یاد باد
یادباد آن نهضت آزادساز
ای دریغا آن مصدق پیشوا
داشت باور او به حق آدمی
هم به اعلامیه آن اتکا
سازمان بستگی های ملل
گفت بر هنجار و گفتارش زها
حاکم اندر دادگاه لاهه شد
هم شد از شورای امنیت رها
تا زروس و انگلیس وآمریک
گشت آخر بند از بندش جدا
افسری بد نام او افشارتوس
پیشوا را بد عمید و متکا
افسری دیگر سخائی بود و زو
داشت آئین وفاداری جلا
هم وزیری چون حسین فاطمی
کاو چو مه بود و مصدق میترا
نامه ای بد «شورش » و دارنده اش
بود پرچمدار و گردی مجتبا
در لهیب کودتا ضایع شدند
همره بسیار خلق بی گنا
گشت زندانها پر از آزادگان
خاک شد مسموم و ناسالم هوا
پادگان و احمدآبادش همی
بود تا میبود تنها آشنا
چارده ی اسفند چهل و پنج رفت
آن یگانه پیشوا و رهگشا
این« محمد » گفت بعد از آن «تقی »
گر وطن خواهی سوی قانون گرا
راه استقلال وآزادی و داد
راه او بوده است و اصلاح ای فتی
هر که شد همسو به استعمار غرب
کوس رسوائیش بر شد تا فضا
گر لباس از بهر شهرت داشت یا
رفته بود اندر لباس پادشا
کی شود تسلیم ذلت ملتی
کاو همیشه بود ضد اشقیا
سوی حق است او و نصب العین او است
داد تا آینده بی انتها
ما نه آن باشیم کز حق بگذریم
نی فراموشی بود در کار ما
*************************************
۹ اسفند
کاشانی ازآن سو و زین سو بهبهانی
خواندند زالونوچه گان را میهمانی
پر گشت زآنان سردر سنگی و معبر
با حیله و افسون و نیرنگ نهانی
روز نه اسفند در سال سی ویک
گردید از آن زرد پوش،ایران زیانی
زآن روز هر روزی فسونی تازه شد ساز
ما را غم افزود و عدو راشادمانی
گشتند هم آهنگ با همدست گرگان
با هیئت و روبند وشولای شبانی
آه از نهاد مادر میهن برآمد
بردند زایران شوق و شور زندگانی
انبوه بد مردم درآن جنبش که از آن
نوشد تو گفتی کارزار کاویانی
بعد ازستادن روی در روی ستبداد
رزم ستعمار آمد وشد داستانی
آن حاصل اش مشروطه بد در اول قرن
وین رزم شدآغاز در سال میانی
درآمریک وآسیا تا آفریقا
خندان شد آن رخسارهای زعفرانی
شد لندن وواشنگتن بهر ستعمار
کانون افسون سازی و رنگ و تبانی
کاشانی اول همچو فضل اله اول
پیمود راه راست با عالی و دانی
لیکن چو فضل اله از بهر ریاست
در قلب دیگر بود و دیگربد زبانی
تا آنکه فضل اله ثانی را به مجلس
اکرام کرد وحفظ اورا گشت بانی
پرورد در اطراف خود چون شمس و شعبان
بد سروسرّ اورا و نواب چنانی
هم داشت با دربار و با اعوان دربار
ربط وسروسرّی زایام جوانی
فرجام افتاد از نفس در پیش صف ها
آن کس که آموزند از او قهرمانی
در بند کردندش ولی بگذشته ازجان
یک سو ززندان پرده را زد شایگانی
از سی ودو تا چهل وپنج او سیزده سال
میبود در زندان و تبعید فلانی
تا چارده ی اسفند کاو شد پیش یزدان
«فولادقلب»آن پیشوای جاودانی
«بگذار تا بر هم زنم دست تحسرً»
از حبً نفس و جیفه دنیای فانی
*******************
پنجاه و هفتی
گر از وضع کنونی در شگفتی
تو ملت را مگو پنجاه و هفتی
مدان خود را زیک نسل مجزا
از این پندار بیرون شو بخود آ
بود زنجیره ای از نسل ملت
در این ورطه برو دنبال علت
که کاخ بی در و پیکر نباشد
وهرگز طفل بی مادر نباشد
بدان ملت ندارد اشتباهی
تو گر اوضاع اکنون را نخواهی
بدان سیلی بناگه شد سرازیر
مسیر رود از آن یافت تغییر
بدان ملت مقابل شد بدان سیل
که تا زائل کند آثار آن سیل
توئی یک حلقه از زنجیر ملت
مکن جانا از آن مقصود غفلت
همان مقصود کآن را می شناسی
دموکراسی وآن لوح اساسی
که بهرش نهضت ملی بپاشد
که در ایرنزمین عقده گشاشد
که بعد از عقد نحس ترکمن چای
زلوح افتاد استبداد از پای
نبشته گشته با خون شهیدان
به خون ملت سبحان ایران
نباشد جای رجعت بر ستبداد
ستقلال است و آزادی فرایاد
نه جای مبحث برنا و پیر است
هدف تغییر تغییر مسیر است