دکتر حسن بلوری
شواهد تاریخی نشان میدهند که دانش فلسفه و علم فیزیک مُدام در حال توسعه هستند. اما آنچه در این میان مشهود و قابلِ تاُمل است ناروشنی منشاء مفهومهای مشترک و اساسی آنها، یعنی فضا و زمان، است. بههمین خاطر نمیتوان فلسفه و فیزیک را تا روشن شدن خاستگاه این مفاهیمِ بنیادی کامل دانست. آنچه در حال حاضر تحت مفهوم فضا و زمان فهمیده میشود محدود است به سلوک آنها و نه بیشتر. به بیان دیگر، نظریههای بزرگ ِعلم فیزیک، نسبیت و کوانتوم، نیز (با تمامی موفقیتهای چشمگیری که در طول یک قرن گذشته در عرصههای گوناگون علمی و فنی کسب نمودهاند) قادر به توضیح خاستگاه مفهومهای فضا و زمان نیستند.
البته هنوز این امیدواری وجود دارد که بتوان با توسعهی نظریههای موجود منشاء مفاهیم فضا و زمان را توضیح داد. درغیراینصورت تنها راه برونرفت از وضعیت موجود ارائه نظریهای بنیادیتر از آنچه تاکنون میشناسیم است. نظریهای که بتوان با یاری آن هم منشاء مفاهیم اساسی فلسفه و فیزیک را توضیح داد و هم به آرزوی دیرینه وحدت میان نظریه نسبیت و نظریه کوانتوم جامعه عمل پوشاند. با این چشمداشت که بتوان از این طریق به مسائلی در نظریه نسبیت، مانند تکینگی (singularity) و سیاهچالهها، پاسخ داد و احیانا به فیزیک مادون پلانک دستیافت (و به مسئله بیگبنگ، چنانچه اصولا چنین چیزی صحت داشته باشد، پرداخت). بهنظر برای ارائه یک چنان نظریهای نیاز به مفهومهای بنیادیتری از فضا و زمان است. اگر چنین باشد از کجا و چگونه میتوان دانست که چیزی بنیادیتر از مفاهیم فضا و زمان وجود دارد؟
کوشش خواهم کرد به این پرسشها در طول زمان و تا آنجا که علم عصر ما اجازه میدهد پاسخ دهم. در مقاله حاضر میخواهیم با یکی از راه حلها برای نشان دادن آماری بودن فضا و زمان، ناپیوسطه بودن فضا و زمان، آشنا شویم.