رقیه دانشگری یا آنگونه که دوستان نزدیکش “فران” صدایش میکنند، در نوشتهای کوتاه با عنوان “مسئولیت فردی” (۱) با تبری جستن از سازمانی که در ردهی اعضای اصلی آن بوده، نگاهی ورای سیاست به کارنامهی تباهِ سالهای ۱۳۶۱-۱۳۵۹ میاندازد. وی در پاییزِ عمرش در موقعیتِ یک آوازهخوانِ سالهای پلشتی، بیشتر به آواز نظر دارد تا آوازهخوان.
او نه بر صحنهی نمایش که در پشتِ پردهی تاریخ و در اتاقکی که از پدر روحانی در آن خبری نیست زانو بغل میزند و شرمسارانه ندای وجدان سرمیدهد.
جانمایهی این نوشته خودخالی کردن و تطهیر خود است. در مقابلِ متن دانشگری خلع سلاح نمیشوم، اما تکلیف با کادری قدیمی که در ردهی اعضای اصلی اکثریت بوده و امروز خود را اکثریتی نمیداند چیست؟ تکلیف با سیاستورزی که جوانی به نازِ سازمانی بخشیده که با عفونتِ خمینی و شقاوتِ قدرت همبستر شده چیست؟ و آن همه معصومیت که کنار دستمان پرپر شد؟
اعتراف به شرم عملی است شجاعانه که از حوزهی سیاست فرا میرود، چرا که شرم با خود اشک میآورد و ندای وجدان در گوش پژواک میدهد.
نمیتوان با روح نوشتهی رقیه دانشگری مهربان نبود، به ویژه وقتی کسی روبروی تو مینشیند و چشم در چشم و نفس به نفس میگوید شرمندهام و دیگر نیستم و از این که بودم پشیمان.
اعتراف به شرم و بردنِ مسئولیت فردی از حوزهی سیاست به مقولهی وجدان عملی است سترگ. شرم و وجدان مرزهای سیاست را در مینوردند و البته کسانی در زمرهی رهبران همیشه رهبر تا پایان عمر پربرکتشان! با شرم بیگانهاند. حقیر خدایانی که اشک نمیشناسند و سرخ نمیشوند و از کوچکی خود شرم نمیکنند. دانشگری در مکتوبِ خود مینویسد: «عضو پرتأثیر سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در تدوین سیاستهای کژروانه نبودم.[…] خوشبختانه عمر این کژروی در زندگی سیاسیام کوتاه بود»
من به عنوان یک زندانی سیاسی سابق که داغ یار بر دل دارد میگویم: کاش دانشگری اساساً ترم خطای سیاسی را به میان نمیکشید و تنها به بیانِ شرمساری خودش بسنده میکرد. بیانِ آنکه «خوشبختانه عمر کژروی در زندگی سیاسیام کوتاه بود» خطای بزرگی دیگر در نگاهِ امروزین نویسنده محسوب میشود. خانم دانشگری نیک میداند که تمامی موضوع نزاع با ۹ ماه سرنوشتساز مرتبط است و متأسفانه این مفهوم جایی برای بیان خوشبختی در رهگذار عمر باقی نمیگذارد.
وجدان هر کوشندهی سیاسی که با نام سازمان فداییان اکثریت به ویژه در سال ۱۳۶۰ مفصلبندی شده باشد، جذامزده است و زُقزُقِ زخمی ناسور را در پس پیراهن سیاست پنهان دارد.
ابتدا پارهای واژهگان کلیدی در نوشتهی کوتاه رقیه دانشگری را شماره میکنیم. وی در مکتوب کوتاهش دو بار از واژهی خطا، چهار نوبت از شرم و هفت بار از کژروی سیاسی سخن میگوید. ردیف کردنِ این سپاهِ واژهگان پوست میدرد، گلو زخم میکند و سینه میخراشد.
“ولی افتاد مشکلها”. نمیتوان تمامی این بار امانت را با خطا و کژروی سیاسی توضیح داد. آیا ارتکاب به هر عملی را میتوان به خطا و کژروی سیاسی فرو کاست؟
رقیه دانشگری از تمامی کارنامهی سیاسیاش بر دورانی مکث میکند که «چندی به سیاهی آلود» و مراد از این چندی همانا فاصلهی سالهای ۱۳۶۱-۱۳۵۹ میباشد.
تمامی دعوا و موضوع نزاع از قضا همین فاصله است. رقیه دانشگری که دکتر داروساز است، طریق درمان را تیغ بر صورت کشاندن میداند تا عفونت خمینیسم از تن خارج کند: «من هنوز شرم دارم. از آنکه یک دوره از زندگی سیاسیام در توهم به نظام جمهوری اسلامی گذشت» و سپس “کژروی سیاسی” و “چندی به سیاهی آلود”ه شدن به میان میکشد.
و تمامی بارِ شرم به همان «چندی» مرتبط است.
خانم دانشگری باید متوجه باشند که در سیاست خطای یک لحظه هم میتواند به هلاک سیاسی منجر شود. آیا دوسال همراهی با سیستم جنایت در طولِ سه سال – و نه تمامی عمر سیاسی- زمان کوتاهی است؟ سازمانِ فدایی در خرداد ۱۳۵۹ در انشعاب بزرگ به اکثریت و اقلیت بخش شد. در زمستان ۱۳۶۱ حزب توده ضربه خورد و پس از آن نه سازمان اکثریت که جمهوری¬ی اسلامی این سازمان را به اپوزیسیون! بدل کرد. ببینیم بهزاد کریمی از رهبران قدیمی فداییان اکثریت و همزبان و همشهری خانم دانشگری در خودزنی اکثریتیها در کنگرهی اول این سازمان در این مورد چه میگوید: «رفیق رحیم (جمشید طاهریپور) میگوید: برای من روشن بود که ما باید اپوزیسیون باشیم. چه وقت این حرف زده میشود؟ وقتی که رژیم خودش ما را اپوزیسیون کرده تازه برای رفیق روشن میشود که ما باید اپوزیسیون باشیم. […] انتقاد از خود و نقدِ بدون تغییر فقط حرف است. همیشه رهبران از این طریق خودشان را نجات دادهاند. رفقا! ما راهبر نبودیم. ما چاهبر بودیم» و البته جمشید طاهریپور بیهیچ احساسِ شرمی در همان کنگره سخنانی اینگونه بیان میکند: «اولاً قبل از اینکه احساس شرم داشته باشم، در آنجا که موضوع تعهدات ما به نهضت و مردم مطرح است،
من نه تنها احساسِ سرافکندگی نمیکنم، بلکه توصیه من به شما این است که سرتان را بالا بگیرید»(۲)
میانخطهای متن رقیه دانشگری را سپیدخوانی میکنیم. هیچ نیروی سیاسی بدونِ خطا را نمیتوان جز بر فراز ابرها و نزد اهالی بهشت یافت. عملکردِ نیرویی که اما با قدرتی بهیمی همشانهگی کرده و در کنار قدرت ایستاده را نمیتوان به خطای سیاسی فروکاست. آنچه فاصلهی خطای سیاسی با معنایی که دیگر نمیتوان تنها با کژروی سیاسی به بیان آن پرداخت، همانا چفت شدن به قدرت است. ما در تقابل با قدرت خطا میکنیم، اما به هنگام همشانه شدن و همکاری با قدرت معاونت در جرم مرتکب میشویم.
خانم دانشگری، خود معترفاند که سیاستورزی سازماناش مددرسانِ تحکیم پایههای یک نظام بهیمی بوده است، اما ایشان بلافاصله خوانشی دیگر از خطای سیاسی ارائه میدهند و به این هنگام مفهومِ همکاری و شراکت در جرم سبک و لوث میشود. و میماند بزرگترین کسری نوشتهی خانم دانشگری که همانا پوزشخواهی از کسانی است که قربانی سیاست سازمان اکثریت شدند. کسانی که هنوز با دیدن ماشین و شنیدن آژیر پلیس دچار تشنج میشوند. پوزش از دیگرانی که سوختند و سوزاندید.
و شما و سازمانتان متاسفانه در جرم معاونت داشتهاید. من نه دادستان هستم نه قاضی و نه عضوی از هیئتمنصفهی دادگاهی که احتمالاً هیچگاه تشکیل نخواهد شد، و اساساً تشکیل چنان دادگاهی موضوعیت ندارد، اما وجدان تاریخی ما درگیر سیاستی است که حیثیت عمومی را خدشهدار کرده است. سازمان اکثریت آئینهی تمامقدِ تزلزلی ارزشی در میان نیروهای سیاسی است.
پس از انتشار نوشتهی رقیه دانشگری سه تن از یاران دور و دراز وی (ف تابان و سهراب مبشری و بهزاد کریمی) در تاًئید مفهوم متن به بیان مواضع خود پرداختند. ف تابان مسئول تارنمای اخبار روز در کامنتی بر متن یادآور شد: «فران عزیز، به سهم خودم از این متن تاثیرگذار شما سپاسگذارم، نقشی در تدوین آن سیاستها نداشتهام، در اجرایشان شاید. تا به امروز اما همواره بار سنگین و کمرشکن آنرا مثل خیلیهای دیگر بر دوش کشیدهام. من هم در شرمگین بودن از آن خطای مهلک با شما شریکم. فکر میکنم این نقد باید سرمشق همهی کسانی قرار گیرد که در کشاندن فدائیان به آن سیاست مهلک نقش داشتند و برخی از آنها متاسفانه امروز هم در صدد ادامهی آن و یا کپیای از آن سیاست در بین ما هستند.»(۳)
سهراب مبشری نیز در نوشتهای در همین تارنما به نقش و عملکردِ پارهای رهبران این سازمان اشاره میکند: «امروز نیز نه تنها از آن مواضع احساس شرم نمیکنند، بلکه هر از چندی به میدان میآیند تا ثابت کنند خطاهای سازمان اکثریت چیزی بوده است در حد خطاهایی که سازمانهای چپ مخالف جمهوری اسلامی مرتکب شدهاند. و البته کسانی نیز هستند که مشی حزب توده و اکثریت در دفاع از جمهوری اسلامی را هنوز هم قابل توجیه و دفاع میدانند. از هنگام پیدایش جریان «اصلاح طلبی» در جمهوری اسلامی، اینان در توجیه مشی «شکوفایی جمهوری اسلامی» صریحتر شدهاند و تهاجمیتر سخن میگویند. […]چرخش توجیهکنندگان همیشگی کنار آمدن با ننگی به نام جمهوری اسلامی از «مبارزه ضدامپریالیستی» به «جامعه مدنی» و از «جامعه مدنی» دوم خردادی به «عقل و تدبیر» کنونی» (۴)
اما مهمترین نوشته در دفاع از دانشگری همانا مکتوب عضو قدیمی و از رهبران اصلی سازمان اکثریت بهزاد کریمی میباشد. که به عنوان یک رهبر وارد این کارزار شده است. برای پرهیز از درازنویسی پرداختن به نوشتهی کریمی را به مجال و مکتوبی دیگر وا مینهم و تنها مکثی کوتاه بر این مفهوم کلیدی بهزاد کریمی میاندازم. وی «زخم خطای سیاسی ارتکابی در طول سه سال ۵۹ تا ۶۱»(۵) را به سازمانی که از رهبران اصلیاش بوده آن اندازه بزرگ میپندارد که «بعد سی سال، هنوز هم آزردگیهای ناشی از آن در پیش کسانی التیام نایافته مانده باشد»(۶) بهزاد کریمی تمامی خودزنیاش در کنگرهی اول اکثریت را از یاد برده و آنرا به “خطای بزرگ” تنها سه سال ۶۱-۵۹ فرو میکاهاند.
حال دیگر بر همهگان دانسته است که در ۹ ماههی پایانی سال ۱۳۶۰ دو تفنگ¬دارِ فدایی، رحیم (جمشید طاهریپور) با سمت سردبیر نشریهی کار و صادق (فرخ نگهدار) اصلیترین نفر سازمان، اولی بیرحمانه و دومی ناصادقانه همهی نیروهایی را که به حمایت از حاکمیت ارتجاع نظر مساعد نداشتند با مرگفروشان تاخت زده و به قدرت فروختند. تا آنجا که تباهی دایرهی خودیها را نیز در بر گرفت. آنها یارفروشی پیشه کردند و برای کسب مجوز نشریهای که تا حدِ زباله شدن پیش رفت، منصور غبرایی را در سال ۱۳۶۰ به لاجوردی فروخته و تحویل دادستانی دادند. گرایشِ مسلط در رَه¬بَریی وقتِ اکثریت، دستِکم در سالِ سیاهِ ۱۳۶۰، عنصرِ اخلاق را از برنامهی سیاسی¬ی خود حذف و سیاست را فاقد وجدان کرد و بزرگترین نیروی سیاسی¬ی چپِ ایران را در آستانِ ننگینِ خطِ امام سر برید.
پرسش از ف تابان و سهراب مبشری آن است که چرا سرراست آدرس این آدم مریخیهای سازمانشان را نمیدهند؟ حال که دوران دو بیرحم و ناصادق سازمانتان( جمشید و فرخ) سپری شده و به ظاهر این دو دیگر به صفت فردی اکثریتی نیستند. طاهریپور زمان درازی است که از اکثریت کناره گرفته. معنای این رمزگویی شاید آن باشد که شبح نگهدار همچنان بر بالای سر اکثریت در پرواز است. به راستی چه کسانی هنوز در میانتان سنگ میاندازند؟ بهزاد کریمی که خود منتقد است. بهروز خلیق دبیراول فعلی که منتقد است. امیر ممبینی از رهبران اصلی سالیان دور دیگر نیست. مجید عبدالرحیمپور نیز نمیتواند در ردهی “کسان” مورد اشاره باشد. نمیخواهم نیتخوانی کرده باشم، اما چه منعی ف تابان را به عنوانِ یک ژورنالیست که به قاعده باید مدافع شفافیت باشد، از دادنِ آدرس مشخص باز میدارد؟ این «کسان» که فداییان را به پرتگاه بردهاند، چه کسانی هستند؟
و این دفتر را با شرحِ خودزنی یکی از اعضای اکثریت در کنگرهی اول این سازمان به پایان می برم: داوود، یکی از اعضای شرکتکننده در کنگره ی اول اکثریت، در ارتباط با دفاعِ شرمگینانه ی برخی اعضای رهبری ی اکثریت و اظهار پشیمانی ی برخی از گذشتهی خود، یادآور میشود: «من در خاطرم هست که یکی از رفقای رهبری […] در آن موقعی که سازمان و رهبری سازمان خطِمشیِ سازش با جمهوری اسلامی را در پیش گرفته بود کمیته یا پلنومی را تشکیل داد و حتی یک عده از رفقایمان در آن جلسه گریه کرده بودند که: ما در مقابل جمهوری اسلامی مرتکب جنایاتی شدیم که خلق ما را نخواهد بخشید» (۷)
…
پانوشتها
۱- نگاه کنید به “مسئولیت فردی” تارنمای اخبار روز. همهی نقلقولهای داخل گیومه از متن رقیه دانشگری.
۲- نگاه کنید به کتاب کنگرهی اول اکثریت چاپ خارج اردیبهشت ۱۳۷۱
۳- نگاه کنید به کامنت ف تابان بر نوشتهی رقیه دانشگری، تارنمای اخبار روز
۴- نگاه کنید به سهراب مبشری “چرا باید به تاریخ جنبش چپ پرداخت؟” ، تارنمای اخبار روز
۶ و۵- نگاه کنید به بهزاد کریمی “مسئولیت فردی موجب امتنان مسئولیت جمعی فراتر از آن” اخبار روز
۷- نگاه کنید به کتاب کنگرهی اول اکثریت چاپ خارج اردیبهشت ۱۳۷۱
از: اخبار روز