اول کلمه بود …

سه شنبه, 13ام خرداد, 1393
اندازه قلم متن

shariati_ali2014

به بهانه نوشته آقای مهرآسا در باره «اصطلاح ناهنجار ملی-مذهبی‌ها»

کلمه قاموس و ناموس خاص خویش را دارد. هر نامی نیت و بار و هدف ویژه‌ای حمل می‌کند. آزادی و دمکراسی و حقوق بشر ترمهای خشک و آکادمی نبوده و برای هدف و نیت ویژه در تاریخ ثبت و درج شده‌اند.

آقای محمد علی مهرآسا در نوشته‌ای بنام «اصطلاح ناهنجار ملی – مذهبی‌ها!» راز دلش را باز کرده و برای بیان و یا اثبات نظرات خویش آسمان را به ریسمان بافته و نیمه درست را با نیمه نادرست و درک شخصی در هم کرده تا نظرش را جدی و درست و یگانه بنماید. من نه دوست دارم و نه می‌خواهم وارد این ماجرای, به‌زبان عامی جنگ زرگریٖ شوم ولی دوست دارم برای آگاهی و اطلاع چند نکته را اشاره کنم. من با بسیاری از گفتار ایشان در باره نهضت آزادی و اصطلاح ملی – مذهبی هم باور بوده و آنها را یکی از گیرهای اصلی در ناهمگرائی اپوزیسیون ایرانی می‌دانم.

شریعتی و «فن مغالطه»

من نوشته ایشان و بسیاری نوشته‌های در این باره و نوشته‌های آقای مه منش را خوانده و می‌خوانم. همچنین با آقای بازرگان و نوشته‌های ایشان آشنائی داشته و از دیر باز (از سالهای ۱۳۴۸ تا امروز) درگیر مبارزات سیاسی-اجتماعی بوده و با پندارها و نظرات و حرکات گروها و سازمانها و جریات آشنائی دارم; نه در حرف که در عمل نیز. نوشته‌های پی در پی من بنام «کالبد شناسی مکتب خمینی» به کتاب کشیده شد که جلد اول آن در سایت‌های اینترنت وجود دارد. به‌زبان ساده, ما زندگی و بودن خویش را در این راه گذاشتیم و امروز نیز با مدارک کارشناسی ارشد و دکترا و تدریس دانشگاه و حرفه مهندسی برق و سیستمها, دغدغه آزادی ایران و رهائی انسان رهایم نمی‌کند. از اینرو با دل و جان به حرفها و نظرات و گفتمانها برخورد کرده و با نیت مثبت به آنها می‌نگرم. دوست ندارم آنچه را که فراتر از عقل و نظر من می‌باشد را به رژیم و یا بیگانه نسبت داده و خود «راضی از قاضی» برگردم. هنوز هم که نباید خود را فریب داد و با حرفها و کلمات بازی کرد. اگر حرفی و نظری است باید با روشنی و شفاف گفت و حرکت کرد. دیگر نمی‌توان و نباید با “فضل” کوروش و یا محمد و حتی مصدق بخود بالید و منتظر ظهوری دیگر بود. اینک مائیم و این بشریت و این ایران و جهان پر تپش.

آقای مهرآسا نوشته خویش را با گریز به حسنیه ارشاد و شریعتی آغاز کرده و می‌گوید «علی شریعتی از آنگونه شخصیتهای غلط اندازی بود که به دلیل‌ها و سببهائی که جامعه ی غرق در استبداد ایران آن روز طلب می‌کرد، وارد فضای روشنفکری ایران شد». سپس با اشاره به تاسیس حسنیه ارشاد می‌نویسد «پس از مدتی، این محل پایگاهی شد برای خودنمائی‌های جناب علی شریعتی؛ و هیئت امنای آن زمان حسینیه ارشاد با دست و دلبازی تمام مکان را در اختیارش گذاشتند تا هرچه در دل تنگش گیرکرده و می‌خواهد بروزدهد، بگوید. جناب علی شریعتی نیز که سخنوری ماهر با صدائی ریز و بچگانه بود؛ و درضمن در فن مغالطه بسیار مهارت داشت و سفسطه را به خوبی می‌شناخت، جوانان ناراضی و تشنه ی شنیدن انتقاد از حاکمیت را به زودی جذب این مکان و استماع سخنان خود کرد. تا اینکه پس از مدتی نه زیاد طولانی، ساواک تاب این همه آزادی گفتار را نیاورد و دروازه ی حسینّیه را بر روی هر سخنرانی و اجرای هر آداب و رسومی بست.” ایشان سپس می‌آورد “از سرنوشت شریعتی پس از بسته شدن حسینیه ارشاد، من بی‌خبرم و نمی‌دانم زندانی شد و یا به دانشگاه مشهد بازگشت؛ اما درسال ۱٣۵۴ در لندن با سکت قلبی مرد و پیکرش هم با احترام به سوریه بردند و بر روی دوش کسان و هوادارنی چون قطبزاده و دکتر یزدی در آن سرزمین دفن کردند. بدبختانه هوادارنش او را شهید خطاب می‌کنند.» [نقل از نوشته آقای مهر آسا در سایت ایران امروز – تاکید روی کلمات از من است)

ایشان در ادامه می‌نویسد «آنچه من از شرح حال، طرز فکر و نوشته‌های شریعتی دریافته‌ام، قبول این باور است که او کاپیتال مارکس را پسندیده، اما عمیقاً مفهوم مارکسیسم را درنیافته بود؛ و چون در خانواده شیعه‌ی متعصب و وارع و اهل عبادت پروش یافته و با مفاهیم کلامی نیز آشنا بود، با نوعی بازی با کلمات، می‌خواست ماتریالیسم دیالکتیک و کاپبتال را، با قرآن و نهج البلاغه مزدوج کند و از آن طفلانی به دنیا آورد که اولی «تبیین جهان» نام گرفت و دومی «اقتصاد توحیدی» و البته شاه و ساواک حاصل این ازدواج را «مارکسیسم اسلامی» نامیدند و شاه نیز معتقد بود یک ملقمه‌ی جمع اضداد، بنیان فکری مجاهدین را ساخته است و اغلب به آن اشاره می‌کرد.» سر آخر جمع می‌زند که «به هر تقدیر، شریعتی رفت و نیک و بد، به تاریخ پیوست؛ اما میراثی بر جای نهاد به نام مجاهدین خلق که هم اکنون نمی‌دانند با آن دکترین و آرمانی، که استاد تلقین فرمود، چگونه برخورد کنند و یا چگونه آن را بزدایند و از سر وا کنند.»

من فکر نمی‌کنم ایشان تفاوت مجاهدین با شریعتی را ندانسته و یا نمی‌داند که «تبیین جهان» مجموعه سخنرانیهای مسعود رجوی در دانشگاهای تهران در سال ۵۸ است و اقتصاد توحیدی را نیز آقای بنی صدر نوشته‌اند. من نمی‌دانم اینگونه سرهم بندی کردن با شتاب را چه بنامم. شاید از آقای مهرآسا باید تعریف مغلطه و سفسطه را پرسید. چنین سرهم بندی با مدرک دکترا و ادعای ملی و مبارز و سکولار!! ایشان چنان در جایگاه حق بجانب نشسته‌اند که بخود اجازه نمی‌دهند تا از سرنوشت شریعتی و از تاریخ درست مرگش (کاری که به آسانی و با یک کلیک روی سایت ویکی‌پدیا یا گوگول شدنی است) نیز اطلاع درست بدهند.. باید پرسید به کجا چنین شتابان!!!

تا حالا بسیار گفتار و نوشته و کتاب در باره شریعتی و کارها و نظراتش انتشار یافته و ادامه دارد; از ساواکیهای دیروز گرفته تا اطلاعات‌چی‌های جمهوری اسلامی تا دوستداران و هواداران دیروز و امروزش. شاید بتوان گفت که نوشته‌های در باره شریعتی از نوشته و گفتار خود ایشان نیز جلو زده است! چرا؟ من علاقه‌ای به بازگوئی و یا دگرگوئی آنها را ندارم. شریعتی بزبان خودش بیان می‌کند «نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد- نمی‌خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت- ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد- گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازی گوش- و او یک ریز و پی در پی دم و بازدم گرم خویش را- در گلویم سخت بفشارد- و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دائم- سکوت مرگبارم را». و به آنهائی که چه در مقام دفاع و یا تکفیر و تخریب راه مصلحت و تدبیر پیشه کرده‌اند گفت: «هرگز از ظلم ننالیده‌ام و از خصم نهراسیده ام و از شکست نومید نشده ام ، اما این کلمه شوم “مصلحت” ، دلم را سخت به درد آورده بود». به نظر من شریعتی با ایمان به اینکه: «تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی: آزادی، عدالت و عرفان!» می‌پیوندد دنیای خویش را ساخت و رفت. آنچه که می‌ماند مائیم و نقش ما در تاریخ. نه می‌توان با فضلش زیست و یا با تردش راحت شد.

از آقای مهرآسا باید پرسید که آیا واقعا آنهمه جوانان و معلمان و هنرمندان و مردان و زنان “خرد” ایشان را نداشته تا زندگی و مال و جان خویش را دستخوش مشتی مغلطه و سفسطه نکنند و انقدر بدبخت نباشند که او را شهید بنامند!! جالب اینکه به‌تازگی نیز نوشتاری بنام «فدائیان جهل» انتشار داده شد که تم اصلی آن بی‌اعتبار کردن نسل انقلاب و تز انقلابی آن دوره است. نمی‌خواهم آقای مهراسا را در آن طیف بگذارم!!! اما به آقای مهر آسا می‌توان گفت چندان نگران آن “بدبختان” نباشید و بجای آن از خود و یاران بپرسید که چرا, امروز در این دنیای آزاد خارج از کشور و با امکانات گسترده و حیرت بر انگیز اینترنت و دنیای مجازی ارتباطات, چرا نتوانسته و نمی‌توانید چندتا از آن «نا بدبختها» را, آنهم پس از اینهمه خیانت و جنایت رژیم خمینی, بحرکت در آورده و برای این مردم ستم کشیده کاری بکنید؟

جالب اینجاست که آقای مه‌منش با ادعای مصدقی خویش ملی -مذهبی‌ها را, در مقام گله, مزاحم می‌دانند. من هرگز لیبرالیسم را تا این اشل ضعیف و بی رمق ندیده بودم. باید برای پیروزی در مبارزه راه باز کرد نه اینکه از دیگران انتظار کنار کشی داشته و از آنها خواست تا جاده صاف کن آنها باشند. جبهه ملی‌ها خود را همانند آخوندها, که خود را متولی اسلام می‌دانند, متولی مصدق کرده و انگار از همه طلبکارند. به‌نظر من, یاران واقعی و درست مصدق شریعتی و مجاهدین و فدائیان بودند. آنها به‌جای اینکه در خانه بنشینند و منتظر فرمان ملوکانه عالی جناب اعلیحضرت باشند, در میدان‌های رزم و نبرد از مصدق دفاع کرده و روح و راهش را در اشلی جدید باز کرده بودند. می‌توانید انکار کنید که یکی از بهترین اثر در باره دکتر مصدق نوشته‌های آقای مصطفی شعائیان است؟

اگر شریعتی افسونگر و سخنور ماهر بود آن را در خدمت به خلق بکار گرفت و به جای تدریس و پژوهش دانشگاهی (نام و نان زیادی هم داشت. یکبار هم آقای جمالزاده از ایشان خواسته بودند تا در باره بهائیت پژوهش کنند) با دیو پلید خفته آخوندیسم (او استبداد دینی را بس خطرناکتر از استبداد شاهی می‌دید) و استبداد شاهی در گیر شد و در نبردی نا برابر تمام نام و نان و جانش را در آن راه گذاشت. راهی که با بارور شدن آن روحانیت پلید و مفت خوار و انیستیتوی فاشیست مذهبی را برای همیشه دنبال کارشان می‌فرستاد. کاری که لوتر با کلیسا و اربابانش کرد.

شریعتی را باید آغازگر رنسانس اسلامی و پروتستانی دانست که ترک جدی بر تفکر دینی ایرانیان وارد کرده است (می توان موافق بود و یا مخالف ولی نمی‌توانیم تاثیری را که شریعتی بر جامعه و تفکر اسلامی گذاشت نادیده بگیریم. آقای خامنه‌ای روزی افتخار شاگردی شریعتی را داشت. از سویی نیز، شریعتی او چون استخوان تیزی در گلوی خمینی گیر کرده بود که نه می‌توانست هضمش کند و نه توان بیرون انداختن آن را داشت. او در سال ۵۸ کینه خویش را آشکار کرد و تز اسلام منهای روحانیت او را غیر مستقیم خیانت نامید). هرچند خمینی با دسیسه‌های آشکار و پنهان موج را بنفع خویش چرخاند و سواری آغاز کرد. ولی «ماه عسل» قدر قدرتی‌اش چندان دوام نیاورد و مجبور شد برای حفظ قدرت بر همه تیغ بکشد; از شریعتمداری گرفته تا منتظری و مجاهدین و دیگر نیروهای درگیر در انقلاب. چه بی‌انصافانه است تا شریعتی را رکابدار خمینی دانست! اقای مهراسا آیا بنظر شما این جمع اضداد نیست (اسلام منهای روحانیت شریعتی با اسلام ولایت فقیه خمینی). خمینی سعد ابن ابی وقاص بود ولی شریعتی سر حلاج داشت و قلب نیچه. بگذریم!!

سرانجام با دسیسه مشترک شیخ (علمای بزرگ به شاه اخطار داده بودند تا از شر شریعتی راحتشان کند و گرنه خود اقدام خواهند کرد) و شاه حسینیه ارشاد بسته و شریعتی به زندان و حبس خانگی رفت. شریعتی برای فرار از این تنگناه در سفری نیمه پنهانی از ایران بیرون رفت و با مرگی مشکوک در انگلستان درگذشت (۲۹ خرداد ۱۳۵۶ نه ۵۴). چه ساده لوحانه است تا دست ساواک را در این ماجرا نادیده گرفت و به ایست قلبی بی‌دردسر بسنده کرد (شریعتی در هنگام مرگ فقط ۴۲ سال داشت). آقای یزدی و چند تن از رفقا با شتاب و بی سر و صدا راهی دلپسند (اما بی خطر) در پیش گرفته و جنازه شریعتی را به جای ایران به سوریه بردند.

ملی – مذهبی

من با آقای مهرآسا به ناهنجار بودن اصلاح ملی-مذهبی باور داشته و کل بیانش را در این باره با اصلاحاتی چند قبول دارم. کلمه قاموس و ناموس خاص خویش را دارد و در بیان مذهبی نیز به خدا پیوند زده می‌شود. در انجیل آمده است که «اول کلمه بود و کلمه خدا بود…» در قرآن نیز به قلم و کلمه سوگند یاد می‌شود. جالب اینکه سایت آقای میر حسین موسوی نیز کلمه نام دارد. هر کلمه نیز بار خویش را داشته و بر این اساس نیز علمای علم لغات و دیکشنری‌ها پدید آمده‌اند تا معانی کلمات را حفظ و حراست کنند. هر چند در ایران جمهوری اسلامی تمام مرزها درهم و برهم شده است و هر فرد تفسیر و یا برداشت خویش از کلمات را برتر می‌داند. از آن گونه است که هر روز با واژه و اصطلاح من در آوردی سر و کار داریم. از جمهوری اسلامی, حکومت دینی, مردم سالاری دینی, حقوق بشر اسلامی ووو … گرفته تا ملی-مذهبی و روشنفکری دینی و وو. .. بعید نیست که جامعه شناسی دینی و فیزیک اسلامی نیز به فرهنگ لغات اضافه شوند. اما بدور از بیان سوری این واژه‌ها و کلمات کارکرد و کاربری و راندمان اجتماعی آنها برایم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌باشد. یعنی باید دید که کارکرد اصلاح طلبان از مفهوم روشنفکری دینی و یا دمکراسی دینی چیست و یا چرا واژه ملی-مذهبی بجای «مسلمانان ملی- که در واقع همین است» بکار برده نمی‌شود؟

واژه ملی-مذهبی در برگیرنده طیف مسلمانانی است که دغدغه ملی دارند. در دید نخست, می‌توان پرسید که آیا این طیف شامل سنی‌ها و مسیحیها و بهائی‌ها نیز می‌شود. مگر آنها مذهبی نیستند؟ در نگاه دوم, کارکرد و تلاش ملی شما کجا و چگونه خود نمائی می‌کند؟ شما با ادعای سیاسی و مبارز بودن تا چه درجه به ایران و ملتش اهمیت می‌دهید. کار دینی با مبارزه سیاسی تفاوت دارد. در این جایگاه, اگر منافع ملی با اسلام همساز نشد کدامیک را برتری می‌دهید; اسلام و یا ایران را؟ این امر در مورد قانون و مقررات ویژگی خاص پیدا می‌کند. در مورد کشور مرجع قانون گذاری مجلس منتخب ملت است و هیچ قانون دیگری نباید بدون تصویب در مجلس ضمانت اجرائی داشته باشد(گفتمان اصلاح فقه و شریعت فقط در حوزه دین ارزش دارد نه در بدنه جامعه). در این شرایط, اگر قانونی مدنی با اسلام سازگار نبود, چه طرفی را انتخاب می‌کنید؟ اینها و مواردی از این دست, تا زمانی که به روشنی کتابت و نوشته نشده باشند, به نا هنجاری چنین اصطلاحی کمک کرده و آن را از شفافیت خالی می‌کند.

از نگاهی دیگر, این واژه می‌تواند گمراه کننده و دوپهلو باشد. به زبان ساده, به این طیف اجازه داده می‌شود تا دوپهلو بازی کنند (یعنی محافظه‌کاری و مصلحت اندیشی); این جریان و یا افراد آن می‌توانند در جائی که پای منافع ملی در کار است پرچم مذهب را بالا بکشند و آنگاه که منافع مذهبی اقتضا کند خود را پرچم دار اصلی دین بدانند. اسلام دین و آئین و مرام ماست ولی ایران وطن و قرارگاه و زادگاه و زندگی ماست. ما برای زندگی باید با بیدادگری و استبداد و دیکتاتوری مبارزه کرده و در این راه با همه ایرانیان دردی مشترک داریم و چون بنی آدم اعضای یک پیکریم. پس باید با نامی زندگی و مبارزه کنیم که هستیم. مگر نهضت آزادی, روحانیون مبارز, فدائیان اسلام, و یا سازمان مجاهدین (خلق و یا انقلاب اسلامی) اسلامی نبوده و ادعای ملی ندارند؟

شما نه جبهه هستید و نه یک حزب فراگیر ملی!! در این چندین سال نیز من فکر نمی‌کنم بخت چندان با این نام همراه بوده باشد. آیا همانند مارتین لوتر گینگ, شعار و یا خواست ویژه‌ای را پرچم کرده‌اید؟ مثل آزادی زنان و حجاب و یا انتخابات آزاد. کجا و چگونه با جدائی زن و مرد در اتوبوس و دریا و مدارس و یا دانشگاه مبارزه کرده و پا پیش گذاشته‌اید؟ نمی‌شود از سوئی انتخابات در جمهوری اسلامی را انتصابات دانست و در همان حال به شرکت در آن تن داد و تبلیغش کرد. چرا در قهقرا چنان عقب کشیده‌اید که حتی نمی‌توانید شعار نهضت آزادی و جبهه ملی سالهای ۴۰-۴۱ را تکرار کنید؟ آنها در آن شرایط شعار «اصلاحات آری ولی دیکتاتوری نه» را ملی کرده بودند ولی شما از چه هراس دارید که نمی‌توانید انتخابات زیر وجود گزینش یا نظارت استصوابی را رد کنید؟ از یک طرف مفتخرید که نماینده مجلس شورای اسلامی شدید (اشاره به گفتار آقای یوسفی اشکوری و خانم فاطمه حقیقت جو) و از سویی خود را مخالف اصل ولایت فقیه می‌دانید. این کار جدی بودن شما در مبارزه با اصل ولایت فقیه را نشان نمی‌دهد. با انتشار یک کتاب و یا گفتگوهای تنهائی نمی‌توان ادعای مخالفت با ولایت فقیه را داشت.

دین عرب

آقای مهرآسا از زاویه راست به ملی-مذهبی‌ها برخورد کرده ولی در حقیت نهفت کین توزانه‌اش از اسلام را افتابی می‌کند. او می‌گوید: «به دید من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان که روشنفکر نمی‌تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و تعبد و باورهای کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است. زیرا هرمیهن پرست و ملی گرائی می‌تواند خداشناس هم باشد و به داشتن دین و مذهبی ارثی که وبال گردن و قفل تفکرش نشده باشد اقرار کند بدون آنکه مبلغ و مبین آن آئین شود؛ اما زمانی که این میهن پرست در صدد تبلیغ دین و آئین اعراب است و به سنتها و مراسم اعراب بیشتر از سنتهای نیاکان مقید و وابسته است، گرایشش دینی و عربی است نه ایرانی و میهنی.»

نمی دانم آقای مهرآسا در چه دنیائی زندگی می‌کنند؟ ترم دین و مذهب ارثی دیگر چه صیغه‌ای‌ست. آیا در آمریکای شما هر کس دینی غیر از دین بومیان سرخ پست را ترویج و تبلیغ کند غیر ملی و ضد آمریکا است و روشنفکر نیست؟ مگر امریکا مذهبی ترین کشور جهان نیست (پژوهش دانشگاه ام-ای-تی)؟ مگر مسیحیت دین اکثر مردم آمریکا نیست؟ پس چرا مسیح عبری و یهودی زاده پیامبر و خدای آنهاست و رئیس جمهور آمریکا باید به کتاب مقدس آن سوگند یاد کند. بسیاری از تعطیلات سال نیز رنگ و شکل مذهبی دارند. مثل کریسمس یا جمعه پاک. اما برعکس سرخ پوستها و آیین و مرام و مناسک آنها اصلا به رسمیت شناخته نمی‌شوند!!

در حیرتم که مقام علمی و ادعای روشنفکری شما را چه بنامم؟ کدام روشنفکر و پژوهشگر و تاریخ شناس و دانشمند و یا فیلسوفی دین را ارثی و بومی و ملی و قبیله‌ای مطرح کرده است؟ اصطلاح “دین عرب” شما از کجا ریشه می‌گیرد؟ امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان در شش قاره جهان زندگی می‌کنند و از بزرگترین کشورهای «اسلامی» نیز اندونزی و یا هندوستان غیر عرب هستند. آیا آقای مهرآسا نمی‌دانند که دین و مذهب جهان شمول بوده و در مرز جغرافیائی یک کشور نمی‌گنجد؟ درست از همین زاویه است که کلیسا ومسجد و کنیسا و یا مذهب باید از دولت جدا بوده و رسالت دولت را از مذهب جدا کرد.

بیش ازین نمی‌خواهم وارد این ماجرا شوم! ولی از آقای مهراسای روشنفکر و دکتر انتظار تکرار اصطلاح لمپن بازاری نمی‌رود!! نکند ایشان فاشیست و جنایت کار دینی «فارس» را بر عرب برتری می‌دهند. گویا قتل و کشتار بیست هزار مزدکی بدست مغان زرتشتی اشکالی نداشت. تازه خمینی در مرکز ایران (خمین) زاده شد و با کشورهای مسلمان عرب نیز هرگز رابطه خوبی نداشت. مگر نمی‌دانید که قبر محمد رضا شاه نه در آمریکا که در مصر بخاک سپرده شده است. دشمنان ما امروز عرب و بیگانه نیسنتد. آنها در خاک پاک آریایی زاده شده و در آن پرورش یافته‌اند و بسیاری نیز مدارک عالی تحصیلی را از دانشگاهای معتبر آمریکا و اروپا گرفته‌اند.

گفتنی زیاد است و واگرائی بس وحشت انگیزی بر فضای جنبش سیاسی ایران سایه افکنده است و ما قبل از ارائه راه و روشی فراگیر به یقه درانی و خود بزرگ بینی گرفتار آمده ایم. یک جنبش سیاسی-اجتماعی تنها و تنها با نوآوری و زایش و پیشتازی راه خویش را باز کرده و مردم را به حرکت و جنبش وامیدارد. بقیه همش حرف است و خود راضی کردن. باید آن راه را شناخت و در آن رکاب زد و گرنه نه سی سال بلکه صدها سال در این دایره خواهیم ماند و اجازه خواهیم داد تا مشتی مست و عربده کش (نه با شراب که با دین و ولایت) و جانی و ضد بشر بر ما حکومت کنند!!!
به امید بهروزی و پیروزی ملت ایران بر این جهل و نیرنگ و جنایت!!

دکتر رضا راهدار 
آمریکا, خرداد ۱۳۹۳

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. با بیشتر قسمت های صحبت شما موافقم ولی مجاهدین وفداییان را اصلا و ابدا در راه دکتر مصدق نمیدانم بلکه در ضدیت کامل میدانم چرا که هر دوی اینها ضد دموکراسی و دشمن اقتصاد بازار و لیبرالیسم را جاده صاف کن امپریالیسم میدانستند و عامل فریب توده ها انها میخواستند حکومتی شبیه حکومت کوبا و یا در بهترین حالت ونزوئلای چاوز در ایران برپا کنند یادتان نرفته که همش عربده ضد امپریالیسم میکشیدند از اشغال سفارت امریکا دفاع جانانه کردند و در یک کلام پیروزیشان مثل پیروزی گروه حاکم نکبت و بدبختی ایران بود کجای دنیا با چنین سنخ احزابی به ازادی و رفاه دست پیدا کرده نام مصدق بزرگ را با این فداییان جهل (زیباترین واژه) الوده نکنید راه مصدق راه ازادی خواهی و دوستی و مسالمت با تمام جهان و یک اقتصاد ازاد و تولید محور است الگوی واقعی انان نه مصدق بلکه کاسترو و چگووارا بودند که نتیجه اعمالشان در کوبا بر همه معلوم است!