پیشرویهای نخستین اسلام تنها و تنها بر خشونت بیبدیل، غارت غیرانسانی، بردهگیری و کشتار بیحساب استوار بود. خشونت مغول و داعش در مقابل خشونت سرداران نخستین اسلامی رنگ میبازد. (من چند نمونه از «گرویدن» ایرانیان به اسلام را اینجا ذکر میکنم و برای توصیف دقیق کشورگشائی اسلامی به تاریخهای مورخان اسلامی سده اول تا پنجم هجری مراجعه کنید.)
برای اینکه مرا به بیانصافی تاریخی متهم نکنید چند گفتاورد از تاریخ نگاران مسلمان بازگو میکنم:
محمد بن جریر طبری تاریخنگار و پژوهشگرِ ایرانی مسلمان در اواخر سده سوم پس از هجرت مینویسد که حضرت علی پس از پیروزی بر قبیله بنی قریظه تعداد ۹۰۰ نفر از مردان قبیله را در مقابل گودالهایی که از پیش کنده بودند سر بریدند. (تاریخ طبری. جلد ۳، صفحه ۱۰۸۸). پیامبر بگفت تا در زمین گودالها بکندند و علی و زبیر در حضور پیامبر گردن آنها را زدند. (تاریخ طبری .جلد ۳، صفحه ۱۰۹۳)
علی بن حسین مسعودی تاریخنویس و جغرافیدان و دانشمند و جهانگرد عرب که نسب او به عبدالله بن مسعود یکی از یاران برجستهی پیامبر اسلام میرسد میگوید علی و یارانش در یک روز تعداد ۲۵۰۰ نفر از خاندان ازد را سر بریدند. بنحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب. جلد اول . صفحه ۷۲۹)
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت نشان دادند. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی نظیر آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازهای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتر زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدرناشناختهی بسیار بر جای نهادند.
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد، سردار عرب، برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. ( کتاب تاریخ سیستان صفحه ۳۷ و۸۰)
غنیمت و برده به نظر میرسد نیروی محرکهی اساسی در اسلام بوده و است. در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند؛ بطوریکه مغیره، سردار عرب، در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به الُیس، شهری بین ابله و حیره و نزدیک فرات، که به نهرالدم موسوم است؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به «رود خون» معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانهی ایرانیان؛ خالد ابن ولید سوگند یاد کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خونهاشان را در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد «گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند» مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند … کشتگان (پارسیان) در الیس هفتاد هزار تن بود. ( کتاب تاریخ طبری جلد چهارم)
این شیوه چقدر آشناست و اعدام دستهجمعی جوانان ایران در تابستان ۱۳۶۷ را به یادمان میآورد. کشتار بیرحمانه داعش و مغول را بیرنگ میکند:
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفهی اسلام به بهانه دادرسی و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳، کتاب تاریخ رویان صفحه ۶۹)
نمونه زیرکی مسلمانانه اعراب را در ایلغار گرگان میبینید. در حملهی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب، سعید بن عاص، از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همهی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم!. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶)
پس از فتح “استخر” (سالهای ۳۰-۲۸ هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم”استخر” را محاصره کنند. مقاومت و پایداری فاتح “استخر” (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم “استخر” که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختند پس برفت و عده کشته شدگان که نامبردار بودند “چهل هزار کشته” بودند بیرون از مجهولان. (کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه ۱۳۵)
برده گرفتن و به ویژه برده کردن کودکان بسیار مورد علاقه مسلمانان بود. مردم کرمان سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مسلمان صلح کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه ۶۲، کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶)
در دیباچه ی مترجم کلیله و دمنه [تصحیح مینوی ص ۱۳] در مدح سلطان محمود آمده است:
در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردهی کافر و کافره از دیارِ حرب به دیارِ اسلام می آورند، و ایشان ایمان قبول می کنند، و تا دامن قیامت از توالد و تناسلِ ایشان مومن و مومنه میزاید.
اسلام سازوکاری برای ادارهی سیاسی جامعه نداشت. وقتی حضرت محمد درگذشت، هنوز نعش او دفن نشده بود که جنگ قدرت با خشونت و دسیسه شروع شد. فقیهان شیعه که در سده سوم و چهارم هجری شکل گرفتند، گامبهگام و به طور خزنده قدرت بیشتری به خود اختصاص دادند و برای آن توجیه شرعی تراشیدند.
سدهها قدرت سیاسی در دست امیران سنی و سلاطین بود و فقهای شیعه آنها را سلاطین جور مینامیدند. تمام تلاش نظری فقهای شیعه در توجیه پادوئی و خدمت به سلاطین و امیران سنی بود. آنها بیشتر ادارهی امور حسبیه را وظایف خود میدانستند. در سیستم سیاسی و فکری فقها شیعی نه قدرت سیاسی مطرح بود و نه نیابت از امام، تا چه رسد به نماینده و نایب انحصاری امام بودن.
پنج قرن پس از حضرت محمد، روحانیون شیعی چون شیخ مفید (م. ۴۱۳/۱۰۲۲)، ابوالصلاح الحلبی (م. ۴۴۷/۱۰۵۰)، سید مرتضی شاگرد شیخ مفید (م. ۴۳۶/۱۰۴۴)، شیخ طوسی (م. ۴۶۰)، شیخ شمس الدین محمد عاملی معروف شهید اول (۷۸۶–۷۳۴ه.ق) نیابت امام در غیبت کبری را مطرح کردند. نیابت فقها از امام در دیدگاههای همهی این متفکران غیرسیاسی بود.
وقتی مقاومتی در جامعه ندیدند، گامبهگام فقها قدرت و حقوق بیشتری به خود از قول پیامبر و خدا اختصاص دادند. از آن میان قضاوت، اقامه حدود، دریافت خمس، زکات، فطریه و انفال. این حقوق بهنام خدا و به کام فقها، موقعیت اقتصادی فقها را تقویت کرد و فکر حذف سلاطین و امراء و انحصاریکردن رهبری فقها در برخی متفکران شیعه پیدا و نیابت امام انحصاریتر شد.
در دوره صفویه محقّق کَرَکی و محقق حلی بر حق فقهای شیعه در اجرای احکام و حدود پافشاری میکنند. از آن زمان اندیشه سیاسی فقهای شیعی با زیادهخواهی بیشتر مطرح شد. علت آن یکی استقرار دولت شیعی در ایران و دیگری افزایش قدرت اجتماعی و اقتصادی علمای شیعی بود. قدرت اجتماعی و اقتصادی علمای شیعی موجب گردید که آنها در برخورد با شاهان صفوی از موضع قدرت سخن بگویند اما هنوز جرئت درخواست انحصار قدرت سیاسی را نداشتند و قدرت سیاسی پادشاهان صفوی را به رسمیت میشناختند.
در دوره قاجاریه، با ضعف پادشاهان قاجار و شکستهای خفتبار در جنگها، تقویت چشمگیر قدرت اجتماعی و اقتصادی، گسترش فقر و خرافات بیکران در جامعه، زمینه برای برداشتن گام نظری واپسگرایانه توسط ملا احمد نراقی (م. ۱۲۴۵/۱۸۲۹) آماده شد. او با طرح تئوری ولایت فقیه نیابت شرعی و سیاسی را در انحصار فقها دانست.
مشروعهخواهان در انقلاب مشروطیت نوعی ولایت فقیه میخواستند و بخشی از خواستهای خود را در متمم قانون اساسی گنجاندند.
خمینی با امکانات که رژیم پهلوی با ایجاد حوزههای دینی و سرکوب ملیون و چپها برای روحانیون فراهم کرده بود در مجموعه درس هایی که بعدها در کتاب “حکومت اسلامی” منتشر شد، نظریه ملا احمد نراقی را بسط و توسعه داد. نظریه ولایت فقیه خمینی در دوران پهلوی منتشر شد بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی مورد استناد نیروهای مسلط حکومت قرار گرفت. با انقلاب اسلامی ایران، فقها عملا قدرت سیاسی برای نخستین بار در تاریخ در انحصار خود درآوردند.
همیشه در تودههای مسلمان این توهم وجود داشت، که اسلام با افسانههای برابری سید قریشی با بلال حبشی، عدالت علی و غیره راه حلی برای رفع فقر و عقبماندگی و خودکامگی تاریخی ایران دارند. روحانیون در چهل و اندی سال پس از انقلاب بهمن نشان دادند، اسلام و روحانیون هیچ راه حلی برای رفع فقر و عقبماندگی و خودکامگی تاریخی ندارند، بلکه خودشان یکی از عاملهای اصلی این فلاکت هستند.
اندیشمندان ایران از ابنالمقفع تا ایرانشهری، از محمد بن زکریای رازی تا احمد کسروی، از علی دشتی تا آرامش دوستدار در افشای ماهیت اسلام سیاسی و افسانههای اسلامی جانانه کوشیدند. من به این تلاشها در جای دیگر میپردازم. در اینجا افشاری من بر مخالفت روحانیون طراز اول شیعه است، تا نشان دهم ولایت فقیه مشروعیت ندارد.
خمینی و یارانش اکثریت علمای بزرگ شیعه را که مخالف ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه بودند سرکوب، خانهنشین و خاموش کردند و نظامی تمامیتخواه شیعی منطبق با ولایت فقیه با سرکوب، ارعاب، حصر، سانسور، دسیسه و حذف فیزیکی برقرار کردند.
روحانیون بزرگ شیعی مخالف ولایت فقیه
در سراسر تاریخ ایران یک جدال قدرت بین فقها بر ای گرفتن قدرت بیشتر و سلاطین و امرا وجود داشت. در بیشتر موارد بین قدرت سیاسی و شرعی سازش میشد. فقها مسلمانیی سلاطین و امرا را تایید میکردند و امرا دست فقها را در سرکیسهکردن مردم بهنام خدا بهکام خود و بهرهگیری از اوقاف، خمس، زکات، نذرها، قضاوت و مدارس آزاد میگذاشتند.
بین فقها همیشه اختلاف نظر جدی و جنگ سختی درباره چگونگی و مشروعیت نیابت امام و تعیین محدوه عمل فقها وجود داشت. این اختلاف از بازهای گسترده از عدم دخالت کامل در امور سیاسی تا انحصار کامل قدرت شرعی و سیاسی داشت.
این اختلاف در حکومت جمهوری اسلامی خود را بهروشنی نشان داد. برخی از مراجع تقلید و روحانیون بزرگ در همهپرسی ۱۳۵۸ شرکت نکردند و برخی نیز مدت کوتاهی پس از همهپرسی از رای دادن خود پشیمان شده و از اقدامات حکومت ابراز بیزاری کردند.
خمینی گفته بود مردم آزادند به جمهوری اسلامی رأی مثبت یا منفی دهند و در همان حال کسانی که رأی منفی دادند را «مشتی ماجراجو و از خدا بیخبر» خوانده بود.
روحانیون بزرگ شیعه که مخالف ولایت فقیه بودند، بسیارند. میزان مخالفت و دلایل مخالفت که در بیشتر موارد برهانهای فقهی و کلامی استوار دارد، بسیار گوناگون است.
محمدحسین طباطبایی، مشهور به علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر المیزان، در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکرد. آیتالله طباطبایی در تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی و سخنان روحانیون بسیار تکریم و از تفسیر او با عنوان «آبروی شیعه» نام برده میشود.
بر اساس نوشته محسن کدیور، پژوهشگر دینی، آیتالله طباطبایی در دیدار گروهی که پس از ترور علی قدوسی، دادستان کل انقلاب و دامادش برای گفتن تسلیت به نزدش رفته بودند، گفته بود این انقلاب «یک شهید واقعی» داشت «که مظلومانه هم شهید شد و آن اسلام بود».
آیتالله رضا صدر، برادر امام موسی صدر نیز از جمله روحانیون برجسته بود که به جمهوری اسلامی رأی نداد. رضا صدر در حوزه علمیه فلسفه تدریس میکرد.
او به وصیت آیتالله شریعتمداری باید بر جنازهاش نماز میخواند اما جنازه این مرجع تقلید مخفیانه به خاک سپرده شد و آیتالله رضا صدر به مدت یک روز بازداشت شد. آیتالله صدر این اتفاقات را در نوشته مفصلی با عنوان در «زندان ولایت فقیه» ثبت کرده است.
به گفته خودش، از آیتالله خمینی خواسته بود جمهوری اعلام کند، نه جمهوری اسلامی چرا که «جمهورى اسلامى به هر شکلى که در آینده حکومت کند ناراضی بسیار خواهد داشت، و اینان از اسلام ناراضى خواهند شد پس جمهورى اسلامى به زیان اسلام است».
براساس این نوشته، او منتقد اقدامات دادگاههای انقلاب، حجاب اجباری و ایجاد گروه حزبالله لبنان بوده است.
آیتالله احمد خوانساری که پس از فوت آیتالله بروجردی یکی از مراجع تقلید اصلی بود نیز به جمهوری اسلامی رأی نداده است. آیتالله خمینی و شاگردانش از اینکه این مرجع تقلید در فعالیتهای سیاسی مشارکت ندارد، انتقاد میکردند.
برادران موسوی زنجانی، ابوالفضل و رضا هر دو برادر از نظر فقهی و اصولی در جایگاه مراجع تقلید برجسته شیعه بودند، در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکردند، و با جمهوری اسلامی از آغاز مخالف بودند. این دو برادر پس از انقلاب ۵۷ سمت سیاسی نگرفتند. پدرشان، آیتالله سیدمحمد موسوی زنجانی نیز یکی از برجستهترین مجتهدین مشروطهخواه زنجان بود.
ابوالفضل موسوی عضو «کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» بود.
ابوالفضل موسوی زنجانی میگفت در «چنین فتنه و اوضاع آشفته که آن طرفش ناپیداست» شرکت نمیکند.
او در شهریور ماه ۵۹ اعلامیهای را منتشر کرد که محسن کدیور آن را یک «رساله تمام عیار» درباره «انحراف انقلاب» خوانده است. او در این بیانیه با ذکر مثالهای تاریخی از پیامبر و امامان شیعه، از «پرونده سازی» برای مردم، «تفتیش عقاید»، اقدامات دادگاههای انقلاب، تعطیلی دانشگاهها و مصادره اموال افراد شدیداً انتقاد کرده بود. او همچنین نوشته بود که ولایت فقیه به معنای «حکومت مطلقه و نامحدود ادعای بدون دلیل است».
رضا موسوی عضو «نهضت مقاومت ملی» بود که پس از سقوط دولت مصدق تشکیل شد. او همچنین بر پیکر مصدق نماز خواند. رضا موسوی نامه تندی در انتقاد از اقدامات حکومت اسلامی نوشت. او در ۱۴ دی ماه ۶۲ درگذشت و در میان شعارهای «مرگ بر منافق» هواداران خمینی در حرم «حضرت معصومه» در قم دفن شد.
مرتضی حائری یزدی، فرزند عبدالکریم حائری یزدی (آیتاللهِ موسس)، مؤسس حوزه علمیه قم بود. او با خمینی رابطه نزدیکی داشت و دخترش همسر مصطفی خمینی بود. با این حال از ابتدا با روش مبارزه خمینی و کشته شدن مردم در اعتراضها مخالف بود.
صادق خلخالی نقل کرده که آیتالله خمینی در نجف نامهای را به مصطفی خمینی نشان داده و گفته که پدرزنش خطاب به او نوشته «هیچ یک از کارهای شما با اسلام سازگار نیست».
مهدی حائری یزدی، فرزند آیا الله مؤسس، تحصیلات در حوزه علمیه قم را سال ۱۳۲۰ تمام کرد. او پس از انقلاب به عنوان سرپرست سفارت ایران در آمریکا انتخاب شد اما به گفته خودش به دلیل دخالت برخی افراد از این سمت استعفا داد. مهدی حائری سپس به ایران بازگشت اما گفته که در شرایط شبیه حصر زندگی میکرده است تا اینکه سال ۶۲ از ایران خارج شد و در لندن اقامت کرد.
مهدی حائری کتابی با فرنام «حکمت و حکومت» در سال ۱۳۷۳ نوشته شده که در ایران امکان انتشار نیافت. او در این کتاب پافشاری میکند که ولایت فقیه «به معنای آیین کشورداری اساساً بدون پایه و ریشە فقهی است».
آیتالله کاظم شریعتمداری جزو مراجع تقلیدی بود که با مرجع تقلید خواندن آیتالله خمینی در سال ۱۳۴۵ از محاکمه او جلوگیری کرد. او پس از انقلاب با برخی از اصول قانون اساسی از جمله اصل ولایت فقیه مخالف بود. او معتقد بود که در رفراندوم جمهوری اسلامی بهجای «آری» یا «نه»، باید امکان انتخاب مردم بین گزینههای متعدد وجود داشته باشد.
در ۱۴ آذر ۱۳۵۸ افرادی به خانهی این مرجع تقلید در قم حمله مسلحانه کردند و یکی از افرادی که در پشت بام خانه مشغول پاسداری بود، کشته شد. پس از آن حامیان آیتالله شریعتمداری در تبریز اعتراض و برخی مراکز از جمله صدا و سیما را تصرف کردند.
در نهایت نیروهای سپاه پاسداران این مراکز را از کنترل نیروهای پشتیبان آیتالله شریعتمداری خارج کردند و به گفته حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب، ۱۲ نفر از افرادی که مراکز دولتی را تصرف کرده بودند اعدام شدند.
هر چند این درگیریها در ظاهر پایان یافت اما نزدیکان خمینی مترصد فرصتی برای ضربه به آیتالله شریعتمداری بودند و در ۲۷ فروردین ۱۳۶۱ او را به اتهام نقش داشتن در کودتای صادق قطبزاده حصر خانگی کردند.
آیتالله شریعتمداری تا اسفند ۶۴ در حصر ماند و تنها ۴۰ روز پیش از مرگش به بیمارستان منتقل شده بود در حالی که به گفته محسن کدیور، سران نظام جمهوری اسلامی از سال ۶۱ از بیماری سرطان او اطلاع داشتند. اما، آیتالله خمینی گفته بود که او «باید در خانهاش محبوس باشد تا با مرضش بپوسد و بمیرد».
آیتالله بهاءالدین محلاتی مدتی بعد از رأی به جمهوری اسلامی پشیمان شد و از اقدامات حکومت انتقاد کرد.
او بیستم بهمن ماه ۱۳۵۹ در پاسخ به فتواخواهی عدهای نوشت که امروز «به نام اسلام و حکومت علیگونه و با ادعای آزادی و غیروابستگی، شاهد همان ماجراهای دردناک و تکرار مظالم گذشته هستیم». او در این نامه از موضوعاتی چون اعدامها، «شکنجه متهمین و محکومین به نام تعزیر» «تهاجمی وحشتناک به دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی» انتقاد کرد. او تأکید کرد که این اقدامات « نهتنها با اسلام که محمد مبشّر آن بود مطابقت ندارد بلکه مایه آبروریزی برای انقلاب اسلامی ایران است». آیتالله محلاتی پیش از این بیانیه، نامهای به آیتالله خمینی با همین مضامین نوشته بود.
آیتالله حسن طباطبایی قمی از موضع یک فقیه سنتی مخالف ولایت فقیه و به شورای مراجع تقلید برای اداره حکومت اسلامی معتقد بود. او در دیدار با خمینی در بیمارستان نیز از مواردی چون اقدامات دادگاههای انقلاب، مصادره اموال افراد و تشکیل حزب جمهوری اسلامی انتقاد کرده بود. او همچنین در آخرین مصاحبهاش به «سلب آزادیهای مردم»، «سانسور» و «عدم آزادی بیان»، «دخالت قضات در کارهای قانونگذاری و سیاسی» و « ایجاد دادگاههای کذایی» اعتراض کرد.
او در چهارم خرداد ۱۳۵۸ نیز در تلگرافی به خمینی به اقدامات حکومت اعتراض کرده بود و رهبر جمهوری اسلامی چهار روز بعد درپاسخ به این تلگراف تنها نوشت: «لزوم وحدت کلمه در این موقع که جنایتکاران به دسیسه و توطئه علیه اسلام و جمهوری اسلامی پرداختهاند از اهمّ وظایف است. از جنابعالی امید دعای خیر دارم».
بر اساس برخی روایتها او در سال ۶۰ به حصر رفته اما درباره زمان دقیق حصر او گزارشی وجود ندارد. حصر او در دوره رهبری خامنهای که به گفته محسن کدیور، حداقل یک سال شاگردش بوده نیز ادامه یافت.
آیت الله طالقانی مخالف قانون اساسی جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و حاکمیت روحانیت بود. آیت الله منتظری در جلد نخست کتاب خاطرات خود، طالقانی را از جمله مخالفان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی شمرده شدهاست. مخالفت طالقانی با ولایت فقیه را برخی دیگر از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی مثل ابوالحسن بنی صدر نیز یادآور شدهاند.
جمعبندی
با ولایت فقیه و ولایت مطلقهی فقیه نه تنها اندیشمندان سکولار ایرانی مخالف بودند، بلکه عده بسیار زیادی از روحانیون برجسته با برهانهای قوی شرعی مخالف بودند و بر این باور بودند ولایت فقیه و ولایت مطلقهی فقیه هیچ پایه و ریشە فقهی ندارد.
احد قربانی دهناری
۶ خرداد ۱۴۰۱ – ۲۷ مه ۲۰۲۲