دانش، چراغ راه آینده
مسعود کریمنیا
بسیاری از سیاسیون با کمک از این ضربالمثل قدیمی “گذشته چراغ راه آینده” بیمهابا تلاش در جهت پیشبینی آینده میکنند، اما غالبا فراموش میشود که صحت آن مشروط است و به تجربیات بسیار فراوان، نه تنها با اتکاء به آن به تنهائی و بدون شرط کافی نمیتوان در مورد آینده به پیشبینی صحیح پرداخت، بلکه میتواند کاملا خطا و موجب گمراهی فراوان و حتی فاجعه نیز بشود و غالبا چنین شده است! دلیل آن این که در جهانی زندگی میکنیم که همواره در حال تغییر و دینامیک است. از یک سو بدیهی است که هیچ پدیدهای و به ویژه در شرایط دیگر دقیقا تکرار پذیر نیست، یعنی الگو برداری صرف از رویدادها در گذشته با نا اطمینانی بسیار روبروست. از سوی دیگر پدیدههای اجتماعی نیز در در هر حال، بر اساس قابلاتکاترین ابزار شناخت که منطق ریاضی و معادلات غیر خطی است، با برخورداری از چندین عامل و مولفه تعیینکننده در آن غالبا برخلاف گذشته به راه کاملا دیگری میروند، اما در عین حال ما غالبا به صورت خطی میاندیشیم!
تجربه اسف بار دیگر نیز نشان میدهد که غالبا و به ویژه گمراهیها زمانی بروز کرده و متبلور میشوند که معیار شناخت وعملکرد نه عنایت به واقعیت در شرایط روز بلکه ایدئولوژی باشد. بدیهی است که امروزه در کنار مارکسیسم و اسلام، انواع و اقسام ایدئولوژیهای دیگری نیز وجود دارند و در سالهای اخیر به ویژه پوپولیسم گسترش زیادی پیدا نموده و آن گونه که انتظار میرفت جریان پهلویسم و هوادرانش نیز به مرور در این راه افتاد.
دلیل گرایش وافر به ایدئولوژی (و منجمله دین) در انسانها در نوشتار اول نگارنده تحت عنوان “مشکلات مغز و ناخودآگاه در فرایند تصمیمگیری” منتشر در این سایت آمد که بطور موجز چون مغز انسان نیاز زیادی به انرژی دارد، انسان با استفاده از الگوهای موجود در مغز از یک سو جهت کاهش مصرف انرژی و از سوی دیگر جهت تصمیم سریع، موضوعات را ساده میکند (خطی میاندیشد، یعنی آنها را در معادلات دو، سه مجهولی خلاصه میکند)، چون طی هزارها سال پیش انسانها همواره و غالبا در شرایط بود و نبود قرار گرفته و میبایست سریع تصمیم میگرفتند. مشکلی که این رفتار انسانی در بردارد، ندیدن ناخودآگاه واقعیت و یا به عبارت دیگر جای واقعیت و الگوی ذهنی را عوض نمودن است! به این دلایل نیز در بسیاری از موارد انسانها رفتار گله وار دارند، یعنی مانند گوسنفدان به دنبال گوسفند اول میدوند. شرح بیشتر این پدیده نیز در بخش سوم نوشتار فوق آمده.
تکرار این موضوع با این وضوح نیز بجاست که این شناختها البته برگرفته از دانش اولوسیون و شناختهای روانشناسی فردی و اجتماعی انسانها در حدود هفتاد سال گذشته است و ما با این شناختهای نوین دانش، در کنار رجوع به فلسفه و جامعه شناسی و سیاست پیرامون رفتارهای غیر عقلگرایانه انسانها و چرائی وقایع هولناک قرن بیست اکنون میبایست به انسان شناسی بیولوژیک نیز پرداخته و توانها و ناتوانائیهای مغز و به ویژه ناخودآگاه حاصل گذشته اولوسیونی اورا در نظر گرفت و به این امر رهنمون شد که روشنگری نیز همراه عنایت به چارچوبهای توان مغزی و غرایز چندین ده هزار سال قدیمی لانه کرده در ناخود آگاه انسان امکانپذیر است و روشنفکر امروزی میبایست بر این رهآوردها مسلط باشد.
با این مقدمه امروزه به هر حال بهره از تجربیات گذشته صرفا زمانی میتواند مفید باشد که، همراه با در نظر گرفتن شرایط روز و در نظر گرفتن همه ابعاد واقعیت و تغییرات نسبت به گذشته، بیش از پیش متکی بر ره آوردهای نوین دانش کلیت گرایا باشد.
در این نوشتار ابتدا ودر کنار توضیحات مختصر موضوعات تئوریک و علمی فوق به عنوان مثال شرح این تجربه به راه خطا رفته اندیشه و رفتار غالب روشنفکران در جریان انقلاب منحوس ۵۷ میآید و در تعاقب آن موضوع پوپولسم پهلویسم خواهد آمد.
کسانی که از سال ۵۷ هنوز در قید حیاتاند و در جریان روزمره رویدادها قرار داشتند شاهدند که آن زمان غالب روشنفکران اعم از مذهبی و مارکسیسم اندیشه و رفتارشان نه واقعیات و رویدادهای آن زمان، بلکه غالبا بر اساس ایدئولوژی و مذهب (و به ویژه پارادایمهای مارکسیستی مد روز) استوار بود. فراموش نیز نباید کرد که بسیاری از باورهای ناخودآگاه به اصطلاح روشنفکران مارکسیسم آنزمان نیز رنگ مذهبی داشت، چرا که بر اساس نوشتار اول فوق انسان قادر نیست به فوریت بینش خود را تغییر دهد! محورهای اصلی تفکر مارکسیسم و مسلمانان به تقلید از مارکسیستها از یک سو مبارزه با امپریالیزم و سرمایهداری و سرکوب مدافعان سرمایهداری بود. و از سوی دیگر چون اقتصاد بر اساس این ایدئولوژی زیر بنا تلقی میشد، مسائل فرهنگیای چون اعدامها و پیشبرد شریعت و استبداد و انقلاب فرهنگی و غیره را روبنا و فرعی و با از بین رفتن سرمایهداری (!) زود گذر دانسته و با مهر خردهبورژوازی و مقدس نمائی کارگران کسانی را که با آنها و این پارادایمها مخالفت میکردند از میدان به در میکردند.
در اعتراض به دستور حجاب اجباری در خیابان پاستور که نگارنده در آن حضور داشت شاید دویست نفر هم شرکت نداشتند و ابعاد این نوع تفکر و نفی تخصص و نفوذ آن در اسلام گرائی تا آنجا بود که به عنوان نمونه حتی آیتالله طالقانی اظهار نمود که اگر من بخواهم تصمیم بگیرم، یک پاسبان را رئیس شهربانی میکنم! با این نوع بینش بود که سپاه پاسداران تشکیل شد و فرزندان کارگران عزیزو روحانیونی که در آنزمان غالبا روستا زاده و فاقد سواد کلاسیک بودند، با تحصیل کردهها در سپاه مخالف بودند و در جریان جنگ و کودتا بر علیه بنی صدر همه آنها را یا کشته و یا اخراج و حتی زندانی نمودند، در حالی که در همین حال جریان فدائیان اکثریت شعار مسلح نمودن سپاه به سلاح سنگین را روی دیوارهای شهر مینوشتند.
به این ترتیب جریانات وابسته به ایدئویوژی با وجودی که خمینی پس از به قدرت رسیدن شمشیر استبداد را از رو بسته بود، با او نه تنها همصدا شده، بلکه او را در ادامه سیاستهایش تقدیس و ترغیب نیز مینمودند!
حال منظور از این توضیح نشان دادن این امر است که در آنزمان و در آن شرایط تکیه صرف بر شعار “گذشته چراغ راه آینده” تا چه اندازه خطا بود و گمراهی حاصل از آن در امتزاج با ایدئولوژی چگونه شدت پیدا نموده بود. در آن زمان روشنفکران ما این واقعیت را حتی نادیده گرفته بودند که مارکس و انگلس نه شاهد مهمترین رویدادهای قرن بیست یعنی دو جنگ جهانی و بروز فاشیسم بوده و نه آنرا پیشگوئی کرده بودند و هرچند که به ویژه موضوعی فرهنگی بنام فاشیسم در جهان سرمایهداری بروز کرده بود، اما بدون حمایت کشورهای سرمایهداری هم شکست نمیخورد و پیش از آن استالین کمونیست با هیتلر قرارداد عدم تجاوز امضا کرده بود. سوال در اینجا این خواهد بود که پس آموزش از “گذشته چراغ راه آینده” در مورد فاشیسم چرا اساسا محلی از اعراب در ایران پیدا نکرده بود، زیرا انسانها با ایدئولوژی در دیدن همهجانبه واقعیت کور میشوند. شرح علمی این موضوع نیز در نوشتار سوم فوقالذکر آمده است.
باری چنانچه قرار بر آموزش از گشته بود در آن شرایط با کمی آگاهی از رفتار فاشیستها در آلمان و مقایسه با رفتار و کردار خمینی و دیگر آخوندها و اعمال روزمره نیروهای حزباللهی بیسواد و لومپن مورد تایید آخوندها که در همه جا هرنوع اعتراضی را سرکوب مینمودند و همینها به مرور پستهای قدرت را نیز اشغال مینمودند، فرد فاقد ایدئولوژی به سادگی میتوانست آینده امور را در ایران پیشبینی نموده و از همانجا شرایط را بدتر از زمان شاه تلقی کند! به خاطر توجه به این امر بود که نگارنده در آنزمان جهت هشدار به روشنفکران ترجمه بخش کوتاهی از یک اثر آلمانی را در زمینه جامعهشناسی فاشیسم “مقدمهای بر جامعه شناسی و روانشناسی فاشیسم، ۱۳۵۹”، در ایران منتشر نمود، اما این اثر حتی در محافل مخالفین حکومت بازتاب چندانی پیدا ننمود.
از توضیح بیشتر این موضوع که میبایست حداقل امروزه برای روشنفکران باورمند به دانش و عقلگرائی امری مسلم تلقی شود، میگذریم و موضوع آینده پهلویسم را که نگارنده به عنوان نمونه این بار در حین فوران جنبش مهسا و پرهیز از تکرار مکرراستدلالهای سیاسی رایج و حدسی غیر قابل اتکا و در بهترین حال متکی بر ضرب المثل آغاز نوشتار، نگارنده با استدلال منطقی نوشتار “احیای پهلویسم از دیدگاه معرفتشناسی” را در این سایت منتشر نمود.
در عین حال و پس از آن جهت مستدل نمودن علمی بیشتر نظرات در آن نوشتار نگارنده زحمت ترجمه و انتشار سه نوشتار علمی نیز در زمینه ره آوردهای نوین دانش روانشناسی را نیز متحمل شد و اینک با بهره از آنها و رفتار جریان پهلویسم در این فاصله به سادگی و قاطعیت میتوان مشاهده نمود که سرنوشت فعالیتهای پهلویسم در خارج چگونه شد و در آینده چگونه خواهد شد.
در نوشتار اول “احیای پهلویسم از دیدگاه معرفتشناسی” مورخ تیرماه ۱۴۰۱ آمده بود که چنین به نظر میرسد که هم آقای رضا پهلوی و هم هواداران ایشان و بسیاری اظهار نظر کنندگان با پارادایمهای زمان انقلاب ۵۷ به امکان تغییر شرایط داخل کشور مینگرند.
در جای دیگر نوشتار فوق با برشماری سه مشکل نهادینه احیای پهلویسم آمده بود که مشکل اول تفاوت شرایط ژئوپولیتیک جهان است با چهل سال پیش و دیگر طرح به قدرت رساندن آقای رضا پهلوی از دیدگاه ویژگیها و شایستگیهای فردی ایشان و به ویژه روانشناسی اجتماعی و از همه مهمتر شعور تاریخی جراحت دیده ملت ایران از عملکرد غرب و شرق در این سرزمین. و مشکل سوم در همه اعصار و همه کشورها تجربه بسیار گرانبها و صدها بار تکرار شده این که اساسا تمامی حکومتها (به ویژه در شرق) با رهبری فردی در نهایت منجر به برقراری استبداد میشوند، چرا که مشکل بیولوژیک و رفتاری انسان به دلیل برخورداری از غریزه غیر قابل تعطیل قدرت طلبی در او مانع از این کار میشود. و تاریخ نشان میدهد که تنها امکان تعدیل این غریزه در نظام دموکراسی امکانپذیر شد، چرا که تنها در این نظام، امکان کنترل حاکم به نهادهای خارج از او و منتخب مردم سپرده شده، در حالی که در نظام سلطنتی این امر غیرممکن است و باز هم روانشناسی اثبات نموده است که غالب حاکمان فردی به بیماریهای خود بزرگ بینی، خودشیفتگی و پارانویا مبتلا میشوند.
پس از گذشت این چند ماه صحت چند نکته از آن پیشبینی به اثبات رسیده است. اول آنکه در جهان امروز برخلاف چهل سال پیش نظرات و سیاست تنها غرب و با رهبری آمریکا در کشورهای دیگر تعیین کننده نبوده و امروز روسیه و چین هم بسیار فعالند. به عنوان نمونه شاهد بودیم که چگونه چین در عرض مدت کوتاهی ج.ا. و عربستان را برخلاف میل ج.ا. مجبور به صلح نمود و ضمنا با دادن مدرک دکترا به رئیسی بیسواد، در بحبوحه جنبش مهسا، به ملت ما این گونه وقیحانه دهن کجی نمود!
از سوی دیگر ایران برای روسیه مبدل به حیات خلوت آن شده و علاوه بر دخالت دادن ایران در جنگ با اوکراین، گوئی حملات شیمیائی به مدارس رهنمود روسیه بوده! در این شرایط آقای رضا پهلوی و هم پیمانهای او با تبعیت از پارادایمهای ۴۰ سال پیش صرفا به فعالیت در غرب مشغول بوده، در حالی که ماشین اعدام و سرکوب رژیم با وجود دفاع حداقل زبانی غربیها از مبارزات مردم کوچکترین تعدیلی پیدا نکرده. در شرایط کنونی جهان چنانچه بخواهیم نمونه ملموسی بیاوریم، سرنوشت کسانی که اینگونه منتظر غرب در بهبود شرایط ایران میباشند، در بهترین حالت که توانسته باشد به گشور خود هم برود، همانند سرنوشت گوایدو در ونزوئلا خواهد بود. آیا با شرایط حاکم در جهان و منطقه و نیروهای داخل، احیای پهلویسم با تکیه بر تجربیات دوران رضا شاه و محمد رضا شاه به مثابه بهره گیری از ضرب المثل “گذشته چراغ راه آینده” و رفتار سلصنت طلبان جز یک ایدئولوژی کور پوپولیستی و ساده اندیشی چه میتواند باشد؟
هرچند که از همان آغاز جنبش مهسا قابل پیشبینی بود که ویژگیهای آقای پهلوی و نحوه رفتار ایشان، برخلاف گفتههای ضد و نقیض او که ایرادات آن در زمینه ناتوانی بیان در نوشتار سوم ترجمه فوق آمده، نمیتوانست به او اجازه دموکرات بودن را بدهد، اما با چند حمایت و مصاحبه گوئی خصلت قدرتطلبی چنان در ایشان سرعت گرفت، که پیش از رسیدن به قدرت، نه دفاع از منافع ملی بلکه بیماری خود شیفتگی و خود بزرگبینی و قدرتطلبی و حتی عدم تحمل فردی چون اسماعیلیون در تشکل بر ایشان مسلط شده و با کمک از سنگ تمام گذاردن همسرشان و عناصر ساواک و صرف ملاقات با مقامات سیاسی ختی فاشیسم در بلژیک و بدون شرکت دادن نیروهای دموکرات، شمشیر را از هم اکنون از رو بسته و گوئی حاضرند که قیصریه را بخاطر دستمالی به آتش بکشند!
دلایل جدا شدن افراد از تشکلی که ایشان به کمک عدهای ناپخته در تنور سیاست به راه انداخته بودند و نحوه شرمآور برخورد به مخالفان توسط حامیان سلطنت در تظاهرات و سخنرانیها نیز همه تردیدها را نه تنها در زمینه عدم توان ایشان برای ایجاد آلترناتیوی دموکرات حتی در خارج از بین برده، اما با هزاران تاسف از یک سو تصویر دیکتاتوری خود کامه را در اذهان زنده کرده، و از سوی دیگر توانسته جبهه واحدی را که در آغاز جنبش در خارج کشور تشکیل شده بود، داغان کند!
در این شرایط این چنین به نظر میرسد که ما بدون انتظار کمک از دولتهای خارجی هیچ راهی جز رسیدن به خود باوری گسترده و پیوند ملی در داخل کشور نداریم.
#زن_زندگی_آزادی
از: ایران امروز