علیصاحبالحواشی
از دستدادنِ مردم ایران بویژه جوانان
تضاد ژرفی که بین ایننسل با نسل والدینشان بروز کرده است، تکاندهنده است. این پدیده اولاً ناشی از انقلاب ارتباطات است و ثانیاً معلول رویگردانی جامعه ایران، بهویژه نسل جوان”، از هرآنچه واژه “سنت” برآن دلالت میکند است.
آن اولی پدیدهای جهانی است و این دومی حاصل حکومتاسلامی است که ناکارآمدی و فساد و بیاخلاقیِ تبهکارِ خود را برملا نموده و همهآنچه در چارچوبه “سنت” پیوسته به “هویتاسلامی” ما بود را با خود غرقه در گردابِ تاریخ ساخت.
من به آن اولی که جنبه جهانی دارد، زیاد نمیپردازم که بدان بسیار پرداخته شده است و بس بیشتر هم دربارهاش تحقیق و نوشته خواهد شد. بهرحال، اتفاق مطلقاً بینظیری در تاریخ بشر در حال وقوع است، که عنانِ تربیت فرزندان را از والدین گرفته و به جریان جهانی اطلاعات سپُرَده است. حاصل آن شدهاست که فرزندان بسی بیش از آنکه تعلق به سپهر فرهنگی خانواده و والدین خویش داشته باشند، تعلق به فضای جهانیِ در حال وزش در شبکههای اجتماعی و رسانههای اتمیزهشده جهانی دارند.
امروز همانقدر که نوجوانان در سراسر جهان از افق والدینخود دور شدهاند، به یکدیگر نزدیک گشتهاند تا نوجوان هندی و برزیلی و چینی و کانادایی و سنگالی گذشته از سد زبانی، همافقیهای بیسابقهای داشته باشند، زیرا فیلمهای مشترکی را میبینند، موسیقیهای مشترکی را میشنوند، کتابهای مشترکی را میخوانند، ارزشهای مشترکی را درونی میکنند، دغدغههای مشترکی دارند، آرمانهای شخصیشان خیلی بههم شبیه شدهاست، حتی اذواق عاطفیشان نیز همگرایی یافته است.
میتوان تفولعنت فرستاد و توطئه “سرمایهداری جهانی” را در این دید. سوای آنکه هیچ توطئهای درکار نبوده و نیست بلکه این روند طبیعی تکوین جاری در سپهر انسانی طی نیمقرن اخیر است، فریاد و فحاشی به زمینوزمان هم هیچ حاصلی ندارد. چشمانداز پیشرو، چیزی جز زوال روزافزونِ “سنتهای ملی” نیست که همعنانِ پیداییِ “هویتهای جهانی” است؛ این “هویتجهانی” سایه سنگینی بر همه اقسام “هویتهای محلی” افکنده و بیشتر هم خواهد افکند و بسا که روبه سالبه به انتفای موضوع کردن هویتهای محلی داشته باشد. فعلاً تا همینجا را میتوانیم ببینیم، نمیتوان جلو دوید، باید صبر کرد و دید.تجربه شکستخورده، بل مفتضح شده حکومتاسلامی، این روند جهانی را در ایران، به نهایت شتاب ممکناش راند که در جاهای دیگر بسا نتوان دید. والدین نسل “Z” بکلی از چشماندازهایی که حکومتاسلامی کبادهکشی میکرد، منصرف بل منزجر شدهاند. این انصراف و انزجار، بیدرنگ در کودکان خانواده نیز پژواک یافته است تا آنان هرچه بیشتر در معرض تندباد خروشان جهانی قرارگیرند. این نسل، دیگر شبیه نسل والدین خود نیست. مثلا آن ذوقی که “روز والنتاین” برایشان دارد، صدیکاش را به “شبیلدا” ندارد، که تصویرها و نمادها و آئینهایش را “دهاتی”، “اُمُّلی”، و “حالنده” مییابند. وقتی یلدا چنین شدهباشد که چندان آفت عنایت نظام را هم ندارد، حال “اعتکاف” و عاشورا و… که معلومتر است.
نسل من در نوجوانی و جوانی، اصلا نمیدانستیم که “روز والنتاین” چیست. من وقتی سیوچندساله رفتم به آمریکا تازه دوزاریم افتاد! وقتی برگشتم دیدم در ایرانِ ولایتفقیه نهفقط “روز والنتاین” که درخت کریسمس گذاشتن هم باب شده است، یاللعجب!!!
دهنکجیهای فرهنگی غالبا صریح نیست. شکست مفتضحانه و آبروباخته پروژه بنیادگرایان اسلامی، “اسلام” را در چشم نسلهای نوی ایران ملکوک کرد و مواریث پیوسته به مسلمانی را منفور نمود. حالا اگر به این مجموعه پدیدههای نکبتباری چون “خواهرزینبهای” کمیتههای اولِ انقلاب و “فاطیکوماندوهای” بعدی و “گشتارشاد” خونیِ متاخر را هم بیفزاییم که پمپاژ انزجار در جامعه نسبت به هنجارهای اسلام و مسلمانی دستاوردشان شد، آنوقت میتوان دید که جمهوریاسلامی چطور والدین نسل نوجوان فعلی را متنفر از اسلام و مسلمانی کرد و فرزندان آنان را چگونه به دامان جریان خروشان انقلاب ارتباطات جهانی پرتاب نمود، تا امروزه حالا آه و اسف “چهکنم” سردهد. هیچ نتوان کرد! مطلقا هیچ!
سَرِ چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پُر شد نیارد گرفتن به پیل
آنوقت که محمدخاتمی با طوفان عواطف نسلهای جوانِ امیدوار، بر سریر جمهوریت نشست، بیترهبری و سپاهپاسداران و ایادی پیدا و پنهان اینان هیچ از به شکست کشاندن اویی که میخواست سیمایی خواستنی از اسلام و مسلمانی عرضه دارد، فروگذار نکردند. امروز، حال این شده است که میبینیم: چو پُر شد نیارد گرفتن به پیل…
اگر در دهه شصت و هفتاد شمسی، اقبال به مواریث عرفانی چنانبالا گرفته بود که مثنوی مولوی از پرفروشترین کتابها شد، امروز این نسل نوجوان نمیدانند مثنوی چیست، مولانا کیست، عرفان کدام است؛ بخواهی توضیح هم بدهی، اگر حرمتت ندارند، گویند “حوصله ندارم، برو پیکارت!”؛ اگر حرمتت بدارند آثار ملال را در چهرهشان میتوانی برخوانی.
ممکن است گفته شود اینها بچههای طبقات متوسط به بالایِ شهریاند که چنین شدهاند و این وضعیت قابل تسری به الباقی ملت نیست.
واقعیت چنین نیست، هرچند رویگردانی نسل نو از “هویتاسلامی” مطلق نیست بلکه مدرج است. امروز حال این نسل، به خانوادههای زمامداران جمهوریاسلامی نیز سرایت کرده است؛ خودهاشان بهتر از من و شما خبر دارند! اگر ما “قرائن” میبینیم، آنها ناظر “شواهد” اندرونیاند. وانگهی ایرانگستریِ خیزش “زنزندگیآزادی” نشان داد که این رویگردانی ابداً منحصر به شهرهای بزرگ و فرزندان طبقات مرفهشهری نیست. پیروزی این نهضت در فروکوفتن عملیِ عَلَمِ حجاباختیاری بر زمین جامعه ایران نیز حکایت از ژرفا و گستره اجتماعی آن رویگردانی دارد.
کوتاه کنم، جمهوری اسلامی بازی تاریخ را در همه عرصههای قابل تصور باخت، بدجوریهم باخت! اما عظیمترین، و ژرفترین، و پایدارترین باخت، نه لبنان بود، نه سوریه بود، نه فلسطین بود، بلکه “ایران” به معنای مردم ایران بود! آنقدر که طایفه امامیه باید به فکر وطن دیگری باشند؛ عراق و پاکستان گزینههای بهتری هستند، دومی حتی مناسبتر از اولی است!
از: گویا