جمال صفری
قبل از انقلاب که کتابهایی نظیر«حقوق بگیران انگلیس در ایران یا خاطرات حاج سیاح محلاتی را می خواندم، هواداران آخوندها ومتعصبین مذهبی می گفتند «این کتب را برای بدنام کردن روحانیت به نوشته آورده اند؟!»
در تاریخ معاصر ایران، استثنائاً روحانیونی همچون زندهیادان آقایان سید حسن مدرس، حاج سید رضا زنجانی و سید محمود طالقانی و… بودند که به استقلال و آزادی ایران سخت پایبند و خودشان انسانهای خوبی بودند و این ربطی به بنیاد مذهبی نداشت.
اکنون برای جامعه ملی، آشکار و ملموس است که این نظام استبدادی وفاسد و پلشت آنچه را هم که در حوزههای دینی “بنام دین و اخلاق و ارزش ها ” باقی بود به تودهای مطیع قدرت وعدهای سرکوب شده بدل کرده است. درجامعه خرافات زده ایران گروه سودمند از اندیشه خودکامه ولایت فقیه، بنام دین، دینفروشی و خرافات و اوهام و بداخلاقی را رواج داده و میدهند. براستی با مرگ اندیشه راهنمای ولایت فقیه و فقه سنتی در حکمت عملی، مرگ رژیم جبار و فاسدی است که کارنامه سیاه نظام مافیائی موجودش بجز فساد، جنایت و خیانت، غارت و تاراج اموال عمومی مردم کشور و پیش خور کردن منابع و ثروت ملی و همچنین برای بقاء نظام پوسیده و مصرف محور خود بیانگر منافع سلطهگران خارجی است، که همان ادامۀ برنامه وابستگی فراماسونهای دوران پهلوی و رژیم دست نشانده شاه سابق میباشد؟! با این وجود، یقین دارم که به یمن جنبش همگانی مردم ایران، ایران آزادی و استقلال را از سر خواهد گرفت.از اینرو، در اینجا چند نمونه ازاعمال این متولیان دین درتاریخ معاصرایران را در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم:
۱- «موقوفۀ اود » هند و روحانیت
اسماعیل رائین در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران نقل قولی از محمود محمود می آورد که « انگلیسی ها از آغاز قرن نوزدهم یعنی پس از سفر اول سر جان ملکم به ایران(۱۲۱۵ هـ – ۱۸۰۰ م) چنین احساس کردند که غیر از هیئت حاکمه وقت در ایران، نیروی دیگری هم در این کشور وجود دارد که اهمیت آن از لحاظ توسعه و بسط نفوذ اجانب کمتر از هیئت حاکمه نیست و این نیرو جامعه مذهبی نام دارد. بنابراین آنها کوشیدند با علماء و روحانیون مذهب تشیع که فوق العاده در عامه مردم ایران نفوذ داشتند، تماس حاصل کنند و روشی را در پیش بگیرند که از نفوذ آنان نیز به نفع خود استفاده نمایند و من غیر مستقیم اعضای برجسته این جامعه را در اختیار داشته باشند. این بود که چندین فقره اعتبار به عنوان موقوفات ترتیب دادند تا توجه علما و روحانیون ضعیف را جلب نمایند…» (محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، جلد۶، ص۱۷۴۳) و بر این نظر است که « اولین موقوفه ای که در اختیار شعبه اوقاف هند در بغداد برای تقسیم در ایران و بین النهرین قرار داده شد، قریب یکصد لک روپیه بود که به پول ایران در روزی که وقف گردید در حدود سیصد میلیون قران می شد. نایب السلطنه هندوستان این موقوفه را که ظاهراً متعلق به”صوبه اود” فرمانروای لکنهو بود ولی در حقیقت واقف آن که یک زن رقاصه شیرازی الاصل به شمار می رفت، به نام سپرده ثابت در بانک دولتی انگلستان درلندن به امانت گذارد تا سود و ربح آن همه ساله به تهران منتقل شود و در اختیار شعبه اوقاف هند درکنسولگری بغداد قرارگیرد… از روزی که تقسیم سود موقوفه “اود” در بین النهرین و ایران آغاز گردید، عده ای از علما و روحانیون که از کنه افکار و سیاست “وصی” اطلاع داشتند مقرری ماهانه پرداختی کنسولگری بغداد و سفارت تهران را قبول نکردند. نخستین کسی که در عراق از قبول وجوه موقوفه اود هند امتناع کرد مرحوم شیخ مرتضی انصاری مرجع تقلید در نجف اشرف بود…علاوه بر مرحوم مرتضی انصاری، عده ای از علمای دیگر نظیر آخوند خراسانی و سید کاظم یزدی نیزازقبول« موقوفه اود» هند امتناع می کردند.(۱)
او درتأیید اسناد راکد هند وکتاب محمود محمود، دانشمند فقید خان ملک ساسانی در کتاب دست پنهان سیاست انگلیس در ایران که سه سال قبل از کتاب محمودمحمود چاپ شده، در این باره می افزاید« مرحوم حاجی محمد کپه ( بروزن قبه) وکیل وپیشکار مرحوم شیخ الطایفه وحاجی شیخ مرتضی انصاری که خود نیزاز نیکان و اخیار بود، برای پدرم حکایت کرده بود که روزی قونسول انگلیس در بغداد به منزل شیخ انصاری درکاظمین درآمد وسلام ملکه ویکتوریا را رسانیده وخواهش کرد که از وجوه اوقاف هند، مبلغی قبول بفرمایند.عادت شیخ براین بود که هر وقت می خواست تقاضائی را نپذیرد بدرون آستین دست راست خویش نگاه می کرد وجواب می داد.
همینکه شیخ بدرون آستینش نگاه کرد ما متوجه شدیم که او این هدیه را نخواهد پذیرفت پس ازلحظه ای سربرآورد و فرمود( تکلیفم نیست). » ( دست پنهان سیاست انگلیس، ص ۱۰۲ ) (۲)
« درعین حال ازسال ۱۸۵۰ م(۱۲۶۶ هـ ) تاکنون به موجب اسناد رسمی حکومت هندوستان و وزارت خارجه انگلیس درحدود ششصد نفر ازعلماء وروحانیون از وجوه موقوفه سفارت فخیمه در تهران و کنسولگری بغداد استفاده کرده وحتی عده ای از آنها رسید کتبی نیز داده اند….»(۳)
درکتاب«خاطرات سیاسى سرآرتورهاردینگ»وزیرمختاربریتانیا درایران که توسط جوادشیخ الاسلامى به فارسى برگردانده شده است.در باره “موقوفه اود” آمده است:
«ابزاری فوق العاده نیرومند که درآن تاریخ در اختیار داشتم و به کمک آن روابط بسیار حسنه با طبقۀ روحانیون ایران برقرارکرده بودم عطیه یا« موقوفۀ عود » بود که آخرین سلطان ایالت عود(واقع درهنوستان)، که شیعی مذهب بود، آن را برای تأمین هزینۀ تحصیل طلاب شیعه، که درکربلا ونجف درس می خواندند، تخصیص داده بود، به این منظور که این طلاب بعدها به اخذ درجۀ اجتهاد درالهیات وفقه شیعی نایل شوند.
این موقوفۀ جالب فرهنگی، که درحال حاضر تصورمی کنم به سرمایه ای هنگفت تبدیل شده باشد، در اختیارنمایندگان مقیم انگلیس در بغداد قرارداشت و درنتیجۀ دقتی که آنها درعرض سالیان متمادی با سپردن این مبلغ به بانکها و افزودن فرع کلان به اصل مبلغ، به خرج داده بودند. رقم کلی این موقوفه، در تاریخی که من درایران بودم، به مبلغی هنگفت رسیده بود. از این جهت، عده ای از دوستان بیشمار من، که جزو علما و روحانیان ایران بودند، مکرراً ازمن تقاضا می کردند که جوانان جامع الشرایط ایرانی را که با خود آنها نسبت و قرابت داشتند مشمول استفاده ازاین موقوفۀ فرهنگی کنم و وسایل تحصیلشان را درعتبات عالیات فراهم کنم تا بعداً پس از طی دوران تحصیل اقامت لازم در آنجا، به علمای مذهبی، ودرصورت داشتن استعداد و لیاقت استثنایی، به مجتهدان طراز اول شیعی تبدیل شوند. من همیشه برای موضوع اهمیت قایل بودم که موقوفۀ عود، همچنانکه کلنل نیومارچ ( یکی از امنای این موقوفه) آن را به خوبی اداره کرده بود، درآتیۀ نیز به همان نحو اداره شود وبه سر نوشتم موقوفه ای دیگر– مشهور به موقوفه مینوث – دچارنگردد که د رنتیجۀ سهل انگاری هیئت امنا و بی توجهی به خصال کسانی که از آن مستفیض می شدند، عملاً تبدیل به اعتباری شده بود برای تربیت عصیانگران ومبلغان شهرآشوب که مرامشان علی الاصول با مقاصد بانی موقوفه ودوستانش تناقض داشت. رعایت بیطرفی کامل درمورد درخواستهایی که دراین باره (اعطای بورس به طلاب ایرانی) به خود من تسلیم می شد ودقتی که در گزینش و احالۀ آنها به سرهنگ نیومارچ دربغداد به خرج میدادم، وسیلۀ بسیارمغتنمی شده بود برای اعمال نفوذ در میان علمای طراز اول ایران و من همیشه از این وسیله برای حفظ تماس و تقویت روابط حسنه ام با رؤسای این طبقۀ متنفذ استفاده می کردم.(۴) ( I )
۲ – میرزا ابوالقاسم قائم مقام صدر اعظمی که از انگلیسها رشوه نگرفت تا سرانجام او را کشتند:
سرجان کمپبل» وزیرمختار انگلیس درایران گزارشهای رسمی خود را به رسم معمول، به وزارت امور خارجۀ لندن وحکومت هند هردو فرستاده است. ولی نسخۀ کامل خاطرات خصوصی روزنه اش رادر۳۱دسامبر۱۸۳۶فقط به «کمیسیون محرمانۀ» حکومت انگلیسی هند ارسال داشت. سالیان بعد تنها بخشی از یادداشت های روزانۀ او را که از سرانجام قائم مقام صحبت داشته، به وزارت امورخارجه فرستاده اند.(۱) سه قطعۀ اول این بخش از خاطرات او مربوط است به دورۀ اقتدارقائم مقام. زمینۀ برافتادن دولت او، به موجب این یادداشت ها در۱۲مه ۱۸۳۵(۱۴ محرم ۱۲۵۱) نمایان می گردد. بعد می رسد به مرحلۀ دستگیری قائم مقام، وقایع روزهای بحرانی را تا ۲۵ ژوئن ۱۸۳۵ ( ۲۸ صفر۱۲۵۱) یعنی تا شب پیش ازاعدام او را – نیزدر بردارد.
سرجان کمپبل» وزیرمختار انگلیس درایران نیزدر گزارشی که برای وزیرخارجه انگلیس فرستاده است در بارۀ عدم قبول رشوه و پول از طرف قائم مقام می نویسد« … یکنفردر ایران هست که با پول نمی شود او راخرید وآن قائم مقام است.»
سرجان کمپبل درجای دیگری ازخاطراتش که برای حکومت هند فرستاده ونسخه ای از آنرا نیز به وزارت خارجۀ انگلیس ارسال داشته است، دربارۀ قائم مقام چنین می نویسد:
« به سفیر روس گفتم: ازمدتها پیش به استعداد و فراست قائم مقام احترام زیاد داشتم. انتصاب اورا به صدارت آنقدر ضروری می دانستم و بدان معتقد بودم که همان موضوع را در صحبت با شاه عنوان کردم. دیدم عقیده و نیت اعلیحضرت محمد شاه نیزبا من یکی است…» ولی همین وزیرمختاروقتی قائم مقام به صدارت رسید و دانست که نمی تواند مثل اسلافش اورا هم با پول و هدیه ومقام و نشان بخرد، در صدد عزل او برآمد. در آن ایام محمدشاه ضعیف النفس برتخت سلطنت ایران تکیه زده بود وسفارت انگلیس درتهران دردستگاه دربار و دولت، سازمان جاسوسی وسیعی داشت- بطوری که حتی ازساعات خواب و استراحت وتمامی اعمال و رفتاردرباریان آگاه بود- متأسفانه اکثریت ملازمان وندیمان محمد شاه جیره خوار وزیرمختار بودند.
سرجان کمپبل برای اینکه محمد شاه متلون المزاج و زود با ور را علیه قائم مقام بشوراند بیکی ازعوامل وحقوق بگیران سفارت دستورداد تا باشاه علیه قائم مقام صحبت کند و او راعامل روس وبرهم زدن اساس سلطنت او معرفی کند. سرجان کمپبل در ضمن واقعه روز۱۲ مه ۱۸۳۵ درباره اقدام خود چنین مینویسد:
« امروزیکی ازدرباریان شاه فرصت یافت که نظرمرا دربارۀ سازشی که گفته میشود میان قائم مقام و روس ها وجود دارد، درخلوت به گوش اعلیحضرت برساند. ونیزشاه را ازاعتقاد من بیاگاهاند که قصد قائم مقام این است که با استفادۀ از نفوذ روس تمام قدرت صدارت را دردست خود وخویشاوندانش تمرکزدهد. شاه ازشنیدن آن بسیارمتغیرگردید…و گفت: به هیچکس اجازه نخواهد داد در گماردن وزیران دخالت کند. واگردید که قائم مقام چنین نیرنگی به سردارد، به همان آسانی که این گل ها را در بوستان می چیند، او را معدوم خواهد ساخت.»
درحالیکه عباس میرزا نایب السلطنه و میرزا ابوالقاسم فراهانی ( قائم مقام ) بنا به تجربه ودوراندیشی که داشتند با تعیین مأموران سیاسی انگلیس ازجانب حکومت هندوستان درایران مخالفت می کردند اینگونه مأموران را نمایندگان وزارت مستعمرات و دارای افکار مستعمراتی میدانستند وشاید به همین سبب بود که قائم مقام تا روزی که ازصدارت معزول شد اصرارداشت که نماینده اعزامی انگلیس به ایران ازلندن اعزام گردد و با سرجان کمپبل کاپیتان ارتش انگلیس که ازحکومت هند اعزام شده بود مخالفت می ورزید بطوری که چندین باربین او وکمپبل مشاجره درگرفت و حتی یکبار نیز قائم مقام اورا تهدید کرد که از رفتارش بدولت انگلیس شکایت خواهد کرد.
سرجان کمبل وقتی دید که نمی تواند این صدراعظم شرافتمند را مطیع خود و حقوق بگیرانگلستان سازد در روز۱۶ماه مه ۱۸۳۵بااوملاقات کرد و در گزارشی که متعاقب این ملاقات بدولت انگلیس وحکومت هندوستان داد نوشت«به اوگفتم: ازبس خواهش والتماس کردم وبه فرجام کارتهدید نمودم، خسته شدم. دیگرچیزی نمی توانم بگویم، اما قلب من برای نیکبختی شاه ومملکت می سوزد. جان کمپبل در دنباله این عقیده خود می نویسد: «احساسات عمومی به اندازه ای علیه قائم مقام برانگیخته که همه جا می گویند: من آرزوی کشتن اورا دارم…»
آنگاه سرجان کمپبل بطور ضمنی به وزارت خارجه وحکومت هندوستان اطلاع داد که قصد نابود کردن قائم مقام را دارد، برای آنکه نیت شوم خود راعملی کند بودجه ای برای برانگیختن مردم علیه قائم مقام تعیین کرد، و از وزارت خارجه انگلیس در این باره کسب تکلیف نموده و بودجه پیشنهادی را خواست ودرضمن نوشت:« برای برانگیختن مردم وخرج کردن پول بین علماء وملاها مبلغی درحدود۵۰۰ لیره لازم دارم امام جمعه بمن قول داده است که این پول را درموقع مناسب وبطور صحیح خرج کند. ازبودجه حکومت هندوستان مبلغی خرج کرده ام. اجازه می خواهم آنچه را که لازم دارم ازاین محل برداشت کنم وبمصرف امورسری برسانم.»
بلاخره دولت انگلیس بودجه وپول مورد نیازرا دراختیاروزیرمختارخود گذارد و پس ازاینکه پولهای رسیده را بموقع وصحیح خرج کرد طی گزارش مورخ ۷ ژوئن ۱۸۳۵ خود بدولت انگلیس چنین نوشت:
«…احساسات مردم علیه قائم مقام روزبه روز تندترمی شود. درظرف ده روز اخیر تنی چند ازعلما ازمنبرعلیه او به درشتی سخن گفته اند. وهرکجا نام او و اعمالش برده میشود توأم با دشنام است. دراینکه افکار آتی قائم مقام چیست، هیچ کس نمی تواند حدس بزند. اما دربیست وچهارساعت اخیربرعدۀ گارد شاهی افزوده است. این کار دسترسی مردم را به شاه و رساندن شکایت های آنان را به مقام سلطنت، مشکل ترساخته است…»
وزیر مختارانگلیس ازاینکه نتوانسته بود جاسوسان وعوامل حقوق بگیرسفارت را نزدمحمد شاه بفرستد وشاه را علیه صدراعظم بر انگیزد، نگران و مضطرب است و از اینکه شاه تصمیم فوری نمیگیرد وحشت دارد.
درگزارش مورخ ۷ ژوئن ۱۸۳۵ خود اضافه می کند:
«… این خود باعث شگفتی است که هرکوششی برای آگاهیدن شاه ازوضع امور و هشیارکردن، و به حد نارضامندی عمومی به کار رفته، تاکنون به جائی نرسیده است. و یا اینکه شاه واقعاً ملتفت نیست که تدبیری بیندیشد، وبا اراده وتصمیم بیشتری احوال فعلی را درمان بخشد.
شاه درجواب تعریض وسخنان ناصحان محرم اش ( یعنی جاسوسان وزیرمختار) پیوسته می گوید:« همه چیزرا میدانم وبه آنچه می گذرد واقف هستم، کمی صبرکنید»
حرف شاه این معنی را میدهد که او مصمم شده، ولی درانتظارموقع مناسب است.
امااین نکته برهرناظرعادی روشن است که هردقیقه ای بگذرد چاره جوئی را دشوارترمی گرداند…»
سرانجام آنچه که کمپبل آرزو می کرد، به حقیقت پیوست. جاسوسان انگلستان شهرت دادند که قائم مقام درروز ۱۹ ژوئن قصد داشته است محمد شاه را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند. در نتیجه این شهرت، شاه قائم مقام را معزول کرد وسرجان کمپبل درگزارش روز۲۱ ژوئن ۱۸۳۵ راجع به این حادثه نوشت:
«بامداد امروزسواراسب شده، به شهررفتم. در راه کسی را دیدم که فرستاده بودند تا مرا ازدستگیری قائم مقام وپسران واعوان او که به امراعلیحضرت صورت گرفته، آگاه گرداند. یکسره به کاخ سلطنتی رفتم. اما به ملاقات شاه کامیاب نشدم چه با مستوفیان ومنشیان دربارخلوت کرده بود. سواره از وسط شهرگذشتم، خیابانها رابیشترازآنچه تا حال دیده بودم، جمعیت فرا گرفته بود. هرکسی دوستی را می دید، به عنوان ابرازمسرت وتهنیت- به عادت ایرانیان- اورادرآغوش می گرفت. شنیدیم که مسجد نیز پر از جمعیت است ومردم به دعاگوئی اعلیحضرت مشغول اند آنها را از چنین طاعونی نجات بخشد. چون به سفارتخانه رسیدم، دیدم چند نفر انتظار باز گشت مرا دارند تا مبارکباد و تهنیت گویند. ازآن جمله بودند بعضی از خویشاوندان شاه، رییس دیوانخانه(میرزا ابوالحسن خان ایلچی که اورا در بخش پیش شناختیم) وچندتن از ریش سفیدان شهر– احساسات آنان چنان بود که همگی تمنی داشتند ازاعلیحضرت استدعا کنم هرآینه این شهرت راست باشد ولی قائم مقام هنوز معدوم نشده باشد، او را بکشند. وجسدش را درمیدان عمومی شهر آویزان کنند، چه او به قدری آدم بزه کاری است که اگر زنده بماند همه کس را خواهد فریفت و از نو زمام قدرت را به دست خواهد گرفت.»
این گزارش عبرت انگیز و رسوا کننده را قیاس کنید، با مطالبی که همین دولت ودستگاه دربارۀ نخستین حقوق بگیرخودشان و قهرمان اول کتاب ما منتشر ساختند. دیدم که چگونه با عنوان رسمی«عالیجناب از این نوکرسرسپرده وبی شخصیت تجلیل می کردند واینک دربارۀ مردی که تنها گناهش میهن پرستی وخود داری از نوکری و خدمت به اجانب است، نحوه قضاوتشان چگونه است؟!
جالبترین گزارش سرجان کمپبل به تاریخ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵ارسال شد که در آن نوشته بود«. امروزعصرشخصی ازجانب امام جمعه به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریک گوید. وهمچنین مراتب شادمانی امام جمعه و تمام طبقات مردم را ابراز دارد. و نیز اعلام دارد که: همه معتقدند بر اثر کوشش های من بود که خوشبختانه توانستند از این آفت بدتر از طاعون رهائی یابند. کسانی دیگر هم آمدند و همان معنی را تکرار کردند. امام جمعه و شاهزاده وردی میرزا خواهش داشتند که به دیدن ایشان بروم.»
در آن زمان میر محمد مهدی امام جمعه تهران بوده است. سرجان کمپبل با پرداخت مبالغی پول به نوکران و جیره بگیران خویش در دربار و دولت و همچنین با تقسیم پول بین ملایان و ارباب عمایم سرانجام موفق شده بود بزرگترین دشمن خود را که گناه اوحفظ منافع ایران در برابرخارجیان بود به قتل برساند. گناه بزرگ قائم مقام از روزی شروع شد که هدیه ارسالی پادشاه انگلستان را از جیمز موریه وسپس حقوق و مقرری ماهانه اش را که ازکمپانی هند شرقی وحکومت هندوستان برای خود او و وزیران خارجه ایران درنظرگرفته بودند نپذیرفت.
و نتیجه این ایستادگی درمقابل انگلیسها وحفظ منافع ایران را، در روز آخرصفر ۱۲۵۱– یعنی شش روزبعد ازدستگیریش– دید، جلادان محمد شاه او را خفه کردند تا سفیر وقت انگلیس موفق شود خود را به پادشاه قاجار نزدیک کند و قرارداد بازرگانی را که مثل قرارداد ترکمانچای ننگین بود به ایران تحمیل نماید. (I I )
۳ – در مدرسۀ مذهبی نمدمالان کرمان و سایر مدارس مذهبی، طلاب کارشان صیغه دادن زن و دخترست!
به کوشش حمید سیاح« خاطرات حاج سیاح »، مؤسسه انتشارات امیر کبیر ۲۵۳۶ ، ص ۱۷۳
حاج سیاح محلاتی در خاطراتش ( خاطرات حاج سیاح » به کوشش حمید سیاح ) در باره آخوندها و طلاب کرمان اینگونه شرح می دهد:
از شدت پریشانی، دختران که به نه سالگی رسیده یا نرسیده، به مقاطعه میدهند، یا به اسم صیغه و متعه، یا فروش، هرچه که بگوئی سزاست. در مدرسۀ مذهبی نمدمالان کرمان و سایر مدارس مذهبی، طلاب کارشان صیغه دادن زن و دخترست. که به خود زنها یا کسان ایشان وجهی داده، زنها را برای اینکار اجاره می کنند. به مردم صیغه یا مقاطعه می دهند، وجه اجاره را داده و باقی دخل ایشان است. این وضع کرمان و آن عمل طلاب شریعت درمدرسه! به سایرمدارس مجال نکردم بروم لکن بمدرسۀ نمد مالان رفتم. این مدرسه زیاد وسیع نبود حجراتی که دارد در ایوان هرحجره از طلاب جوان یا پیر نشسته و به هرکس که وارد می شود، به او قلیان میدادند، و اظهار انس کرده بعد می پرسیدند: از او سئوال می کنند که زن می خواهی یا دختر جوان، قیمت را طی کرده، آخوند خود صیغه می خواند. بعد یا آن شخص به منزل زن می رود، یا زن را به منزل خود می برد. گاهی شبها هم طلاب برای طلاب یا آشنایان ایشان هم می آورند و از این وجوه مالیات دیوان و خدمتانۀ، مامورین داده می شود. این زن بیوه به مدارس مذهبی آمده و شبانه متعه طلاب شده و پول می گرفتن ، احتصاص به کرمان ندارد. در تمام شهرهای ایران طلاب عزب در مدارس غالبا زن می آورند ومتعه می کنند، یکشبه یا چند ساعته وحتی در نجف و کربلا هم متداول است. لکن به دیگران دادن واجرت گرفتن منحصربه کرمان است. غالباً توپچیها درآنجا پول دارهستند، زیرا اغلب کار ایشان قماراست و قمار خانه دارند، مردم مضطرشده خصوصاً برای مالیات دیوان ازدهات و شهر، زن و دختر به آنها گرو داده پول قرض می کنند. ( III )
۴ – دوآخوند بدنام، بنام کاشانی و بهبهانی با دریافت کمک های مالی از“سیا”برای سرنگونی حکومت ملی دکترمحمد مصدق کوشیدند
بیاد بیاوریم دو آخوند بدنام بنام کاشانی و بهبهانی با دریافت کمک های مالی از“سیا”برای سرنگونی حکومت ملی دکترمحمد مصدق کوشیدند(۶) و شخص خمینی به گفتۀ آقای مهدی حائری یزدی، فرزند شیخ عبدالکریم حائری بنیانگذار حوزه علمیه «با آقای بهبهانی هم خیلی مربوط بود وخیلی معتقد به عقل سیاسی آقای بهبهانی بود معتقد بود که آقای بهبهانی درعقل سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. درروش های سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. درروش های سیاسی آقای بهبهانی کاملاً آقای خمینی همانطوری که بنده یادم هست، پشتیبان آقای بهبهانی بود خیلی بیشترازاینکه اصلاً به افکار سیاسی آقای کاشانی وقعی بگذارد وازاین جهت ازنقطه نظرمشی سیاسی درخط مشی سیاسی مرحوم بهبهانی یعنی همان خطی که آقای بهبهانی با دربار و با دولت وقت واین ها داشت. تقریباً درهمان خط بود نظریات کلی سیاسی آقای خمینی.» (۷)
درواقع خمینی از پویندگان راه شیخ فضل الله نوری و درجبهه کودتاچیان بر ضد حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق بود همکارمحمد بهبهانی عامل انگلیس وابوالقاسم کاشانی بوده است ، متاسفانه اکثریت پیروان نهضت ملی ایران بخاطر نبودن آزادی و حاکم بودن سانسور در جامعه در آن زمان کمتر از سابقه سیاسی او اطلاع داشتند! و بیشتر تحت تأثیر قیام پانزده خرداد و مواضع ضد کاپیتولاسیون او قرار گرفتند. در حالیکه پس از پیروزی انقلآب بهمن ۱۳۵۷ و تبدیل شدن آیت الله به قدرقدرت جامعه، بخاطر آن سابقه تاریخی است که ﺁتش کینه خمینی به مصدق و جانبداران نهضت ملی، هنگام کودتا برضد اولین رئیس جمهورمنتخب مردم ایران، یکباردیگرشعله ورمی شود. زیرا هسته عقلانی اسلامیت خمینی دربازگشت به ایران لخت ذهنیت و تربیت حوزه ای او بود که براساس قدرت، زور و تزویر است * و با استعانت از باب فقهی «مباهته »(۸) برخورد با مخالفان و منتقدان نظام ولایت فقیه را به هر طریقی حتی با دروغ و بهتان و تهمت و افتراء برخود مجاز دانست! ( IV )
جمال صفری
۲۶ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ یولی ۲۰۲۳
منابع:
( I جمال صفری «مصدّق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران » جلد شانزدهم ،انتشارات مصدّق – فاطمی ، تیر ۱۳۹۹ ، صص ۱۰۲ – ۹۹
( II جمال صفری «مصدّق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران » جلد سیزدهم ،انتشارات مصدّق – فاطمی ، تیر ۱۳۹۸ ، صص ۴۳ – ۳۹
( III جمال صفری «مصدّق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران » جلد نوزدهم ،انتشارات مصدّق – فاطمی ، تیرماه ۱۴۰۰ ، صص۲۱ –۲
( IV جمال صفری «مصدّق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران » جلد سیزدهم ،انتشارات مصدّق – فاطمی ، تیر ۱۳۹۸ ، صص۱۳-۱۲
* توضیح:
* ابوالحسن بنی صدر گفت وگوبا نشریه زیتون: یک بار درباره حجاب [با آقای خمینی] بحث کردیم، همان وقت که میگفتند «یا روسری یا توسری» در حضور مهندس بازرگان بود که به ایشان گفتم مگر شما نبودید در فرانسه گفتید زنان در پوشش آزادند؟ گفت من در فرانسه از راه مصلحت حرفهایی را زدم که الان لازم ببینم عکس آن را میگویم. من گفتم: «هاذا ماکیاول» تازه ماکیاول هم نگفت که به این صراحت بزنید زیر حرفتان. گفت که یک جوری وانمود کنید که انگار من میخواهم و دیگران گوش به حرف نمیکنند و کار خودسرانه میکنند.
نشریه زیتون – ۲۸ تیر ۱۳۹۹
* خمینی به پیمانشکنیهایش در پاریس چندین باراقرار کرد: «برای این است که مامی خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس دراین رابطه ممکن است من دیروزحرفی را زده باشم وامروزحرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم امروزمی گویم.»
خمینی «صحیفه امام خمینی » ، جلد ۱۸ – صفحه ۲۴۱