چرا غرب و مسلمانان افراطى رو در روى هم قرار گرفتند؟

شنبه, 21ام آذر, 1394
اندازه قلم متن

وقتى مى گوییم غرب، با مجموعه اى یکسان از کشورها و سیاست ها و عقاید رو به رو نیستیم، و در اسلام هم همین انشقاق وجود دارد. مشکلى که امروزه در مقابل تحلیل گران مسائل سیاسى و بخصوص مسائل سیاسى مرتبط به عقیده و ایدئولوژى قرار دارد، در متن حوادث روز بودن و تمرکز بر جزییات است حال آن که اگر بتوانیم از حوادث روز فاصله بگیریم و به جاى جزییات، کلیات مساله را ببینیم آنگاه تصویرى روشن تر و دقیق تر از نتیجه رویدادها و نتایجى که در آینده شاهد آن خواهیم بود به دست مى آوریم. طبیعى ست در این تصویر کلى برخى از جزییات مهم محو و کوچک دیده مى شود حال آن همین جزء کوچک، در مقطع تاریخى خود، موجب قتل و جنایت و از بین بردن حقوق انسان ها مى شود.

بحث را از اینجا آغاز مى کنیم که اسلام، در کشورهاى عرب زبان خاورمیانه، بخش بزرگ فرهنگ بومى آن ها را تشکیل مى دهد. اسلام خاورمیانه اى هاى عرب زبان، زمین تا آسمان با اسلام کسانى که عرب زبان نیستند تفاوت دارد. آیات قرآن در سرزمین هاى عرب زبان به راحتى درک مى شود، و این درک زبانى، فهم بى واسطه از آیات قرآن را براى تک تک عرب زبانان به ارمغان مى آورد. تفاسیر قرآن شناسان و اسلام شناسان عرب نیز بر همین درک مستقیم استوار است. تفسیر کسانى که به سنت گرا و طرفدار اسلام اصیل و ناب مشهورند (و این ها غیر از اصلاح گرایان دینى هستند) به واقع ترسناک و رعب انگیز است. آیات مربوط به برخوردهاى سخت با کفار مبارز و دگراندیشان بى پروا، و مجازات هاى وحشتناک در نظر گرفته شده براى آن ها، بدون نیاز به تفسیر، درک و فهمیده مى شود و مصون از لطافت بخشیدن مترجمان به معنى آیات، و نظر تفسیرى و رحمانى آن ها مى ماند. البته آشنایى با دلایل نزول آیات و علل اجتماعى و تاریخى این نزول، مى تواند تفسیر متفاوت از درک مستقیم آیات به دست دهد، اما فراموش نکنیم که کتابى که در دست است و خوانده مى شود قرآن است و قرآن از نگاه یک مسلمان معتقد، آیات نازل شده ى الهى بر حضرت محمد است و کتاب قانون مسلمانان که برتر و بهتر و دقیق تر از این کتاب بر روى زمین کتابى نیست.

قرآن، در ذهن اعراب مسلمان کاملا رسوب کرده و جزیى از وجود و زندگى آن ها شده است. قرآنى که اسلام واقعى از دل آن بیرون مى آید و هر چیز دیگرى که لازمه ى درک عمیق تر از قرآن باشد، باید در انطباق با آیات آن قرار گیرد والا باطل و غیر قابل قبول است. مثلا اگر مسلمانى بخواهد از عقل خود براى درک عمیق تر قرآن بهره بگیرد، اگر عقل به نتیجه اى برسد که بر خلاف نص صریح قرآن باشد، باید آن نتیجه به دور انداخته شود. به همین خاطر است که در برخى شعب اسلام، ما شاهد عقل ستیزى و نفى مستقیم عقل هستیم و نظریه پردازان این شعب، به طور علنى با عقل و منطق انسانى مخالفت مى کنند و هر نتیجه اى که از عقل به دست آید و مخالف دین باشد را به کفر و ارتداد نسبت مى دهند.

غرب اما، چند صد سال پیش، پس از مبارزه اى طولانى با خرافات و جهل ناشى از نفوذ دین در ارکان سیاسى و امور کشوردارى و مسائل اجتماعى، موفق شد، دین را از صحنه ى سیاست تا حدود زیادى بیرون راند و به عقل و خرد انسانى تا جاى ممکن مجال بروز و خودنمایى دهد. حاصل این موفقیت، نه نابود کردن دین، که رشد دانش و نظریه هاى عقلى و منطقى بود؛ دو مقوله که در تضاد کامل با دین -از هر نوع آن- قرار مى گیرد.

حاصل این تغییر بنیادى در مناسبات و روابط میان انسان با حکومت و انسان با انسان باعث شد کشورهایى که امروزه آن ها را کشورهاى متمدن و پیشرفته مى نامیم به وجود آیند؛ کشورهایى که در کنار عقل و منطق و دانش، دین را هم حفظ کردند، منتها با فاصله اى معین از دستگاه سیاسى و قانون گذارى.

یکى از دلایل وجود بى اعتمادى ذاتى مردم مسلمان خاورمیانه نسبت به غرب، همین تفاوت اندیشگى و نسبت هاى تعیین و تثبیت شده میان عقل و دین است. مردم مسلمان خاورمیانه این تفاوت را نه در کتاب ها بلکه در ظواهر زندگى و تفاوت هاى عمیق اجتماعى و از همه مهم تر، داستان هاى عجیبى که متولیان دین از مفاسد و معایب و گناه کارى هاى جوامع غرب در مراسم مذهبى بیان مى کنند، مى بینند.

بعد از رشد ناگهانى اسلام سیاسى در چند دهه ى اخیر، که غیر از اسلام سیاسى حاکم بر کشورهایى مثل عربستان بود، به مفاسد و معایب و گناه کارى هاى غرب، جنایات و تبه کارى هاى غرب بر ضد اسلام و مسلمین نیز اضافه شد و گرایشى براى مبارزه ى مستقیم برخى از مسلمانان که به دلایل مختلف به اسلام انقلابى و عملى روى آورده بودند به وجود آمد. این قسمت دوم، به تدریج با افتادن انگل تباهى و رکود در نهادها و کشورهاى سوسیالیستى، که پیش تر نقش انقلابى داشتند، و بعد از پیروزى «انقلاب اسلامى ایران» (که بعدا توضیح خواهیم داد از ابتدا انقلاب اسلامى به معناى واقعى کلمه نبود بلکه یک هیجان اجتماعى و تغییر نظام سلطنتى به عنوان سمبل ظلم بود) و الگو قرار گرفتن رهبرى فردى معتقد و کاریزماتیک مانند خمینى، و بیرون آمدن اسلام از لاک سرخوردگى و درخودماندگى، جاى مبارزات سوسیالیستى و چه گوارایى را گرفت و غولى مهیب از شیشه ى جادوى زهرآگین خمینى بیرون آمد که نتایج آن را این روزها در شکل هاى مختلف به چشم مى بینیم.

اما دلیل پیوستن برخى از مردم خاورمیانه و بخصوص تعداد زیادى از جوانان به این مبارزات اسلامى چه بود؟ آیا اسلام صِرْف بود؟ خیر! این مبارزات، ناشى از بى اعتمادى مردم مسلمان خاورمیانه به غرب بود که اینک از مرحله ى حرف و نظر بیرون آمده و به ایدئولوژى مبارزاتى تبدیل شده بود. این جهش تکاملى (که باید گفت تکاملى بر خلاف مسیر اصلى تاریخ بود) ناشى از سال ها سلطه ى مستقیم و غیر مستقیم غرب بر کشورهاى عقب افتاده ى خاورمیانه و حمایت از رژیم هاى ارتجاعى و مستبدى که همه چیز را در این کشورها به تباهى کشیده بودند و نیز استعمار آشکار و بسیار زننده غرب بود. استعمارى که مبارزه با آن، گهگاه رنگ دینى به خود مى گرفت و کمى بعد تر، مبارزات ضد استعمارى و ضد غربى، تبدیل به مبارزات اسلامى شد.

بى اعتماد بودن نسبت به غرب هم، مانند جا افتادن ظلم ستیزى دین در ذهن مذهبى هاى اهل عمل، واقعیتى بود که دنیا بسیار دیر متوجه آن شد. مردم خاورمیانه در کشورهاى خود شاهد رویدادهایى بودند که بد بودن غرب و خوب بودن اسلام انقلابى را کاملا در میان آنان توجیه مى کرد. مردم مسلمان خاورمیانه خود را به درستى قربانى همیشگى سیاست هاى غرب مى دیدند و مفرى مى جستند. آن ها نمى توانستند به خاطر اعتقاد به خدا، به ایده ها و عقاید مارکسیستى رجوع کنند و باید آیاتى را در قرآن و سنت رسول مى جستند که بتواند آن ها را براى مقابله با غرب استعمارگر و ظالم تجهیز کند.

در این رابطه مى شد از دو ایده ى بر انگیزاننده استفاده کرد که اولى دین و دومى مبارزات ملى بود. ملى گرایى خطرات مارکسیسم را براى دین نداشت و خدا و اسلام را انکار نمى کرد. البته ملى گرایى براى تقویت خود، در نقاطى با اسلام و اسلام گرایى پیوند یافت، که اصلاح طلبى یا نواندیشى دینى و روشنفکرى مذهبى از دل همین پیوند بیرون آمد. اکنون مى شد با سلاح دین اسلام و ملى گرایى، به جنگ غربى رفت که باطنا دشمن ملت ها و دشمن سرزمین هاى تحت ستم و موجودى کافر و ضد دین اسلام بود و مثلا حکومت ملى دکتر مصدق را با کودتا از پاى انداخته بود و در جهان هم از ویتنام تا کره از دست زیاده خواهى هاى او در امان نبودند.

دین اسلام با چنین دشمن غدارى چگونه باید مبارزه کند؟ با ناز و نوازش و دعوت کلامى به اسلام آوردن؟ یا مانند صدر اسلام به جنگ کافران رفتن و با تیر و تفنگ به جنگ با آنان برخاستن؟ در چنین شرایطى چه چیز بر انگیزاننده تر از آیات قرآن مجید که چگونگى مبارزه و جنگ با کفار را به مسلمانان نشان مى دهد؛ جنگى که پیامبر خدا و یاران و جانشینان او هم بر طبق همین آیات انجام دادند و پیروز و سر افراز سرزمین هاى وسیعى را فتح کردند.

در این میانه دو گروه به وجود آمدند: گروه اول کسانى بودند که چگونگى مبارزه با کفر جهانى را با استناد به آیات قرآن تئوریزه مى کردند، و گروه دوم کسانى که مستقیما وارد جنگ مسلحانه با غرب کافر و استعمارگر مى شدند. از میان اولى ها، گروه کوچکى جدا شدند که بعدها روشنفکر دینى یا نواندیش دینى نامیده مى شدند. این ها کسانى بودند که با تندروى هاى مذهبى، با دامن زدن به خرافات، با بیرون کردن کامل عقل و منطق از محدوده ى دین مخالف بودند و از چند سو مورد تهاجم قرار مى گرفتند که دو سوى آن یکى مذهبى هاى رادیکال بودند که اهل عمل و مصرّ به حاکم کردن دین خدا بر روى زمین بودند و به کم تر از خون غربى هاى کافر را ریختن بسنده نمى کردند، و دوم کسانى که ریشه ى عقب ماندگى کشورها و درماندگى مردم خاورمیانه را در همین دین اسلام و انواع و شاخه هاى مختلف اش مى دیدند و خواهان جدا کردن دین از حکومت و قانون بودند. به راستى اگر کار کشور و مردم آن درست بود چگونه غرب و امریکا مى توانستند بر پشت یک ملت مستقل و مسلمان سوار شوند و حکومت هاى قانونى آن را – مثلا حکومت ملى دکتر مصدق را – سرنگون کنند؟ آیا تمام گناه ها از غرب بود؟

«ادامه دارد…»

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.