پوزشخواهی ویلی برانت به خاطر جنایتی که نه تنها خود در آن نقش نداشت، که تحت پیگرد نظام هیتلری نیز بود. این اقدام ترجمانی متفاوت از اخلاق در سیاست را در مقابل محکمهٔ وجدان قرار داد
به بهانهٔ زادروزِ تولدِ ویلی برانت
بلندترین بنای تاریخی کاربدستانِ حکومت اسلامی چه از جنسِ مرغوب و حکومتی-ولایتیاش و چه از نوعِ ژنریک و معتدل و اصلاحشدهاش، نه تختجمشید و پاسارگارد، که دیوارِ حاشا میباشد. هر مستبدِ از راه رسیده خشتی بر خشت نهاده و بر قطر انکار و درجهٔ شناعت افزوده. هیچکس پاسخگوی جنایاتِ بیشمارِ عمرِ تباهِ حکومت اسلامی نبوده و نیست. در نظامی که همه در آن دروغ میگویند مگر خلافش ثابت شود. وجدان کالای نایابی است که از بهمن یخزده تا کنون کوپنش اعلام نشده.
بیتردید هیچ دورانی ننگینتر از بودِ نامبارکِ حکومت اسلامی در تاریخ معاصر ایران نمیتوان یافت. در کجای این جهان میتوان جز در کابینهٔ اعتدالی-اسلامی نه به اعترافِ مخالفانِ حکومت که به شهادتِ فردِ دومِ نظام -آیتالله منتظری- قاتل از نوع رسمیاش (مصطفی پورمحمدی) را به وزارت رساند. یا در فرودگاهِ «امام» بر گردنِ علی وکیلیراد که دکتر شاپور بختیار را کاردآجین کرد گل انداخت. سعید مرتضوی قاتل زیبا کاظمی راست راست راه برود و به ریشِ همه بخندد. شکنجهگر دیروز منادی آزادی شود. و لیست تباهیها چنان بلند است که تکرارش موجب کسالت. از این مقدمهٔ ناگزیر پلی میزنم بر سالروز تولد ویلی برانت که نماد پیروزی وجدان بر وظیفه بود.
ارنست هربرت کارل فرام، سوسیالیست بیست سالهٔ آلمانی که در سال ۱۹۳۳ تحت تعقیب گشتاپو قرار گرفت، با فرار به نروژ به اجبار نام ویلی برانت را برگزید. وی پس از زمینگیر شدن فاشیسم هیتلری و بازگشت به وطن، در سال ۱۹۶۹ نخستوزیر کشورش شد. در میان سیاستمداران آلمانی مشهور است که ویلی برانت در تمامی عمرش به تعداد انگشتان دستش کسی را در آغوش نگرفت و هماره به سردیی رفتار شهره بود. وی یک سال پس از انتخابش به نخستوزیری در هفتم دسامبر ۱۹۷۰ برای ادای احترام به قربانیان «شورش گتوی ورشو» و میلیونها قربانی لهستانی جنگ به ورشو رفت. در آنجا قرار بود نطق از پیش آماده شدهاش را قرائت کند؛ با تاج گلی در دست به رسم مراسمی اینگونه.
بنای یادبود هفتهزار لهستانی که تنها ظرف سه هفته در شورش گتوی ورشو توسط آلمانها سلاخی شدند. آلمانی که آنروز ویلی برانت نمادی دیگر از آن شده بود.
افزون بر آن هفتهزار نفر، استخوان سه میلیون لهستانی نیز بر سنگپشتههای اردوگاهها و اتاقهای گاز و گورهای جمعی شیار شده بود.
هفتم دسامبر ۱۹۷۰ ساعاتی مانده به ظهر ویلی برانت، با دستهگلی در دست مقابل بنای یادبود میایستد. خم میشود، و به یکباره کمر میشکند و زانو میزند و برای دقایقی قامت راست نمیکند، و البته هیچ نمیگوید.
انتشار تصویر زانو زدن برانت با تیتر «عکسی که تاریخساز شد» به حافظهٔ تاریخ گره میخورد.
یک سال بعد جایزهٔ صلح نوبل کمترین پاداشِ کار شجاعانهی او است. پوزشخواهی ویلی برانت به خاطر جنایتی که نه تنها خود در آن نقش نداشت، که تحت پیگرد نظام هیتلری نیز بود. این اقدام ترجمانی متفاوت از اخلاق در سیاست را در مقابل محکمهٔ وجدان قرار داد. مرد صورتسنگی ژرمنها زخم شانه بر زمین نهاد و بر گِل نشست. او شخصاً بدهکار کسی نبود اما به جای تمامی هموطنانش که برای فاشیسم هورا سردادند و ارتشی که سلاخی کرد کمر خم کرد و رسم تکلیف جای آورد.
ویلی برانت در پاسخ به پرسش خبرنگاران و چرایی کارش گفت: «برنامهای برای این کار نداشتم، اما در جایی که انحطاطِ تاریخ آلمان و بارِ میلیونها قربانی جنگ بر دوش سنگینی میکند، زبان از حرف زدن عاجز است» امروز، یکی از میادین اصلی ِ ورشو به نام ویلی برانت است و نمای وی، در حالیکه زانو زده زینتبخشِ میدان است.
پوزشخواهی از تاریخ توسط ویلی برانت در زمانِ وقوع در جامعهٔ آلمانی توسط هممیهنانش مقبولیت چندانی نیافت. ۴۸ درصد آنرا اغراقآمیز و ۴۱ درصد آلمانیها آنرا مورد تاًیید قرار دادند. امروز اما اقدام برانت به بخشی از افتخار و حافظهٔ آلمانی بدل شده است.
به راستی در مقابل کدام تصویر میتوان کلاه از سر بر داشت؟
و شرمساری جبرانناپذیر نصیب چه کسی است؟
مهدی اصلانی
از: گویا