نیم قرن پس از به تاریخ پیوستن دکتر محمد مصدق، و ثبت تصویری ماندگار و منحصر به فرد از رهبر نهضت ملی ایران، هنوز در رنج و دردی که او در حبس خانگی متحمل شد، مورد تأملی در خور قرار نگرفته است. ستم غریب و هولناکی که متوجه نخست وزیر دولت ملی و دموکراتیک ایران شد، زیر سایه صبوری سیاستمدار وطندوست و کارنامه وی یا حتی وقوع کودتای آمریکایی ـ انگلیسی به حاشیه رفته است. اما واقعیت ـ چنانکه خود دکتر مصدق به صراحت بر آن تاکید میکند ـ جز این نیست که او در قلعه محصور احمدآباد، روزگار سخت و پر درد و رنجی را در تبعید و تنهایی تا هنگام مرگ (چهاردهم اسفندماه ۱۳۴۵) سپری کرد.
از پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و پس از بازداشت و محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی، و بعد از تحمل سه سال حبس انفرادی، او در مرداد ۱۳۳۵ به احمدآباد تبعید و در خانه خود، محبوس شد. پیشتر و در خرداد ۱۳۳۵ مصدق در نامهای به گلشاییان، وزیر دادگستری، ضمن اعتراض به تخلفهای قانونی صورت گرفته در پرونده خود، مینویسد: «سه سال مدت حبس خود را تحمل کردهام و از محکومیت در این دادگاه هم که در نتیجه خدمت به مملکت نصیبم شده است افتخار بزرگی تحصیل نمودهام که هرگز نمیخواهم آن را از دست بدهم و بعد هم هرچه به سرم بیاید روی همین اصل است و با کمال خوشوقتی آنرا قبول میکنم.» شاه، حبس خانگی را بر مصدق تحمیل کرد.
نخست وزیر دولت ملی درحالی به احمدآباد تبعید شد که در مرداد ۱۳۳۵ و از زندان لشکر ۲ زرهی نوشت: «کار مملکت بهجایی رسیده است که یک دادستان ارتش میتواند قانون را لگدمال کند و یک زندانی بیتقصیر که حق دارد از خود دفاع کند [برخلاف نص قانون] نتواند وکلای خود را ببیند… و آنقدر خسته و ناتوان شود که [بخواهد] از روی اجبار انتحار نماید».
پیوندهای اجتماعی رهبر نهضت ملی و روابط وی با یاران و خانواده به حداقل ممکن رسید. سه سال پس از حصر خانگی (بهمن ۱۳۳۸) در نامهای به فرزندش احمد، ضمن تشکر از ارسال یک کتاب، مینویسد: «مرا خوب مشغول کرده است… شما نمیدانید از تنهایی و حرف نزدن با کسی چقدر به من بد میگذرد».
در نامهای دیگر، در اردیبهشت ۱۳۳۹، مصدق ضمن تشکر از برخی هدایای بستگان نزدیک، مینگارد: «در این کنج ده اگر این قبیل محبتها هم شامل من نبود زندگی برایم بسیار مشکل میشد».
آذر ۱۳۳۹ و در چهارمین سال حبس خانگی، با تداوم یافتن محدودیتها علیه سیاستمدار فرهیخته، او در نامهای خصوصی گزارش میدهد: «از حال من بخواهید، از تنهایی بسیار بد میگذرد. وضعیتم همانطور است که دیدهاید سخت و با کسی غیر از فرزندانم ارتباط ندارم. آنها هم هر ۱۵ روز یکمرتبه سری به من میزنند و میروند، و با این راه دور هم از این بیشتر انتظار ندارم.»
مصدق در اول فروردین ۱۳۴۰ و در نامهای به خواهر دکتر فاطمی، درد و رنجی را که متوجه اوست چنین توضیح میدهد: «با کسی حق ملاقات ندارم و از محوطه قلعه نمیتوانم پای به خارج گذارم و بر این طریق میگذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه میدهد. دیگر بیش از این چه عرض کنم که بر تأثرات شما بیافزایم».
تیرماه ۱۳۴۰ و در نامهای به دکتر حسن صدر با اشاره به مقالههای روشنگرانه و انتقادی وی، با تلخکامی و ضمن نقد تلویحی وضع اجتماعی ـ سیاسی، مینویسد: «دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند. باری، حرف زیاد است و مستمع به تمام معنی فداکار، کم. چه میشود کرد، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود؛ ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنی داریم و در راه آزادی و استقلال آن از همه چیز میگذریم».
در نامهای دیگر (در مهر ۱۳۴۰) مصدق شرایط سخت و «رقتبار» خود را اینچنین برای دکتر سعید فاطمی توصیف میکند: «از این قلعه نمیتوانم خارج شوم و با کمتر کسی مکاتبه میکنم… اکنون متجاوز از ۵۰ نفر سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند که اجازه نمیدهند با کسی ملاقات کنم غیر از فرزندانم؛ خواهانم هرچه زودتر از این زندگی رقتبار خلاص شوم».
نخست وزیر محبوس در اول فروردین ۱۳۴۱ و در پاسخ به نامه محمدرحیم عطایی، از بنیانگزاران نهضت آزادی ایران وضع ناگوار تحمیل شده به خویش را اینچنین گزارش میکند: «هر قدر از سختی زندگی خود عرض کنم کم گفتهام و روزی نیست که از خدا مرگ نخواهم؛ آن هم چون مقدر نیست به سراغم نمیآید و مرا در این زندان ثانوی واله و حیران گذاشته است».
همان هنگام و در نامهای با مضمون مشابه، درد و رنجی را که تحمل میکند اینگونه توضیح میدهد: «قریب ۹ سال است که در زندان لشکر دو زرهی و احمدآباد محبوسم و هر قدر هم که از خدا مرگ خواستهام مقرون به اجابت نشده و نمیدانم چرا زنده ماندهام و این همه ناراحتی و بدبختی را تحمل کردهام».
مهرماه ۱۳۴۱ مصدق در مکتوبی خطاب به محمود تفضلی، مترجم کتاب «اندیشههای نهرو»، محدودیتهایی را که متوجه اوست و موجب آزارش، به اشارتی میآورد: «دکتر تاراچند، سفیر کبیر هند در ایران موقع تشریففرمایی به تهران خواستند مرا سرافراز و در زندان دیداری از این اخلاصمند حقیقی بهعمل آورند ولی مورد موافقت بعضی قرار نگرفت. بسیار غصه خوردم و افسرده شدم و باز رنج میکشم و بسر میبرم».
حصر او در قلعه احمدآباد، با حبس انفرادی تفاوت چندانی ندارد؛ اردیبهشت ۱۳۴۳ مصدق در نامهای دیگر این وضع را به اجمال مکتوب میکند: «کماکان در قلعه احمدآباد میگذرانم و اجازه خروج ندارم. تفریح و گردشم هروقت هوا سرد نیست در حیاط و جلوی اتاق میگذرد و زندگی نامطبوعی را تحمل میکنم».
بهمن ۱۳۴۳ دکتر مصدق خطاب به همراه قدیمی و وزیر کشورش، دکتر غلامحسین صدیقی، مینویسد: «آنقدر از این زندگی خسته شدهام که روزی نیست از خدا خاتمهی آنرا مسئلت نکنم. چه میتوان کرد قسمت بنده هم این بوده… باید بسوزم و بسازم».
مصدق در نامهای دیگر، مرداد ۱۳۴۴ و پس از درگذشت همسرش، بار دیگر خطاب به به صدیقی میگوید: «از این مصیبت وارده بسیار رنج میکشم؛ چونکه همسر عزیزم متجاوز از ۶۴ سال با من زندگی کرد و به همهچیزم ساخت و من هیچوقت نمیخواستم بعد از او بروم. تقدیر این بود تا او زودتر برود، و اکنون غیر از اینکه از خدا بخواهم مرا از این زندگی رقتبار خلاص کند چارهای ندارم».
کش یافتن حبس، محدودیتهای مترتب بر حصر، و فقدان همسر، رنجهای مصدق را مشدد ساخت. شهریور ۱۳۴۴ او در نامهای به یکی از همفکران، گزارش میکند: «حدود ۱۰ سال است که از این قلعه نتوانستم خارج شوم… یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبودهاید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاده بودهاید با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی میکنم و گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند».
در نامهای دیگر، در آذرماه ۱۳۴۴ خطاب به یکی از بستگان حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت ملی (که پس از کودتای ۲۸ مرداد، اعدام شد) مینگارد: «ای کاش سرنوشت ایشان [دکتر فاطمی] نصیب من شده بود و این زندگی رقتبار را نمیدیدم».
مصدق در آخرین سال زندگی، و در جواب به پیام تبریکهای سال نو (۱۳۴۵) به تکرار از «زندگی رقتبار» و پرمشقت خود میگوید، و ازجمله در یک مورد مینویسد: «متجاوز از ۱۲ سال در دو زندان یعنی در لشکر دو زرهی و اکنون احمدآباد حالی برایم باقی نگذاشته و از خدا همیشه درخواست مرگ میکنم که از این زندگی رقتبار خلاص و آسوده شوم».
افزون بر ۱۳ سال زندان و حبس خانگی، و کش یافتن غیرانسانی محدودیتها، دیگر برای مصدق حتی انگیزه و رمقی برای گلایه کردن از شرایط ناگوار نمیگذارد؛ چنانکه در تیر ۱۳۴۵ به مریم فیروز، از بستگان خویش و از اعضای شاخص حزب توده مینویسد: «از حال خود خبری عرض نمیکنم که موجب ملالت خاطر شود.» نیز در آبان ۱۳۴۵ خطاب به داریوش فروهر، کوشنده شاخص جبهه ملی ایران مینگارد: «حال بنده خوب نیست و بیش از این عرض نمیکنم که موجب تأثر خاطر شریف شود».
دردها و رنجهای دکتر محمد مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ به پایان رسید. نخست وزیر دولت ملی درحالی چشم بر جهان فروبست که غلبهی استبداد بر ارادهی تغییر در جامعه، مانع از رفع حبس خانگی وی ـ تا زمان مرگ، و افزون بر ۱۰ سال ـ شد.
از: رادیو فردا