نام «سپیده قلیان» دختر دانشجوی دامپزشکی دانشگاه دزفول، در طول یک سال و نیم گذشته به یکی از اسامی اصلی در پرونده اعتراضات کارگری و محکومیت فعالان کارگری تبدیل شده است. یک فعال مدنی که سابقه بازداشت اول او به روز ششم اسفندماه ۱۳۹۵ بر میگردد. بازداشتی که دلیل آن «فعالیت در اینستاگرام» و «فعالیتهای مدنی» اعلام شده بود.
سپیده قلیان مدتی بعد آزاد شد اما در جریان اعتراضات کارگران «شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه» روز۳۰ دی ۱۳۹۷به همراه «اسماعیل بخشی»، نماینده کارگران این مجموعه صنعتی با ضرب و شتم ، بازداشت و در زندان مجبور به اعتراف اجباری تلویزیونی شد.
او پس از آزادی از زندان، اعلام کرد این اعترافات تحت شکنجه و اجبار از او گرفته شده و سندیت ندارد.
این فعال مدنی از درون و بیرون زندان اقدام به اطلاعرسانی در مورد وضعیت خود، سایر زندانیان و تهدیدات مکرر خانوادهاش کرد. انتشار این روایتها با واکنش گسترده مردم و فعالان مدنی، کارگری روبرو شد.
سپیده قلیان در جریان اعتراضات سراسری آبانماه ۱۳۹۸ و در حالیکه چند روز بیشتر از آزادی موقتش نمیگذشت به دلیل همراهی با اعتراضات مردمی بار دیگر بازداشت شد. او در همه دوران فعالیت مدنیاش هرگز سکوت نکرده است و با انتشار مجموعهای از روایتهای خود در شبکههای اجتماعی به تشریح جزییات بازداشت، شکنجه و آنچه در ایام بازداشت خود در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف مشاهده کرده، پرداخته است.
او حالا از روزهایی که در بازداشت گذرانده و آدمهایی که دیده و صدایشان را شنیده روایت میکند. از بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز تا زندان زنان قرچک. از زندان مخوف سپیدار در اهواز تا بند زنان زندان اوین.
سپیده قلیان در نخستین روایت خود و دو روز پیش از بازداشت مجددش در سی دیماه ۱۳۹۷ از آنچه بر «یاسمن آریانی»، «منیره عربشاهی»، «صبا کردافشاری»، «فرشته دیدنی» و «مژگان کشاورز» رفته بود نوشت. زنانی که جرمشان مبارزه با حجاب اجباری بود و اتهامشان «دستور گرفتن از مسیح علینژاد».
او در این روایت از پشت پرده بازجوییها و مستندهای اعترافات اجباری از متهمان سیاسی و امنیتی نوشت: «بازجویی، بر خلاف ظاهرِ نام و همچنین تلقی عمومی، یک پروسه پرسش و پاسخ نیست. بخشی از بازجویی همیشه به تخریب وجهه افراد موثر بر فکر «متهم» توسط بازجو میگذرد. بنابراین این کلیپ را میتوان یک «بازجویی عمومی» از تمام آنان که اعتقاد و علاقهای به حجاب اجباری ندارند دانست. نشر و رسوخ توحش و سرکوب، تا درون گوشیها موبایل شما!»
اشاره او به کلیپ کوتاهی است که نیروهای امنیتی از این زنان تهیه و پخش کرده بودند. کلیپی که تلاش میکرد آنها را افرادی که از «مسیح علینژاد» دستور گرفتهاند معرفی کند.
سپیده قلیان از آنچه در زندان قرچک و در مواجهه با مبارزان بازداشت شده با حجاب اجباری دیده بود حرف زده است: «من در زندان قرچک بودم که یاسمن آریانی، منیره عربشاهی، صبا کردافشاری، فرشته دیدنی و مژگان کشاورز، پس از بازجوییهای طولانی از انفرادیهای سپاه، به زندان قرچک منتقل شدند. از همه آنها، با گریم، میزانسن حرفهای و سایر ملزومات یک «فیلم داستانی» و با تهدید به قتل خاموش، اعتراف اجباری و وویس گرفته بودند. فیلمی با این تم کلی که این افراد اساساً اعتقادی به لغو حجاب اجباری نداشتهاند و به دستور مسیح حجاب از سر برداشتهاند. این ادعا اکیداً کذب است.»
به گفته سپیده قلیان آنها حتی در زندان قرچک ورامین هم به حجاب اجباری تن نمیدادند. او همچنین بر این باور است که ویدیویی که از این زنان ضبط شده همچنان بهعنوان ابزاری برای تهدید آنها و دیگر مبارزان با حجاب اجباری در دست سپاه است و در فرصتی که مناسب بدانند از آن استفاده خواهد شد.
این فعال مدنی در همین روایت از «شبه خبرنگارانی» یاد میکند که به یاری بازجویان میروند. آنها ویدیوها و کلیپهای ساخته شده توسط نهادهای امنیتی را بازنشر و به دیده شدنش در فضای مجازی کمک میکنند: «اما زهی خیال خام. ما ایستادهایم. یاسمن آریانی، منیره عربشاهی، صبا کردافشاری، فرشته دیدنی و مژگان کشاورز ایستادهاند و صدای واقعی و حقیقی خود را به گوش مردم خواهند رساند. بازیهای امنیتی، پایان کار نیستند. پایان را مردم تعیین میکنند.»
سپیده قلیان که در تاریخ ۳۰ دیماه ۱۳۹۷ یکبار دیگر همزمان با «اسماعیل بخشی» بازداشت میشود، بازداشتش در را اینگونه روایت میکند: «۳۰دی ماه ۹۷ صبح صدای فریاد میآمد. تازه طهورا و مهرا را راهی مدرسه کرده بودم و چشمهایم سنگین شده بود که با صدای فریاد از خواب پریدم. از پنجره که نگاه کردم نزدیک به پنجاه مامور مسلح روی سر خانوادهام ریخته بودند. پدر و مادرم میخواستند قرمهسبزی نذری برای رفعِ بلا بپزند که بلا نازل شد. مادرم با شلنگ آب جلوی ماموران ایستاده بود و پدرم با یک قابلمهی بزرگ. مهدی اما زیر دست و پای ماموران بود.»
او پیش از بازداشت در حساب توییتر خود از بازداشتش خبر میدهد: «توییت کردم که بازداشت شدم و موبایلم را روی خمیر باقلوایی که آن روز قصد پختنش را داشتم گذاشتم. قرار بود سینیها را از باقلوا پر کنم و بروم درب دادستانی بنشینم. ساک زندانم را از قبل جمع کرده بودم. با آن همه سمپاشی که اطلاعات اهواز علیهام کرده بود دیگر جایی در خانه نداشتم.»
سپیده قلیان میگوید اداره اطلاعات اهواز و ماموران آن تلاش کرده بودند از سنتی بودن خانواده قلیان استفاده کرده و آنها را مقابل هم قرار بدهند: «زیر چشم چپم را ماموران اطلاعات کبود کرده بودند و چشم راستم را خانوادهای که آبروی خود را “از دسترفته” دیده بودند. رفتم بالای پلهها و گفتم فقط کسی را نکشید، من خودم میآیم. چندین بار در آن پاییز و زمستان دیده بودم که آدمکشی کردهاند.»
مامور زنی که برای بازداشت آمده، سپیده را از موهایش میگیرد و او را روی پلهها به دنبال خود میکشد: «کمرم داشت تکه تکه میشد. حتی نگذاشتند کفش بپوشم و بدون روسری با لباس خواب بردندم. آخرین تصویر اما تصویر صورت خونین برادرم مهدی بود. با پوتین روی صورتش میکوبیدند و او با نگاهش به من میگفت فرار کن و زیر همان خون فریاد میزد: «نمیگذارم بکشینش.»
سپیده صدای هتاکی ها و دشنامهایی که به او و خانوادهاش میدادند را شنیده و در آن لحظات به این فکر کرده که برادرش زنده بماند: «تا کوچه بغلیِ خانهمان همراه با فحشهای رکیکی که بهم میدادند روی زمین کشیده میشدم. زنده میمانم؟ برایم مهم نبود. فقط کاش مهدی زنده بماند. مردم نگاه میکردند، خیابان تا دندان مسلح بود و کسی جرات نزدیک شدن نداشت. مامور به مردم میگفت: «برید کنار داعشی گرفتیم». من به شب قبلاش فکر میکردم که ماهواره را قطع کرده بودم تا برادرانم فیلم اعتراف را نبینند تا دعوا راه نیفتد… وحشیانه سوار اتومبیلم کردند.»
او از مادرش میگوید. زنی خانهدار که به خاطر مقاومت دربرابر بازداشت دختر و ضرب و شتم پسرش او هم زیر مشت و لگد گرفته میشود: «دیدم مادرم با پای برهنه و ملاقه به دست، خودش را جلوی ماشین انداخت: «نمیگذارم، نمیگذارم!». من جیغ میزدم و سرم را به زور خم کردند تا نبینم. یکی از مامورها پایین رفت و بعد از چند دقیقه دیدم صدای مامور کناریام درآمد که: «خانم عسکری، گناه داره، بسه! اینقدر نزنیدش!»
سپیده قلیان میگوید بارها از سوی ماموران چه در زمان بازداشت و چه در زندان تهدید شده که دیگر زنده بیرون نخواهد رفت. بخصوص وقتی حاضر نشده سناریوی تازه نهادهای امنیتی و نشستن دوباره مقابل دوربین برای اعترافات اجباری را بپذیرد: « ماموری که نگهم داشته بود گفت: «دیگه زنده نمیای بیرون». برایم مهم نبود؛ کاش فقط مهدی زنده بماند. بعد از چند بار جابهجایی و تفهیم اتهام، سر آخر به شوش منتقل شدم. «حاضری جلوی دوربین بنشینی؟»، «تکذیب میکنی بخشی اصلا شکنجه نشده؟» گفتم: نه! گفتند: «میفرستیمت جای قبلی، اسماعیلم میاریم»»
مطرح کردن نام «آمنه سادات ذبیحپور»، خبرنگار صدا و سیمای ایران و نقش او در مستند اعترافات اجباری سپیده قلیان و اسماعیل بخشی که تحت عنوان «طراحی سوخته» پخش شد یکی از مسائلی بود که بسیار در فضای مجازی بحثبرانگیز شد. سپیده یکبار دیگر در روایت بازداشتش در ۳۰ دیماه بر حضور و نقش او در ساخت و پرداخت سناریو مستندهای اعترافات اجباری تاکید میکند:« من رفتم گوشه سلولی که پیشتر برای اسماعیل مرثیه خوانده بودم، حالا برای برادرم مهدی بخوانم. مهدی را موقع بازداشت در دعوایی ساختگی قیمه قیمه کردند تا در پروژه اعترافگیری از من به مقصود خود برسند. دوباره آمنه سادات آمد، برای ضبط فیلمی که حالا سناریوی متفاوتی را دنبال میکرد.
از من خواستند بدون روسری جلوی دوربین بنشینم. مهدی را به اتاق بازجوییام آوردند. چشمبندها را در آوردیم، همدیگر را دیدیم، بغلم کرد و در گوشم گفت: «اگر تکه تکه هم شدی زیر بار فیلم نرو». اجازه ندادم اینبار سناریوشان ساخته شود.»
او بااشاره به یکی از پستهای آمنه سادات ذبیحپور که در پاسخ به ادعاهای قلیان و در رد آنها منتشر کرده بود به «بازجوی باوقار و نجیبی» اشاره کرده است که به ملاقات سپیده آمده بود. سپیده قلیان اما این توصیف را نمیپذیرد و مینویسد: «همان بازجویی که جلوی چشمام مهدی را تکه تکه کرد و با من به بازداشتگاه آورد تا من تحت فشار آن اعتراف تلویزیونی بدهم. دائم فکر میکنم اینها چرا اینقدر از حس انسانی دور هستند؟ گویی هیچگاه انسان نبودهاند و دارند در مواجهه با انسانها انتقام میگیرند.»
و بعد دوباره آمنه سادات را مخاطب قرار میدهد: «چگونه کسی که عنوان خبرنگار دارد، میتواند روبروی تن کبودی بنشیند، دوربیناش را به چهره او تنظیم کند تا از دهانی که بوی خون میدهد اعتراف ضبط کند؟ و من چگونه میتوانم صهبا و زهرا را دیده باشم اما سکوت کنم؟ نه! هیچ خبرنگار و دوربینی حق ندارد اعترافات اجباری را ضبط و پخش کند و هیچ انسانی حق ندارد این ستم را ببیند و سکوت کند.»
روزنوشتهای سپیده در زندان ادامه مییابد. او میگوید برای فرار از تنهایی در سلول انفرادی تصمیم گرفته بنویسد. او خود را نه یک «روایتگر» که یک «شاهد » میداند. اول بهمن ۱۳۹۷ نوشته است:« توی نامهم از هر دری حرف زدم، نوشتم که من روایتگر نیستم من فقط به شاهدم، و سعی دارم احساسم رو از اون لحظه بنویسم.انگار بوی مرگ میدم، خون پاشیده روی دست و بالم نمیدونم، مطمئنا از همون راه دور وقتی نامه رو میخونه این بوی عجیب رو حس میکنه.در ادامه نامهام برایش نوشتم که نساء امروز پشت تلفن بدبختیاش رو تف کرد توی صورتم و چقدر وسواسم بیشتر از قبل شد، از آینده هم گفتم، گفتم قصد دارم برم شوش و یکی بزنم بیخ گوش نظری و برگردم، به درک اگر فکر میکنی توی کارم جدی نیستم.»
روزهای انفرادی برای سپیده قلیان کند و کشدار میگذرند. دربازداشتگاه اطلاعات اهواز است. آنجا را «قبرستان» مینامد: « قبرستان درستترین و دقیقترین واژه برای توصیف اینجاست. گاهی با صدای ناله و شیون از جا میپرم، انگار روی اجسادمان میگریند.»
او از حال روحی بههم ریختهاش روایت میکند. از وزنه سنگینی که انگار به پایش بسته شده. از بیمیلی برای تلفن زدن به عزیزانش و رنج شنیدن صداها: «خیال زنگ زدن و ملاقات با خانواده دیگر به ذهنمان هم خطور نمیکند. هر روز یک وزنه چند تنی است که به پایم وصل شده و باید آن را تا انتهای مسیر بکشانم. حالا ارتباط صداها را باهم به خوبی متوجه میشوم. صدای پای بازجوها که از کنار سلولمان رد میشوند و به اتاق بازجویی میروند را هم خوب از باقی صداها تشخیص میدهم. حتی صدای پای بازجوی سلولهای روبه روی خودم را هم از برم، بوی عطرشان را از حفظم، بازجوی حسن که سلول رو به رویام است بوی عطر مشهدی میدهد. اول صدای تق تق کفشش را یاد گرفتم بعد با ترفندی بوی عطرش را حفظ کردم.»
سپیده به صداها گوش میکند و بر اساس مشاهداتش با کنار هم چیدن اندک اطلاعاتی که میبیند و میشنود نمایی از فضای بازداشتگاه به خوانندگان روایتش ارائه میکند: «این بازداشتگاه چهار اتاق بازجویی دارد که یکی از اتاقها دوربین ندارد و سرویس بهداشتیای گوشهی آن اتاق بازجویی است. این سرویس بهداشتی مخصوص خانمها است، از طریق همین سرویس بهداشتی متوجه شدم تنها زن بازداشتگاه (سری دوم) من هستم.آخر گاهی شامپو را در یک قسمت میگذاشتم و سری بعد که میرفتم میدیدم که شامپو بازهم دقیقا در همان محل است. با توجه به اینکه از سلولهای مجاور هم صدای زنی نمیآمد مطمئن شدم زنان عربی که دفعهی قبل در بازداشتگاه بودند حالا یا مردهاند یا روانه زندان شدهاند. »
یکی از نکات تاملبرانگیز روایتهای این فعال مدنی اشاره به آدمهایی است که در بازداشتگاهها به دلایل مختلف زندانیاند. کسانی که شاید تنها به مدد همین روایتها نامی از آنها بدانیم و رنجی که برآنها میرود را بشنویم. یکی از آنها «حسن» است. جوان عربی که در سلول مقابل سپیده بازداشت است و مدام کتک میخورد و شکنجه میشود:« حسن را مرتب میزنند، یبوست دارد و ملین میخواهد، هربار زنگ میزند و زندانبان میآید عاجزانه طلب شربت ملین میکند اما هر بار کتک شدیدی میخورد. چون میگویند بیادبی میکنی که از یبوست حرف میزنی، گریه میکند که شکمم کار نمیکند و توان غذا خوردن ندارم، آنها هم مفصل کتکش میزنند. به گمانم از روی شجاعتش است که تقریبا روزی سه بار تقاضای ملعین میکند و روزی سه بار کتک مفصل میخورد. شاید ده روزی هست که با صدای کتکهای حسن زندگی میکنم، پریشب داد میزد: «خدددددااا، خددددا چرا عرب رو آفریدی؟!» بعد که به سراغش آمدند، آنقدر زدنش که صدایش دیگر به گوشم نرسید.»
سپیده قلیان مینویسد شکنجه و ضرب و شتم حسن او را مجبور میکند علیه خودش اعتراف کند: «صدای بازجویی و شکنجه تا سلولم میآید و حسن حتی در مورد عروسیهایی که با لباس عربی رفته مجبور است علیه خودش اعتراف پس دهد تا پاسی از شب صدای داد و فریاد بازجو، که صدایی تو دماغی و ترسناک داشت و صدای گریههای حسن و کتکهایی که میخورد میآمد. حسن ۲۰ ساله است. این را یک روز که او را میبردند هواخوری فهمیدم، زندانبان پرسید حسن چند سالته؟! گفت:«*أنا عمری عشرین سنه»»
سپیده قلیان ۹۰ روز در بازداشتگاه اطلاعات اهواز زندانی بود. او در روایتهایش همواره بر این نکته تاکید میکند که منظورش از نوشتن تجربه این ۹۰ روز این است که در برابر آنچه شاهدش بوده سکوت نکرده باشد.
ادامه دارد…
پ.ن: تمام طرحهای این روایت همه از یک حساب اینستاگرامی است که او همراه توئیتهایش منتشر کرده است.
از: ایران وایر