شایا گلدوست
۲۵ نوامبر از سال ۱۹۹۹ «روز جهانی مبارزه با انواع خشونت علیه زنان» نامگذاری شده است. هر ساله کنشگران و فعالان حوزه زنان و برابری جنسیتی از این روز تا دهم ماه دسامبر، به صحبت و اطلاعرسانی درباره خشونتهایی که زنان به واسطه جنسیت خود در جوامع مختلف تجربه میکنند، میپردازند.
هدف از این مناسبت تاکید بر مبارزه با انواع خشونتهایی است که زنان و دختران به واسطه هویت جنسیتیشان در جوامع مختلف تجربه میکنند.
***
در میان زنان، اقشار آسیبپذیر و به حاشیه رانده شده، بیشتر از زنان دیگر در معرض خشونت قرار دارند. یکی از این گروه های آسیبپذیر زنان ترنس و زنان رنگینکمانی هستند، زنانی با گرایشهای جنسی و هویتهای جنسیتی متفاوت با آنچه که جامعه آن را هنجار و قانون تلقی میکند. این گروه از زنان، علاوه بر خشونتهایی که زنان در جوامع مختلف با آن روبرو هستند، تبعیضها وخشونتهای مضاعفی را به واسطه هویت جنسی و جنسیتی خود تجربه میکنند، تجربیاتی که شاید زنان دیگر با آنها مواجه نشوند.
زنان رنگینکمانی معمولا از سنین پایین در خانواده و از سوی والدین و اطرافیان مورد خشونت قرار میگیرند و در سالهای بعد در روابط شخصی، محیط مدرسه، محیط کار، اجتماع اشکال متفاوتی از خشونت را تجربه میکنند. بسیاری از این افراد، نه تنها از سوی مردان و نظام مردسالاری، بلکه از سوی زنان غیررنگینکمانی نیز متحمل تجربیات تلخ و دردناکی میشوند.
تجربیاتی که ممکن است به قیمت تباهی زندگی آنها تمام شود. مانند «آتنا» زن همجنسگرایی که به واسطه گرایش جنسیاش، از سوی خانواده مجبور به ازدواجی ناخواسته شد.
«دیر خودم را شناختم. محیط بسته فرهنگی و فضایی سنتی که در آن زندگی میکردم مانعی بود برای آنکه گرایش جنسیام را به درستی بشناسم. از کودکی احساسات متفاوتی داشتم، اما دلیلش را نمیدانستم. حدودا بیست ساله بودم که رابطه عاطفی و جنسی با همجنس خود را تجربه کردم، آنجا بود که مطمئن شدم یک زن همجنسگرا هستم. خوشحال بودم از اینکه خودم و گرایش جنسیام را شناختهام و نگران از اینکه با این واقعیت چطور زندگی کنم.»
«آتنا» فرزند دوم خانواده است، خواهر بزرگترش چند سال پیش ازدواج کرده بود و حالا فشار خانواده برای ازدواج روی او بیشتر شده بود.
«رسم بود که دیگر بعد از پایان دبیرستان دختر را برای کسی نشان میکردند و بعد از یکی دو سال هم ازدواج و بچه و زندگیای که مادرهایمان تجربه کرده بودند، سرنوشت ما هم میشد. چند سالی به بهانههای مختلف از ازدواج سر باز زده بودم. روی هر کسی که پیشنهاد میشد یک عیب و ایرادی میگذاشتم و ردش میکردم، اما نمیدانستم تا چه زمانی میتوانم به این روند ادامه دهم. پدرم بسیار تمایل داشت که هرچه زودتر ازدواج کنم و به مادرم فشار میآورد. شرایط مالیمان هم خیلی خوب نبود، یک نانخور هم کم میشد به نفع پدرم بود.
خلاصه که یکی دو سال پس از پایان دبیرستان به هر شکلی بود جان سالم به در بردم، اما بیشتر از این نمیتوانستم ادامه دهم. از سویی از ازدواج میترسیدم. از خودم و احساساتم مطمئن نبودم، تازه خود را شناخته بودم، تصورش هم برایم سخت بود که با یک مرد زندگی کنم. نه احساسی داشتم و نه تا به حال رابطه با یک مرد را تجربه کرده بودم. تصورش مرا به وحشت میانداخت.»
او میگوید هرچه رابطه با دختری که دوستش داشت بیشتر پیش میرفت، او از احساسات و تمایلاتش بیشتر مطمئن میشد، اما امکان نداشت که بتواند درباره این موضوع با خانواده صحبت کند. صحبت از این موضوع پایانی جز مرگ برایش نداشت.
«دوست دخترم از همکلاسیهای قدیمیام بود. از دوران مدرسه هم را میشناختیم، برای همین ارتباط ما با هم خیلی شک برانگیز نبود. یک روز که با دوست دخترم در خانه تنها بودیم، خواهرم سرزنده به خانه ما آمد. کلید داشت، در را باز کرد و داخل خانه شد و ما را در شرایطی دید که نباید میدید. نمیدانم میتوانید تصور کنید که بعد از آن چه شد یا نه؟ وحشت کرده بودم، میدانستم که زندگیام تمام شده. مطمئن بودم که مرا میکشند و جنازهام را جایی خاک میکنند تا هیچکس پیدایم نکند. راه فراری هم نداشتم. کجا میرفتم؟ نه پولی داشتم و نه راهی و جایی را بلد بود.
خواهرم هر چه دیده بود را به مادرم گفت و مادرم هم سر و سینه زنان همهچیز را به پدرم منتقل کرد. آنقدر کتک خوردم که فکرمیکردم روزهای پایانی زندگیام است. میگفتم که همین روزها زیر دست و پای پدرم جان میدهم و میمیرم، اما نمردم. انکار زندگی برایم ماجرای تلختری را رقم میزد. پدرم گفت یا با اولین کسی که میآید ازدواج میکنی یا با دستان خودم تو را خاک میکنم.
ایکاش میگذاشتم که مرا بکشد، شاید عذابش کمتر بود. مجبور به ازدواج شدم، با مردی که ۱۲ سال از خودم بزرگتر بود. نه تنها هیچ احساسی به او نداشتم، بلکه حتی نمیشناختمش. البته چه فرقی میکرد؟ زندگیام که از این سیاهتر نمیشد. چه فرقی میکرد که با کدام مرد ازدواج کنم؟ اتفاقی که نمیبایست میافتاد، افتاده بود.»
«آتنا» در ادامه میگوید که حالا ۶ سال است که ازدواج کردهام. همان سال اول به اجبار باردار شدم و یک دختر دارم. عشقم به دخترم بیانتهاست، اما این بچه را از یک مرد نمیخواستم. تصورم از زندگی و آیندهام چیز دیگری بود. رویایی که تباه شد. حالا روزها و لحظههای زندگیام سیاه است.
زندهام، اما زندگی نمیکنم. گاهی با خود میگویم کاش به این ازدواج تن نداده بودم و همانجا زیر دست و پای پدرم میمردم. دردش کمتر بود. حالا هر روز میمیرم. هر روز که با مردی که هیچ احساسی به او ندارم زیر یک سقف زندگی میکنم. تمام لحظههایی که مجبور به تن دادن به رابطه جنسی اجباریام، شکنجه میشوم و هر ثانیه که نگران آینده فرزندم هستم عذاب میکشم.
ازدواج اجباری و تن دادن به روابط ناخواسته تنها یکی از خشونتهایی است که زنان و مخصوصا زنان رنگینکمانی آن را تجربه میکنند. اخبار و شواهد نشان میدهد که بسیاری از این زنان تحت عنوان قتلهای به اصطلاح «ناموسی» از سوی پدر، همسر، پارتنر و اعضای خانواده جان خود را از دست داده و یا تحت فشارهای خانوادگی و اجتماعی و قانونی به زندگی خود پایان میدهند.
آمار دقیقی از قتلهای خانوادگی، تجاوزها و تعرض به ترنسها و زنان رنگینکمانی در ایران وجود ندارد. گزارش ها در این باره در سایر کشورها، نشان دهنده این است که زنان رنگینکمانی در جوامع مختلف از خشونت در امان نیستند و به دلیل هویت جنسی و جنسیتیشان به اشکال مختلف این خشونتها را تجربه میکنند.
شواهد نشاندهنده این است که با وجود همه تلاشهایی که در سراسر دنیا برای حمایت از ترنسها و اعضای جامعه رنگینکمانی و همینطور زنان صورت میگیرد، اما هنوز هم برای رسیدن به حقوق برابر و از بین بردن ظلم، تبعیض و خشونت سیستماتیک راه درازی در پیش داریم و این امر تنها با تلاش همه فعالان این حوزهها و به رسمیت شناختن همه زنان و تلاش برای رسیدن به حقوق برابر محقق میشود.