یرواند آبراهامیان، کارشناس و آموزگار رشته تاریخ معاصر ایران در دانشگاه شهر نیویورک، برای خوانندگان فارسیزبان نامی آشناست.
بیشتر کارهای پژوهشی او، مانند کتاب “ایران بین دو انقلاب” و “تاریخ ایران مدرن” به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. او آخرین کتاب خود را، که نسبت به کتابهای پیشین حجم اندکی دارد، یکسره به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اختصاص داده است.
نگارنده در پیشگفتار، انگیزه خود را در نوشتن این کتاب، با وجود نوشتههای فراوان درباره کودتا، به چالش گرفتن دو تز آشنا یا دو دیدگاه رایج ذکر کرده است: نخست این نظر که: «بریتانیا با نیت خیر با ایران وارد گفتوگو شد و ایالات متحده نیز در امر میانجیگری همکاری صادقانه نشان داد، اما این تلاشها به خاطر سرسختی و لجاجت مصدق شکست خورد.»
نویسنده اشاره میکند: حتی برخی از پژوهشگرانی که با مصدق همدلی دارند، گاه از “رفتار نامعقول و خواستههای غیرمنطقی” او در مذاکرات نفت انتقاد کردهاند.
نویسنده توضیح میدهد که آنچه بسیاری آگاهانه یا ناآگاهانه نادیده میگیرند این واقعیت است که برای دکتر مصدق ملی شدن صنعت نفت موضوع “حاکمیت ملی” بود و این به معنای اختیار کامل ایران در کشف، استخراج، پالایش و صدور نفت خود بود. برای مصدق این یک اصل خدشهناپذیر یا به تعبیر عوام “ناموسی” بود، و البته بر سر آن سرسختی نشان میداد و حاضر به گذشت هم نبود.
در برابر، بیگانگان که از قدیم “بدعادت” شده بودند، هرگز حاضر نبودند که کنترل نفت را به طور کامل به دولت ایران بسپارند و از آنهمه منافع بیکران چشم بپوشند. به عبارت دیگر آنها تنها با یک “ملی شدن” اسمی و ظاهری موافق بودند. نویسنده چند بار تصریح میکند نه امریکاییها و نه بریتانیاییها به هیچوجه برای ملی شدن واقعی نفت ایران آمادگی نداشتند. (۳ و ۱۰۸)
او با توضیح شرایط بینالمللی یادآور میشود که در زمان جنبش ملی شدن نفت ایران، قدرتهای بزرگ هنوز در مرحله “قدرقدرتی” و تهاجمی بودند. وضعیت با دوران بعد در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که امپریالیسم در برابر جنبشهای ضداستعماری عقبنشینی میکرد، از بنیاد متفاوت بود. نویسنده از برخی دولتمردان دنیای غرب یاد میکند که به راستی از این که دولت ایران “جرأت” کرده و ملی شدن نفت خود را درخواست کرده بود، به حیرت فرو رفته بودند.
نکته دومی که نویسنده در آن چون و چرا میکند، تکیه بر “خطر کمونیسم” است برای توجیه کودتا. بسیاری از موافقان کودتا استدلال میکنند که اگر غرب مصدق را برکنار نکرده بود، ایران به زودی به کام کمونیسم فرو میرفت.
به نظر آبراهامیان بریتانیا و امریکا با بهرهگیری از “فضای جنگ سرد” به این توهم دامن زدند که گویا ایران در آستانه سقوط به “پرتگاه کمونیسم” بوده است، در حالی که “خطر کمونیسم” تنها بهانهای بود برای سرپوش گذاشتن بر منافع کلان مادی. آنها هدفی جز این نداشتند که با آزمندی تمام همچنان به غارت ثروت طبیعی ایران ادامه دهند و مصدق به سادگی سد راه آنها بود.
نویسنده خلال معرفی منابع پژوهش خود میگوید که در سالهای گذشته اسناد و مدارک بسیاری فاش شده و اطلاعات دقیقتری درباره کودتا منتشر شده است. اما او در عین حال از جای خالی بسیاری از “اسناد محرمانه و طبقهبندی شده” که همچنان در آرشیو سرویسهای اطلاعاتی امریکا و بریتانیا پنهان مانده است، شکوه میکند.
کتاب در چهار بخش تنظیم شده است.
امتیاز “قانونی”
بخش نخست کتاب با عنوان “ملیسازی نفت” سرگذشت صنعت نفت ایران را از آغاز پیدایش آن بازگو میکند. از چند سال قبل از مشروطه، که سرمایهداری بریتانیایی به نام ویلیام ناکس دارسی امتیاز استخراج و بهرهبرداری از منابع نفتی بیشتر سرزمین ایران را برای مدت ۶۰ سال به دست آورد. بنا به قرارداد در بهترین حالت تنها ۱۶ درصد از منافع خالص کمپانی نفت به دولت ایران پرداخت میشد.
روشنفکران آگاه و دلسوز از روز نخست با امتیازی که مظفرالدین شاه، پادشاه نادان و ناتوان قاجار، به بیگانگان داده بود، مخالف بودند و آن را مغایر منافع ملی میدانستند. کتاب با ارائه آمار چندوچون امتیاز را نشان میدهد که از یک سو سرشار از سود بود برای بیگانگان و از دیگر سو سراسر زیان برای مردم ایران.
در دوران سلطنت رضا شاه پهلوی، که احساسات ملی در ایران بالا گرفته و منافع کمپانی نفت به خطر افتاده بود، دولت بریتانیا و گماشتگان آن در ایران به چارهجویی افتادند. در سال ۱۳۱۲ (برابر ۱۹۳۳) به دنبال هیاهویی مبنی بر “لغو امتیاز غیرعادلانه”، قرارداد تازهای با تعدیلاتی اندک منعقد شد. با تشکیل “شرکت نفت ایران و انگلیس”، سلطه بریتانیا بر نفت ایران عملا برای دهها سال دیگر تضمین شد.
پنجه در پنجه استعمار
پس از سقوط رضاشاه به دنبال اشغال کشور در شهریور ۱۳۲۰، در ایران فضای بهتری برای طرح خواستههای ملی پدید آمد. دکتر محمد مصدق، حقوقدانی که از تبعید و انزوای سیاسی بیرون آمده بود، در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، در مقام رهبر فراکسیون اقلیت، طی نطقی در آبان سال ۱۳۲۳ به شدت به قرارداد ۱۹۳۳ حمله کرد و آن را خیانت به مردم ایران دانست.
مصدق و یاران او در مجلس و بیرون آن، به تلاشی روشنگرانه برای افشای قرارداد دست زدند و شعار استیفای حقوق ملت ایران و “ملی کردن نفت” را به خواستی عمومی بدل کردند.
در برابر، بریتانیا تلاش کرد با همدستی عناصر دستآموز در میان دولتمردان ایرانی، از سویی با سرسختی از کارزاری که به راه افتاده بود، جلوگیری کند و از سوی دیگر با ارائه پیشنهادهای “اصلاحی” که گویا از سر “خیرخواهی” صورت میگرفت، دوام قرارداد را تضمین کند.
با پشتکار مصدق و هواداران او که در “جبهه ملی” گرد آمده بودند، سرانجام در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملی شدن صنعت نفت از تصویب مجلس شورای ملی گذشت و چند هفته بعد، قانون خلع ید از شرکت انگلیسی نیز به تصویب رسید.
نویسنده این بخش را چنین پایان میدهد: در مناطق نفت خیز خوزستان “بالا رفتن پرچم ملی برای بسیاری از ایرانیان اهمیتی بیکران داشت و به جهانیان نشان داد که ایران سرانجام به استقلال واقعی دست یافته است.” (۷۹)
مصدق در سنگر حاکمیت ملی
به دنبال ملی شدن صنعت نفت، گفتوگوها و مجادلات درازمدت، تنشآلود و سرانجام بیحاصل ایران و بریتانیا شروع شد که تمام دوران ۲۸ ماهه زمامداری مصدق را به خود اختصاص داد.
نویسنده عقیده دارد که مذاکرات نمیتوانست فرجام بهتری داشته باشد، زیرا دو طرف برداشتهایی به کلی متفاوت از مسئله داشتند: بریتانیا آماده بود که با ایران بر سر منافع موجود مذاکره کند و احتمالا مزایایی هم به ایران بدهد، در حالی که ایران نه “امتیاز” بلکه “تسلط کامل” بر نفت خود را میخواست و آن را لازمه حاکمیت ملی میدانست و حاضر بود بهای آن را نیز، که میتوانست غرامتی سنگین باشد، بپردازد.
به نظر نویسنده، برخلاف آنچه بر سر زبانها افتاده است، امریکا تنها از روی خیرخواهی یا با فشار بریتانیا به منازعه کشیده نشد تا نقش “میانجیگری خیرخواهانه” را ایفا کند. دولتمردان امریکا به خوبی به اهمیت منابع انرژی به ویژه در آینده پی برده بودند و خواه ناخواه به “بحران نفتی ایران” علاقه پیدا کردند.
به نظر نویسنده: «بریتانیا و ایالات متحده احتمالا در برخی از مسائل جزئی اختلاف نظر داشتند، اما در ضدیت با ملی شدن نفت، میان آنها توافق کامل برقرار بود.» (۸۲)
نویسنده به تفصیل به فضای زهرآلودی میپردازد که در غرب پیرامون “بحران نفت” و مذاکرات مربوط به آن شکل گرفت. دولتمردان غربی برای فریب افکار عمومی به کارزار تبلیغاتی گستردهای دست زدند تا همه چیز را به گردن ایران بیندازند.
نمایندگان “شرکت” مدام تکرار میکردند که گفتوگو با مصدق بیهوده است، زیرا او بیش از آن که به دنبال مصالحه و توافق باشد، به دنبال اهداف شخصی خویش است و قصد دارد نقش “قهرمان ملی” را ایفا کند.
دولتمردان غربی به مصدق هزاران لقب و دشنام میدادند تا او را سیاستمداری ناشایست بنمایند که با وجود او، با ایران به هیچ توافقی نمیتوان رسید و نتیجه میگرفتند که بریتانیا باید منتظر بماند تا با دولت پس از مصدق وارد گفتوگو شود.
آنها به این “امید” دامن میزدند که به زودی مجلس یا شاه، دکتر مصدق را برکنار خواهند کرد. با همین ترفندها بود که ایده کودتا رفته رفته در اذهان ریشه دواند.
کارگزاران بیگانه و گماشتگان بومی
با نخست وزیری دکتر مصدق در آغاز سال ۱۳۳۰ قدرتهای بیگانه با پشتیبانی از پیروان خود در ایران به رشتهای از کارشکنیها و تحریکها و توطئهها دست زدند که سرانجام در ۲۸ مرداد نتیجه دلخواه را برای آنها به بار آورد، و اگر در آن روز به نتیجه نمیرسید، بی تردید به تلاشی دیگر دست میزدند.
کتاب در فصل سوم به زمینه، فراهمسازی و اجرای کودتایی میپردازد که در ۲۵ مرداد انجام گرفت اما با هشیاری دولت مصدق به شکست انجامید.
نویسنده ضمن ابراز تأسف از نبود دسترسی به آرشیوهای مخفی سازمانهای اطلاعاتی امریکا و بریتانیا، معتقد است از همان رازهای اندکی که از پرده بیرون افتاده، میتوان به روشنی به نقش تعیینکننده دو دستگاه اطلاعاتی بزرگ غرب در طراحی، تدارک و اجرای کودتا پی برد.
از نیمه سال ۱۳۳۱ و به ویژه از مقطع نهم اسفند، شبکه مجهز و پیچیدهای از دشمنان داخلی مصدق، دست در دست دستگاههای بیگانه برانداختن دولت را در دستور کار خود قرار داد.
در یک سر این طیف گسترده و رنگین سرسپردگان بینقاب استعمار و وابستگان به دربار قرار داشتند و در سر دیگر آن کسانی که به نام دینخواهی و میهنپرستی به ستیز با رئیس دولت قانونی برخاستند.
برخی از همرزمان پیشین مصدق، که از او جدا شدند و در ستیز با او از دشمنانش نیز پیشی گرفتند، نقش بسیار مخربی ایفا کردند. مهمترین این شخصیتها عبارت بودند از: آیت الله ابوالقاسم کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی و ابوالحسن حائریزاده. (۴۸ به بعد) اینان که نقش مهمی در پیدایش جنبش ملی ایفا کرده بودند، نقشی بس مهمتر در شکست آن بازی کردند.
لولوی کمونیسم
در سرویسهای اطلاعاتی طرحهایی به نام “چکمه” و سپس “آژاکس” برنامهریزی شد که دو بخش داشت: نخست ایجاد آشوب و ناامنی برای بیثبات کردن دولت مصدق و دیگری اقدام کودتایی برای برانداختن آن. (۱۷۲)
تمام این اقدامات در بستهبندی فریبای “نجات ایران از چنگال کمونیسم” انجام میگرفت. قدرتهای بزرگ برای کتمان هدف واقعی خود، یعنی ادامه سلطه بر منابع نفتی ایران، مدام به شیپور “تهدید کمونیسم” میدمیدند، هرچند که خود کمترین اعتقادی به آن نداشتند و این را نویسنده با ارائه گواهیهای بسیار نشان میدهد. آنها از جمله کسانی را اجیر میکردند تا قدرت و نفوذ حزب توده را بزرگتر از آنچه بود، جلوه دهند.
وزارت خارجه بریتانیا در فضای “جنگ سرد” از کارآیی این تبلیغات به خوبی آگاه بود: «ما باید به امریکاییها تأکید کنیم که مصدق هرچه بیشتر در قدرت بماند، خطر کمونیسم در ایران بیشتر میشود.» (۱۷۴)
بیشتر کتابهای تاریخی مربوط به جنبش ملی، درباره نقش حزب توده و روابط آن با مصدق به ذکر کلیاتی بسنده کردهاند، اما آبراهامیان در کتاب تازه خود به تفصیل وضعیت و مواضع حزب را توضیح داده است.
نویسنده در بخش نخست کتاب بر نفوذ گسترده حزب در محیطهای کارگری انگشت میگذارد و تصریح میکند که بیشتر کارگران صنعتی ایران، مستقیم یا غیرمستقیم زیر نفوذ “شورای متحد مرکزی” بازوی سندیکایی حزب توده بودند. (۶۴ به بعد) حزب با سازمان دادن چندین اعتصاب و تظاهرات سیاسی، شرایط مساعدی برای پیکار با شرکت نفت به وجود آورد.
برخورد حزب توده با جنبش ملی و رهبر آن در طول زمان یکسان نبود. حزب با تأخیری چندساله به پشتیبانی از شعار ملی شدن نفت پرداخت، هرچند هنوز شخص مصدق را سیاستمداری “بورژوا لیبرال” میدانست که نسبت به امریکا دچار توهم است و قصد دارد “امپریالیسم جوان” را به جای “استعمار پیر” بنشاند. (۵۹)
نویسنده در رد “استدلال” کودتاگران معتقد است که هیچ خطری از جانب حزب توده کشور را تهدید نمیکرد. مصدق به خوبی از فعالیت حزب آگاه بود و با هشیاری فاصله خود را با آن حفظ کرده بود. نویسنده تأکید میکند که حزب مسلح نبود و “برنامهای برای تصرف قدرت نداشت”.
حزب توده به ویژه با افزایش حملات محافل راستگرا علیه دولت، نسبت به مصدق لحنی ملایم در پیش گرفت، اما نمیتوان این گفته نویسنده را باور کرد که «هدف اصلی حزب عبارت بود از تقویت مصدق و تشکیل یک جبهه مشترک با او.» (۱۷۶ و پس از آن)
در واقع حزب تشکیلات قوی و حتی “بازوی مسلح” داشت (سازمان افسران توده)، اما درست این است که گفته شود برای هیچ برنامهای اراده و قاطعیت لازم را نداشت. رهبران نسبتا بصیر و آگاه حزب از ایران رفته بودند و چنانچه گفتهاند، حزب در ایران پیکری غولآسا شده بود با سری بسیار کوچک.
هیئت اجرائیه به پراکندگی و اختلافات شدید درونی دچار بود. برخی از رهبران تندرو مصدق را همچنان نماینده بورژوازی کمپرادور (وابسته) میدانستند. در برابر، جناحی او را نماینده “بورژوازی ملی” گرفته و معتقد بودند که حزب باید نسبت به او سیاست “انتقاد و اتحاد” داشته باشد. حزب در بهترین حالت به دنبال اتحاد تاکتیکی با دولت بود برای جلوگیری از نفوذ غرب.
از مقطع ۳۰ تیر ۱۳۳۱، که همگان مبارزه فداکارانه یاران مصدق را شاهد بودند، بسیاری از کادرهای آگاه و دلسوز حزب آشکارا از دکتر مصدق هواداری میکردند و به شدت از سیاست حزب در قبال او ناخرسند بودند. کسانی مانند شاهرخ مسکوب، محمدحسین تمدن و بابک امیرخسروی بر این امر گواهی دادهاند، اما واقعیت این است که این افراد در مقام تصمیمگیری نبودند.
بر همین قیاس آنچه نویسنده به عنوان نمونههای “پشتیبانی” حزب از مصدق ذکر کرده، از جمله آگاه کردن او از توطئه کودتایی در روز ۲۸ مرداد، پیشنهاد حمایت مسلحانه از مصدق و سرانجام پیشنهاد کمک به فرار او و مسائل دیگر، چیزهایی است که بیشتر در سالهای بعد و از سوی افرادی مانند نورالدین کیانوری با هدف تبرئه حزب از اشتباهات سنگین گذشته، مطرح شده است.
حتی اگر چنین مواردی راست باشد، که احتمال آن اندک است، آشکار است که نمیتوانسته با موافقت مصدق روبرو شود، که کارپایه سیاست خود را ملیگرایی و مبارزه با بیگانگان قرار داده بود.
سایههای بلند کودتا
آخرین فصل کتاب یرواند آبراهامیان به عنوان “ارثیه کودتا” به اختصار به پیامدهای کودتا تا روزگار ما پرداخته است.
در نخستین نگاه به نظر میرسد که امریکا برنده اصلی کودتا بود: سهم بزرگی از نفت ایران را از آن خود کرد و این درس بد را آموخت که رژیمهای ناسازگار را میتوان به آسانی سرنگون کرد.
در درازمدت اما، “ابرقدرت” در شبکه پیچیدهای از توطئهها و درگیریهای بیپایان غرق شد، از دوستان و متحدانی وفادار در کشورهای “جهان سوم” محروم ماند و تمام حیثیت خود را از دست داد.
کودتا برای ایران فاجعهبار بود و کشور را از پیشرفت سیاسی و اجتماعی بازداشت. سرنگونی مصدق چهار پیامد سنگین برای ایران داشت: پسرفت در ملیشدن صنعت نفت، نابودی احزاب و نهادهای مدنی، برباد رفتن مشروعیت پادشاهی و رشد روحیه شک و بدگمانی (ذهنیت پارانویایی) در میان ایرانیان. (۲۰۷)
نگارنده مورد اخیر را تا امروز و به ویژه با توجه به ۳۳ سال رابطه پرتنش جمهوری اسلامی با غرب، عاملی بسیار مخرب میداند که هر نوع رابطه سالم و متعادل ایران را با دنیای پیشرفته ناممکن کرده است.
کتاب “کودتا” به ویژه در گزارش نقش سازمانهای اطلاعاتی غرب اثری موشکاف و ژرفنگر است. برخورد حرفهای نویسنده با اسناد تازه، در کنار کندوکاو همه جانبه در منابع خارجی و همچنین نوشتههای فارسی برای بازشناختن سازوکار کودتای ۲۸ مرداد ستودنی است.
کاستی بزرگی که میتوان بر آن انگشت گذاشت، سهلانگاری کتاب در ثبت نامهای فارسی است، که به ویژه برای خواننده ایرانی و آشنا با تاریخ آزارنده است.
انبوه ثبتهای نادرست، از پژوهشگری با آوازه و اعتبار نویسنده این کتاب که با زبان فارسی نیز آشناست، به راستی حیرتانگیز است. تنها به برخی از این لغزشها اشاره میشود، با این امید که چاپهای بعدی کتاب از آنها پاک شود:
حسیبی را باید Hassibi نوشت و نه آن گونه که در کتاب آمده است: Hassebi.
Khalil و Khalili درست است و نهKhalel و Khaleli.
همچنین در کتاب Imami آمده است به جای Emami،
Muazeb al-Dawleh آمده به جای Mohazzab al-Dawleh
Nuraldin آمده به جای Nureddin
Naseri آمده به جای Nasiri یا Nassiri
نام هژیر را باید Hazhir نوشت و نه چنان که در کتاب آمده Hezher.
نام باتمانقلیچ دو گونه ثبت شده که هر دو اشتباه است و فاقد حرف نون.
در فهرست اعلام پایان کتاب نجمالسلطنه و وثوقالدوله زیرا “سلطنه” و “دوله” ثبت شدهاند.
نام کوچک دهخدا، علی اکبر است و نه علی (۱۸۶)؛ نام بنی صدر، ابوالحسن است و نه ابوالحسین؛ نام ابوالقاسم امینی درست است و نه عبدالقاسم امینی. عبدالقدیر آزاد درست
است و نه عبدالقادر آزاد؛ عبدالرحمن فرامرزی درست است و نه عبدالرحیم فرامرزی و…
نام اشرار معروف تهران هم نادرست ثبت شده است:
لقب “شعبان بیمخ” به صورت Bemorkh نوشته شده و در فهرست نیز به همین شکل وارد شده است، از نام اصلی خانوادگی او یعنی “جعفری” نشانی نیست.
نام طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی نیز در کتاب نادرست قید شده است.
در ثبت نام مکانها نیز همین بیدقتی دیده میشود: در تهران Cannon Square و Parliamnet Square وجود ندارد، منظور از اولی باید “میدان توپخانه” باشد، که باید با همین ثبت بیاید و دومی به صورت رسمی “میدان بهارستان” نام دارد. مصدق در سلطنتآباد محاکمه شد و نه در سلطانآباد.
علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی
شناسنامه کتاب:
Ervand Abrahamian
The Coup
۱۹۵۳, The CIA and the Roots of Modern US-Iranian Relations
The New Press,
NY and London, ۲۰۱۳, ۲۷۷ p.
از: بی بی سی فارسی