چندی پیش مدیر کل خبر گزاری «روسیه امروز» دیمیتری کیسلف در باره جنگ قره باغ با رئیس جمهور آذربایجان الهام علی اف و رئیس جمهور ارمنستان نیکول پاشینیان به گفتگو نشست. در این گفتگو هر دو رئیس جمهور مواضع خود را در باره بحران قره باغ بیان کردند ولی آنچه برای من ایرانی برجسته میشود استفاده ابزاری هر دو جمهوری آذربایجان و ارمنستان از مفهوم «حق تعیین سرنوشت» انقلاب کبیر فرانسه و «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» لنین میباشد.
در این گفتگو پاشینیان رئیس جمهور ارمنستان بدون این که کوچکترین اشاره به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل بکند، یک راست به روش لنینی به سراغ مقولهی حق ملل در تعیین خویش پناه میبرد و میگوید: «چون اکثریت ساکنان قره باغ ارامنه هستند در اینجا حق تعیین سرنوشت برای ما یک اصل است و این اصل از طرف جمهوری آذربایجان نقص شده است».
اولین بار شعار حق تعیین سرنوشت در انقلاب کبیر فرانسه داده شد. در انقلاب کبیرفرانسه مردمی که از دست اشرافیت و کلیسا جانشان به لب آمده بود با شعار حق تعیین سرنوشت ملت و زنده باد ملت در چهار چوب کشور واحد خواستار آزادی و حقوق دمکراتیک خود از حاکمان جبار دولت فرانسه شدند. این شعار مبتنی بر دولت- ملت بود و در مضمون خود خواستار برقراری حاکمیت ملت بر پایه دموکراسی بود. در واقع شعار حق تعیین سرنوشت در فرانسه پیام جدا سری نداشت. پس از انقلاب فرانسه حاکمیت ملت و دولت ملی بر اساس موازین دمکراسی پایه گذاری شد و در واقع ملت سرنوشت خود را گام به گام به دست گرفت و افزون بر این شعار «حق تعیین سرنوشت» الگویی برای دیگر کشورهای اروپایی شد.
اما لنین در دوره امپراتوری روسیه تفسیر دیگری از شعار «حق تعیین سرنوشت» انقلاب کبیر فرانسه ارایه داد. لنین روسیه را زندان ملل میدانست او برای ملتهای زیر سلطه، تعیین آزادی و سرنوشت سیاسی را در شعار «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» فرمول بندی کرد. اگر دقت کنیم متوجه میشویم که این شعار لنین ماهیت جدا سری داشت که در محتوای، از جنس شعار انقلاب کبیر فرانسه نبود. به بیان دیگر لنین حق جدایی برای تشکیل دولتهای مستقل را در درون مرزهای روسیه تزاری به رسمیت شناخت.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و کسب قدرت سیاسی، لنین نه تنها به حرفهای خود وفادار نماند بلکه با بی رحمی هر چه تمام تر حکومتهای نو بنیاد جمهوری گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و آسیای میانه «ترکستان» را به خاک و خون کشید. استدلال اصلی او در این زمانه بر این پایه قرار گرفت که مبارزه در راه سوسیالیسم بر مسئله ملی اولویت دارد و به لحاظ استراتژیک، پرولتاری پیروزمند روسیه منافع خلقهای روسیه را بهتر تامین خواهد کرد. باید گفت ادامه این سیاستهای ناکارآمد در دوره استالین به فاجعههای بیشتر کشیده شد. حکومت شوروی پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم با قلدری کشورهای بالتیک و بخشی از خاک لهستان و مولداوی را به خاک اتحاد جماهیر شوروی ملحق کرد.
چنان که آشکار است مسئله قره باغ آنچنان ربطی به شعار «حق تعیین سرنوشت» انقلاب کبیر فرانسه و یا به شعار «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» لنین ندارد. مسئله قره باغ با نظریه ملی لنین هم همخوانی ندارد. اما رئیس جمهور ارمنستان برای فرار از دست قطعنامههای بین المللی سازمان ملل به نظریهی پوسیده لنین متوسل شده است. نظریهی لنین در رابطه با «حق تعیین سرنوشت» از نظر حقوق بین الملل برای سازمان ملل اعتباری ندارد. جامعه جهانی اگر نظر جمهوری ارمنستان را در مورد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در قره باغ مبنا قرار دهد باید منتظر ظهور ۵۰ کشور جدید در درون خاک روسیه و جمهوریهای دیگر بشود. همان طوری که در مقاله پیشین «با دستمال کثیف شیشه پاک نمیشود» نوشته بودم اگر دست به مرزهای جمهوریهای شوروی سابق که میراث شوم و بجا مانده از دوران شوروی زده شود دیگر هیچ چیز سر جای خود باقی نمیماند.
جمهوری آذربایجان و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اما برای ایران
استفاده ابزاری جمهوری آذربایجان از مقوله لنینی «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» سابقه طولانی با ایران ما دارد. اولین بار مفاهیم و مقولههای لنین و استالین در مبحث ملی از جمله تعریف ملت، خلقها، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، کشورهای کثیر الملله و ملت سلطه گر و ملت سلطه پذیر توسط حزب توده ایران بدون بررسی و تحقیق وارد ادبیات و فرهنگ سیاسی ایران شد. این مقولات وارداتی با واقعیت تاریخی کشور ما ارتباطی نداشت. دولت شوروی در یک شرایط زمانی با توسل به همین نظریهها دست به تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان و کردستان زد و این شعارهای زیبا سرپوشی برای اشغال گری دولت شوروی گردید.
به شهادت تاریخ، سرنوشت و موجودیت آذربایجان با موجودیت ایران شکل و فورم گرفته است. گرچه آذربایجان در طول تاریخ همواره مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار گرفته است ولی به گواهی تاریخ سرنوشت آذربایجان هیچ وقت جدا از ایران تعریف نشده است. افزون بر آذربایجان، منطقه اران نیز علیرغم افت و خیزها در اساس پیوند تاریخی با کشور ایران داشت.
وقتی پس از سرنگونی حکومت تزار، اولین حکومت نو بنیاد به نام جمهوری آذربایجان به رهبری محمد امین رسول زاده تشکیل شد. شدیدترین اعتراضات توسط مشروطه خواهان تبریز از جمله شیخ محمد خیابانی، امیرخیزی، نوبری بر سر نام این جمهوری «آذربایجان» شکل گرفت. آزادیخواهان تبریز با حالت اعتراضی، نام آذربایجان را به «آزادی زیستان» تغییر دادند. آنان به درستی پی برده بودند که این نامگذاری با مقاصد سیاسی حزب اتحاد و ترقی عثمانی میباشد و باز بو برده بودند که پان ترکهای عثمانی الحاق آذربایجان ایران به اران و شیروان را در سر میپروراند. یاد آوری این نکته اهمیت دارد که در آن زمان به سبب سرنگونی امپراتوری روسیه و ازهم پاشیدگی ارتش روسیه، ارتش عثمانی منطقه قفقاز جنوبی و از جمله آذربایجان ایران و کردستان و کرمانشاه را اشغال کرده بود که سپس به سبب فشار قوای نظامی انگلیس مجبور به عقب نشینی شد.
ایراد و اعتراض» مشروطه خواهان آذربایجان و حکومت ایران به مساواتچیها این بود که چرا شما نام آذربایجان را بر خود نهادهاید آذربایجان که تعلقی به شما ندارد. افزون براین گروهی از مشروطه خواهان و آزادیخواهان آذربایجان در باکو در تقابل با این نامگذاری روزنامهای به نام «آذربایجان جز لاینفک ایران» منتشر کردند. از قضا یکی از نویسندگان این روزنامه سید جعفر جواد زاده (پیشه وری) بود.
پس از سرنگونی مساوات چیهای جمهوری آذربایجان توسط بلشویک، دولت شوروی نیز همین نام آذربایجان را نگه داشت. دقت کنید بلشویکها حکومت مساواتچیها را سرنگون کردند اما دولت شوروی نامی که مساواتچیها بر این منطقه بالای رودخانه ارس، آذربایجان نامیده بودند دوباره همان نام آذربایجان را انتخاب کردند. گذشت زمان و رخ دادههای آتی از جمله تشکیل فرقه دمکرات نشان میدهد که دولت شوروی نیز با مقاصد سیاسی نام آذربایجان را نگه داشته بود.
پس از جنگهای ایران و روس، طی ۹۰ سال حاکمیت امپراتوری روسیه، هیچ قسمتی از مناطق بالای رودخانه ارس به اسم آذربایجان نامیده نشده بود. خارج از تمایلات و آرزوهای شخصی هیچ سند و مدرکی در این رابطه نیست. در تقسیمات جغرافیای سیاسی روسیهی تزاری این مناطق را به استانهای مختلف (گوبرنیا ی) از جمله استان ایروان، تفلیس، گنجه، قره باغ، نخجوان و غیره تقسیم کرده بود. قبل از جنگ ایران و روس این مناطق تحت حاکمیت ایران به روش خانات اداره میشد.
باری، پس از گذشت چندین سال، حکومت شوروی و بخصوص سران حزب کمونیست آذربایجان شوروی با مقاصد سیاسی بالای رودخانه ارس را «آذربایجان شمالی» و آذربایجان واقعی را به «آذربایجان جنوبی» نامگذاری کردند. در چهار چوب فکری بلشویکها ایران یک کشور کثیرالملله بود. تعریف مفهوم استالین از ملت بر پایه علمی استوار نبود ولی از نظر دولت شوروی و چپها تعریف استالین از مفهوم ملت جهان شمول و علمی نامیده میشد. چپ ایران خواستار تحقق شعار لنینی «حق ملل در تعیین سر نوشت خویش» و تعریف «ملت چیست؟» استالین را کورکورانه به عنوان راه حل برای کشور ایران پذیرفت. متاسفانه هنوز هم بخشی از چپ ایران و طرفداران افراطی اقوام ایرانی و حتی مذهبیها متاثر از این تئوریها هستند. آنان بر نظر هستند که کشور ایران چند ملیتی و یا از خلقهای گوناگون تشکیل شده است.
در تبلیغات رسمی آذربایجان شوروی چنین تبلیغ میشد که گویا خلق فارس در ایران به عنوان ملت سلطه گر و ستمگر و خلق آذربایجان، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن به عنوان ملت زیر سلطه و مظلوم میباشند. آنان مردم آذربایجان ایران را همچون ملتی اسیر در دست ملت فارس قلمداد میکردند. هنوز فراموش نشده است به هنگام برپایی فرقه دمکرات آذربایجان، باقرف که آتش بیار معرکه استالین شده بود عدهای از فرقه چیهای چشم بسته و بی خبر از همه جا شعار میدانند «زنده باد پدر آذربایجان واحد، میر جعفر باقراف»
پس از شکست فرقه دمکرات نیز، سران حزب کمونیست آذربایجان شوروی و تشکیلات فرقه دمکرات در باکو به رهبری غلام یحیی هرگز از این مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» دست نکشیدند و کم و پیش به سیاستهای جدایی طلبانه دامن میزدند.
پس از فروپاشی شوروی، دولتهای که در جمهوری آذربایجان سر کار آمدند با افت و خیزها و مصلحت سنجیهای زمانه وارث و ادامه دهنده همان سیاستهای حکومت شوروی در رابطه با آذربایجان ایران شدند. دولت جمهوری آذربایجان بارها در مقاطع مختلف بخشی از ایرانیان ترک زبان تبعیدی در اروپا و آمریکا را با هزینه و پول خود به باکو دعوت کردند و با سیاستهای الحاق گرایانه به تحریک قومی در میان اندکی از روشنفکران آذربایجان دامن زد ه و میرنند. البته دولت جمهوری اسلامی نیز در این گونه کارها دست کمی از جمهوری آذربایجان ندارد و در زمانهای مشخص به حمایت و تقویت اسلام گرایان مخالف دولت آذربایجان بر خاست و حتی یک بار پول و اسلحه در اختیار تالشهای جمهوری آذربایجان گذاشت. جمهوری اسلامی در دهههای اخیر با بی خردی پای نیروهای بین المللی را برای تحریک مسایل قومی به ایران میکشاند و به قول آذربایجانیها سگهای خوابیده را از خواب بیدار میکند. سیا ست خارجی جمهوری اسلامی با توجه به رخدادها و تحولات بین المللی و منطقهای بسیار خطرناک میباشد.
هویت سازی و تاریخ سازی در دستگاه تبلیغاتی جمهوری آذربایجان و نظام آموزشی و متون درسی اساسا بر پایه جعل و ضد ایرانی بودن بنا شده است. برای نمونه در دوران حاکمیت شوروی چون دولت شوروی مخالف سیاستهای پان ترکی ترکیه بود در آن زمان تمامی تاریخ نگاران و آکادمی آذربایجان شوروی بر این نظر بودند که آذربایجان و اران طی قرنها بطور پی در پی در سدههای ۵-۷ و۱۱ – ۱۲ میلادی مورد هجوم قبایل کوچنده ترک قرار گرفته است و زبان ترکی به تدریج بر زبانهای آذری و ارانی غلبه کرده است. همه تاریخ نگاران آذربایجان شوروی بر این نظر تاکید داشتند ساکنان آذربایجان و اران نه ترک بودند و نه به زبان ترکی سخن میگفتند و آنان بر این نظر بودند که داستانهای دده – قورقود متعلق به کوچندگان اوغوز (غز) بود که به آذربایجان راه یافته است.
حالا پس از فروپاشی شوروی سیاست جمهوری آذربایجان ۱۸۰ درجه تغییر داده شده است. ایلچی بیگ اولین رئیس جمهور آذربایجان همچون مصطفی کمال پاشا گفت: ما در درجه اول ترک و سپس مسلمان هستیم ما ترکان از صدها هزار سال پیش ساکن آذربایجان بودیم. و حالا تاریخ نگاران حکومتی جمهوری آذربایجان ساکنان این سرزمین را ترک مینامند. آنان ترک زبان بودن را همزاد با ترک بودن میپندارند.
بساط هویت سازی تاریخی در جمهوریهای آسیای میانه حتی بدتر از جمهوری آذربایجان میباشد که آدمی انگشت به دهن میماند. به یاد دارم وقتی بوریس یلسین رئیس جمهوری روسیه به طور یک طرفه با دستور و فرمان در یک شب تاریخی، جمهوریهای شوروی سابق را منحل و به امان خدا رها کرد فردای آن شب، صبح که سران احزاب کمونیست جمهوریهای آسیای میانه از خواب برخاستند از شنیدن فرمان یلسین دچار شوکه شده و فغان بر آوردند که چرا روسیه ما را همچون جنازه رها کرد. همین گماشته گان مسکو با گذشت اندک زمانی در یافتند که آنچنان بد هم نشده است و حالا میتوانند به نام رئیس جمهور همچون شاه مستبد، بدون آقا بالا سر حکومت کنند. خیلی با مزه بود همین سر سپرده گان مسکو پس از گذشت یک سال کشف کردند میتوان برای کشور تاریخیشان با چاشنی جعل و دروغ هر ساله جشن استقلال بگیرند. کسی نیست به اینها بگوید شما کی برای استقلال مبارزه کردید که الان برای کشورتان جشن استقلال میگیرید. کل آسیای میانه از سه خانات بخارا، خوقند و خیوه تشکیل شده بود که به خان بزرگ به ترکی یاریم شاه (نیمه شاه) میگفتند.
پیدایش جمهوریهای فعلی در آسیای میانه و قفقاز جنوبی ارتباط تنگاتنگ با سرنگونی امپراتوری روسیه و انقلاب اکتبر دارد. این کشورها در یک پروسه طبیعی شکل و فورم نگرفتند. اگر حقیقت را گفته باشیم گرچه انقلاب اکتبر صد بار بدتر از بلای آسمانی بود و درد رنجی که مردمان این جمهوریها از دست انقلاب اکتبر کشیدند، وصف کردنی نیست اما همین انقلاب اکتبر و بلشویکها به طور نخواسته در یک بزنگاه تاریخی بستری برای تولد این جمهوریهای نو بنیاد شدند.
اندکی به حاشیه رفتم، حرف این بود که ایلچی بیگ گفته بود ما ترکان از صدها هزار سال پیش ساکن آذربایجان بودیم. آن چه باید بگویم، این است که آذربایجانی مشکلی با زبان ترکی ندارند. زبان ترکی هم زیباست. این زبان به هر دلیل تاریخی زبان مادری و زبان عاطفی و احساسی من و ساکنان این مرز بوم گشته است و من شخصا آموزش زبان مادری را در مدارس مثبت میدانم و از این بابت برای کشورم احساس خطر نمیکنم. افزون بر این در طول تاریخ اقوام مهاجم ترک و ترکمن پس از یکی دو نسل خود را شاه ایران نامیدهاند.
سخن من بر سر جعل تاریخ و هویت سازی دروغین و ارائه شناسنامه جعلی است. باز من شخصا خوشحال هستم که جمهوریهای سابق شوروی و از جمله جمهوری آذربایجان از دست حکومت شوروی رها گشتند اما آنچه به عینه میبینم این است که از فردای فروپاشی شوروی، سران جمهوری آذربایجان بدون این که دولت شوروی بالا سرش باشد این بار، سیاست پان آذربایجانی خود را با سیاستهای پان ترکی ترکیه سازگار کردند. اگر آنان قبل از فروپاشی شوروی با همراهی مسکو تمامیت ارضی ایران را تهدید میکردند حالا پس از فروپاشی شوروی در تقابل با ایران، خود و مردم آذربایجان را ترک نژاد قلمداد میکنند و بر اساس ترک بودن، ترکیه را متحد استراتژیک خود میدانند. اگر دقت کنیم تصادفی نیست که در جنگ اخیر قره باغ، در ترکیه و جمهوری آذربایجان شعار داده شد که ما «یک ملت و دو دولت» هستیم. برای ما آذربایجانیها این نوع شعارها تازگی ندارد سران جمهوری آذربایجان چه در دوران شوروی و چه بعد از فروپاشی همواره با افسانه سرایی این تفکر را دامن زدهاند که آذربایجانیها یک ملت هستند و این ملت به جبر تاریخ دو پاره شده است. که گویا ما از دست روسها به آزادی و استقلال رسیدیم اما برادران آذربایجانی ما در ایران زیر سلطه حکومت ایران اسیر هستند.
جمهوری آذربایجان بطور تاریخی آذربایجان را مربوط به کشور ایران نمیداند و آگاهانه آذربایجانیها را در چهارچوب کشور ایران به عنوان یک ملت معرفی میکنند. متاسفانه در ایران نیز پس از تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، بخشی از روشنفکران ایرانی با انطباق مکانیکی و این همانی، ساکنان اقوام ایرانی را از جمله فارس، کرد، آذربایجانی را ملت نام میبرند. آنان به عواقب کار توجه نمیکنند. شاید ندانند که با پذیرش وجود ملتها در ایران، فردا هر ملتی میتواند طالب دولتهای مستقل خود باشد. این دقیقا همان هدفی است که بیگانگان و آتش بیاران معرکه به دنبال آن هستند.
البته این جاده یک طرفه نیست. سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی نیز بر اساس بنیاد گرایی اسلامی پایه ریزی شده است که ناکارآمدی خود را در این چهل سال نشان داده است. به طور نمونه با فرو پاشی شوروی، کشور ایران در رابطه با جمهوریهای آسیای میانه و قفقاز جنوبی فرصتهای طلاییاش را از دست داد و به ترکیه فرصت داد که خود را از بالای دریای خزر به کشورهای آسیای میانه برساند. در این رابطه ما از جمهوری اسلامی انتظار این را نداریم که در حد دکتر مصدق و حتی شاه مستبد به منافع ملی ایران توجه کند آرزوی ما این بود که جمهوری اسلامی حداقل در حد اردوغان مسلمان و یا حتی اندکی کمتر از او عقل و درایت داشته باشد. در رابطه با جمهوری آذربایجان نیز چنین میباشد. جمهوری اسلامی نه تنها از فرصتها درست استفاده نکرد بلکه با رفتارهای نا معقول دشمن تراشی کرد. باید گفت تا زمانی که اساس سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر پایه مبارزه با آمریکا و اسرائیل باشد و برای رفع و دفع سیاست تشنج زدایی با آمریکا قدم بر ندارد و رفتار خود با اقلیتهای قومی و مذهبی را اصلاح نکند و همچنان با پرچم و تبلیغ اسلام سیاسی در تقابل با جمهوری آذربایجان باشد طبیعی است که جمهوری آذربایجان نیز بسته به شرایط و موقعیت با نفرت پراکنی و تحریک و با شعارهای جدایی طلبانه در مقابل جمهوری اسلامی ایستادگی خواهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوانند گان علاقمند برای آگاهیهای بیشتر در این زمینهها میتوانند به منابعی که صاحب نظرانی چون دکتر عنایت اله رضا، بابک امیر خسروی، کاوه بیات، دکتر حمید احمدی مراجعه کنند.
از: گویا