او مرغ توفان بود اما …؟

دوشنبه, 25ام مرداد, 1400
اندازه قلم متن

بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد می‌تواند به سرعت با پایان دادن به اعتصاب‌ها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند

شاپور بختیار می‌خواست در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد-Patrick HERTZOG / AFP

بعد از ۴۳ سال از به فرش و عرش رسیدن آیت‌الله خمینی و ولی فقیه ثانی، نسل من و بزرگ‌ترها شرم‌زده‌ایم از اینکه روزی شعار «بختیار، نوکر بی اختیار» را سردادیم یا شنیدیم و سکوت کردیم و نسل بعد از ما «ملامت‌گران ما» و حسرت‌زدگان ۳۷ روزی‌اند که در رویاهایشان تصویرش می‌کنند. در شعری که در پی ذبح اسلامی بختیار نوشتم، گفته بودم: او صبح صادق بود و ما مسحور / بر فجر کاذب اقتدا کردیم.                                                             

ضروری دانستم در سالروز قتل فجیع او و دستیار نازنینش سروش کتیبه، مطالبی را بازگو کنم که اگر در گذشته به بعضی از آن‌ها اشاره‌ای داشته‌ام، با توجه به وسعت خوانندگان ایندیپندنت فارسی، شرح کامل‌تر آن را در اینجا بازگویم.                                                

موجی که آمد …

من به صراحت از همان نخستین هفته‌های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته‌نامه خلق مسلمان و نوارهایی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم است.) نوشتم و گفتم؛ انقلاب یک خودکشی دسته‌جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود. شگفتا که پیش از عوام‌الناس، جامعه نخبگان ما، نه‌تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بی‌اختیار لقب دادند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه‌روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر می‌زدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست‌وزیر و نخست‌وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا می‌رسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش می‌زد که فلانی اینجاست و من به درون می‌رفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ توفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه‌ای که ری‌شهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. می‌نشستم و گزارشی از اوضاع را از زبان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات و جوانی که از کودکی دلبسته دکتر بود و هربار پدر به دیدنش می‌رفت ـ البته وقتی دکتر زندانی نبود – با همه شوق کودکی و بعد نوجوانی همراهش می‌شدم؛ روایت روز را برای دکتر باز می‌گفتم و از روز بازگشت خمینی، آنچه را در مدرسه رفاه دیده بودم به عرضش می‌رساندم و او که از رفقای دیرین و یاران نزدیک و دور جبهه ملی گلایه‌ها داشت همیشه می‌پرسید واقعا این مردم مسخ شده‌اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده، پس چرا این مردم تب خمینی گرفته‌اند؟

یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملی‌یون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی، معاونش، گفت این آقایان فکر می‌کنند خمینی گاندی است؟ می‌آید و زمام امور را می‌دهد دست این‌ها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاه‌تر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار بسیار خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفت‌وگوهای اختصاصی گرفته می‌شد.

برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد می‌تواند به سرعت با پایان دادن به اعتصاب‌ها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد. فردای به دست گرفتن حکومت از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامه‌ها با او دیدار کنند. هنوز دکتر آموزگار وزارت اطلاعات را عهده دار نشده بود. از منزل دکتر بختیار من به دوستانم در اطلاعات و کیهان و آیندگان و رستاخیز زنگ زدم بعد به مرحوم محمدعلی سفری، دبیر سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات، خبر دادم و دو روز بعد جمعی از سردبیران، دبیران سیاسی، معاونان سردبیران به منزل دکتر بختیار رفتیم. (یک لحظه متوجه شدم مرحوم صالحیار، سردبیرم، در مبلی نشسته که دکتر بختیار قرار بود بر آن بنشیند. تصویر دکتر مصدق نیز بالای سرش بود. من بلافاصله عکس را برداشتم و پشت سر دکتر بختیار نهادم. نوشابه امیری عزیز نخستین بار روایتگر این ماجرا در روزنامه توس شماره ۱۹ مورخه ۲۵ أمرداد ۱۳۷۷ شد.)                                

در این جلسه بختیار یادآور شد که آقایان می‌توانید به اعتصاب خود پایان داده و روزنامه‌هایتان را منتشر کنید. زنده‌یاد غلامحسین صالحیار، سردبیر اطلاعات، گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه می‌شود که به موجب آن هر دقیقه می‌شود روزنامه‌ها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار می‌گذاریم. بعد با حالتی اندوخته به حزن گفت: من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست.

و بعد یادآور شد، هرچه می‌خواهید علیه من بنویسید اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. فکر وطن خود را بکنید. کسی پرسید اعلیحضرت می‌روند، بختیار گفت ایشان ابراز تمایل کرده‌اند که به علت خستگی نیاز به استراحت و سفر دارند، به محض استقرار دولت و گرفتن رای اعتماد از مجلس، اعلیحضرت به سفر می‌روند. رحمان هاتفی (سردبیر عملی کیهان که در زندان خمینی کشته شد) سوال کرد آیت‌الله خمینی گفته‌‌اند که با رفتن شاه قصد بازگشت دارند با ایشان چه می‌کنید؟ بختیار گفت ایشان شهروند این کشور و دارای گذرنامه ایرانی است و حق دارد هر زمان بخواهد به کشور بازگردد و مثل هر شهروند دیگر از حقوق کامل خود برخوردار شود. به این ترتیب ما به روزنامه بازگشتیم و با خوشحالی تمام به همکاران خبر پایان اعتصاب را دادیم.

در این لحظه دیدم مرحوم صالحیار و علی باستانی، معاون سردبیر، با ناراحتی در اتاق شیشه‌‌ای که گوشه تحریریه بود و محمدعلی سفری که این آخری‌ها در آنجا می‌نشست، مشغول بحث با سفری‌اند. باستانی مرا صدا زد، به داخل اتاق رفتم، سفری گفت ما نمی‌توانیم بدون اجازه امام خمینی اعتصاب را بشکنیم، شما به پاریس تلفن بزن و از طریق دوستانت ماجرا را به ایشان برسان. خوب نیست حال که او از اعتصاب ما حمایت کرده ما بی‌توجهی کنیم. صالحیار سخت به خود می‌پیچید و حال باستانی هم بهتر نبود. پیش از آنکه من زنگ بزنم حاج مهدیان آهن‌فروش داماد فلسفی واعظ که دائم در اطلاعات بود اما بعد از انقلاب یک‌چند با حاج عراقی کیهان را متصرف شد، سر رسید و معلوم شد کیهانی‌ها این کار را کرده‌اند و او کاغذی داشت که مثلا حاوی پیام خمینی بود که بله، روزنامه‌ها را درآورید و پیروزی از آن ما است و… البته به دلیل رقابت همیشگی ما با کیهان من نیز ناچار شدم زنگ بزنم و شیخ اسماعیل فردوسی‌پور پیام را برایم خواند. در آن فضای تب‌زده ناجوانمردانه اعتبار برداشتن سانسور و آزادی کامل مطبوعات را هم از دکتر بختیار دریغ کردند و روز بعد او با افسردگی گفت: معنای مطبوعات آزاد را هم فهمیدیم.

سفر پاریس

نکته دیگری را از بختیار بگویم و به این یادآوری پایان دهم. با خروج روزنامه‌ها از محاق توقیف و سفر شاه، مهندس عباس امیرانتظام به اتفاق تنی دیگر از یاران مهندس بازرگان با حمایت و همدلی دکتر بهشتی، موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی بر آن بودند تا وسیله سفر دکتر بختیار به پاریس را برای دستیابی به یک تفاهم و جلوگیری از خونریزی و نجات کشور از وضع بحرانی که داشت، فراهم کنند. زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن برومند در کنار رحیم شریفی، احمد خلیل لله مقدم، مرحوم خادم احمدآبادی از معدود حزب ایرانی‌هایی بودند که وفادار به بختیار او را در جهت زمینه‌‌سازی سفرش یاری می‌دادند. مرحوم آقای عزیزالله اثنی عشری نیز با توجه به آشنائیش با منتظری و بعضی از روحانیون و ارتباط ویژه‌ای که با دکتر برومند و دکتر بختیار داشت کار انتقال پیام‌ها را عهده‌دار بود.

شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن بیانیه‌ای که قرار بود بختیار آن را پیش از ترک تهران از رادیو تلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقمند است سردبیران کیهان، اطلاعات و آیندگان همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت یا تاریخش گذشته بود بلافاصله بختیار دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن را پای تلفن برای دکتر بهشتی خواندند. دکتر احسان نراقی هم تلفنی توصیه‌ای کرد که در متن نهایی به کار آمد و من از میان همه کتاب‌ها و دفاتر و یادداشت‌هایم این یکی را دارم. بختیار ساعت‌ها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیت‌الله العظمی خمینی می‌روم» بلکه «برای تبادل و کسب نظر» را جایگزین کرد. ساعت ۳ صبح سرانجام بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه چیز آماده سفر نخست‌وزیر به پاریس است. روز بعد ما خبر را منتشر کردیم و قرار شد من از پاریس لحظه به لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم.

غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهرا آقای بنی‌صدر و (آیت‌‌الله منتظری مطابق گفته خودشان به بی‌بی‌سی) شاید هم دیگری رای آقای خمینی را زدند که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا ندهد او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود می‌بندید چون او می‌خواهد از شما مهلت بگیرد که خواسته‌‌هایتان را انجام دهد و در همین مهلت او خواهد توانست اوضاع را عادی کند.

وقتی بازرگان با تاثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده، بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفته‌‌ام که به او استعفا بدهم حتی اطمینان‌هایی که داده شد مبنی بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست‌وزیری خواهد کرد مرغ توفان را به تردید نیافکند. به جای خود رئیس شورای سلطنت، سید جلال تهرانی، را به پاریس فرستاد و پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد…

انقلابی را که می‌توانست با توفیق بختیار، (با توجه به  توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی‌‌اش) سرآمد همه کشورهای منطقه باشد و با استقرار حاکمیت ملی و دموکراسی، امروز پیشگام هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دموکراسی باشد، به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش سپردیم تا در یک عقب‌‌گرد تاریخی، در همه عرصه‌ها به جز روضه‌خوانی و تروریسم در پهنای جهان از عقب‌مانده‌ترین‌ها باشیم. بعد از پیروزی خمینی من در مجله امید ایران که سردبیری‌اش را داشتم، محاکمه نمادین دکتر بختیار را آغاز کردم که سخت مورد توجه دکتر قرار گرفت و روزی که ویوین، دختر عزیزش، یادداشت‌های پدر را در رابطه با محاکمه مجازی دکتر به دستم داد که با اشاره‌ای به کار «بزرگ » من آغاز می‌شد. در این دادگاه من قاضی و دادستان و ژوری بودم. شاهدان من گروهی چون زنده‌یادان نزیه، دریادار مدنی، دکتر صدیقی، مهشید امیرشاهی، مهندس بازرگان، مهندس امیرانتظام، احمد خلیل الله مقدم و … به عنوان شاهدان طرفدار بختیار و تاکید کنندگان وطن‌دوستی او و کسانی چون دکتر سنجابی، مهندس حسیبی، دکتر ابراهیم یزدی، حسین مکی و … به عنوان مخالفان بختیار، با اظهارنظرهایشان حاضر بودند. حکم دادگاه امید ایران برای دکتر بختیار در پایان، سرفرازی و سربلندی به عنوان مهم‌ترین رهبر ملی ما بود. بختیار را رها کردیم تا رژیم گلویش را در پاریس ببرد.

امروز می‌پرسیم: حالا که دیگر مرغ توفان نیست / سردار فرداهای ایران کیست؟

از: ایندیپندنت 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.