“مانها” نام هنریِ “هان یونگ اون” شاعریست که در سالهاى دور براى استقلال کشورش “کُره” تلاش کرد؛ تجربهى او در فعالیت مدنى، حالا الهامبخش وارثان اوست؛ وارثانى که دیگر کشورشان تحت قیمومیّت ژاپن نیست و عمریست که مستقل و با کرامت زندگى مىکنند اما نمىگذارند نسلهاى تازه یادشان برود که بدون تمرین و ممارست دائمىِ صلح و رفتار مدنى، حفظ دستاوردهاى پیشینیانِشان غیرممکن است.
براى همین هم “کمیتهى جوائز مانها” هر سال یک “جائزه صلح” اهدا مىکند به آنانکه “تمرینِ صلح و مدارا” را در نقاط مختلف جهان تجربه مىکنند؛ این جائزه که در سالهاى گذشته به بزرگانى چون نلسون ماندلا، رئیسجمهور سابق آفریقای جنوبی و دالایی لاما، رهبر معنوی بوداییان نیز اهدا شده امسال به محسن مخملباف، نویسنده و فیلمساز کشورمان اختصاص یافته؛ به باور کمیتهى اهدا کنندهى این جایزه، مخملباف شباهتى به “مانها” دارد؛ آنها مىگویند او هم زندگى هنرمندانهاش در مقابله با ظلم و ترویج صلح گذشته؛ شاید اهدا کنندگان جایزه، نظرى نیز به آثار متأخّر مخملباف داشتهاند که در آنها مفهوم صلح و مدارا بسیار پررنگ است؛ به ویژه فیلم “باغبان” که بیش از آنکه “روایت” باشد “طرح مسئله” است و نقش و تاثیر دین در زندگی انسانها و رابطه آن با صلح و نفرت را جستجو مى کند.
البته عجیب نیست اگر مقولهى صلح در دستگاه تبلیغىِ رسمى و رسانههاى کشور ما غریب و مهجور باشد و تشویق به صلح و مدارا و اخبار اختصاصِ جوائزى با این موضوعات (به ایرانىها و غیر ایرانىها) بازتاب چندانى نداشته باشد؛ چنانکه حتى قدر تلاش خاتمى و همراهانش در “گفتگوى فرهنگها و تمدنها” نیز دانسته نشد؛ زیرا در کشورى که گفتمان رهبرى و سیاستهاى کلىاش همواره بر محور و مدار “دشمن” مىگردد و چهرههاى سه دههى پس از انقلاب هم در “دشمنسازىِ” مدامِ حکومت از صحنه خارج مى شوند گفتمان صلح همواره “حاشیه”نشین است و “متن” با “مرگ بر”هاى شبانه روزى پر مىشود.
این اما نباید ما را از قدرشناسىِ چهرههاى فعال در این حوزه غافل کند؛ از جمله محسن مخملباف که به ویژه از “نوبت عاشقى” تا کنون، نگاهِ مخاطبانش را به کیمیاهایى از جنس عشق و صلح و مدارا دعوت کرده و با خود برده است.
مى توان فرصت جایزهى “مانها” به او را غنیمت شمرد و پرسید که اهمیت تلاش مخملباف در رویارویى با “مُداراستیزىِ” مستمرّ بنیادگرایانِ وطنى در کجا نهفته است؟
وقتى فیلم باغبان با دستمایهى آئین بهایى و در بیتالمقدس (مهد ادیان الهى) ساخته شد برخى از “منتقدان محتواى فیلم” بر او خُرده گرفتند که “بىطرفى را مراعات نکرده و در طرح مسئله به دامن بهائیّت غلتیده”؛ اما فیلمساز، پروردهى جامعه و حکومتى است که همواره اقلیتهاى فکرى و مذهبى را در تنگنا قرار داده و حتى برخى آئینها و هوادارانش را سرکوب کرده؛ از جمله همین بهائیت که کمتر از دو قرن پیش از ایران برخاسته و امروز حدود ۷ میلیون پیرو در جهان دارد.
اینجا آیا فیلمسازى که دغدغهاش صلح و مداراست مىتواند بىطرف باشد؟ “یورگن هابرماس” در باب “بىطرفى دولت نسبت به ادیان و آئینها” مى گوید: اگر دولت روش خنثى، بى طرفى و بى تفاوتى را پیش گیرد، گروه هاى اقلیت یا جمعیتها باید منتظر باشند که یا نابود شوند یا پاره اى از خواسته هایشان به بوته فراموشى سپرده شود. از آن جمله است شمارى از زبانهاى اقلیت که نیاز به یارىِ کارساز قدرتهاى عمومى دارند تا بتوانند پایدار بمانند.
اینجا این پرسش مطرح مى شود که آیا چنین کمکهایى با بى طرفىِ دولت همخوان است؟ و آیا دخالت دولت در دفاع از یک اقلیت نمى تواند ترکِ بى طرفى تلقى شود؟ در مقابل، پرسش دیگر این مى تواند باشد که آیا بى طرفى واقعى آن نیست که دولت با دادن امکانات به اقلیت، با این هدف که در برابر اکثریت، وضعیت نامساعدى نداشته باشند، از کثرت گرایى و تنوع و تکثر حمایت کند؟
هابرماس مى گوید در چنین وضعیتى دولت به شکلى پارادوکسیکال، هم بى طرفىِ خود را حفظ مى کند و هم تکثر را؛ با این تدبیر که در مراقبت از اقلیت، همواره تعادل را میان اجزاء مختلف تشکیل دهنده جامعه برقرار نگه مى دارد. (ترجمه فائزه توکلى)
به نظر مى رسد مخملباف در پاسداشت صلح، نگاهى هابرماسى داشته و تاوانِ وظیفهى انجام نیافتهى دولت در ایران را پس داده؛ او در فیلم “باغبان” سراغ اقلیتى رفته که همواره سرکوب شده تا بار توازنِ مفقود در جامعه ایرانى را بر دوش کشد؛ روشى که بعدها در صورت هایى دیگر دیندارانى چون محمد ملکى و محمد نورىزاد یا روحانیانى چون عبدالحمید معصومى تهرانى نیز تجربه کردهاند.
صلح و مدارا بدون احترام به اقلیت ها هرگز شکل نمى گیرد و جایزهى صلح مانها به محسن مخملباف از این منظر نیز مغتنم و ارزشمند است.