جمشید اسدی
روسیه همواره کشورهای همسایه را همچون کناره دفاعی مرزهای خود میداند و از همین رو هیچ گونه ناهمخوانی این کشورها با سیاست ملی خود را برنمیتابد
روسیه از تنهایی و انزوای ایران در جهان که مقصر اصلی آن نظام ولایی است، سود فراوان میبرد و آنچه را میخواهد از کشور ما میگیرد و میفروشد – AFP
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، ۵ اسفند ۱۴۰۰ به این بهانه که اوکراین کشور نیست و همواره بخشی از روسیه بوده و از سال ۲۰۱۴ هم به دست نازیهایی افتاده است که «امنیت و توسعه» روسیه را تهدید میکنند و هدفشان نسلکشی روستبارها است، فرمان حمله به اوکراین را صادر کرد.
ما در این نوشته ادعاهای پوتین را راستیآزمایی میکنیم. چون هم این سنجش به جای خود مهم است و هم اینکه روسیه تنها همسایه اوکراین نیست و همسایه ایران هم است. امپراتوری تزاری در دوره قاجار و اتحاد جماهیر شوروی در دوران پهلوی همواره در پی دستاندازی به ایران بودند. در دوره نظام ولایی تنشافروز و ستیزهجو هم که ایران در جهان تنها و منزوی است، روسیه هر سیاستی را که خواست به ایران قبولاند و هر کالایی که داشت را به ایران فروخت.
این نوشته میکاود که همسایگی روسیه در دوران پوتین برای ایران چه پیامدهای سیاسی و اقتصادی میتواند داشته باشد. شیوه ما نگاهی شتابان به تاریخ اوکراین و رویکرد روسیه به این کشور است.
آغاز داستان اوکراین؛ شاهزادهنشین وایکینگها و اسلاوها
اوکراین نخستین خاستگاه تمدن اسلاو است [دستکم به نوشته آنا رید در کتاب «زمین سیاه، سرزمین مرزی؛ سفری در طول تاریخ اوکراین]. حدود سال ۸۸۰ میلادی، گروهی از وایکینگهای دریانورد از شمال سوئد آمدند و به همراه اسلاوهای بومی، در کناره رود دنیپر (Dniepr) شاهزادهنشینی برپا کردند که نام روس (Rus) به خود گرفت و سنگبنای اولیه شهر کییف، پایتخت اوکراین کنونی، شد. رود دنیپر از سرزمینهای اروپایی روسیه سرچشمه میگیرد و پس از پیمودن دو هزار و ۲۹۰ کیلومتر، به دریای سیاه میان شش کشور روسیه، رومانی، بلغارستان، اوکراین، گرجستان و ترکیه میریزد. دولت-شهر روس از طریق این رود، به دادوستد چوب و پوست حیوان از دریای بالتیک تا دریای سیاه بهویژه با قسطنطنیه، پایتخت توانمند و توانگر امپراتوری بیزانس، میپرداخت.
شاهزادهنشین روس در دوران پادشاهی ولادیمیر کبیر بین سالهای ۹۵۰ تا ۱۰۱۵ و نیز پادشاهی پسرش، آیارولاف خردمند (۱۰۱۹-۱۰۵۳)، گسترش یافت. بهویژه پس از آنکه ولادیمیر کبیر در سال ۹۸۸ مسیحی ارتودکس شد و همپیمانهای تازهای یافت. از آن زمان، نام ولادیمیر آوازهای نیکو یافت تا آنجا که اسم بسیاری از مردم آن دیار شد؛ همچون پوتین روسی و زلنسکی اوکراینی که امروز با یکدیگر میجنگند.
در سدههای میانه، شاهزادهنشین روس در سرزمین کییف امیرنشینهای جدیدی همچون مسکو، نووگورود (Novgorod) در شمال غربی مسکو و اسمولِنسک (Smoleusk) در باختر روسیه را تحت نفوذ خود در آورد. اما از آن پس، در دل سرزمین گالیسیا (Galicia) که از جنوب شرقی لهستان تا غرب اوکراین امروزی میرسد، جنگهای بسیاری بر سر تصاحب آن رخ داد و این سرزمین به ترتیب به چنگ پادشاهی گالیسیا و ولینیا (۱۳۵۲)، پادشاهی لهستان و سرانجام امپراتوری اتریش افتاد. [برای اطلاعات بیشتر به کتاب یکصد سال در گالیسیا مراجعه کنید]
در نیمه سده ۱۳ میلادی، مغولها به سرزمین گالیسیا «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند»؛ همان کاری که در ایران کردند. شاهزادهنشین اوکراینی روس تا دو سده، به فاتحان مغول خراج میپرداخت. این خراج را امیرنشین مسکو گردآوری میکرد و از همین راه قدرت گرفت. زمانی که شهر کنستانتینوپل (Constantinopole) مسیحی در سال ۱۴۵۳ به دست عثمانیها افتاد و قسطنطنیه مسلمانان شد، روسیه مدعی نمایندگی مسیحیت و «روم سوم» شد و در سده ۱۵ میلادی، با ثروت و قدرتی که به دست آورده بود، علیه تاتارها، نام دیگر مغولها، شورید و رزمید. حاکمان مسکو پس از ایوان مخوف (۱۵۵۴-۱۵۳۰) نام تزار به معنی سزار (قیصر) نو بر خود نهادند و بر آن شدند که «همه روسیه»ها و «روس»ها را به زیر فرمان خود درآورند.
لهستان کاتولیک هم در دورهای سرزمین اوکراین را به زیر فرمان کشید و کشاورزان ارتودکس آن را استثمار کرد. از همین رو آنها از قزاقها کمک و پشتیبانی خواستند. قزاقها کشاورزانی رزمنده، آزاد و برابری خواهی بودند که رهبر نظامی یا «هتمان» (Hetman) خود را در نشستی همگانی برمیگزینند. حکومت قزاقها به نام «هتمنات» (Hetmnat) بین سالهای ۱۶۴۹ تا ۱۷۶۴ نیای حکومت کنونی اوکراین به حساب میآید.
در سده ۱۸ میلادی، لهستان زیر فشار همسایگان قدرتمندش از میان میرفت و اوکراین به دست اتریش و روسیه افتاد. در این دوران، روسیه به فرماندهی ملکه کاترین دوم، بسیار قدرتمند شد و توانست سرزمینهای بسیاری را تا دریای سیاه (۱۷۹۳) به زیر فرمان خود آورد.
روسیه تزاری و کوشش برای روسی کردن اوکراین
در سده ۱۹ میلادی، تزارهای روسیه واژه اوکراین را نپذیرفتند و این سرزمین را «روسیه کوچک» نامیدند و آن را نخستین خاستگاه و پاره تن روسیه دانستند. همان ادعایی است که امروز پوتین هم تکرار میکند.
امپراتوری روسیه که سهچهارم اوکراین امروز را در اختیار داشت، زبان اوکراینی را به رسمیت نشناخت و کوشید این سرزمین را روسی کند. والویف، وزیر امور داخلی روسیه تزاری، در دهههای ۶۰ و ۷۰ سده ۱۹ میلادی، آموزش عرفی و مذهبی به زبان اوکراینی را ممنوع کرد و استفاده از آن در روزنامهها را به کمترین حد رساند.
در واکنش به سیاست روسی کردن سرزمینهای امپراتوری، روشنفکران و نویسندگان در لهستان، مجارستان، سرزمینهای بالکان و اوکراین فرهنگ و زبان و هویت ملی خود را پاس داشتند و مقاومت کردند؛ در اوکراین هم بسیاری از نویسندگان و بهویژه تاراس شوچنکو (۱۸۱۴-۱۸۶۱) زبان اوکراینی را که امپراتوری روسیه گونهای زبان دهاتی روسی میشمرد، ارتقا و سروسامان دادند. [شوچنکو شاعر ملی اوکراین، نویسنده، نگارگر، چهره سیاسی، و قومنگار اوکراینی بود که ادبیات و زبان و نقاشی نوین اوکراینی را بنیان نهاد. او در سال ۱۸۴۴ به دلیل هواداری و تبلیغ استقلال اوکراین، سرودن اشعار به زبان اوکراینی و تمسخر خاندان امپراتوری روسیه محکوم شد. اطلاعات بیشتر در اینجا]
رویکرد بلشویکها به اوکراین
در پی جنگ جهانی اول بهویژه پیروزی انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷، امپراتوری روسیه فروپاشید و اوکراین گرفتار هرجومرج شد. برخی اوکراینیها خواستار استقلال و برخی دیگر با کمابیش همان انگیزه، همداستان برپایی «جمهوری خلق و شورایی اوکراین» شدند. آنارشیستها، ارتشیهای روسیه سفید و لهستانیها هم کوشیدند از هرجومرج به سود خود بهره برند.
در سال ۱۹۱۸ و در پی پیمان برست-لیتوفسک [بین بلشویکها و آلمان، اتریش-مجارستان، بلغارستان و امپراتوری عثمانی که روسیه را وا میداشت استقلال ۱۱ سرزمین آسیایی و اروپای شرقی همچون گرجستان، اوکراین، لهستان و کشورهای بالتیک را به رسمیت شناسد، از جنگ بیرون رود و غرامت سنگین بپردازد]، لنین اوکراین را واگذاشت و دوباره در اوکراین، دولت ملی برپا شد.
در سال ۱۹۱۹، وقتی ارتش آلمان در پی شکست در جنگ، از اوکراین خارج شد، بلشویکها وارد عمل شدند و اوکراین را نخستین جمهوری اتحاد جماهیر شوروی کردند و به آموزش به زبان اوکراینی و استخدام با اولویت اوکراینی (۱۹۲۰) پروانه دادند. ولادیمیر پوتین به همین ابتکار لنین اشاره میکند و کشور اوکراین را بخشی از روسیه و شوروی میداند. اما نه به تاریخ طولانی اوکراین پیش از بلشویکها اشاره میکند و نه به ستم و فشاری که پس از حکومت بلشویکی بر اوکراین تحمیل شد تا به جای پاسداشت زبان و فرهنگ و هویت ملی از میهن سوسیالیسم شوروی پیروی کند.
استالین که روی کار آمد، به سیاست روسی کردن اوکراین بازگشت؛ او نخبگان ملی را زیر فشار گذاشت و آموزشگاههای زبان اوکراینی را بست و سرکوب کرد. استالین که در پی به دست گرفتن همه زندگی شهروندی بود، در سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ مالکیت و بهویژه مالکیت زمینهای کشاورزی در اوکراین را اشتراکی (دولتی) کرد اما کشاورزان و مردم اوکراین موافق نبودند و مقاومت کردند. استالین برای در هم شکستن مقاومت و اجرای مسلک اشتراکی، بر فشارها افزود و اوکراین را محاصره کرد. بدین ترتیب، تولید در اوکراین که به انبار گندم اروپا معروف بود، فروپاشید و قحطی شد و از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳، بین سه تا چهار میلیون اوکراینی از بین رفتند. [برای اطلاعات بیشتر درباره قحطی که استالین در اوکراین به وجود آورد، میتوانید به کتاب «قحطی سرخ؛ جنگ استالین در اوکراین» اثر ان اپلبوم مراجعه کنید]
جنگ جهانی دوم در اوکراین
در سال ۱۹۳۹، هیتلر و استالین بر سر لهستان پیمان بستند و در پی آن، بخش لهستانی اوکراین از آن شوروی شد که در آن حکومتی هراسافکن برپا کرد؛ اما در سال ۱۹۴۱، هیتلر پیمان خود با استالین را شکست و به شوروی حمله کرد.
در آغاز، بسیاری از اوکراینیهای خسته و ناخرسند از ستم و استبداد حکومت شوروی، با خیالی خام بر آن شدند تا از جنگ بهره گیرند و با نزدیکی به اشغالگران آلمانی، ارتش سرخ را از خاکشان بیرون کنند و استقلال خود را بازیابند. چنانکه برخی از رهبران ملیگرا همچون استپان باندرا همکاری با نازیهای را پذیرفتند. اشاره پوتین به اوکراینیهای نازی هم از همینجا است؛ اما او تنها یک رخداد را برجسته میکند و بر باقی رخدادها چشم فرو میبندد؛ زیرا اگر شماری از مردم اوکراین همچون بسیاری دیگر در جهان، با اشغالگران نازی همعقیده بودند و حتی عضو نیروهای اساس و پلیس هیتلری شدند، بسیاری دیگر، گیرم با خیالی خام، اما به امید دستیابی به استقلال و رهایی از ستم بلشویکی با آلمانیها همکاری کردند؛ مثل بسیاری از ایرانیهای ناخرسند از استعمار روس و انگلستان که با آلمانیها همدلی نشان دادند.
پوتین آگاهانه فراموش میکند که در جنگ جهانی دوم، ۱۳ درصد از ۱.۳ میلیون سرباز به خاکافتاده ارتش سرخ اوکراینی بودند و شهرهایی از اوکراین چون ادسا، کرت، سباستوپل و کییف در آتش مقاومت سوختند. اوکراین در خط مقدم جبهه بود و گرفتار خشونت سربازان ارتش هیتلری شد که با خونسردی هزاران یهودی را بدون اتاق گاز و با گلوله کشتند و اوکراینیهای اسلاو غیریهودی را همچون برده به کار گرفتند. [در مورد یهودیستیزی اروپای شرقی و فاجعه هولوکاست و خطرات دیروز و امروز میتوان به کتاب «زمین سیاه: هولوکاست به عنوان تاریخ و هشدار» نوشته تیموتی اسنایدر مراجعه کرد]
اوکراین در جنگ سرد
در دوران جنگ سرد پس از استالین و بهویژه در سالهای ۱۹۷۰ـ۱۹۶۰، اوکراین خودمختاری نسبی داشت. در دوران برژنف، اوکراینیها میتوانستند به فرهنگ بومی خود پایبند باشند و پوشاک بومی بپوشند. در دوران پروستوریکای گورباچف، اوکراینیها اجازه یافتند برخی سندها را به زبان خود بنویسند. با وجود این، اوکراینیها همچون دیگر مردم جمهوریهای اتحاد شوروی، همچنان زیر فشار سیاسی شوروی بودند. چنانکه بیشتر زندانیان سیاسی در شوروی در دوران برژنف و حتی گورباچف اوکراینی بودند.
در سال ۱۹۸۵ که گورباچف تازه دبیرکل حزب شدو هنوز سه سال مانده بود که رئیس دولت اتحاد جماهیر شوروی شود، واسیل استوس، شاعر ناراضی اوکراین، در پی اعتصاب غذا برای اعتراض به جلوگیری از فرستادن شعرهایش برای نزدیکانش در اوکراین در زندان جان داد. [برای اطلاعات بیشتر درباره او اینجا را ببینید]
فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، استقلال بازیافته اوکراین و گرایش به غرب
در سال ۱۹۹۱، شوروی فروپاشید و اوکراین استقلال خود را بازیافت. برخی اوکراینیهای هوادار روسیه بودند، اما بیشتر آنان خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا و حتی پیمان ناتو بودند و هستند. نمودار ۱ همین را نشان میدهد:
خواست اوکراینیها برای نزدیکی به اروپا و ناتو قابلفهم است. کشورهای همسایه روسیه تزاری و شوروی همواره هدف تهدید و تجاوز بودهاند و از همین رو در پی چارهاند. چنانکه ایران هدف تهدید بود و است؛ اما ناتو درخواست عضویت دولت اوکراین را نپذیرفت تا مبادا روسیه تحریک شود. هرچند روسیه سرانجام تحریک شد و حمله کرد که داستان آن خواهد آمد.
خیزشهای مردم اوکراین برای حفظ استقلال و پیوستن به اروپا
پس از فروپاشی شوروی، مردم اوکراین دو بار برای حفظ استقلال و پیوستن به اروپا به پا خاستند: یک بار در «ائتلاف نارنجی» و دیگر بار در «خیزش میدان».
«انقلاب نارنجی» در اعتراض به نتیجه انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۰۴ به راه افتاد که در آن نخستوزیر ویکتور یانوکوویچ، نامزد تحتحمایت روسیه برنده شد. رقیب او ویکتور یوشچنکو بود. در این به خیزش، رنگ پلاکاردهای پشتیبانی با شعار «بله! یوشچنکو!» و رنگ پلاکاردهای اعتراضی نارنجی بود که بهروشنی از رنگ سرخ کمونیسم شوروی و نیز رنگ آبی کارزار انتخاباتی یانوکوویچ متمایز بود.
در پی گسترش انقلاب نارنجی، دادگاه عالی اوکراین سرانجام آن انتخابات را ابطال کرد و در انتخابات جدید که با نظارت ناظران داخلی و بینالمللی برگزار شد، ویکتور یوشچنکو، ویکتور یانوکویچ را شکست داد و رئیسجمهوری شد و همین بر تیرگی روابط اوکراین با روسیه افزود؛ تا آنجا که روسیه برخی از امتیازهای اقتصادی همچون فروش گاز به بهای ارزان به اوکراین را قطع کرد.
«خیزش میدان» سال ۲۰۱۳ و از آنجا آغاز شد که با وجود رای اکثر نمایندگان مجلس اوکراین به همکاری با اتحادیه اروپا، ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهوری متمایل به پوتین، از امضای توافقنامه همکاری و بازرگانی آزاد با اتحادیه اروپا سر باز زد و به جای آن، بر نزدیکی باز هم بیشتر با روسیه و اتحادیه اقتصادی اوراسیا پای فشرد. مردم در اعتراض، به خیابانها ریختند و خواستار کنارهگیری دولت شدند اما نیروهای مسلح و پلیس ضدشورش به دستور رئیسجمهور مردم را سرکوب کردند و کشتند. با این حال معترضان عقب ننشستند. آنها ساختمانهای دولتی را گرفتند و به سمت مجلس رفتند.
سرانجام در ۲۱ فوریه ۲۰۱۴، توافقنامهای بین رئیسجمهور یانوکوویچ و رهبران اپوزیسیون پارلمانی بر سر تشکیل دولت وحدت ملی موقت، اصلاح قانون اساسی و انتخابات زودهنگام امضا شد. انتخاب نام «میدان» اشارهای به میدان بزرگ نزالهژنوستی (میدان استقلال) در مرکز شهر کییف است که همواره میعادگاه بیشتر تظاهرات اوکراینیها است.
در جریان این دو مبارزه، برخی از ملیگرایان ناخرسند از فشار روسیه و شوروی بر اوکراین، از چهرههایی که به خیال رهایی از چنگ شوروی با نازیهای اشغالگر آلمان هیتلری همکاری کرده بودند، به نیکی یاد کردند. حتی گروههای نئونازی هم در خیزشهای میدان رخ نشان دادند. ولادیمیر پوتین این پدیدهها را همچون نشانههای خطر نازیسم در اوکراین بزرگ میکند اما حقیقت این است که نکوداشت همکاران اوکراینی اشغالگران نازی و نمایش گروههای نئونازی در اوکراین هرگز فراگیر نبود؛ چنانکه در انتخابات و بهویژه در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۹، مردم نهتنها به گروههای نئونازی رای ندادند، بلکه حتی یک یهودیتبار را به ریاستجمهوری خود برگزیدند. [برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به این کتابها مراجعه کنید: «شب اوکراینی» و«میدان اوکراین، جنگ روسیه: وقایع نگاری و تحلیل انقلاب بزرگواری»]
یورش روسیه ولادیمیر پوتین به اوکراین
ولادیمیر پوتین با آرزوی بازگرداندن بزرگی اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید و از همین رو به همسایگان و جمهوریهای پیشین شوروی سخت گرفت و حتی علیه چچن، گرجستان، قزاقستان و سرانجام اوکراین جنگ به راه انداخت.
روابط روسیه با اوکراین از زمان استقلال اوکراین در سال ۱۹۹۱، پیچیدهتر شد. روایت روسها و اوکراینیها از تاریخ و چندوچون این روابط یکی نیست و گاه تنشزا است. [کتاب «اوکراینیها، ملتی دور از انتظار» نوشته اندرو ویلسون به همین روابط پیچیده اوکراینیها و روسها میپردازد. در این زمینه، کتاب کتاب «از اوکراین تا اوکراین» هم توصیه میشود]
در چنین بستری بود که ولادیمیر پوتین در ۵ اسفند ۱۴۰۰ فرمان حمله به اوکراین را صادر کرد و امید و انتظارش این بود که ارتش روسیه اوکراین ۴۴ میلیون نفری را سهروزه به چنگ آورد. حساب او روی کاغذ نادرست نبود و همچنان که جدول ۱ نشان میدهد، ارتش روسیه در هنگام یورش، بهروشنی بر ارتش اوکراین برتری داشت.
روسیه | اوکراین | |
رده قدرت نظامی در جهان | ۲ | ۲۱ |
نفرات نظامی فعال | ۸۴۵ هزار | ۱۳۰ هزار |
سرباز رزرو | ۲ میلیون | ۱ میلیون |
تانک | ۲۷۵۰ | ۱۱۵۰ |
هواپیمای جنگی | ۱۵۷۱ | ۲۳۱ |
هلیکوپتر جنگی | ۳۹۲ | ۱۳۹ |
ناو جنگی | ۸۲ | ۱۰ |
توپ و موشک جنگی | ۹ هزار | ۲ هزار |
بودجه نظامی | ۷۸ میلیارد دلار | ۱.۶ میلیارد دلار |
نهتنها توان ارتش روسیه سرتر بود، بلکه کشورهای غربی هم نشان داده بودند که از سر مصلحتگرایی، بر تجاوزهای روسیه چشم میبندند و به پشتیبانی از کشور قربانی برنمیخیزند. چنانکه در مورد چچن و کریمه چنین نکردند. از همین رو، ولادیمیر پوتین به حساب نیروی نظامی برتر و و سیاست تنشپرهیزی غربیها، خواسته اوکراینیها برای پیوستن به غرب و پیمان نظامی ناتو را بهانه کرد و به این کشور یورش برد و خودمختاری دو منطقه را به رسمیت شناخت.
اما ولادیمیر پوتین یک چیز را در نظر نگرفته بود: مقاومت!
مقاومت اوکراین به رهبری ولودیمیر زلنسکی
چندوچون مقاومت را نمیتوان روی کاغذ سنجید. اما پیامدهای آن را در میدان میتوان دید.
زمانی که جو بایدن، رئیسجمهوری آمریکا، نیروهای نظامی خود را از افغانستان بیرون کشید و این کشور را به طالبان اسلامگرا واگذاشت، اشرف غنی رفت و مردمش را تنها گذاشت. مردم افغانستان اگرچه از حکومت طالبان ناخرسند بودند و هستند، نماد و نمودی برای مقاومت نداشتند؛ اما در اوکراین، رئیسجمهوری ولودیمیر زلنسکی با آنکه فرصت فرار داشت، در کنار مردمش ماند و نماد و نمود مقاومت شد و به نیروهای ارتش و بلکه به جامعه مدنی جرات داد تا در برابر نیروهای متجاوز مقاومت کنند.
شیردلی مقاومت ملی در اوکراین کشورهای غربی مصلحتگرا را نیز به واکنش واداشت. بیشتر این کشورها با فرستادن تجهیزات نظامی به توانایی مقاومت اوکراین کمک رساندند و با تحریم روسیه، به توان اقتصادی متجاوز ضربه زدند. روسیه از خدمات سوییفت نظام بانکی در جهان کنار گذاشته شد، حساب و دارایی چهرهها و شرکتهای نزدیک به پوتین در غرب بسته شدند، ثروتمندان روسی از «گذرنامه زرین» در کشورهای غرب محروم شدند، به اخبار و اطلاعات نادرست روسیه واکنش نشان داده شد و به گمان قوی، تحریمهای دیگری نیز بر اینها افزوده خواهد شد.
جامعه مدنی جهانی هم به مقاومت اوکراین پیوست. اوکراینیها جبهه دیگری هم در اینترنت برای مقاومت در برابر روسیه گشودند. وزیر دیجیتال اوکراین فراخوانی به زبان انگلیسی در اینترنت فرستاد و گفت که مقاومت در اوکراین به همه استعدادهای دیجیتالی در جهان برای رزم در جبهه سایبری نیاز دارد. گویا تا بیش از ۳۰۰ هزار نفر به این جبهه پیوستهاند. جبهه اینترنت جبهه خبر است؛ خبررسانی درست به مردم روسیه و انتشار تصویر انسانی مقاومت. افزون بر این، خود رئیسجمهوری ولودیمیر زلنسکی هم بارها در فضای مجازی با بسیاری از شخصیتها در جهان گفتوگو کرد و تا آنجا که توانست آنها را درگیر کرد و به پشتیبانی از مقاومت اوکراین واداشت.
سخن پایانی و درسهایی برای ایران
سرزمین اوکراین از دیرباز خاستگاه دو فرهنگ همسایه، چهارراه شرق و غرب، میعادگاه کاتولیک و ارتودکس، پل اروپا و آسیا، سبد نان اروپا و نبردگاه قدرتها و بهویژه روسها برای نفوذ در منطقه بود و از همین رو، مرزهای آن بارها پیش و پس رفته است. اما در ورای این همه، مردم اوکراین به هویت و فرهنگ ویژهای دستیافتند که برای دفاع از آن به پاخاستند و مقاومت کردند. اوکراینیها در این «سرزمین مرزی» به دادوستد آزاد و نشستوبرخاست با دیگر مردمان خو گرفتهاند و از این رو نهتنها در پی تهدید و تهاجم و نسلکشی نیستند، بلکه قربانی آن نیز بودهاند. مردم اوکراین با چنین مقاومتی، هویت ملی توانمندتری خواهند داشت و این همان است که پوتین دوست ندارد.
یورش ارتش روسیه به فرماندهی پوتین به اوکراین برای ایران چه درسهایی دارد؟
نخست این است که روسیه همواره کشورهای همسایه را همچون کناره دفاعی مرزهای خود میداند و از همین رو هیچ گونه ناهمخوانی این کشورها با سیاست ملی خود را برنمیتابد.
دوم اینکه روسیه اندیشه و ارزشهای لیبرال و دموکراتیک را دشمن اصول نظام خود میپندارد و از همین رو، با برآمدن هر نشانهای از آن در درون و نزدیکی مرزهای خود میستیزد.
سوم آنکه روسیه از تنهایی و انزوای ایران در جهان که مقصر اصلی آن نظام ولایی است، سود فراوان میبرد و آنچه را میخواهد از کشور ما میگیرد و میفروشد. در پی تنش با روسیه که از بزرگترین صادرکنندگان گاز است، بهای گاز در بازار جهانی بسیار افزایش یافت. ایران میتوانست از افزایش درآمد فروش گاز بهره فراوان ببرد؛ اما گرفتار تحریمها است و نهتنها از افزایش بهای گاز سود چندانی نخواهد برد، بلکه بسیاری از کالاها را گرانتر وارد خواهد کرد و مردم تنگدست نادارتر و گرسنهتر از پیش خواهند شد.
در شهریور ۱۴۰۰، بهای هر تن گندم که جمهوری اسلامی از روسیه وارد میکرد ۳۰۰ تا ۳۰۵ دلار بود؛ در حالی که دولت ابراهیم رئیسی برای خرید تضمینی هر تن گندم از کشاورز ایرانی حدود ۲۰۰ دلار میپرداخت. این در حالی است که هزینه بیمه و ترانزیت هم بر بهای خرید گندم از روسیه افزوده میشود. ایران با کمبود حدود هشت میلیون تن گندم روبهرو است و باید گندم و ذرت، جو و سویا وارد کند. از این به بعد، واردات گندم برای ایران گرانتر تمام خواهد شد.
از: ایندیپندنت