به نقل از فیس بوک مهرداد درویش پور
یکسال و اندی پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر حماس به اسرائیل و در پی آن نسل کشی مردم غزه توسط اسرائیل و خرد شدن “محور مقاومت” از حماس و حزب الله در لبنان گرفته تا سقوط دیکتاتور سوریه بشار اسد و به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در آن کشور و ترامپ در آمریکا، منطقه بیش از هر زمان دیگری با آینده ای پیچیده و ناروشن روبرو شده است.
تبریک و تسلیت گفتن دوستی در یک میهمانی بابت تحولات سوریه، جان کلام احساس متضادی است که امروز بر بخش مهمی از افکار عمومی جهان حاکم است. خرسندی از سقوط دیکتاتوری اسد و تاسف از پیروزی بنیادگرایان اسلامی در سوریه. به رغم برخی خوش بینی ها و وعده و وعید رهبران تحریر شام، نگرانی از تکرار دوباره تجربه لیبی و عراق و افغانستان، نیویورک تایمز را نیز به هشدار درباره آن واداشته است.
حتی در انقلاب ۵۷ که یکی از پر مشارکت ترین انقلاب تاریخ بشر بود، شادی از سقوط نظام پیشین به سرعت جای خود را به بیم تحکیم قدرت توسط بنیادگرایان اسلامی داد و نشان داد خوش بینی نسبت به جایگزینی دمکراسی تنها به دلیل سقوط یک – آنهم تحت رهبری مخالفان بنیادگرای اسلامی – تا چه حد احمقانه است. تلاش برای بزک کردن چهره این بنیادگرایان در آغاز کار با توجه به تجربه افغانستان و ایران و داعش، البته گامی است که از هیئت تحریر شام می شد انتظار داشت.
دیکتاتور – اکنون که در سوریه گروه های مسلح با حمایت ترکیه و معادلات قدرت های خارجی توانستند به دیکتاتوری اسد پایان بخشند، روشن نیست تا چه حد کشور از ثبات سیاسی، حفظ یکپارچگی و آرامش -دمکراسی که جای خود دارد- برخوردار شود و یا تا حد ممکن است نظاره گر دور تازه ای از جنگ داخلی به ویژه بین بنیادگرایان اسلامی با کردها و یا با دیگر گروه ها باشیم.
به رغم آینده ناروشن و نگران کننده، اما روشن است که قدرت های بازنده و برنده این تحولات به نقد چه کسانی هستند. برنده اصلی سقوط اسد، پیش از همه ترکیه و پس از آن اسرائیل و آمریکا و بازنده اصلی آن جمهوری اسلامی است. ترکیه نفوذ استراتژیک خود را در منطقه به یمن این تحولات و پیشروی متحدان خود در سوریه یکسره تقویت کرده است. اسرائیل نیز نه تنها از درهم شکستن یکی از مهمترین پایگاه های “محور مقاومت” خرسند شد، بلکه با استفاده از این فرصت طلایی بابمباران و نابودی کامل تمام زیرساخت های نظامی ارتش سوریه و اشغال بخش های دیگری از خاک سوریه، فورا به رفع یا کاهش”نگرانی های امنیتی” ناشی از این تحولات روی آورد. آمریکا نیز از تضعیف نفوذ روسیه و جمهوری اسلامی در سوریه سخت خرسند است، گرچه برخی نگرانی های خود را از به قدرت رسیدن گروهی که برای دستگیری رهبر آن جایزه تعیین کرده بود، پنهان نمی کند. روسیه که درگیر جنگ در اوکراین است، گویی با تلاش برا ی کسب امتیاز در آن جبهه در قبال رها کردن اسد، سودای آن دارد تا از هزینه باخت خود کاسته یا با برد در اوکراین آن را جبران کند.
در این میان در بین قدرت های منطقه بازنده اصلی جمهوری اسلامی ایران است. نه تنها افسانه تامین امنیت ایران از طریق “گسترش عمق استراتژیک” محور مقاومت و عبارت پردازی های احمقانه ای همچون نابودی اسرائیل فرو پاشید، بلکه سقوط حکومت اسد ممکن است به “تله روباه” و دومینوی دیگری منجر شود که بسیاری انتظار آن را می کشند.
پاسخ به این پرسش که از میان تشکیل “محور مقاومت”، مداخله نظامی طولانی مدت در سوریه برای حفظ بشار اسد یا حمله ۷ اکتبر حماس، کدامیک به “تله روباه” برای حکومت ملایان بدل شده است نیازمند بررسی های بیشتر است.
اما اگر اشغال ویتنام به تله آمریکا و مداخله نظامی شوروی سابق در افغانستان به “تله خرس” بدل شد، تشکیل محور مقاومت و حضور نظامی طولانی مدت جمهوری اسلامی ایران در سوریه و حمله تروریستی ۷ اکتبر و حمله اسرائیل به غزه و لبنان و حملات نظامی اسرائیل و ایران به یکدیگر هریک گامی بودند که به جای قدرتمند تر کردن جمهوری اسلامی به تضعیف آن منجر شدند و این همه می تواند در نهایت به تله حکومت ملایان یا “تله روباه” بدل شود.
جمهوری اسلامی ایران که میلیاردها دلار از پول مردم را صرف سوریه و لبنان و عراق و یمن و حماس کرد تا “امنیت” خود را با گسترش “عمق استراتژیک” و مداخله در امور داخلی دیگر کشورها تضمین کند، اکنون به جایی رسیده که نگران آن است سرنوشت سوریه و اسد به الهام مخالفان و حکومت های خصم نظام بدل شود. رفتار روسیه در سوریه و این که خرس این بار از تله جست، شاید درس عبرتی برای حاکمان ایران شود که در شرایط بحرانی مشابه، امید چندانی به روسیه نداشته باشند.
هنوز روشن نیست که این مجموعه حوادث تا چه حد ممکن است با تقویت صدای منتقدان این سیاست، به عقب نشینی و تجدید نظر در سیاست های خارجی حکومت برای فرار ا ز تله ای که در آن گیر کرد منجر شود؟ البته سخنرانی یا در واقع رجز خوانی تازه علی خامنه ای جایی برای خوش بینی در این زمینه باقی نمی گذارد.
انتظار می رود با تداوم سیاست های تاکنونی نظام، خرد شدن “محور مقاومت” و روی کار آمدن ترامپ، عرصه بر حکومت ملایان تنگ تر شده و سیاست “رژیم چنچ” با شتاب بیشتری جانی تازه به خود بگیرد.
به عبارت دیگر بیم آن می رود در ایران نیز بار دیگر شاهد تکرار حماقت اغلب دیکتاتورهای نابینا و ناشنوا همچون اسد شویم که با اصرار برای حفظ قدرت به هر قیمت که گسترش نفرت همگانی را در بر دارد، هرگونه بخت تحول مسالمت آمیز در گذار از جمهوری اسلامی از بین برود.
گرچه راه حل سومی نیز وجود دارد که همزمان با افزایش شدت نارضایتی های داخلی، ابرجنبش دمکراتیک دیگری نظیر زن زندگی آزادی شکل بگیرد که در آن صورت مسیر مناسبت تری برای تحولات و گذار از استبداد دینی به دمکراسی در ایران رقم خواهد خورد. من شخصا این راه را کم هزینه تر و مناسب تر می بینم که بی شک مرگ خامنه ای بهترین فرصت را برای برآمد مجدد آن ایجاد می کند. با این همه نباید فراموش کرد که جهان تنها بر پایه ایده آل های ما پیش نمی رود و ممکن است با دهها سناریوی غیر قابل پیش بینی دیگری روبرو شویم. زیرا که تئوری خاکستری اما درخت زندگی سبز است.