گفتگو از: علیرضا افشاری
استاد عبدالعلی برومند ــ که به خاطر تخلص شعریاش، ادیب، به ادیب برومند شهره است ــ اکنون ۸۸ سال دارد. قریحه و فعالیتهای ادبی او، که زادهی شهر گز از بخش برخوار اصفهان است، در پی سقوط رضاشاه و اشغال ایران به وسیلهی متفقین از شهریورماه ۱۳۲۰ متمرکز بر مسائل ملی ــ مبارزه با بیگانگان و هواداری از استقلال و آزادی ــ شد؛ راهی که همچنان ادامه دارد. و از همینرو بود که هنگام بر صحنه رفتن نمایشنامهای موسیقیایی، انتقادی و وطنی از او در اصفهان، «اپرت ایران پرآشوب»، در سال ۱۳۲۶ ــ کوتاهزمانی پس از آنکه تلاش فرقهچیها برای جدا ساختنِ آذربایجان از ایران شکست خورد ــ در مطبوعات و آگهیهای مرتبط از او به عنوان «شاعر ملی» یاد شد؛ عنوانی که برای شاعرِ جوان آن سالها باقی ماند و بعدها توسط بزرگانی همچون دکتر صدیقی، دکتر شایگان و الهیار صالح تأیید گشت، هر چند خود وی باقی ماندن این عنوان را مرهونِ مردمی میداند که متقابلاً قدردان کوششهای مردمی و ملی وی هستند. هنگام ملی کردن صنعت نفت قصاید و اشعار مهیجاش را در حمایت از نهضت ملی ایران بارها در رادیو خواند و در آن هنگام حتی روزنامههایی از قبیل داد و کیهان و پیک ایران، که با او همفکری نداشتند، اشعارش را با همین عنوان شاعر ملی به چاپ میرساندند. به این ترتیب، شهرت وی فراگیر شد و در عین حال حضور او ــ که دانشآموختهی حقوق قضایی از دانشگاه تهران و وکیل دادگستری است ــ در جبههی ملی ایران سبب شد پایش به کار عملی در سیاست نیز باز شود. ادیببرومند که بعد از کودتای ۲۸ امرداد از طریق حزب ایران با نهضت مقاومت ملی همکاری داشت و در تیرماه ۱۳۳۹ از بنیادگذاران دورهی دوم فعالیتهای جبهه ملّی و در دورهی چهارم نیز از جمله رهبران آن بود، در دورهی پنجم، در اوایل دههی ۷۰ خورشیدی، خود دعوتکنندهی همکاران پراکندهی حزبی برای تشکیل جبههی ملی ایران شد و هماکنون نیز ریاست شورای مرکزی و هیأت رهبری این حزب قدیمی را بر عهده دارد.
استاد ادیببرومند، علاوه بر صاحبنظر بودن در حوزهی ادبیات ایران، که به چاپ نزدیک به ۲۰ جلد کتاب انجامیده است، یک کارشناس برجسته و گردآورندهی آثار هنری ملی نیز هست و در اینباره میتواند ساعتها به طور فنی دربارهی این آثار ارزشمند سخن بگوید، علاوه بر آنکه در خطاطی هم ممارست کرده و شکستهنستعلیق را استادانه مینویسد. اما گفتوگوی من با پیر عرصهی کوششهای ایرانگرایانه دربارهی رویداد سیام تیر (۱۳۳۱) بود که وی با صبر و حوصله ــ که از میزان ارادتش به جنبش ملی شدن صنعت نفت و رهبر آن، دکتر محمد مصدق، برمیخیزد ــ به پرسشهایم پاسخ داد. گفتنی است در عصر همان صبحی که من با ایشان دیدار کردم (آدینه نهم تیرماه) قرار بود در منزلشان بزرگداشتی برای دوستِ تازهدرگذشتهشان، استاد حسن احمدی گیوی، برگزار شود.
آثار ادیب برومند ــ به جز شش مجموعهشعر که از ایشان به چاپ رسیده (همچون پیام آزادی که به ۲۷ زبان ترجمه شده است) ــ عبارت هستند از: تصحیح خردنامه (ابوالفضل علی بن یوسف مستوفی)؛ تصحیح دیوان غزلیات حافظ (مقابلهی چاپهای قزوینی ـ غنی و خانلری با کتاب خطی پیرحسین، کاتب مورخ ۸۷۴) با همکاری دخترش، پورانداخت برومند؛ تصحیح سه بخش از شاهنامه (داستان سیاووش و رفتن گیو به ترکستان برای آوردن کیخسرو، داستان رستم و اسفندیار، و هفتخان اسفندیار)، برمبنای شاهنامهی دکتر خالقیمطلق و با همکاری پروین بخردی؛ تصحیح تذکرهی خلاصه الاشعار و زبده الاشعار تألیف میرتقیالدین کاشانی، با همکاری محمدحسین نصیری؛ هنر قلمدان؛ طراز سخن؛ به پیشگاه فردوسی؛ و ترجمهی کلمات قصار حضرت امیر ع که به خطر استاد عبدالرسولی به چاپ رسیده است.
میگویند استعفای دکتر مصدق از مقام نخستوزیری، که منجر به قیام ۳۰ تیر شد، بدون مشورتِ وی با رهبران احزاب همسو و مشاورانش انجام گرفت. درست است؟
در این مورد من هم اطلاعی ندارم که مشورتی کرده باشند. انتخاب دورهی هفدهم تمام شده بود و مطابق قانون نخستوزیر باید استعفا میداد و دوباره برای خودش و کابینهی جدید رای اعتماد مجلس را میگرفت. پیش از آن، دکتر مصدق به نزد شاه رفت و دربارهی کابینه با وی صحبت کرد و در ضمن، خواهان در اختیار گرفتن وزارت جنگ شد، با این استدلال که با یک دولت معظم وارد جنگ شدهایم و در گوشه و کنار مملکت عدهای از بدخواهان در صدد برپا کردن آشوب هستند و ما هر ساعت به نیروی انتظامی نیاز پیدا میکنیم. برابرِ خاطرات شیرین سمیعی، عروس مصدق، شاه با ناراحتی اظهار میکند که به این ترتیب باید مملکت را ترک کند، اما مصدق خاطرنشان میکند که من برای سلطنت پدر شما سوگند وفاداری نخوردم اما نسبت به شما خوردم و سوءقصدی در کار نیست و من همواره پاسِ قانون اساسی و احترام به مقام سلطنت را داشته و دارم. شاه برای پاسخگویی ۴۸ ساعت زمان میخواهد که سرانجام پاسخ منفی میدهد و بنا بر مشهور، به اصرار خانم اشرف پهلوی، به سراغ قوامالسلطنه، که در آن هنگام مغضوبش نیز بود، میرود و به او تکلیف نخستوزیری میکند.
بسیاری از تاریخنویسان این پذیرش نخستوزیری از سوی قوام را بزرگترین اشتباه زندگی سیاسی وی میدانند که بدون درک شرایط چنان کرد. به نظر شما چرا قوامالسلطنه نخستوزیری را قبول کرد؟
قوام مردی بود جاهطلب و چون به کرات وزیر و نخستوزیر شده بود، خانهنشینی را هیچ خوش نداشت و با این که لقب «جناب اشرف» را شاه از او سلب کرده بود، و در این جریان به او برگرداند، به عاقبت کار نیندیشید. قوام در ۲۶ تیر زمام امور را به دست گرفت و آن بیانیهی تند و خشونتآمیز چنانی را صادر کرد و در عین حال خود را پیشقدمِ موضوع احقاق حقوق ایران از منابع نفت در دورهی پانزدهم دانست و ضمن دفاع از سرسختی دکتر مصدق در پیگیری از هدف، خود او را مسؤول بیتدبیریهایی دانست که هدف را فدای وسیله میساخت و سپس اشاره به تشکیل دادگاههای انقلابی و مجازات بدونِ چشمپوشیِ اخلالگران و مخالفان خود در حل قضیهی نفت نمود.
جالب است که واژگان «افراطیون سرخ» و «ارتجاع سیاه»، که بعدها به گفتمان شاه راه مییابد، نخست در این بیانیه آمده است. اما دو سوال. یکی اینکه گفته شده قوام، از طریق عبدالحسین نیکپور، پیشنهاد همکاری به جبههی ملی ایران را داده است که آن را نپذیرفتند. چرا؟
بهطور شایع هم نشنیدهام.
و دیگر آن که دستور قوام برای توقیف آیتالله کاشانی، که گویا به علت پخش زودهنگام خبر آن از رادیو بیبیسی امکانِ انجامش از دست رفت، آیا در رفتار بعدی آیتالله مؤثر بوده است؟
چنین خبری را نشنیدم. اصولاً وضع قوام، به مجرد انتشار اعلامیه، و اوج گرفتن هیجان مردم بهگونهای شد که فرصت انجام هر کاری را از وی گرفت. خبر انتصاب او در سراسر کشور اثری بد پیدا کرد و مردم در شهرهای مختلف، با رفتن به تلگرافخانهها تلگرافهای مفصلی دائر بر عدم پذیرش جانشینی برای مصدق به تهران مخابره میکردند. در تهران، فراکسیون نهضت ملی بیانیهای صادر کرد و مردم را به اعتصاب و مخالفت فراخواند. پس از آن اعلامیهی آیتالله کاشانی بود که همان بیانیه را تأیید میکرد. به این جهت، در ۳۰ تیر مردم از اطراف به سمت بهارستان آمدند و در ظرف یکی دو ساعت سرتاسر خیابان شاهآباد، چهارراه مخبرالدوله و خیابان اکباتان و نزدیکیهای سرچشمه مملو از جمعیت شد که فریاد «مرگ بر قوام» سر میدادند و در این موقع نظامیان شروع به تیراندازی کردند به این امید که جمعیت هیجانزده صحنه را خالی کنند که چنین نشد و مردم از جان گذشتند و پایداری کردند، بهطوری که نیروهای نظامی و انتظامی، بهویژه در پی چند نافرمانی، ناگزیر از عقبنشینی شدند.
شما در آنجا بودید؟
نه، من در اصفهان بودم. در خیابان چهارباغ و اطراف آن جمعیت بسیاری گرد آمده بودند و عدهی زیادی در تلگرافخانه متحصن شده و مشغول مذاکره با تهران بودند، ولی چون رییس دژبانی اصفهان، مرحوم محمدباقر بخردی، خیلی با ملایمت و ملاطفت با مردم صحبت میکرد و از تیراندازی جلوگیری نمود شاید تنها عدهای گرفتار شدند و چند نفری زخمی، ولی کسی کشته نشد. من پس از پیروزی ۳۰ تیر شعری را در تمجید از این جنبش مردمی سرودم که در رادیو اصفهان خوانده شد. دو روز بعد به تهران آمدم و همان قصیده در رادیو سراسری خوانده شد.
آمارهای کشتهشدگان قیام ۳۰ تیر از ۸۰ تا ۱۸۰ نفر متغیر است، مگر بعدها آمار دقیقی از کشتهشدگان این فاجعه منتشر نشد؟
درست است بعد هم آمار دقیقی داده نشد، ولی کمتر از ۱۰۰ نفر در تهران و شهرستانها نبودند.
همزمانی دقیقِ صدور رای دادگاه لاهه با آن رویداد کمی شگفتانگیز است. آیا دقیقاً در همان روز رای دادگاه لاهه منتشر شد؟
در واقع، تقارن دو سه روزهای میان فاجعهی ۳۰ تیر و اعلام رای دادگاه لاهه به ظهور رسید. رای دادگاه هنگامی پخش شد که هنوز مردم از پیروزی قیامشان شادمان بودند. عصر سیام تیر، در خلاء نیروهای نظامی و انتظامی، تهران توسط خود مردم اداره میشد و کسانی در چهارراهها اتومبیلها را هدایت میکردند. شاه در آن مدت در یک حالت آشفته و نگران به سر میبرد و هر لحظه انتظار پیشامدهای بسیار ناگواری را داشت اما عصر آن روز دو سه نفر از فراکسیون نهضت ملی ــ گویا مهندس حسیبی و مهندس رضوی ــ نزد شاه رفتند و اوضاع را برای او تشریح کردند و خواستار عزل قوام شدند که موافقت کرد و چیزی نگذشت که شاه مصدق را احضار و فرمان نخستوزیری او را صادر کرد.
منتقدان مصدق میگویند که او از مجازات عاملان کشتار مردم در ۳۰ تیر سر باز زد. این سخن تا چه اندازه میتواند واقعیت داشته باشد؟
مصدق تا اطراف و جوانب قضیهای برای او آشکار نمیشد دست به کاری نمیزد. او با خصلت دموکراتیک و انساندوستانهای که داشت نمیتوانست عملاً کسانی را که گمان میبرد فرمانبر مافوق خود هستند مجازات کند. از طرفی، آن اوضاع آشفته مهلتی به وی نداد تا پیگیر پروندهی مسببان تیراندازی شود، هر چند همه، بیآنکه بر زبان آورند، آگاه بودند که نظامیان جز به فرمان شاه تیراندازی نمیکنند. بنا بر این او قوام را مسؤول نمیدانست.
جالب است آن دسته از یاران مصدق که در این هنگام در مجلس خواهان مجازات قوام شدند و حتی به انتقاد شدید از مصدق برخاستند همانهایی هستند که سرانجام هم طرف دربار را گرفتند و کاملاً به مصدق پشت کردند. پس میگویید علت خودداری مصدق از مصادرهی خانه و زندگی قوام به این نکته بازمیگردد؟
آری او مفسد فیالارض شناخته شدنِ قوام توسط مجلس را ناشی از هیجاناتی میدانست که توسط گروهی به انحراف کشیده میشد.
پس از این خودداری مصدق، موضوع خویشاوندی وی با قوام را مطرح کردند؟
درست است، برای از میدان به در کردن مصدق دست به هر کاری میزدند و میخواستند از او نقطهضعف بگیرند و از صحنه بیرونش افکنند، و چون این امر تحقق پیدا نکرد میخواستند بهوسیلهی انتقادهایی بیربط کار را پیش ببرند.
خارج از بحث است، اما اکنون سخنانی زده میشود که قدر قوام دانسته نشد و کسانی مصدق را بزرگ کردند تا او را تحتالشعاع قرار دهند، و مصدق هم با او دشمنی کرده است.
میانهروی همیشه دشمنان خاص خود را دارد.
نقد دیگری که به مصدق وارد میکنند برگزیده شدن سرلشگر وثوق به مقام معاونت وزارت دفاع است و میگویند او از عاملان سرکوب مردم بوده است؟
سرلشگر وثوق در ۳۰ تیر نقشی نداشت و اصولاً رییس ژاندارمری بود و درون شهرها نبود، کما اینکه او توانست بدون درگیری کفنپوشان کرمانشاهی را وادار به بازگشت کند. اما او کسی بود که چند سال قبل، هنگامی که در پی ترور نافرجام شاه کاشانی در قلعهی فلکالافلاک در تبعید بود، او را برای ادامهی تبعید رهسپار لبنان کرد. علت مخالفت کاشانی با او و نامهای که به مصدق مینویسد و از او نام میبرد و بعد مستمسک دیگر منتقدان میشود چنین بود. البته وثوق موقتاً و به قصد جلب اعتماد شاه انتخاب شد که با شرایط پیشآمده هم یک ماه بیشتر در این مقام باقی نماند.
و دربارهی ورود سهامالسطان و رضا فلاح به کابینه چه، آیا نظر منتقدان درست بود؟
سهامالسلطان مرد درستکاری بود و از این بابت نقطه ضعفی نداشت و شرکت نفت به چنین فردی نیازمند بود و سندی دال بر ارتباط او با انگلیسیها و یا اینکه گامی بر خلاف مصالح ملت و مملکت برداشته باشد نداریم. اما مهندس فلاح، به خاطر لیاقت و کفایت فنیاش، همواره مورد توجه انگلیسیها بود و در ادارهی صنعت نفت جزو عناصر مفید بود. دکتر مصدق او را، پس از مشورت با مشاورانش، به ناچار و از جهت احاطهی کلیاش بر قضایای نفت و ادارهی آن برگزید.
میگویند یکی از عللی که باعث شد اتحاد عالی مردم در جنبش، که تجلیاش در ۳۰ تیر بود، پس از آن تکرار نشود فضای آزادی بود که برای چپگرایان وجود داشت و جاسوسان انگلیسی نیز از همین راه توانستند تصویر غلوشدهی ایرانِ متمایل به شوروی را بسازند. نظر شما چیست؟
چپها آزادیشان از زمان رزمآرا تأمین شده بود و این در شأن دکتر مصدق، که دعوی دموکرات بودن داشت، نبود که پس از نخستوزیری بگیر و ببند کند. گسترش فعالیتهای تودهایها در نتیجهی سیاستها و رایزنیهای رزمآرا شکل گرفت. در زمان مصدق نیز آنان زیر عنوان «جمعیت مبارزه با استعمار» فعالیت میکردند. در ضمن، توقعی که امثال نواب صفوی، برای اسلامی کردن جامعه، از دولت داشتند نیز در بر هم زدن اتحاد بیتأثیر نبود، آن هم در هنگامی که در تحریم قرار داشتیم و با بزرگترین دولت استعماری درافتاده بودیم و کشتیهای حامل نفت ایران توقیف میشد. نمیشد مملکتی را، که گرفتار نوعی آشوب هست، با سختگیریهای مذهبی تنشهای دیگری را در آن دامن زد در حالی که پیادهسازی قوانین شرع جزو برنامهها و قولهای مصدق به مردم نبود.
چه تشابهی را بین فضای امروز و آن دوره میبینید؟
تشابهی نیست، جز آن که آن موقع تحریمهای ایران توسط انگلستان بود و اکنون جهانی است، با اینحال کسی در آن دوره احساس کمبود و گرانی نمیکرد. یادم هست که در هنگام سیاهبهارِ گوشت، که در نتیجه به طور طبیعی مختصری قیمتش بالا رفته بود، کامیونهایی پر از ماهیهای دودی در گوشه و کنار شهر قرار گرفته بود که ماهی را به قیمت ارزان ــ دانهای ۱ تومان ــ برای کسانی که نمیتوانستند گوشت بخرند عرضه میکرد.
اما زد و خورد بود. تودهایها و پانایرانیستها، و گاهی حزب سومکا، در خیابانها برخوردهای خونین داشتند و دخالتهای نیروی انتظامی هم عموماً به مغشوش کردن اوضاع میانجامید.