پویان مکاری / وبسایت «آسو»
از: ایران امروز
این مطلب حاصل مصاحبه با افرادی عادی در تهران از سنین، جنسیتها، قومیتها و عقاید دینیِ متفاوت است. در این گفتگوها کوشیدهام تا افراد بخشی از زندگی روزمرهی خود را روایت کنند و از تجربهی خویش در مورد اعتراضات در مهر و آبان ۱۴۰۱سخن بگویند. روایتهایی انسانی از شهروندانی که خواسته یا ناخواسته زندگیِ روزانهشان در پایتخت ۱۰ میلیون نفریِ ایران با اعتراضات سراسری گره خورده است. به منظور رعایت امنیت مصاحبهشوندگان نامشان محفوظ مانده، و در عوض سعی کردهام تا آنها را با یکی از ویژگیهایشان معرفی کنم.
***
مردی ۳۰ ساله که اهل اعتراض نیست اما…
دیوارهای شهر پر شده از شعارنویسیهای مختلف. بسیاری از شعارهایی که پاک میشوند جایشان را شعارهای دیگری میگیرند و این به جنگی روزمره تبدیل شده است. بعضی وقتها که از خانه یا محل کار خارج میشوم تکه کاغذی چاپی یا دستنویس روی برفپاککن ماشینم گذاشته شده، و گاهی کاغذ لای درِ خانه یا کفِ آسفالت است. حتی پیش آمده که هنگام قدم زدن در خیابان کسی تکه کاغذی به من بدهد که در آن به حضور در تجمع یا همراهی با اعتصاب دعوت شدهام. شبها در بسیاری از محلههای تهران بانگ شعارها بلند میشود و به صورت غیرمستقیم یا حتی مستقیم ما را ترغیب میکند که به خیابان بیاییم. در محل کار، خانه، تاکسی، اتوبوس، مترو، مغازه و هر جا که عدهای جمع هستند صحبت از تجمعات است و اخبار سریع رد و بدل میشود و من هم گاهی با مردم مشغول گفتگو میشوم. در بازار، پیر یا جوان، همه از این صحبت میکنند که کِی یا کجا باید اعتراض کرد و چطور باید اعتصاب بازار را شروع کرد. کافی است که شبکههای اجتماعی خود را باز کنید تا خیل فراوان آثار هنری، اخبار و فراخوانهای مختلف اعتراضی در روزها و مکانهای مشخص به چشمتان بخورد، البته اگر سرعت اینترنت یاری کند و فیلترشکن از کار نیفتاده باشد. اهل اعتراض نیستم اما نمیشود از آنچه پیش آمده فرار کرد.
دختری زیر سن قانونی
در روزهای منتهی به تجمعات، انرژی و هیجان بیش از پیش به چشم میخورد، و بهراحتی میتوان فهمید که امروز در منطقهی ما اعتراض هست یا نه. روزمرگی از شهر رخت بربسته است و ما در این شهر با جوی اعتراضآمیز در فضاهایی مواجهایم که همواره در آنها روزمرگی و ملال جاری بوده، فضاهایی که در گذشته حتی صحبت در مورد تبعیض و ستم در آنها ناممکن به نظر میرسید. منظورم تنها مدرسه نیست، خیابان و محله و حتی جلوی مساجد. بهخصوص که بسیاری از تجمعات به محلهها کشیده شده است و ما خواه ناخواه با آن درگیر هستیم. اگر در تجمعی حضور نداشته باشم حداقل سعی میکنم که با موبایل از آن فیلم بگیرم تا صدای مردم در خارج از ایران شنیده شود. وقتی صدای تیراندازی و فریاد از محله بلند میشود، بوی گاز اشکآور را حس میکنیم. حتی در داخل خانه، به گاز اشکآور بسیار حساس هستم و بهسرعت اشک از چشمهایم سرازیر میشود و نفسم بند میآید. تا ابتدای شهریور امسال اصلاً نمیدانستم اشکآور چیست اما الان بهخوبی بویش را میشناسم. از پشت بامِ خانهی ما میتوان آتشهایی را که مردم روشن کردهاند، دید. گاهی مردم را در حال فرار در کوچههای اطراف میبینم. بسیاری از هممحلهایها درِ خانهشان را برای ورود معترضان باز میگذارند و آنها را در حیاط خانه راه میدهند. گارد ویژه گاهی در میان کوچهها میچرخد تا خانههایی را که به معترضان کمک میکنند پیدا کند. وقتی میتوانم در زمان اعتراض در خیابان باشم همهی اینها را از نزدیک میبینم، دنبال معترضان شبیه به خود میگردم، پا به پای آنها فرار یا حمله میکنم، مخفی میشوم، امیدوار میشوم، و شعار و فحش میدهم. خشمگین یا ناامید میشوم. تا حالا تیر نخوردهام اما نزدیک بوده که تیر ساچمهای یا پینتبال بخورم. مهم نیست که چه اتفاقی خواهد افتاد چون میدانم هر اتفاقی بیفتد زندگی فردا هم ادامه دارد.
مردی که یاد گرفته در حین زندگی اعتراض کند
شما یا دوست دارید که در اعتراضات باشید یا دوست ندارید. اما فهمیدهام که تصمیم با شما نیست، مخصوصاً اگر در مرکز شهر زندگی کنید. قطعاً مردی مثل من باید خرج خانوادهاش را دربیاورد اما اگر اعتراضی شکل بگیرد از حضور در آن فرار نمیکنم. پس از اعتراض هر اتفاقی که برایم بیفتد شب در خانه اخبار را چک میکنم، با همسر، فرزند یا بستگان پیرامون مشاهداتمان صحبت میکنیم. خوشبختانه در میان نزدیکانم کسی با اعتراضات و حضور در آن مخالف نیست.
صبح که از خانه خارج میشوم، چیزهایی را که دیروز دیدهام یا در موردشان شنیدهام دوباره میبینم. در محل کار، مدرسهی بچهها یا هرجای دیگر با دیگران دربارهی اخبار گفتگو میکنم و با کنجکاوی مشاهدات بقیه را میشنوم. بازار شایعات هم مانند همیشه داغ است، اما آنقدر دیده و شنیدهام که میتوانم راست را از دروغ تشخیص دهم. دیگر همهچیز رنگ اعتراض به خود گرفته است. زندگی جریان دارد، اما به شکلی دیگر. وقتی به حرفهای همکارانم گوش میکنم که از تجربیاتشان در محلههای مختلف تهران میگویند، شگفتی تمام وجودم را فرا میگیرد که اعتراضات در عین روزمرگی چگونه جریان دارد. عادیتر از آنچه فکرش را میکنید. اعتراضات به چیزی مثل دیگر فرایندهای روزانهی من تبدیل شده است. مثل خرید کردن، کار کردن، قدم زدن در خیابان و حتی تفریح کردن. بهتر بگویم، یادگرفتهام که چطور در حین زندگی اعتراض کنم.
پسری که بیشتر از سنش میفهمد
در شبکههای اجتماعی وقتی با حسابی جعلی در مورد اعتراضات مینویسم یا با دیگر معترضان ارتباط برقرار میکنم، همه فکر میکنند که من مردی حدوداً ۴۰ ساله هستم. واقعیت این است که سن من نصف این مقدار هم نیست اما صدایم غلطانداز است و این برای رد گم کردن خوب است. گاهی سعی میکنیم با گروههای معترض در دیگر محلات تهران در تماس باشیم تا بتوانیم فراخوان مؤثرتری منتشر کنیم. گاهی هم سعی میکنم همراه با دوستانم، بچههای دیگری را ببینیم تا بتوانیم با آنها برای اعتراضات برنامهریزی کنیم. من دیگر جز اعتراض کاری ندارم. بعضی اوقات میتوانیم هستهی اعتراضی درست کنیم و خیلی مواقع هم موفق نمیشویم. یک روزِ تمام تلاش کردیم تا فراخوانی را منتشر کنیم اما موفق نشدیم. با وجود این، پیش از غروب و در ساعتی غیرمعمول همسایهها شروع کردند به شعار دادن و فریاد زدن از پنجرههای خانه و پشتبامها. بعد از چند دقیقه کمکم به تعداد شعاردهندگان اضافه شد و پس از آن بود که من فریادزنان دیگران را به تجمع در یکی از خیابانهای محل دعوت کردم. چند نفر دیگر هم جملات من را تکرار کردند و از روی پشتبام و در تاریکی با هم گفتگو کردیم و ساعت مشخصی را برای اعتراض مقرر کردیم.
وقتی سر ساعتِ مقرر به آن محل رفتم با تعداد قابلتوجهی از معترضان مواجه شدم. کمی که گذشت شعارها را شروع کردیم، سطل آشغالها را آتش زدیم تا مسیر خودروها را مسدود کنیم. تجمعِ ما شکل گرفت. بعد از حدود نیم ساعت مأمورها حمله کردند و با گاز اشکآور و گلولهی ساچمهای ما را متفرق کردند. فردای آن روز هم سرِ همان ساعت تجمع کوچک دیگری شکل گرفت. کمکم همسایههای دیگری را که در آن شب شعار میدادند شناختم. حالا دیگر فقط با دوستان همسن و سالم در اعتراضات شرکت نمیکنم. این یکی از تجربههایی بود که فکر نمیکردم هیچوقت به دست آورم. نمیتوانستم باور کنم که افرادی که در اطرافم زندگی میکردند اینقدر به شرکت در اعتراضات تمایل دارند. من این همسایهها را هیچوقت ندیده بودم، و آنها هم وقتی من را شناختند فکر نمیکردند که سنم اینقدر کم باشد.
زن میانسالی که جنوب تهران را دوست دارد
من در یکی از محلات نواب زندگی میکنم، در محلهی ما نه از شعار شبانه خبری بود و نه تجمعی برگزار میشد. در یکی از روزهای اعتراضات سراسری، در هنگام غروب خورشید، پسری سوار بر موتور در آن محل میچرخید و شعار میداد. پسر که بیست و چندساله بود هر چند دقیقه یکبار به کوچه میآمد و شعار میداد. او این کار را آنقدر تکرار کرد که تعدادی از همسایهها، از جمله من، با او همراهی کردیم و ساعتی بعد تجمع گستردهای شکل گرفت. با گسترش اعتراض نیروی ضد شورش وارد شد. مردم برای مقابله با گاز اشکآور با هرچیزی که میتوانستند آتش روشن کردند، بعضی از جوانان سیگاربهدست بین مردم میگشتند و در چشمشان دود سیگار را فوت میکردند تا سوزش گاز را کمتر کنند. درگیری بیشتر شد و جنگ خیابانی برای چند ساعت در محلهی ما و اطراف آن ادامه پیدا کرد. مجبور شدیم که به خانههایمان برگردیم و با خروج موتورهای گارد ضدشورش دوباره به خیابان بیاییم. از آن شب به بعد شعارهای شبانه نیز در محلهی ما بهکرات شنیده میشود. اهل محل همه آمادهاند که اتفاقی بیفتد تا تجربهی آن شب را دوباره تکرار کنند. صادقانه بگویم، میترسم و استرس زیادی دارم اما از آن شب محله و اهالیاش را بیشتر دوست دارم.
دختری که شجاعت به او سرایت کرده است
میخواهم به شما بگویم که اعتراضات در اکباتان چطور آغاز میشود و چرا اکباتان اینقدر در بین مردم محبوب شده است. اعتراضات در اکباتان از شعارهای مردم از پنجرهها آغاز شد اما کسی فکر نمیکرد که این اعتراضات به بیرون از خانهها برسد. یکی از شبها که شدتِ شعارها بیشتر از همیشه بود، چند جوان از بلوکهای مسکونی به محوطهی بین بلوکها آمدند. این آغاز تشکیل هستهی اولیهی اعتراض بود. بهتدریج افراد دیگری هم به آنها اضافه شدند و تجمع بزرگی شکل گرفت. در چند شب اول میترسیدم که وارد اعتراضات شوم اما با تماشای اعتراضات از پنجره و مشاهدهی آدمهای آشنا ترسم ریخت. البته بعضی از بچههای بلوک ما هم گفته بودند که در صورت تمایل میتوانم در ساعت مشخص از شب در کنارِ آنها باشم، و این هم برایم قوت قلب بود. از آن شب به بعد گویی بر اساس قانونی ناگفته همهی بلوکها قرار مشخصِ شبانه دارند. بدون هیچ صحبتی با شروع سر دادن شعارها برای بیرون رفتن آماده میشویم و بهراحتی میفهمیم که امشب باید بیرون برویم یا نه. شاید باور نکنید اما گاهی با شعارهایی که میدهیم وضعیت را به هم اطلاع میدهیم و حتی برای شبِ بعد هم قرار میگذاریم.
خانم معلم در مدرسه، معترض در خیابان
در روزهایی که شاگردانم، که همه دخترند، بعد از تعطیلیِ مدرسه شعار میدهند و راهپیمایی میکنند، همراه آنها هستم. تعدادی از زنان محل، هم برای اعتراض و هم برای محافظت از بچههایشان، من را همراهی میکنند. پشت سرِ آنها حرکت میکنیم، با آنها شعار میدهیم و حتی روسریهای خود را به نشانهی همبستگی در هوا میچرخانیم. با وجود ایجاد ترافیک سنگین، رانندگان از دستمان عصبانی نمیشوند و حتی با بوقهای ممتد با ما همراهی میکنند. باورنکردنی است اما هر روز که دخترهای مدرسهای اینگونه به خیابان میآیند از زنان آن محله میشنوم که شعارهای شبانه شدت بیشتری پیدا کرده؛ گویی آنها روح تازهای به محل میدهند. این روحِ تازه همان چیزی است که من را دلبستهی اعتراضات شاگردانم کرده است.
پیرمردی که با خنده میگوید پایش لب گور است
شدت شعارنویسیِ شبانه در محلِ ما نسبت مستقیمی با اعتراضات دارد. در روزهای منتهی به فراخوانها، شعارها و شبنامههای فراوانی در محل پخش میشود و گویی آن شبها تعداد بیشتری از همسایهها شعار میدهند و در اعتراضات شرکت میکنند. در روزهای اولیهی اعتراضات چند بار هنگام قدم زدن در پارک محل زندگیام، دوستان همسن و سالم گفتند که من را در تظاهرات خواهند دید. این حرف من را ترغیب کرد که به تجمعات بروم. اما واقعیت این است که من مثل دههی ۱۳۵۰ جوان نیستم که بتوانم شعارها را بلند فریاد بزنم، از دست مأمورها فرار کنم یا با آنها درگیر شوم. دوست داشتم که این کارها را بعد از ۴۴ سال دوباره تکرار کنم اما قبول کردم که نمیتوانم. پس تصمیم گرفتم کاری را انجام دهم که میتوانم؛ شعارنویسی روی دیوارها. هر شب صدای شعارهای مردم را میشنیدم و پس از خلوت شدن خیابانها برای شعارنویسی بیرون میرفتم. کدام مأموری باور میکند که پیرمردی که پایش لب گور است در ساعات اولیهی بامداد برای شعارنویسی بیرون آمده باشد؟
***
مصاحبه با شهروندان تهرانی نشان میدهد که زندگی روزمره در محلههای تهران برای بسیاری از آنها تغییر کرده است و دیگر زندگی مثل قبل نیست. سر دادن شعار یا شنیدن آن، خواندن اعلامیههایی که به صورت چاپی یا دستی پخش میشود، دیوارنویسی، خبر گرفتن از دیگر نقاط تهران و ایران، تجمعهای محلهمحور و چیزهایی از این دست ظاهراً قرار نیست در کوتاهمدت از زندگی شهریِ پایتختنشینان جدا شود. مصاحبهشوندگان بارها تأکید کردند که اگر به سراغ اعتراضات نروند، اعتراضات به سراغ آنها خواهد رفت.