آغاز و فرجام تنها جمهوری مذهبی در اروپا

چهارشنبه, 9ام دی, 1394
اندازه قلم متن

Rasoul-Pedram

زندگی و مرگ بنیان‌گذار نخستین – و تنها جمهوری مذهبی در اروپا – داستانی شنیدنی و در عین حال، عبرت‌انگیزی دارد. او که خود را نه تنها نجات‌دهنده مسیحیّت، بلکه منجی تمامی بشریّت قلمداد می‌کرد، بلافاصله پس از نشستن بر اریکه قدرت، شروع به سرکوب بی‌رحمانه مخالفان و دگراندیشان کرد. در طول چهار سال، به دستور این روحانی، آلات موسیقی را شکستند، شاهکار‌های نقّاشان بزرگ را با گچ پوشاندند و… پیروانش برای او جایگاهی نیمه‌خدایی قایل بودند

من در مقدمه ی کتاب تاریخ انکیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید) اسپانیا، نوشته ام که روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی و موش دوانی کرده اند. بیش از سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی و سخن چینی علیه یکدیگر.

روحانیان که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر توده ی عوام قبولانده بودند، در سال های سلطه ی خود بر جامعه، هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند. جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچه ها، زن ها و دختر ها در زندان ها تجاوز کردند. اموال صد ها هزار نفر را به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آن ها را به روز سیاه نشاندند. کتاب ها را سانسور کردند و روشنفکران – حتی دانشمندان – و کسانی را که چون آنان نمی اندیشیدند به بَند کشیدند و در سیاه چال های خود در زیر شکنجه هلاک ساختند.

در این جا بار دیگر یاد آور می شوم که همه ی روحانیان را نباید هم طراز دانست بلکه در میان آن ها هستند کسانی (اعم از مسیحی و مسلمان و یهودی و بودایی) که پشت پا به زندگی مادی زده اند و حیات خود را وقف خدمت به همنوعان و یاری به دردمندان و محرومان ساخته و می سازند، و در نتیجه در خور احترام می باشند.

کتاب هایی در سال های گذشته (معمولاً به صورت داستان و رمان) در باره ی دستگاه انکیزیسیون اروپا به زبان فارسی چاپ و منتشر شده است. ولی کتاب مورد بحث فقط و فقط به بحث پیرامون تاریخ انکیزیسیون در اسپانیا، اختصاص دارد. من این کتاب را حدود پانزده سال پیش نوشته ام و مطالب آن ربطی به اوضاع و احوال کنونی ایران و یا هیچ کشور دیگری در خاورمیانه ندارد. اگر شباهت هایی میان مطالب کتاب و وقایع جاری می بینید به این علت است که دد منشی نظام های مبتنی بر ایدئولوژی، همیشه دور و تسلسل داشته است و اکنون حوادثی که در زمان سلطه ی انکیزیسیون در اسپانیا اتّفاق افتاده است؛ اکنون پس از پانصد سال، دوباره در برخی از کشور های خاورمیانه تکرار می شود.

روحانیان و اداره ی امور کشور

کسانی پرسیده اند که در طول بیش از سیصد سال سلطه ی روحانیان بر جامعه ی اسپانیا، آنان (کشیش ها، اُسقُف ها، سر اُسقُف ها و کاردینال ها) چه پست هایی را در دستگاه حاکمه عهده دار بوده اند و کدامیک از وزارتخانه ها را اداره می کردند؟! و آیا کسی از میان روحانیان در صدد تشکیل حکومت بر آمده و خواسته است که پادشاهی برکنار کند و خودش به جای او بنشیند؟.

در پاسخ به پرسش بالا، باید قاطعانه بگویم: هیچ کدام. هیچکدام از روحانیان نه در اسپانیا، بلکه فقط یکی از آن در ایتالیا جمهوری مذهبی تأسیس کرد.

اصولاً قرار دادن فردی روحانی در رأس یک وزارت خانه و یا سپردن اداره ی یک سازمان دولتی به دست چنین افرادی، بیشتر جنبه ی طنز و نمایش کمدی پیدا می کند تا یک سیستم حکومتی و آیین کشورداری. غیر از اداره ی سازمان ها و تشکیلاتی که در حیطه ی تَخَصُّص آنهاست مانند اوقاف و موسسات کفن و دفن اموات و مانند آن.

حتی در حال حاضر، که طبق قانون اساسی کنونی اسپانیا، دینی به عنوان دین رسمی کشور، وجود ندارد و محدودیت و ممانعتی قانونی از نظر فعالیّت پیروان ادیان دیگر هم در کار نیست، در هیچ یک از مجالس مقننه (اعم از مجلس شورای ملی در مادرید – با ۳۵۰ نماینده و یا مجالس ایالتی)، چه در صحن عمومی و چه در کمیسیون ها؛ کسی را نمی توان دید که با قبا و ردای کشیشی، عبا و عمامه آخوندی، کلاه لبه دار خاخامی و یا چارقد و مقنعه ی راهبه گی در جلسات حضور داشته باشد.

به استثنای بیمارستان ها، که راهبه ها در آن جا به عنوان دستیار پرستاران و کشیش ها هم برای خواندن دعا و انجام فرائض مذهبی و یا تدهین بیماران مشرف به موت انجام وظیفه می کنند. تدهین یعنی مالیدن روغن به پا های کسی که نفس آخر را می کشد. و آخرین مراسم مذهبی پیش از خاکسپاری مرده، در آیین کاتولیک است.

***

همانطوری که اشاره شد، در اروپا هرگز حکومتی دینی در هیچ کشوری از کشور های این قاره بر سر کار نیامده است، غیر از جمهوری کاتولیک فلورانس در ایتالیا به ریاست ساوونارولا. در نیمه دوم قرن گذشته هم، اُسقُف ماکاریوس چند سالی ریاست جمهوری قبرس را عهده دار بود که جمهوری تحت ریاست او جمهوری مذهبی نبود.

رئیس جمهور کاتولیک تر از پاپ

ساوونارولا بنیان گذار جمهوری کاتولیک فلورانس، روحانی متعصّبی بود که خود را کاتولیک تر از پاپ می دانست و سرانجام هم به جُرم افراطی گری در همان شهر فلورانس، در آتش سوزانده شد. اتّهام ساوونارولا این بود که در نامه ‌ای به پاپ اعظم، یعنی پاپ الکساندر ششم، او را «فروشنده ی لقب های مذهبی، التقاطی (پرت و پلا گو) و حتی بی دین» خوانده بود.

به خاطر همین جسارت، پاپ هم نه فقط او را تکفیر، بلکه فتوای قتل اش را هم صادر کرد. این هم از شگفتی ‌های تاریخ است که ساوونارولا و دو تن از سران وفادار حکومت اش درست در همان میدانی یعنی پیاتزا دِلاّ سینیوریا در شهر فلورانس سوزانده شدند، که خود آنان چند سال پیش از مرگ، در همان محلّ کتاب ‌ها، آلات موسیقی، اشیا زینتی و آثار روشنفکران و هنرمندان را طعمه ی حریق ساخته بودند.

آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی/ یک شکم بر آدمی نگذاشتی

زندگی و مرگ ساوونارولا داستانی شنیدنی و در عین حال، عبرت انگیزی دارد. این روحانی کاتولیک اهل فلورانس، با برخورداری از پشتیبانی وسیع و بی دریغ مردم، در سال ۱۴۹۴ میلادی یک حکومت جمهوری مذهبی در شهر فلورانس بنیاد نهاد. او که خود را نجات دهنده ی راستین جهان مسیحیّت، و عالم بشریت به شمار می آورد، بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، شروع به سرکوب بی رحمانه ی مخالفان و دگراندیشان کرد. در طول چهار سال حکومت جمهوری این روحانی، و به دستور مستقیم او، آلات موسیقی را شکستند، روی شاهکار‌های نقّاشان بزرگ ایتالیایی را با گچ پوشاندند، کتاب‌ ها، البسه، لوازم آرایش و هر چیزی هم که نشانی از زیبایی داشت و از نظر او مظهر فساد و انحراف اخلاقی تشخیص داده می‌شد طعمه ی آتش شد. او که خود را در دنیای مسیحیّت برتر و دانا تر از همه می‌ پنداشت، حتّی پاپ را هم – که عالی ترین مقام مذهبی در کلیسای کاتولیک است – به مسیحی بودن قبول نداشت. پیروان ساوونارولا، او را یگانه رهبر خود در جهان می‌دانستند و برایش جایگاهی نیمه خدایی قایل بودند. تا جایی که روزی یکی از پیروان اش اعلام کرد که برای اثبات میزان فداکاری خود نسبت به رهبر، حاضر است به خاطر او، درون کوره ‌ای از آتش فروزان برود و زنده از آن بیرون بیاید. ولی در آخرین لحظه و درست موقعی که قرار بود حرف خود را از قوّه به فعل در آورد و به وعده ای که داده بود عمل کند و درون آتش برود، از انجام این عمل سر باز زد.

ساوونارولا عقیده داشت که فلورانس می ‌تواند – به جای دربار پاپ – مرجع مقدسی برای تمامی مسیحیان جهان باشد.

این نکته را اضافه کنم که در آن موقع دولتی، به نام دولت واتیکان وجود نداشت. واتیکان بخشی از شهر رم بود و دولت واتیکان، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم موجودیت یافت.

در طول تاریخ، از مقر پاپ؛ پیوسته با عنوان «مرجع مُقَدّس» یاد شده است. مسلمان ها هم برای خود، دربار سلطان عثمانی را که در ضمن خلیفه ی مسلمین هم محسوب می شد ، مرکز خلافت اسلامی در قسطنطنیه (استانبول کنونی) و مرجع مُقَدّس مسلمانان می دانستند ، و به آن «باب عالی» می گفتند.

روزی ساوونارولا در یکی از خطبه‌ های خود هنگام برگزاری مراسم عشاء ربانی، ضمن مخاطب قرار دادن پاپ الکساندر ششم، فریاد زد: «در صدر مسیحیّت، تندیس‌های مسیح مَصلوب (به صلیب کشیده شده) از طلا، و در عوض جام‌ های شراب مُقَدّس از چوب بود؛ ولی حالا و در این عصر و زمانه، جام های کلیسا از طلا و تندیس ‌های مسیح از چوب ‌است». وی پس از بر زبان آوردن این سخنان، دستور داد که تمامی ظروف و اشیا زینتی کلیسا‌ها را نابود کنند. او که عقیده داشت نه تنها میتوان فلورانس، بلکه جهان را با قوانین ۱۵۰۰ سال پیش از خود و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدّتی جامعه را با مشکلات جدّی دست به گریبان ساخت. وقتی مردم جامعه، فشار نا به سامانی‌های اقتصادی و اجتماعی را بر دوش خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیّت ساوونارولا در میان مردم به نفرت مُبدّل شد و همان مردمی که روزی او را سر کار آورده بودند، وی را همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.

در طول سال‌های عمر جمهوری خود، ساوونارولا راه انداختن دسته‌های عزاداری مذهبی را تشویق می ‌کرد و دستور داده بود که مردم نیمی از روز‌های سال را روزه بگیرند (به سبک مسیحیّت).

«روزه» در آیین کاتولیک با مفهوم متداول در میان مسلمانان و یهودیان فرق دارد. بهتر است در این جا به جای «روزه» از کلمه ی «پرهیز» و یا «ایام توبه از گناهان» استفاده کرد. طبق اصول آیین کاتولیک که از طرف پاپ، تنظیم و جَهَت اجرا به کشیش ها و کلیسا ها ابلاغ می شود، همه ی کاتولیک های بین ۱۸ تا ۵۹ سال مکلف به رعایت ایام پرهیز (روزه) هستند. به استثنای موارد خاصی مانند آبستنی، بیماری و چند مورد دیگر. اولین اصلی که یک کاتولیک مومن می بایست رعایت کند (مخصوصاً در طول مدّت چهل روز پرهیز در ایام عید پاک و روز های جمعه) نخوردن گوشت است. ولی اگر کسی در ملاء عام این اصول را رعایت نکرد، کسی حقّ اعتراض به او را ندارد. هر چند در سال های سیاه قرون وسطی و سلطه ی کلیسا، همسایه ها (به تحریک کشیش ها) موظّف بودند که علیه همدیگر جاسوسی کنند و شخص روزه خوار (شخص گوشت خوار در روز های جمعه و چهل روزه ی پرهیز در ایام عید پاک) را برای مجازات به کلیسا مُعَّرفی نمایند.

هنوز هم، در روزگار ما، در نواحی مرکزی اسپانیا، قصابی ها و مغازه های گوشت فروشی روز های جمعه محلّ کسب خود را باز نمی کنند.

گوش ساوونارولا – و به عبارت بهتر، مقام ریاست جمهوری نظام جمهوری کاتولیک فلورانس – به احکام صادره و فتوا های شرعی مقام پاپ اعظم بدهکار نبود و او راه خودش را می رفت و برای نشان دادن قدرت خود و برای اینکه مردم را به رعایت هر چه بیشتر اصول مذهبی تعیین شده تَوَسُّط خود مجبور سازد، دستور داده بود که ساکنان جمهوری فلورانس نصف سال را از لب زدن به گوشت خود داری کنند. که همین موضوع اعتراض شدید صنف قصّاب و گوشت فروشان را در پی آورد و آن ها در مخالفت با مقامات جمهوری مذهبی و علیه آن، علم طغیان بر افراشتند.

مردم آن زمان و مخصوصاً دربار پاپ اعظم شانس آوردند که این آقا، نیروی نظامی و گروه های مسلح مانند «سرباران گمنام حضرت مسیح» در اختیار نداشت و گرنه برای نجات مسیحیّت (به قول خود) و به کرسی نشاندن افکار مالیخولیایی اش، به رُم هم لشکرکشی می کرد و نشانی از پاپ و کاردینال های همراه او باقی نمی گذاشت.

تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته

طولی نکشید که صاحبان مشاغل دیگر هم در مخالفت با رژیم روحانیان حاکم بر فلورانس با صنف قَصّاب هم صدا شدند. نویسندگان و هنرمندان و موسیقیدان هایی که عمری را صرف خلق آثار خود کرده بودند، وقتی که دیدند به جای قدردانی، حاصل سال ها رنج و کوشش آن ها را روحانیان بی ذوق و تیره درون یا در آتش می سوزاندند یا طعمه ی امواج رودخانه آرنو می سازند، صدای اعتراض خود را بلند تر کردند. و به قول فرخی یزدی:” تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته/ رساتر گر شود این ناله ها فریاد میگردد “. سرانجام هم آن تپیدن ها، ناله و آن ناله ها، فریاد و آن فریاد ها هم به اشک و آه مُبدّل شد. همچنانکه همان فرخی یزدی می گوید: ” ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را / دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد میگردد “. و آن دشنه ها اوّل فرو رفت به قلب ماموران همان رژیمی که مردم بی گناه را در سیاه چال ها شکنجه می کردند.

بعد از ماموران، نوبت به خود آقا رسید؛ نخست خود او را که دستور شکنجه ی انسان‌های بی گناه زیادی را صادر کرده بود، زیر شکنجه وادار به اظهار ندامت کردند. سپس او را همراه دو تن دیگر از یاران نزدیکش در همان میدانی که در بالا نام برده شد، به دار آویختند و روز ۲۳ ماه مه ۱۴۹۸ (برابر با روز شنبه دوم خرداد ماه ۸۷۷ هجری خورشیدی) جنازه اش را سوزاندند و خاکسترش را به امواج رودخانه ی آرنو سپردند. این همان میدانی است که ساوونارولا چند سال پیش از مرگ؛ کتاب ها، آلات موسیقی و آثار هنری را در آن جا به آتش می کشید.

رسول پدرام
http://www.rpedram.com

ـــــــــــــــــــــ
خوانندگان ارجمند، یک روز پس از انتشار این مقاله در سایت «گویانیوز» می توانند متن چاپی آن را همراه با تصویر ها از نشانی زیر دریافت کنند:
http://goo.gl/h9XkNb

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.