جای بسی تعجب است که چند ده نفر شاه اللهی در قلب شهرهای بزرگ اروپا، آخرین نمونه آن در لندن، در شهرهایی که آزادی تجمعات و تظاهرات جزو قوانین جا افتاده است، عملا در یک تجمع اخلال ایجاد می کنند، خود را به آن تحمیل می کنند و اجازه نمی دهند مسئولین برگزاری تجمعات و تظاهرات برنامه خود را به پیش برند. نباید در برخورد با این جریان اشتباه سال ۵۷ را تکرار کرد
به موازات تداوم انقلاب “زن، زندگی، آزادی” و شفاف سازی حول مضمون آن جریان های “دلخور و ناراضی” با طرح شعارهای مختلف برای حاشیه ای کردن آن تلاش می ورزند. سلطنت طلبان طوق و افراطی ظاهر “مادر دوستی” اولیه شان را کنار زده، خالکوبی های مردانه شان را به شکل آشکارتری نشان دادند. بعد از حواله دادن آلت های جنسی شان به …. دشمنانشان به تهدیدهای آشکار به تجاوز به عنوان روشی در مبارزه روی آوردند. با دسته گل آخری که به آب دادند، طرح شعار “مرگ بر سه مفسد، رهبر، چپ، مجاهد”، که از طرف یاسمین پهلوی نیز حمایت شد، ظرفیت شان را در سلب آزادی بیان مخالفین و برپاساختن زندان و چوب دار را به نمایش گذاشتند.
این جریان راست افراطی از انقلاب جاری، که برای کرامت انسانی و ایجاد جامعه ای رنگین کمان در جریان است، بویی نبرده است. نه تنها این، بلکه کاملا علیه آن است. نباید در برخورد با این جریان اشتباه سال ۵۷ را تکرار کرد. نباید به خاطر “مصلحت انقلاب” با اینها مماشات کرد. اجازه دهید بطور مختصر به آن اشتباه بپردازم.
در ماههای اولیه انقلاب ۵۷ فعالین و رهبران مبارزات در مدارس، دانشگاهها، کارخانه ها، ادارات و در تظاهرات های موضعی در شهرهای بزرگ عمدتا نیروهای متعلق به جریانات دموکرات، چپ و مذهبیون طرفدار سازمان مجاهدین خلق بودند. در ماه های اولیه انقلاب نیروهای طرفدار خمینی جرات تعرض به این نیروها را نداشتند. در تهران، از پاییز سال ۵۷، بخصوص بعد از راهپیمایی بعد از نماز عید فطر در قیطریه تهران، که جریان خمینی آن را به طور سازمانیافته هدایت می کرد، نطفه جریان حزب الله شکل گرفت. در این راهپیمایی چند ده نفر به رهبری هادی غفاری هر جا که شعار مغایر با شعارهای جریان خمینی طرح می شد اعلام می کردند که اینها کمونیست هستند، خدا را قبول ندارند و تلاش می کردند به زور از تاثیر گذاری آنها بر تظاهرات جلوگیری کنند. در ماه های قبل از بهمن ۵۷ هادی غفاری و فخرالدین حجازی دو سردمدار اصلی بسیج چند ده نفر بودند که جلو تظاهرات نیروهای دموکرات و چپ ظاهر می شدند و تلاش می کردند که آن را بهم بزنند. مسئولین این تجمعات و تظاهرات با توجیه اینکه “ما با توده ها درگیر نمی شویم” عملا به خواست چند ده نفر حزب اللهی تن داده و خود اختتام آن را اعلام می کردند.
این رویه پس از روی کار آمدن رژیم هم ادامه پیدا کرد. تظاهرات نیم میلیون نفری اول ماه مه در تهران با وجود داشتن چند صد نفر مسئول انتظامات توسط چند ده نفرحزب اللهی به هم خورد. تظاهرات اول ماه مه ۵۹ نیز به این سرنوشت دچار شد. در تهران به جز مسجد الهادی در خیابان دماوند که مقر هادی غفاری بود، کمیته نبش خیابان وصال شیرازی نزدیک دانشگاه تهران، “چادر وحدت”، که در بیرون دانشگاه تهران توسط دانشجویان اسلامی طرفدار خمینی برپا شده بود، مرکز اصلی سازماندهی حزب اللهی ها برای حمله به میزهای کتاب جلوی دانشگاه، تجمعات و تظاهرات های نیروهای دموکرات و چپ بودند.
یک روز من و برادرم که شناخت بیشتری از “لات و لوت های” تهران داشت جلوی دانشگاه بودیم. یک گروه چند نفره با قمه و چاقو از اول میدان انقلاب به میزهای کتاب حمله کرده، میزها را شکسته، کتابها را پاره کرده و کسانی که اعتراض می کردند را به باد توهین و کتک گرفتند. برادر من با تعجب پرسید که چرا این همه آدم جلوی این چند نفر نمی ایستند. یکی از مسئولین میزهای کتاب در حالی که کتاب های پاره پوره و نوارهای شکسته خود را جمع می کرد گفت که “ما نمی خواهیم با مردم درگیر شویم”. برادر من گفت “اینها که مردم نیستند. این چند نفر که این کار را کردند را من می شناسم. اینها از این لاشی هایی هستند که واسه دوزار دست به هر کاری میزنند. به چاقو و قمه شان هم نگاه نکنید. اینها را پخ شان که کنی از ترس جونشان در می روند”. بعدا من از طریق همان برادرم مطلع شدم که هادی غفاری در تهران نو و نارمک سراغ یک عده جماعت لات و لوت رفته و گفته بود که برای برهم زدن تظاهرات کمونیست ها در شهرهای آمل و بابل به آنها ده هزار تومان (که آن موقع حدودا دو برابر دستمزد کارمندی بود) می پردازد. یک نمونه دیگر جریان “زهرا خانم” در تهران است. یک خانم چادری میانسال از طبقات پایین، آنطور که شایع بود، توسط صادق قطب زاده تامین مالی می شد. شغل این خانم این بود که در معیشت چند حزب اللهی به تجمعات و تظاهرات حمله می کرد، شلوغ می کرد، فحش های رکیک می داد و مسئولین برگزارکننده تظاهرات هم که قرار نبود با فردی از “طبقه زحمتکش” درگیر شوند عملا اجازه می دادند که ایشان هر کاری که خواست بکند. در موارد معدودی که با صراحت جلوی ایشان را گرفتند خدشه ای به تجمع و تظاهرات وارد نشد. نمونه دیگر اینکه گروه ما در نبش دانشگاه تهران یک دکه کتابفروشی داشت. اولین دکه کتابفروشی جلو دانشگاه. دو جوان مهاجر آذری که فارسی هم نمی توانستند خوب حرف بزنند جلوی دکه ما بساط واکس زنی داشتند. بساط حقیرانه ای بود و درآمد زیادی نداشتند. کلا بازار واکس زدن کفش در حین انقلاب کساد بود. این دو نفر به خاطر اینکه زبان مادری من هم آذری است با من دوستی عمیقی داشتند و جیک و بوک زندگی شان را به من می گفتند. همیشه ناهار را هم در دکه ما مجانی می خوردند. یک روز یکی از آنها با خوشحالی تعریف کرد که آن روز نفری ۵۰۰ تومان گرفته اند که بروند جلوی خانه کارگر و با کمونیست ها که “آنجا را اشغال کرده بودند و بیرون هم نمی رفتند” درگیر شوند. البته حزب اللهی ها بعدا و به مرور به چماقداران سازمانیافته تبدیل شدند، سپس در دسته های لباس شخصی ها جزیی از بسیج سپاه شدند و در دوره الله کرم هم در تهران به عنوان گروههای موتور سوار مجهز به بیسیم بودند که قرار بود به سرعت خودشان را به “مرکز اغتشاشات” برسانند. در سال های اخیر هم بخشی از نیروهای یگان های ویژه نیز نه در لباس نظامی بلکه با لباس شخصی به سرکوب معترضین می پردازند.
نمونه های بالا نشان می دهد که برخلاف برداشت چپ سال ۵۷ این توده مردم نبودند که به تجمعات و تظاهرات نیروهای چپ حمله می کردند بلکه این افراد سیاسی و فالانژی مثل هادی غفاری، فخرالدین حجازی، چادر وحدتی ها و الله کرم ها بودند که عده ای را یا با فریب و یا با اجیر کردن به عنوان “مردم مسلمان” جلو می انداختند. به نظر من چپ ایران با آن نیروی عظیمی که در آن سال ها داشت به جای قتل عام شدن در سالهای بعد اگر از اول با این جریانات مرز روشنی داشت و آنها را به عنوان “توده مردم” شناسایی نمی کرد می توانست در دفاع از آزادی بیان بی قید و شرط اقدامات بهتری انجام دهد.
با عنایت به این تجربه به نظر من جای بسی تعجب است که چند ده نفر شاه اللهی در قلب شهرهای بزرگ اروپا، آخرین نمونه آن در لندن، در شهرهایی که آزادی تجمعات و تظاهرات جزو قوانین جا افتاده است، عملا در یک تجمع اخلال ایجاد می کنند، خود را به آن تحمیل می کنند و اجازه نمی دهند مسئولین برگزاری تجمعات و تظاهرات برنامه خود را به پیش برند. این تجمعات و تظاهرات اجازه نامه دارند. داشتن اجازه به این معنی است که در مواقع لزوم پلیس آن شهر موظف است از آن محافظت کند. به نظر من با این جماعت نمی توان و نباید دیالوگ برقرار کرد. در وهله اول باید تمام ایرانیان در خارج از کشور به روشنی نشان دهند که حافظ تام و کمال آزادی بی قید و شرط بیان هستند و استاندارد فرهنگی آنها بسیار بالاتر از نمایش مشئزکننده ای است که این جماعت به اجرا در می آورند و آنها را از خود طرد کنند. همچنین در هر تجمع و تظاهرات مسئولین انتظامات به وظیفه خود عمل کرده و به اینها اجازه حضور ندهند و در مواقع لزوم این کار را به پلیس محلی که وظیفه حفاظت از تجمع را دارد بسپارند. تا آنجا که من مشاهده کرده ام این جماعت که در تظاهرات های اولیه در شهر استکهلم میداندار میدانداری تحمیل گرایانه ای داشتند به مرور حاشیه ای شدند و در مواردی نیز توسط پلیس به خارج از تظاهرات هدایت شدند. در تجمعاتی نیز که خود به آن فراخوان دادند با بازار کساد روبرو شده و دکان چنین فراخوان هایی را بستند. اما بستر پیشبرد چنین روش شفافی در وهله اول این است که ایرانیان بیشتری به طرق مختلف سفره خود را به روشنی از این جماعت جدا کرده، به هیچگونه مماشات با آنها تن نداده و این جریان را منزوی کنند. یکی از راههای تقویت این روش حمایت از افراد، شخصیت ها و سازمان هایی است که اینها درصدد تخریب آنها می باشند، مستقل از دوری و یا نزدیکی عقیدتی به آنها، برای دفاع بی قید و شرط از آزادی بیان.
از: اخبار روز