در‌کنف عزلت و سعی و ترک و تجرید و‌کسب فیوضات ربانی، بر همان منوال آراسته و پیراسته و قابل ‌طبع و نشر‌گردید، و در ‌اختیار آن وزارت گذارده شد.

« چون حق زحمتی که می‌دادند در آن اوقات بسیار ناچیز بود و من دسترس

به ممر معاش دیگر نداشتم، کتب خود را قسمتی در دکه‌ای نهادم و شرکتی در بیع و شرای کتب، به نام کتابخانۀ دانشکده، تشکیل داده شد. نخست دیوان شعر خود را به مطبعه دادم و نیمی‌از آن به چاپ رسید. اگر با ارزانی کاغذ و سعی جوانی آن کتاب طبع شده بود، زندگانی من به راه می‌افتاد و سرمایۀ بزرگی برای کتابخانۀ مزبور و منافع کافی برای من در بر می‌داشت.

« مردمی‌که جز حسد و خبث طینت هنری ندارند، به شاه پهلوی گزارش دادند که بهار کتاب خود را در نهان به چاپ می‌رساند و چیزها در‌آن گفته و نهفته است که منافی مصلحت شاهانه است. بدین وسیلت و حیلت مرا در فشار سانسور شهربانی و در معرض آزار روحی و فوت وقت و فساد اشعار قرار دادند و آن قسمت را که طبع شده بود نیز بدون دلیل و بر این مدعا که بی اجازت به طبع رسیده است، توقیف کردند. چیزی نگذشت که، بی هیچ سببی، صبح نوروز ۱۳۱۲ مرا به زندان بردند و مدت پنج ماه در زندان نگاه داشتند و از آن پس یکسر به اصفهان فرستادند و یک سال نیز در آن بلدۀ شریف با بدترین اوضاع و در عین تهیدستی بسر بردم و کتابخانه و شرکت برهم خورد و سرمایه بر باد رفت و قسمتی از کتب نیز از بین رفت و مترصدین بازار آشفته آن را بردند و نوش جان کردند!

« من در اصفهان بودم که قانون دانشگاه و رتبۀ استادی به تصویب رسید و ملاک استادی همانا سوابق معلومات و نوشتن رساله و بالاخص پیشۀ معلمی ‌در مدارس عالی در سال ۱۳۱۲، یعنی همان سال که من در منفی بسر می‌بردم، تعیین شد، که گوئی عمدی در این معنی نهفته بودند، یا گناه بخت من بود!

« بالجمله، در مدت یک سال در بدری، رسالتی دایر بر شرح حال فردوسی و تحقیقات و تتبعات دانا پسند از روی خود شهنامۀ استاد تألیف کردم که در مجلۀ باختر و هم جداگانه به چاپ رسید و آن در زمانی بود که دولت عزم بر پا داشتن هزارۀ فردوسی کرد و انجمن حفظ آثار ملی با نشر بلیط بخت آزمائی آن را اعلام داشت و دانایان از هر کشور و هر طرف به ایران دعوت شدند.

« مرحوم محمدعلی فروغی، اعلی‌الله مقامه، که مقام ریاست وزیران داشت، با دیگر دوستان پایمردی کردند و پای مردی پیش نهادند و مرا برای شرکت در جشن هزارۀ استاد به تهران باز آوردند؛ و از آن پس نیز چون حاجت خود را در دانشسرای عالی و دانشکدۀ ادبیات به این ناچیز دانستند، ساعتی چند درس تحول و تطور زبان فارسی ارجاع شد و سپس که قرار افتتاح دورۀ دکتری زبان پارسی داده شد، رسماً مقرر گردید که در دانشکدۀ‌ ادبیات به خدمت اشتغال ورزم… .

« آخرین خدمتی که برحسب احتیاج دانشکده و دورۀ دکتری ادبیات انجام داده‌ام، تألیف و گردآوری سبک شناسی است. این کتاب که با نهایت اختصار و صرفه جوئی، به ملاحظۀ وقت و فرصت دانشجویان، تدوین گردیده است، حاصل آخرین ایام عزلت و انزوای من است که بر حسب پیشنهاد وزیر فرهنگ وقت تدوین و چاپ شد.»

بهار پس از شهریور ۱۳۲۰، هنگامی‌که دریافت « بسیاری از جوانان ایران که باید هادیان افکار و پیشروان کاروان سیاست و اجتماع آینده شوند، از داستانهای گذشته هیچ‌گونه آگاهی ندارند؛ برای رفع این نقیصه، چند فقره یادداشتها و تذکارهای محفوظ و مضبوط را، زیر عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی، به شکل مقالاتی در روزنامۀ مهر ایران » انتشار داد.

« خدای را به شهادت می‌طلبم که این تاریخ را تنها برای خدمت به افکار عامه و ضبط وقایع کشور نوشته‌ام و ذره‌ای قصد انتقام یا انتقاد در نوشته‌های مزبور نداشته‌ام.»
« آنچه در مقالات مهر ایران نگارش یافت، به قدری مورد علاقه و ستایش عامۀ مردم قرار گرفت که مرا به تدوین جداگانۀ آن تاریخچه ترغیب نمود. از این روی، با خود اندیشیدم اکنون که باید کتابی مدون شود،همان بهتر که فصولی نیز در مقدمۀ کار کودتا و بیرون آمدن سردار سپه که پهلوان این داستان است، بنویسم و کتابی در تاریخ مختصر پادشاهی احمد شاه قاجار… بوجود آورم… . این بود که مجلد نخستین را برآن یادداشتها افزوده، هر دو جلد را تاریخ انقراض قاجاریه نام نهادم.» آن مقالات روزنامۀ مهر ایران نیز سپس بصورت یکجلد مستقل به طبع رسید.

بهار در بهمن ماه سال۱۳۲۴ درکابینۀ قوام‌‌السلطنه به وزارت فرهنگ رسید. قوام‌السلطنه، بنا به سیاستی زیرکانه که در پیش داشت، قصد به رسمیت شناختن ظاهری فرقۀ دمکرات آذربایجان کرد، ولی از نقشه‌های خود با یاران نزدیک خویش هیچ نگفت. بدین روی، بهار با آن قصد وی به مخالفت برخاست و چنین مصالحه‌ای را ویرانگر ایران برشمرد. رابطۀ او با قوام‌السلطنه به بن بست رسید و بهار پس از چند ماه وزارت، همکاری با قوام را در کابینه رها کرد.

« آخر وزیر شدم، و ای کاش که آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمی‌کرد و آن چند ماه شوم را که بی هیچ گناه و جرمی ‌در دوزخم افکنده بودند، نمی‌دیدم. مشقت و رنج و عذاب روحی بی نهایت بود… و من بی درنگ پای استعفانامه را امضاء کردم. رفتم در خانه، ولی ننشستم، بلکه افتادم. در اوایل زمستان حس کردم سینه‌ام ناراحت است. تقاضای مرخصی کردم. شهودی هستند که بودند و عجز و لابۀ مرا در رفتن و اصرار و ابرام ایشان را در ماندن و اداره کردن انتخابات تهران دیدند. چندی نگذشت که مجلس باز شد، ولی دیگر قدرت کارکردن نبود. این بار طوری سقوط کردم که فقط در فرنگستان، بعد از یک سال و نیم، توانستم برخیزم و تلف نشوم.»

بهار در دورۀ پانزدهم از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراکسیون دمکرات را به عهده گرفت. اما، همان گونه که از او آوردیم، این مجلسی نبود که رضای خاطری آورد؛ پس در سال ۱۳۲۶ شمسی، برای معالجه به سویس رفت. هر چند بهار در سویس بهبود بسیار یافت، اما یاد یار و دیار او را وادار به بازگشت کرد و در اردیبهشت ۱۳۲۸ به ایران باز آمد.

آخرین فعالیت اجتماعی او، که از نظراو فعالیتی سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بود. او همیشه می‌گفت که: « امر صلح را به سبب عشق به صلح و دوستی و نه به سبب وابستگی خاصی به آنان که دربارۀ آن به تبلیغ می‌پردازند، دوست می‌دارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشند و خواه از شوروی و چین، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است.»

هنوز یک سال از بازگشت بهار از سویس نگذشته بود که دوباره سخت مریض شد و از کلیۀ فعالیتهای ادبی و اجتماعی بازماند و بیماری اوره نیز علاوه بر سل او را می‌آزرد.
بهار در‌نخستین روز اردیبهشت سال ۱۳۳۰ شمسی، در آغاز روز، پس از یک هفته جدال غم انگیز با مرگ، در‌گذشت و فردای آن روز، در‌ ‌‌پی ‌تشییعی عظیم و ده‌ها هزار نفری، جسدش در آرامگاه ظهیر‌الدوله در شمیران به خاک سپرده شد.

بهار در پایان مقدمه‌ای که بر جلد سوم سبک شناسی خود نوشت و اجازۀ انتشار نیافت، می‌نویسد:

« دوستان عزیز !

« بهترین ایام شباب من در رنج و محنت و حرمان و خسران به طریقی که خواندید، تلف گردید. هیچ بهره‌ای از درک لذایذ و خوشیهای ایام شباب نبردم و هیچ طرفی از کسب ثروت که وظیفۀ جوانی و اسباب آسایش ایام پیری و ناتوانی است، نبستم. چه خوب مناسب افتاد قطعۀ استاد بزرگوار فردوسی علیه الرحمه در این باب، که فرمود:

بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنر شصت و سه ساله ماندم که توشه برم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان ندارم کنون از جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم بدین بیت بو طاهر‌خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم دریغا جوانی ! دریغا جوانی !

« تنها چیزی که مایۀ تسلی دل افسرده و جان به لب رسیده است، همان خدماتی است که در مدت چهل سال ایام شباب در ترویج فرهنگ ایران و ادبیات شیرین و شریف زبان مادری‌ خود انجام داده‌ام. صدها مقاله در امور اجتماعی و سیاست و ادب و تحقیقات و تتبعات به ‌رشتۀ تحریر‌کشیده‌ام ‌که در صفحه‌های جراید نو‌بهار و ایران و تازه بهار و دانشکده و روزنامه‌ها و مجلات دیگر، مانند مهر ایران و ارمغان و غیره درج گردیده، و قریب سی هزار بیت از قصیده و غزل و قطعه و دو بیتی و مثنویات نیز دارم که پس از آن رنج و مشقت و ضبط و توقیف و اهانت و تخفیف، دیگر دست و دلم بکار نرفت که طبع آن را تجدید کنم.»

◀ خانم دکتر شهین سراج در نوشۀ خود بنام «بهار و سیاست» در مورد «حذف اقلیت وسرنوشت پارلمان:» آورده است : مجلس پنجم در جلسه ۹ آبان ماه ۱۳۰۴ به برکناری احمدشاه قاجار برطبق ماده واحده با اکثریت ۸۰ رأی موافق در مقابل پنج رأی مخالف رأی داد. این مجلس در تاریخ۲۲بهمن ماه۱۳۰۴ ش خاتمه یافت .رضاخان پهلوی در تاریخ ۱۴اردیبهشت ماه ۱۳۰۵ بطور رسمی تاجگذاری کرد . ازسال ۱۳۰۵ تا۱۳۲۰ هفت دوره قانون گذاری بدون وقفه برگزار گردید.

درمیان این هفت دوره قانونگزاری ، مجلس هفتم ازنقطه نظر پژوهش مایعنی جستجوی فراز وفرود نظام پارلمانی وبازتاب آن درذهن وزبان بهار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ازآن رو که دراین دوره است که اقلیت پارلمانی حذف شد واعضاء اقلیت دیگر حق انتخاب شدن نیافتند وهریک اگر هم مانند بهار و مدرس سرنوشتی شوم پیدا نکردند اما به گونه ای ازصحنه سیاست کنار رانده شدند. بهار درنقش سرنوشت سیاسی خویش ودررابطه با حذف اقلیت درمجلس هفتم چنین آورده است:

…« درمجلس چهارم من ومدرس وآشتیانی وبهبهانی ونه نفر دیگر ازنمایندگان دراقلیت بودیم… این اقلیت ومخالفت آقایان تاپایان دوره پنجم طول کشید. دوره ششم من ومدرس وآشتیانی وبهبانی ونه نفر از کاندیداهای مدرس ازشهر تهران انتخاب شدیم. مدرس ، من ورفقا دراقلیت باقی بودیم وبعد ازختم دوره ششم، انتخابات را دولت دردست گرفت. مجلس تمام شد، مدرس را دستگیر کردند وبه خواف فرستادند . بهبهانی وزعیم ومرا نگذاشتند انتخاب شویم. یکبار پنج ماه درتهران ویک بار دیگر یک سال در اصفهان به حال تبعید بسر بردم…»

آری مجلس وجود داشت وانتخاباتی نیز صورت می گرفت ولی مجلسی که درآن تنها یک گرایش حق نطق وبیان داشت ودیگر گرایشها از صحنه آن حذف شده بودند. هرگونه اعتراضی با ارعاب وضرب وجرح وزبان دوزی ودربستگی روبرو می شد. چنین حال و هوائی نمی توانست مورد قبول نماینده شاعری چون بهاره باشد که بیش از بیست سال از عمر خویش را وقف احیای سیاست ومبارزه درراه تحقق حکومت قانون کرده بود. شاید بدین خاطر است که سرنوشت مجلس هفتم درشعر بهار جای بخصوصی یافته است واشارات گوناگونی بدان دردیوان بهار می یابیم. اما به دیده ی ما سه قصیده اند که ازآن دیگران به زبان ودل سرخورده ونکته گیربهار نزدیکترند که بدانها می پردازیم.

آشکارترین اشارات را در قصیده بلند اندرز به شاه (ص ۴۶۹) می یابیم که درسال ۱۳۰۷ سروده شده ودرحقیقت نقد منظومی است ازهمه ی بنیادهای سیاسی واجتماعی نظام حاکم. دراین سر وده، بهار از بی قدرت سازی مجلس هفتم سخن به میان آورده وآن را به طنز،همچون مجلس تعزیه وشاه را چون تعزیه گردانی می داند که انتخاب واختیار همه وکلا وحرکاتشان را دردست گرفته باشد:

.. شاه حالیه به هرکار دخالت دارد خویش را کرده طرف با همه کس درهرکار
ازرئیس الوزاء تا به وکیل به وزیر ازمدیر کل تامنشی وتادفتر دار
همه با میل شه آیند زصندوق برون شمرذی الجوشن وخولی وسنان ومختار
پادشه تعزیه گردان شد ومجلس تکیه گریه دارد بخدا این روش ناهنجار…
نیست پیدا که بود ملک به روی چه اساس نیست روشن که بود کارز روی چه مدار
نیست مشروطه که قانون اساسی باشد ضامن زندگی خلق ونگهبان دیار

بهار دربخش دیگری از این قصیده به خاموش سازی اقلیت درمجلس هفتم اشاره می کند ومجلس هفتم را مجلس شومی می نامد که ملت را ازآن بیزاریست.

… بود این دلخوشی خلق که اندر مجلس
هست یک عده وطن خواه رشید وبیدار
گاه و بیگاه سخن گویند از راه صواب
خواه ناخواه جلوگیرند ازعیب وعوار
گرچه خاموش نشستند درآخر، زیرا
اکثریت به ره منطقشان بست حصار
لیک با این همه خاموشی ومظلومیت
خلق را بود به آن چند نفر استظهار
لیک نظیمه به زور کتک وحبس به خلق
گفت کز یاری این جمع کنند استغفار…
مجلس هفتم، آن مجلس شومی است که هست
ازچنین مجلس واین قانون ملت بیزاربهار و سیاست

◀ سال شمار زندگی بهار به کوشش محمد کلبن

۱۲۶۳ ش ۱۶ عقرب – ( آبان) / ربیع الاول ۱۳۰۴ ه . ق / ۱۸۸۶ م . در شهر مشهد در محلۀ سرشور ، تولد یافت.
۱۲۷۲ در ده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد
۱۲۷۹ در مشهد تحصیلات خود را در محضر ادیب نیشابوری ( میرزا عبدالجواد) دنبال کرد
۱۲۸۲ پدرش ( ملک‌الشعرای صبوری) وفات یافت.
۱۲۸۲ در ۱۹ سالگی به مقام ملک‌الشعرایی رسید
۱۲۸۴ مستزاد معروف خود را به مطلع زیر را سرود با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست
۱۲۸۴ در بیست سالگی وارد امور سیاسی شد و جزو مشروطه‌خواهان خراسان قرار گرفت.
۱۲۸۴ اشعار سیاسی او در روزنامۀ نیمه مخفی خراسان، بدون امضا یا با امضاء م – ب به چاپ رسید که مورد توجه بسیار قرار گرفت.
۱۲۸۵ اشعار سیاسی او در روزنامۀ طوس ( به مدیریت میرزا هاشم خان قزوینی) منتشر شد و او را به شهرت رسانید.
۱۲۸۶ مثنوی « اندرز به شاه» را خطاب به محمد علی شاه سرود، بدین مطلع: پادشاها چشم خرد باز کن فکر سر انجام ز آغاز کن
۱۲۸۸ برای اولین بار در راه تشکیل حزب دموکرات در مشهد با حیدر عمو خان عمو اوغلوملاقات کرد.
۱۲۸۸ پنجشنبه بیست و یکم میزان( مهر ) نخستین شمارۀ روزنامۀ نوبهار را که ارگان حزب دموکرات مشهد بود در شهر مشهد منتشر کرد.
۱۲۸۸ عضویت کمیتۀ ایالتی حزب دموکرات خراسان را پذیرفت.
۱۲۸۸ با نطقی که در اولین جلسۀ حزب دموکرات، در مسجد گوهرشاد ایراد کرد، شهر مشهد را تکان داد و کینیاز دابیژا ( جنرال کنسول دولت تزاری) را به وحشت انداخت.
۱۲۸۸ با روزنامۀ مخفی خراسان(به مدیریت سید حسن اردبیلی) همکاری کرد، ومقالات اوبدون امضاء در آن روزنامه به چاپ رسید. گاهی هم مقالات و اشعار او با امضاء م- ب به چاپ می‌رسید.
۱۲۸۹ قصیدۀ معروف « سوی لندن گذر ای پیک نسیم سحری» را خطاب به وزیر خارجۀ انگلستان (سر ادوارد گری) سرود.
۱۲۹۰ به دستور وثوق‌الدوله وزیر خارجۀ وقت روزنامۀ نوبهار پس از یکسال نشر در مشهد توقیف شد.
۱۲۹۰ « قصیدۀ بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب بر » را در واقعۀ بمباران مسجد گوهر شاد و گنبد مطهر حضرت امام رضا (ع) – که از طرف روس‌های تزاری به توپ بسته شد- سرود.
۱۲۹۰ دوشنبه ۴ قوس – ( آذر ماه ) روزنامۀ تازه بهار را در مشهد منتشر کرد که بیش از ۹ شماره انتشار نیافت ، و به دستور کینیاز دابیژا به دنبال نوبهار توقیف شد.
۱۲۹۰ به همراه نه نفر از دوستانش که اعضای کمیتۀ حزب دموکرات ایران بودند، بنا به دستورکینیاز دابیژا از مشهد به تهران تبعید شد و در میان راه دزدان اموال او را به غارت بردند.
۱۲۹۰ ماجرای سفر خود را به نظم درآورد و استاد خود صید‌علی خان درگزی را ستود.
۱۲۹۰ هنگام تبعید، بین راه سبزوار – شاهرود، با حیدر خان عمواوغلو و رفیقش ابوالفتح زاده ملاقات کرد و چون نتوانست به مشهد بازگردد، نامه‌ای به شیخ جواد تهرانی نوشت که به هر وسیله باشد، تذکرۀ عبور برای حیدر خان و دوستش تهیه کرده آنان را از مرز بگذراند.
در این سفر حیدر خان پس از یک ماه توقف در مشهد عازم لندن شد.
۱۲۹۲ ۱۴ جدی ( دی ماه) دورۀ دوم نو بهار را در شهر مشهد منتشر کرد.
۱۲۹۲ از طرف مردم کلات، سرخس و درگز به نمایندگی دورۀ سوم مجلس شورای ملی انتخاب شد
۱۲۹۳ ۱۴ قوس، ( آذر) دورۀ سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد.
۱۲۹۴ اسد- (مرداد ماه) بخشی از تاریخ سیاسی افغانستان را نوشت، و در روزنامۀ نوبهار، سال چهارم از شمارۀ ۶۱ به بعد منتشر کرد.
۱۲۹۴ در کابینۀ محمد ولی خان سپهدار اعظم، به بجنورد تبعید شد و شش ماه در حالت تبعید به سر برد.
۱۲۹۴ عقرب – ( آبان) روزنامۀ نوبهار او توقیف شد.
۱۲۹۴ مسأله مهاجرت پیش آمد و به قم مهاجرت کرد.
۱۲۹۴ به علت واژگون شدن درشکه، دست او در راه قم شکست ، و ادیب الممالک فراهانی، قصیده ای به مطلع :
شکست دستی کز خامه بس نگار آورد نگار ها ز سر کلک زرنگار آورد را خطاب به بهار سرود
۱۲۹۴ انجمن دانشکدۀ تهران را بنیان گذاشت.
۱۲۹۶ سال ششم نوبهار را در تهران منتشر کرد
۱۲۹۶ ۱۱ اسد – (مرداد) سال ششم نوبهار او توقیف شد
۱۲۹۶ ۱۴ اسد – (مرداد) روزنامۀ زبان آزاد را سه روز پس از توقیف نوبهار منتشر کردکه ۳۵ شمارۀ آن منتشر شد
۱۲۹۶ پنجشنبه ۹ عقرب روزنامۀ نوبهار که روز ۸ عقرب به دستور احمد شاه از توقیف خارج شده بود ، مجدداً منتشر شد.
۱۲۹۶ مطابق ۱۳۳۶ ه . ق . ۱۹۱۷ م . مادر بهار ( ۱۴ سال پس از در گذشت پدرش ملک الشعرای صبوری) در گذشت.
۱۲۹۶ تاریخچۀ سه سال و نیم جنگ ( ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ م ) با بخشی از تاریخ قاجاریه را نوشت و در روزنامۀ نوبهار ، سال ششم به چاپ رسانید.
۱۲۹۷ ۱ ثور – ( اردیبهشت) نخستین شمارۀ مجلۀ دانشکده را در تهران منتشر کرد که یک سال دوام یافت.
۱۲۹۷ قصیدۀ معروف « بث الشکوی» را به مطلع : « تا بر زبر ری است جولانم» به مناسبت توقیف روزنامه نوبهار سرود.
۱۲۹۷ رمان نیرنگ سیاه یا کنیزان سفید را نوشت و در روزنامۀ ایران که در آن زمان مدیریت آن با برادرش : محمد ملکزاده » بود منتشر کرد.
۱۲۹۸ ۲۳ حوت – ( اسفند) نخستین شماره روزنامۀ یومیه نیمه رسمی ایران به مدیریت اوانتشار یافت .که مدت ۲ سال « تا سوم اسفند ۱۲۹۹ » دوام یافت .
۱۲۹۹ در کابیۀ سید ضیاءالدین طباطبایی، در کودتا مدت سه ماه در شمیران تحت نظر بود
۱۲۹۹ قصیده‌« هیجان روح » را به مطلع : « ای خامه دو تا شو و به خط مگذر » سرود.
۱۳۰۰ تا اوایل سال ۱۳۰۵ شمسی مدتی با جمعی دیگر از فضلای ایران در محضر درس هرتسفلد ، دانشمند آلمانی، برای فرا گرفتن زبان پهلوی حاضر شد.
۱۳۰۰ در مجلس چهارم از طرف مردم بجنورد به نمایندگی انتخاب گردید.
۱۳۰۱ قصیدۀ معروف دماوند و سکوت شب را سرود.
۱۳۰۱ ۲ میزان – ( مهر ماه) روزنامه نوبهار هفتگی را در تهران منتشر کرد.
۱۳۰۱ تاریخچۀ اکثریت در مجلس چهارم را نوشت ، که قسمتی از آن را در روزنامۀ نوبهارهفتگی چاپ و به علتی از چاپ بقیه خودداری کرد.
۱۳۰۲ از طرف مردم ترشیز ( کاشمر ) به نمایندگی مجلس پنجم انتخاب گردید.
۱۳۰۲ قسمتی از سرگذشت خود را به نظم در آورد، که مطلع آن این است : ( یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود).
۱۳۰۲ مثنوی جمهوری نامه را سرود. این مثنوی، اولین بار در روزنامه قرن بیستم به نام میرزادۀ عشقی به چاپ رسید.
۱۳۰۳ هنگامی که بهار در مجلس نطق تندی ایراد کرد و قصدداشت از مجلس خارج شود ،واعظ قزوینی مدیر روزنامه رعد قزوین که شباهت به بهار داشت در جلوی مجلس بجای او مورد اصابت گلوله قرار گرفت، و از پای درآمد، بهار دراین باره قصیده« یک شب شوم» را به مطلع : « شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند» سرود .
۱۳۰۵ در مجلس ششم به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد .
۱۳۰۵ چهار خطابه خود را خطاب به رضا شاه پهلوی سرود.
۱۳۰۶ قصیده معروف فتح دهلی را سرود.
۱۳۰۷ در دارالمعلمین به تدریس اشتغال ورزید.
۱۳۰۷ به عللی از کار سیاست کناره گرفت .
۱۳۰۸ یک سال به زندان مجرد افتاد. در این مدت چند قصیده و مسمط ساخت که در جلداول دیوان او « چاپ اول» از صفحۀ ۴۸۵ تا ۵۰۰ مندرج است. در بارۀ زندانی شدنش در غزلی گوید:
من نیم مسعود بو احمد ولی زندان من
کمتر از زندان نای و قلعۀ مندیش نیست.
۱۳۰۹ مثنوی مستزاد خود را خطاب به صادق سرمد سرود ، که در آن، شیوه و سبک شعرای گذشته و معاصر خود را معلوم کرد.
۱۳۱۱ دیوان اشعار خود را به طبع رسانید، که پس از چاپ ۲۰۸ صفحه از ادامه چاپ آن جلوگیری شد.
۱۳۱۱ روز ۲۹ اسفند بار دیگر به زندان افتاد، که مدت ۵ ماه بطول انجامیدو شعر زیبای شباهنگ را به مطلع :
« بر شو ای رایت روز از در شرق » و قصیدۀ هفت شین را به مطلع :
شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح سر از خاک برکند ,
را سرود .
۱۳۱۲ از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد .
۱۳۱۲ اندرزهای « آذرباد ماراسپندان» را از پهلوی به پارسی بلرگردانید و به نظم کشید.
۱۳۱۲ قصیده معروف : « امشو در بهشت خدا وایه پندری» را به لهجه مشهدی سرود. متأسفانه تمام این قصیده در دیوان او به چاپ نرسیده است.ولی همۀ قصیده در مجلۀ یغما به چاپ رسیده است.
۱۳۱۲ سرودن کارنامۀ زندان را شروع کرد.
۱۳۱۲ شاهنامۀ گشتاسب یا یادگار زریران را از پهلوی به پارسی برگرداند.
۱۳۱۲ شرح احوال فردوسی را بر مبنی شاهنامه به رشته تحریر در آورد.
۱۳۱۲ قرارداد تصحیح تاریخ بلعمی را با وزارت فرهنگ امضاء کرد، که این کتاب در سال ۱۳۴۵ شمسی به همت روانشاد محمد پروین گنابادی از طبع خارج شد.
۱۳۱۳ کارنامۀ زندان را که در سال ۱۳۱۲ در زندان شروع کرده بود در اصفهان به پایان رسانید.
۱۳۱۳ برای برگزاری جشن هزاره فردوسی ، با وساطت مرحوم محمد علی فروغی « ذکاءالملک» و علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت، از اصفهان به تهران فراخوانده شد.
۱۳۱۳ قصیدۀ « آمال شاعر» را پس از بازگشت از اصفهان سرود.
۱۳۱۳ شعر «درینک واتر» شاعر انگلیسی را ، که در جشن هزارۀ فردوسی سروده بود به شعرفارسی درآورد.
۱۳۱۳ قصیده‌های « آفرین فردوسی» و « کل الصید فی جوف الفرا» در هزاره فردوسی سرود.
۱۳۱۳ بار دیگر در دانشسرای عالی به تدریس ادبیات مشغول شد.
۱۳۱۳ رسالۀ زندگی مانی را تألیف کرد.
۱۳۱۵ فروردین ماه مطابق ذیحجه ۱۳۵۴ ه. ق – مارس ۱۹۳۶ م ، سفری کوتاه به عزم گردش به طرف مازندران و گیلان رفت، که ره‌آورد سفرش قصیده زیبای « سپید رود » بود به این مطلع :
هنگام فرودین که رساند زما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپید رود
۱۳۱۶ دورۀ دکترای ادبیات فارسی در دانشگاه نهران افتتاح شد و بهار عهده دار تدریس بعضی ازدروس آن گردید.
۱۳۱۸ کتاب مجمل التواریخ و القصص با تصحیح وی از طبع خارج شد.
۱۳۱۸ قصیدۀ « دیروز و امروز» را سرود.
۱۳۲۱ ۳ اسفند ماه روزنامۀ نوبهار را بار دیگر در تهران منتشر کرد، که پس از انتشار ۱۰۲ شماره تعطیل شد.
۱۳۲۱ مقاله معروف « از آن طرف راه نیست » را در چند شمارۀ نوبهار یومیه به چاپ رسانید.
۱۳۲۱ جلد اول و دوم سبک‌شناسی « یا تاریخ تطور نثر فارسی» را منتشر کرد.
۱۳۲۲ شرح زندگانی سید حسن مدرس را نوشت و در روزنامۀ نوبهار منتشر کرد.
۱۳۲۲ انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی در تهران تشکیل شد .بهار از ۱۳۲۲تا ۱۳۲۶ مدتی ریاست کمیسیون ادبی آن انجمن را داشت .
۱۳۲۲ رساله‌ای زیر عنوان «در آرزوی مساوات» را نوشت که در چند شمارۀ نوبهار به طبع رسید.
۱۳۲۳ جلد اول تاریخ احزاب سیاسی یا انقراض قاجاریه را که در سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۲ تألیف کرده بود، چاپ و منتشر کرد.
۱۳۲۴ هنگام زمامداری احمد قوام « قوام‌السلطنه» عهده دار وزارت فرهنگ شد.
۱۳۲۴ ۵- ۱۳۶۴ ه. ق برابر ۶-۱۹۴۵ با هیاتی برای شرکت در برگزاری جشن ۲۵ سالگی تشکیل حکومت آذربایجان شوروی رهسپار باکو شد .
۱۳۲۴ قصیده معروف « هدیه باکو» را سرود که ره‌آورد سفر اوست به آذربایجان شوروی.
۱۳۲۴ سفر کوتاهی از تهران به مشهد رفت .
۱۳۲۴ بخشی از کتاب جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات عوفی ، به تصحیح وی ، از طرف وزارت فرهنگ انتشار یافت.
۱۳۲۴ شرح زندگی لنین را نوشت، که در مجله پیام نو ، سال دوم ، شمارۀ ۳ بهمن ماه ۱۳۲۴ به طبع رسیده است.
۱۳۲۴ ریاست نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران را که از طرف انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود بعهده گرفت.
۱۳۲۵ با احمد قوام‌السلطنه همکاری کرد و حزب دموکرات تیران را تأسیس کرد.
۱۳۲۵ از مقام وزارت فرهنگ احمد قوام کناره گرفت .
۱۳۲۶ جلد سوم سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی را به چاپ رسانید.
۱۳۲۶ در دورۀ پانزدهم قانونگذاری مجلس به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد.
۱۳۲۶ برای معالجه سل ، از تهران رهسپار سویس شد.
۱۳۲۷ هنگامی که در سویس مشغول معالجه بود، مکاتبه‌ای با ادیب‌السلطنۀ دارد که معروف است.
۱۳۲۸ اردیبهشت ماه، از سفر استعلاجی خود از سویس به ایران بازگشت.
۱۳۲۸ قصیدۀ « یک صفحه از تاریخ را سرود به این مطلع :جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد.
۱۳۲۹ «جمعیت ایرانی هواداران صلح» را در تهران تشکیل داد.
۱۳۲۹ دولت پاکستان رسماً از وی دعوت کرد تا سفری به پاکستان کند، بعلت بیماری نتوانست به این سفر برود.
۱۳۲۹ ۱ اردیبهشت، سفارت کبرای پاکستان ، مجلس یادبودی برای محمد اقبال لاهوری تشکیل داد ، و بهار عهده دار ریاست آن مجلس بود، و سخنرانی گرمی در بارۀ اقبال ایرادکرد.
۱۳۲۹ یک اسفند ، پیامی به دانشجویان فرستاد.
۱۳۲۹ قراردادی بست که سبک‌شناسی شعر فارسی را نیز بنویسد و وزارت فرهنگ اقدام به چاپ آن نماید. بخشی از آن کتاب را نوشت و متأسفانه بیماری نگذاشت که به ادامۀ کاربپردازد. نیز مرگ مجال نداد که کار شروع کرده را به پایان برد. آن قسمت نوشته شده که خود به وزارت فرهنگ تحویل داده بود ، در سال ۱۳۴۲ شمسی به کوشش آقای علیقلی محمودی بختیاری به نام سبک‌شناسی یا تطور شعر فارسی، بخش یکم ، دفترچهارم، در ۱۱۲ صفحه از طرف مؤسسه مطبوعاتی علمی منتشر شد.
۱۳۲۹ در تابستان، آخرین اثر خود، قصیدۀ «جغدجنگ» را سرود و برای همیشه دفتر اشعارخود را در هم پیچید. این قصیده اولین بار در روزیکشنبه ۱۳ اسفند ماه «۲۵ جا،
۱۳۷۰ ه.ق و سوم مارس ۱۹۵۲ م » در روزنامۀ مصلحت به چاپ رسید.
۱۳۲۹ سه شنبه ۲۹ اسفند، پیامی به جوانان ایران فرستاد.
۱۳۳۰ روز اول اردیبهشت ، مطابق ۱۵ ماه رجب ۱۳۷۰ ه. ق. / ۲۱ آوریل ۱۹۵۱ م ، ساعت ۸ صبح ، در خانۀ خود در خیابان ملک‌الشعرا بهار ، خیابان تخت جمشید بدرود زندگی گفت.
۱۳۳۰ دوم اردیبهشت ماه ، مطابق ۱۶ ماه رجب ۱۳۷۰ ه. ق. / ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ م بعد از ظهر جنازۀ او را از مسجد سپهسالار تا چهار راه مخبر الدوله، بر سر دست بردند. و ساعت ۴ بعد
از ظهر همانروز او را در شمیران در باغ آرامگاه ظهیر الدوله ، به خاک سپردند.

منبع: سایت ملک الشعرا بهار
http://www.bahar-site.fr/zendaginama.htm#ssr


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.