مروری بر کتاب «سوداگری با تاریخ»

پنجشنبه, 18ام آبان, 1391
اندازه قلم متن


مروری بر کتاب “سوداگری با تاریخ” نوشته محمد امینی

پاسخی به “آسیب شناسی یک شکست” علی میرفطروس

کتاب “سوداگری با تاریخ” ، جلد یکم “پاسخی به ،”آسیب شناسی یک شکست” علی میرفطروس، نوشته آقای محمد امینی چند ماهی است که انتشار یافته است.[۱] این تصادف روزگار و بخت تاریخی بود که کتابی با محتوائی چنین با ارزش و پرده گشائی بسیاری از گوشه‌های ناروشن مانده‌ی یا از یاد رفته‌ی دوران حکومت ملی دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد، با انتشار وارونه نویسی‌های تاریخ توسط شخصی که نه آنطور که خود ادعا دارد، برای پژوهش زوایای تاریک دورانی از تاریخ، بلکه برای مخدوش ساختن افکار جوانان بیرون آمده، نوشته شد. آقای محمد امینی بادقت و ظرافت “نادرستی‌ها و کژی‌ها و کاستی‌ها و دروغ‌های آشکار واهانتهای” آقای علی میرفطروس را نشان میدهد که چگونه بزعم خویش برای پذیرفتنی نمودن نظرات نادرست خود “ازهر شیوه ناپسندیده و زشتی” استفاده کرده است. محمد امینی دعاوی واتهامات ناروای میرفطروس را با سند و دلیل، یکی یکی در کتابش پاسخ میدهد.

آقای امینی کتاب سوداگری با تاریخ را در چندین بخش جداگانه با نظم خاصی ترتیب داده است. این بخش‌ها از “انگیزه نوشتن کتاب” شروع میشود، که میگوید ابتدا که کتاب بدستم رسید چنان آنرا “نا استوار و پراکنده و سرشاراز نادرستی‌ها یافتم که گمان نمیکردم نیازمند به پاسخ باشد” و امیدش این بود که “این نادرستی‌ها از سوی دیگران بررسی خواهد شد و نویسنده با پی بردن به نادرستی‌های کتابش آنرا در چاپ‌های بعد بازبینی کند.” بعد متوجه میشود که کتاب پرچم “بازگشت پرکینه ترین پاسداران پلشتی‌های سالهای پیش از انقلاب شده، و داوری‌های بی پایه نویسنده چونان قند پارسی، طوطیان خود کامه آواز را شکر شکن ساخته است” و “ازین رو بود که ناخواسته بنوشتن پاسخی به آسیب شناسی یک شکست پرداختم.”

بعد از این مقدمه آقای امینی با دقت و مهارت خاصی “روش “پژوهشی” در آسیب شناسی یک شکست را بنقد میکشد. و از پنج جهت نحوه‌ی روش نادرست میرفطروس را بدقت بررسی میکند: سهل انگاری، روزنامه نویسی جنجالی بجای پژوهشگری، تاریخ سازی‌های دروغین به جای پژوهش، گرته برداری‌های قیچی شده، پیشینه نویسی‌های گزیده شده، تاریخ سازی‌های هدفمند. همه را به نوبت میشکافد و نمونه آنرا نشان میدهد. امینی در توضیح پیشینه نویسی‌های گزیده شده، میگوید او ابتدا شخصی را با واژه‌های مانند “از یاران نزدیک مصدق”، “یکی از رهبران جبهه ملی” و یا “با مصدق روابط صمیمانه داشته است” معرفی میکند و سپس نقل قولی از او علیه مصدق و در خراب کردن نهضت ملی عنوان میکند. در حالیکه این شخص یا ربطی به مصدق و جبهه ملی ندارد و یا سالها پیش روابطی داشته و این روابط سالهاست که از میان رفته و حتی جایش را بدشمنی با مصدق و جبهه ملی داده است. بطور نمونه امینی از رضا زاده شفق وشمس قنات آبادی نام میبرد. که اولی زمانی عضویت حزب ایران را داشته و حتی درزمان تشکیل جبهه ملی در سال ۱۳۲۸هم سناتورانتصابی شاه بوده و دومی هم باند کاشانی بوده و سپس همراه سپهبد زاهدی میشود و زمان کوتاهی هم بدنبال کاشانی طرفداری مصدق را میکرده است. حالا آقای میرفطروس سخنان رضا زاده علیه مصدق و رفتار و سخنان بیهوده و سخیف قنات آبادی را خرج حمله به مصدق و جبهه ملی و هر دو را در یک صف قراردادن نموده است. و یا اینکه شخصیت‌های برجسته نهضت ملی را کوچک و حقیر نشان میدهد. ازجمله دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ کابینه مصدق را پزشک عمومی معرفی میکند، در حالیکه او دوره تخصص خود درطب داخلی و دستگاه گوارش را در پاریس تمام کرده و استاد دانشکده پزشکی تهران و رئیس بخش داخلی بیمارستان رازی بوده و شهرت بیشترش در سیلی خوردن از سپهبد رزم آرا در بیمارستان رازی بوده است. دکترآذر از نظر فرهنگی از شاگردان ادیب نیشابوری و درمحضر استاد در کنار فروزانفر، از ادبای بزرگ ایران به درس نشسسته بود. و نیز ناگهان در “پژوهش” دادگستری دوران مصدق عبدالعلی لطفی وزیر شجاع و با تجربه کابینه مصدق را “نا موجه” میخواند در حالیکه آقای امینی به تفصیل تجربه، لیاقت و پشتکار لطفی را نشان داده است و اینکه او مورد اعتماد وقبول افراد با صلاحیت قضائی از جمله داور بود که او را رئیس کل دادگاههای دیوان کیفر نمود. و بالاخره اوباش رژیم گذشته این مرد سالخورده و درستکار را پس از کودتا زیر ضربات مشت و لگد به قتل رساندند.

بخش بعد کتاب سوداگری با تاریخ “ویرانسازی تاریخ بجای پژوهش در تاریخ” است که امینی در آن نشان میدهد که چگونه آقای میرفطروس بی پروا و نا نجیبانه پیروزی بزرگ و افتخارآمیز مردم و کشور ایران در دادگاه بین المللی لاهه را با استفاده ازخرده گیری‌های مآمور دون پایه سفارت ایران در هلند بزعم فکرکوچک خود کم بها میکند. “امیر اصلان افشار، بعد‌ها آخرین رئیس تشریفات دربار شاهنشاهی، که در آنزمان دبیر سوم سفارت بوده و پیوند دوری با نمایندگی ایران داشته، و آقای میرفطروس تنها با استفاده از یادمانده‌های او بدون مراجعه بسند ونوشته دیگری تمام جریان را به نقد میکشد.” اقای افشار ادعا کرده که هیآت اعزامی ایران اسناد را در ایران جا گذارده بودند. و ایشان با رنج فراوان همه اسناد را از راه تلفن بازسازی میکند. توجه بفرمائید ایشان ده‌ها هزار برگ سند را تلفنی سر جایش آورده. و بی اطلاع مینویسد “بر خلاف باور رایج در واقع این دولت انگلیس بود که علیه دولت ایران شکایت کرده بود و نه برعکس”. و امینی می‌پرسد باور رایج چه کسی؟ هر کس که اندکی آشنائی پایه‌ای با تاریخ ایران داشته باشد میداند که بریتانیا از ایران بدادگاه لاهه شکایت کرده بوده و نیازی نیست که اینک آقایان افشار و میرفطروس پرده از این “راز سر بمهر” بردارند. و بالاخره آقای افشار این مآمور دون پایه سفارت ادعا میکند که “می خواستم به شکایت دولت انگلیس علیه ایران پاسخ بدهیم…تمام کار‌ها و نوشتن گزارشات و ترجمه‌ی آنها و مذاکره و رفتن به دیوان دادگستری لاهه … تمام اینها بر عهده من بود.”!

آقای امینی در مجموعه کتاب به دفاع از دکتر مصدق و معرفی واقعی شخصیت کم نظیر وی و تصحیح نادرستی‌ها، کژی‌ها، کاستی‌ها و غرض ورزی‌ها که در کتاب “آسیب شناسی یک شکست “ آقای علی میرفطروس عنوان شده پرداخته است. از جمله به حملات نا بجائی پرداخته که، مصدق بزعم ایشان از روحانیون دفاع کرده و به خواسته‌های مذهبی ایشان روی نشان داده و راه داده است. امینی مصدق را یک شخصیت سکولار میشناسد که خود شخصآ اعتقادات دینی داشته است. و روی سخن را متوجه آقایان میرفطروس و دکتر متینی کرده که بشماتت مصدق نشسته‌اند که او “دین دار” بوده است و بقول امینی دکتر متینی از این هم فراتر رفته که او در مجلس پنجم “کلام الله مجید” را از بغل بیرون آورده و به مسلمان بودن خود شهادت داده است”. امینی در دنبال آن شرح میدهد که آقای متینی این ایراد را بمصدق وارد ساخته که خود را مسلمان معرفی کرده در حالیکه خود ایشان ترجمه و تفسیر قرآن نام آور کمبریج را تصحیح کرده‌اند، بخش‌های دیگری از قرآن را نیز باز تفسیرو تصحیح نموده‌اند و بالاخره ایشان سردبیری نامه‌ی آستان قدس رضوی را پذیرفته‌اند و در آن نوشته اند: “اینک نخستین شماره دوره جدید نامه‌ی آستان قدس به سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی دودمان پهلوی، منتشر میشود بدین امید که برای دربار ملائک پاسبان هشتمین امام بر حق شیعیان و جهان اسلام و تشیع در خور و شایسته باشد، جلال متینی، رئیس دانشگاه فردوسی، آذر ۲۵۳۵”. وآقای امینی می‌پرسد که “لذا خرده گیری از باور‌های دینی مصدق و قرآن از جیب بیرون آوردن او در پنجاه سال پیشتر، برای آقای متینی که با چنان اظهار خضوع و خشوعی به دین شیعه در بیان دیدگاههای مذهبی و بر حق خواندن مذهب شیعه جعفری و سر برآستان امام هشتم فرود آوردن…، شرم آور نیست؟. تفصیلی که امینی در این بخش آورده مثل سایر بخش‌ها بسیار خواندنی است.

آقای امینی باز در زمینه ایرادات مذهبی به مصدق مطالب دیگری را طرح میکند که از جمله موضوع “بستن مدارس مختلط دخترانه- پسرانه” است، که آقای میر فطروس در سه چاپ کتاب خود، اتهام زنی را عوض کرده است. “ در چاپ اول و دوم، میرفطروس این “اتهام” را با حروف برجسته سیاه به واگفته آبراهامیان افزوده و نوشته است که این “اولین اقدام” دکتر آذر پس از گزینش او به وزیری فرهنگ بود و در چاپ سوم، به این اندیشه افتاده است که این ناراستی را به بازرگان، معاون پارلمانی وزیرفرهنگ که باورهای مذهبی او بر هیچکس پوشیده نیست، ببندد تا پذیرفتنی تر باشد”. این اتهام علیه دکتر آذر را از میدان اتهام زنی خارج میکند و بعد از سه سال جای متهم را بآقای مهندس بازرگان میدهد! “در حالیکه جدا کردن دختران و پسران در مدارس مختلط به هشت سال پیشتر به دستور وزیران کابینه‌ی سهیلی آغاز شده بود”. میرفطروس این دروغ‌ها را بدون نشان دادن هیچ مصوبه‌ای در این مورد از سوی هیات وزیران کابینه مصدق میسازد. و سپس آقای محمد امینی به تفصیل فشار روحانیون و پاسخگوئی دولت‌های پیش در این مورد، که در ۱۳۲۵ صورت گرفته است را بتفصیل همراه اسناد مربوطه نشان میدهد.

در “آسیب شناسی یک شکست” از جمله ادعا شده است که “منع فروش مشروبات الکلی”، “مخالفت با دادن حق رای به زنان، و ممنوع کردن پخش موسیقی در ماه رمضان، از تصمیمات اولین کابیه مصدق بود”. که پاک ساختگی و دروغ است. در کتاب “سوداگری با تاریخ” به تفصیل نشان داده شده است که در زمان مصدق مانند کابینه‌های پیش از او برخی از نمایندگان مذهبی مجلس، قانون منع ساختن و فروش مشروبات الکلی را بمجلس بردند. نماینده کابینه مصدق در مجلس، آقای باقر کاظمی با تصویب قانون مخالفت کرد. قانون نه تنها در راه مذهبی کردن قوانین بود و با سایر پیشنهادات نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام، مانند ترتیب نماز جماعت در ادارات، حجاب اجباری، اخراج کارمندان زن از ادارات، همخوانی داشت، بلکه درآمد عمده‌ای را ازدولت میگرفت. و بقول رحیم پور از مذهبی‌های آن دوران، سبب شورش مردم میشد، دلیلی که دنبال تصویب اینگونه مصوبات رفته بودند.

در مورد “مخالفت با دادن حق رآی به زنان” محمد امینی آنرا در فصل جداگانه‌ای با تیتر “افسانه‌ی مخالفت مصدق با حق رآی زنان” عنوان میکند و میرفطروس را بچالش میکشد که: “..کدام گفت و گو در یکسال پایانی مجلس شانزدهم، یا در کابینه‌ی اول مصدق پیش آمده که گواهی بر مخالفت مصدق در دادن حق رآی به زنان باشد؟” و اضافه میکند که “ایشان راست نمیگویند و یک برگ کاغذ هم در پشتیبانی از این سخن بی پایه و سراپا نادرست و دروغ پردازانه‌ی خود پیدا نخواهد کرد”. آقای امینی موضوع را دنبال میکند که برنامه مصدق ملی کردن نفت و اصلاح قانون انتخابات بود. مصدق سال اول درگیر مبارزه با بریتانیا بر سر ملی شدن نفت بود و بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مصدق با بهره گیری از قانون اختیارات دنبال تهیه قانون جدیدی “بمنظور تشکیل انجمن شهرها” و “بهبود امور شهرستانها” رفت. و در آن بخش “کسانی که از رآی دادن محرومند” را کنار گذاشت. این بخش با ممنوعیت “طبقه نسوان” از رآی دادن آغاز میشد. بسیاری بر این باورند که مجلس را برای پذیرش حق رای زنان به چالش کشید. و باز اضافه میکند، مقایسه کنید این قانون پیشرو انتخابات را با “قانون اجازه‌ای اجرای انتخابات مجلس سنا” که در ۱۳۲۸ تصویب شد و به توشیح محمد رضا شاه هم رسید. درآن قانون ملاحظه میشود که آمده است “ اتباع ذکور با شرایط زیر حق انتخاب دارند…” و “اتباع ذکور ایران با داشتن شرایط زیر قابل انتخاب کردن هستند….”. آقای امینی میگوید حال بسنجیم تا دریابیم کدام یک از این دو قانون، زنان ایران را از رآی دادن و برگزیده شدن “محروم” کرده‌اند.

کینه توزی میرفطروس با مصدق حد و حصری ندارد. او میگوید مصدق در “محدود کردن فعالیت هواداران کسروی” میکوشید. امینی اضافه میکند که “برمن روشن نیست که ایشان و نیز آقای ابراهامیان، برپایه کدام سند و یادمانده‌ای چنین نوشته‌اند. و اضافه میکند “ آشکار است که اتهامی را که هیچ داده‌ای در باره آن نیست، پاسخی نیز نتوانستی داد.” آقای امینی در اینجا نام بسیاری از سردمداران مملکت را که همه با مصدق دشمنی داشته‌اند و در اردوی ارتجاع و دربار درآن زمان بوده‌اند را می‌برد که همه دنبال “محدود” کردن کسروی وشاکی از او بودند. و اینکه قتل کسروی در دوران قوام السلطنه که آقای میرفطروس پشتیبان ایشان‌اند اتفاق افتاد و کشندگان او در زمان هم ایشان آزاد شده‌اند.

محمد امینی در بخش “مصدق مسلمان سکولار” نقل قولی ازمحمد تقی فلسفی، واعظ معروف و نماینده آیت الله بروجردی درتهران، در کتاب خاطراتش، درملاقات با مصدق برای رساندن پیام بروجردی به مصدق برای جلوگیری از فعالیت بهائی‌ها در شهرستانها، میگوید. فلسفی نقل میکند که مصدق در جواب من “ به گونه‌ای تمسخر آمیز قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهائی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند.” و بازآقای امینی از خاطرات ملکه ثریا بختیاری در کتاب خاطراتش نقل میکند که دکتر ایادی پزشک ثریا بوده و او از این لحاظ باو علاقه مند بوده است، از شاه میپرسد که چرا مانع ورود سرلشکر ایادی به دربار شده بود و پاسخ شاه این بوده که ایادی وابسته به یک خانواده بهائی است و علیه این فرقه مقامات دینی فتوی داده‌اند وبهتر است او فعلآ در دربار دیده نشود. و البته آقای محمد امینی باز میتوانستند اضافه نمایند که شاه بعد از ۲۸ مرداد دستور داد سقف گنبد حضیره القدس، مرکز و محل عبادت بهائیان در تهران را خراب کنند و محل را تحت فرماندهی سرلشگر دادستان و سپس سرتیپ بخیتار، مرکز “فرمانداری نظامی تهران” قراردهند. و به فلسفی، “واعظ شهیر” اجازه دادند که از منبری که صدایش از رادیو تهران پخش میشد، تمام مدت علیه بهائیان سخنرائی‌های آتشین نماید. عکسهای شاه در کتاب “سودا گری با تاریخ”، که او را در کنار روحانیون در کنار ضریح شاه چراغ شیراز، در حرم امامرضا درحال نماز، در حج با احرام و دو دست بدعا، در کعبه با اردشیر زاهدی، همراه شهبانو در حرم امام رضا، بخوبی نشان میدهد که پشتیبان روحانیون و افکار ایشان شاه بوده است تا مصدق.

امینی در بخش دیگری نشان میدهد که ادعای میرفطروس که “شعبان جعفری و دیگر “لات و لوت”‌های میدان‌ها، دارندگان خانه‌های “عفت”، “خانم رئیس”‌های سرشناس و قمارخانه و شیره کش خانه داران قلعه، پیش از آنکه هوادار شاه بشوند، پیرامون مصدق بوده و از هواداران جبهه ملی به شمار می‌آمده‌اند. و نمی‌گوید که اینان “ همان‌هائی که پس از ۲۸ مرداد از دربار و ستاد ارتش نشان گرفتند و به آلاف و الوفی رسیدند! همین‌ها “دسته‌های مردم” بودند که به نام شاه دوستی به خیابانها ریختند.”

محمد امینی در بخشی دیگر کوشش بیهوده و مزورانه‌ی میرفطروس را نشان میدهد که دنبال این است که نشان دهد قتل سرلشگر افشارطوس، رئیس شهربانی دولت مصدق “ناخواسته بوده”، مثل راننده‌ای که طفلی را درخیابان زیر بگیرد! و او در زمانی که گرفتار آدم ربایان بوده به شاه اهانت کرده ویکی از آدم ربایان شاهدوست که ازاهانت بسیارعصبانی شده، با شلیک هفت تیری او را کشته است. امینی سپس نشان میدهد که چگونه دست و پا و بدن افشارطوس را با طناب بسته بودند و با فرو بردن دستمال درگلویش خفه اش کردند واز کتاب مآموران عالی رتبه سی آی ا و ام ای۶ شاهد میآورد که انجام جنایت خلاف سناریوئی که میرفطروس پافشاری برآن دارد بوده است. اساسآ برخورد تیری روی بدن افشار طوس مشاهده نشده است. و نورمن داربی از کارکنان بلند پایه ام ۱۶ که نظریه را از او گرفته، مینویسد “بخشی از پروژه “چکمه” بود. و “هدف این بود که روحیه مخالفان بالا برود و به پشتیبانان مصدق نشان بدهد که همه چیز به سود ایشان پیش میرود.” و لذا “قتل ناخواسته”، تئوری ساخته شده نورمن دارشایر، مآمور بلند پایه ام آی ۶، بمنظور آن ساخته شده که جنایت باین بزرگی یعنی قتل همراه شکنجه رئیس شهربانی دولت مصدق را “تصادفی” و”ناخواسته” نشان دهند. وبا اشاره به نقل قول داربی به اینکه گویا در آنزمان “آدم ربائی‌ها، مهار ناپذیر شده بود”، آقای امینی می‌پرسد کدام آدم ربائی دیگری دراین دوران را میتوانید نشان دهید که میگوئید آدم ربائی مهار ناپذیر شده بود؟”

میرفطروس مینویسد “ نیروهای مذهبی یکی از ستونهای اصلی جنبش دکتر مصدق بوده اند”. کتاب “سوداگری با تاریخ” نشان میدهد که از نیمه‌ی دوران نخست وزیری مصدق، نیروهای مذهبی و روحانیون، در کنار دربار بوده‌اند. امینی از خاطرات محمد تقی فلسفی واعظ معروف و از نردیکان آیت الله بروجردی شاهد میآورد که چگونه روحانیون در میان گروههای الحادی و ضد دین، “خیرالشرین” = شاه را انتخاب کردند. و اینکه چگونه باورهای مصدق به آزادی بیان و قانون اساسی، یکی از انگیزه‌های خشم روحانیون بوده.

در بخش کودتا یا قیام ملی کتاب سوداگری با تاریخ، این نقل قول از سرلشگر محمد دفتری،”کسیکه در ماجرای تیر خوردن شاه، بدن خونین شاه را دلسوزانه درآغوش گرفته به بیمارستان رسانید،” را میآورد: “چیزی که یادم میآید، توی میدان سپه روی بالکن شهرداری از این بلندگو‌ها دستشان، فریادها میکشیدند و یک مشت از این ریشوها و از این لات و پاره پوره‌ها. آدم‌های خیلی مهم و محترمی که من بشناسم شان نبودند….البته پولهائی که امریکائی‌ها مایه گذاشته بودند، البته نه زیاد، این جمعیت‌ها راه افتاده بودند..” و از قول ارتشبد حسن توفانیان نقل قول میاورد که شاه به او دستور داده است که او با کرومولت روزولت که دلال یک شرکت جنگ افزار سازی بوده است دیدار کند و روزولت باو گفته است شاه امر فرمودند که (شما) این قدر گردان‌هاک بخرید”.[۲]

آقای امینی در این بخش، معنی لغوی کودتا را هم از دید فرهنگ‌ها و فرهیختگان تعریف و تفسیر کرده و هم اسناد بسیار گویا و شاهدی بر کودتا را به تفصیل شرح داده است. ازدستکاری‌های موذیانه میرفطروس حتی در نقل قوانین شاهد میآورد، از جمله میرفطروس اصل ۴۶ متمم قانون اساسی را اینگونه میآورد:”عزل و نصب وزراء از حقوق همایون پادشاه است” در حالیکه اصل ۴۶ میگوید “عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همایون پادشاه است”. که از نظر حقوقی “حقوق”، اختیاری را نشان میدهد و صدور یک فرمان امری تشریفاتی است و ربطی به حقی برای شاه ندارد.

در خاتمه این مرور بر کتاب “سوداگری با تاریخ” نوشته آقای محمد امینی، باید بگویم که برای من انتخاب شاهد برای نشان دادن محتوی کتاب “سودا گری با تاریخ”، کتابی، سطح بالا، پرمحتوا و وزین، که همه مطالب را صمیمانه و صادقانه و با اخلاص و پاکی نیت و با انشائی دلپذیر عرضه داشته است، بسیار سخت و دشوار است. چون نمیخواهم از هیچ یک از آنهمه سخن و معنی و شاهد و سند دست بکشم. من تنها چند نمونه‌ای برای آشنا ساختن علاقمندان به تاریخ و حقیقت در این مقاله آورده ام. این کتاب احساس عمیق احترامی برای نویسنده کتاب آقای محمد امینی، در خواننده ایجاد میکند. احساس احترام به دانش آقای امینی و بردباری بسیاری را که برای کسب دانش لازم برای نگارش این کتاب بخرج داده‌اند. این کتاب کارنامه‌ی بخشی از زندگی سیاسی دکتر مصدق در نقش رهبری نهضت ملی ایران و شرح آن روزگار پر تلاطم و نقش دشمنان آزادی ایران وسنگ‌های راه خوشتختی مردم این سرزمین است. این کتاب از بهترین کتاب‌های مستند تاریخی در پوشش تاریخ پر نشیب و فراز نهضت ملی ایران بشمار میرود. نگارش این کتاب بدون تردید خدمتی بزرگ بمردم ایران و علاقه مندان تاریخ آزادی و دمکراسی در جهان است. من خواندن این کتاب را به همه علاقمندان به تاریخ این سرزمین و نهضت ملی ایران و آنهائیکه ایرانی آزاد با حکومتی دمکرات را آرزو دارند، توصیه میکنم.

و بالاخره “آسیب شناسی یک شکست” با یک “آسیب شناس” دروغین و نگارش کتابی سراسر جعل و تحریف و تقلب در تاریخ نگاری، و همه این تقلبات تاریخی بخاطر بزعم نویسنده یا بقول خود “پژوهشگر”، همانطور که آقای محمد امینی در مقدمه کتاب “سوداگری با تاریخ” درهمین زمینه اشاره میکند:”.. با کینه‌ای که سرچشمه اش جز سوداگری نتوانستی بود، بویران کردن جایگاه بزرگ مردی نشسته است که دادگاه نظامی، بیست و پنج سال سانسور و سی و اندی سال دروغ پردازی‌های پس از آن، نتوانسته جایگاه بلند او را از حافظه مشترک مردم ایران بزداید”. کاش آقای میرفطروس نیکنامی خود را که با کتاب حلاج و نوشته‌های دیگرش پیدا شده بود قدر میداشت و باینصورت نام زشتی در تاریخ نگاری برای خود نمی‌ساخت. چه همانطور که می‌بینیم، “آسیب شناسی یک شکست” یا نامه‌ی ارژنگش، برای او “ آسیبی شد که نیست درمانش”[۳].

محسن قائم مقام – نیویورک
۶ نوامبر ۲۰۱۲
—————————-
۱- انتشارات شرکت کتاب در لس آنجلس در ۶۷۷ صفحه، با انتشاری بسیار نفیس و روی جلد آن بسیار زیبا طراحی وهنرمندانه نقش‌ها در کنار هم تصویر شده است. کتاب همراه فهرست نامها تحت عنوان نمایه با دقت فراوانی تهیه شده است.
۲ – هر دو خاطره در پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه‌هاروارد، اولی با مصاحبه‌ی دکتر حبیب لاجوردی و دومی با ضیاء صدقی ثبت گردیده است.
۳ – با عنوان آسیب شناسی و نام بدی که عاید نویسنده آن گردیده، این شعر زیبای دانشجوی جوانی که سالها پیش درمرثیه دکتر حبیبی، استاد و پدرآسیب شناسی در ایران سروده بود ، برایم تداعی شد:
“آسیب شناس بود و مرگ او/ آسیبی شد که نیست درمانش.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۷ نظر

  1. اینهم برای دوستانی که میخواهند بیشتر در مورد اظهارات آقای حسن رجب نژاد، از دوستان و همبندان سابق آقای میر فطروس، راجع به ایشان بدانند..
    http://my.gooya.com/permalink/4170.html

    ضمنا در همین مورد مطلبی در وبلاگ “ایران نوین” نوشته شده که باز هم دوستانی را که مایل به کسب اطلاعات بیشتر هستند به خواندن ان ترغیب میکنم.
    http://irannoveen.blogspot.de/2012/11/blog-post.html

    نظر دوستان را باز هم جلب میکنم به کتاب “سوداگری با تاریخ” اثر آقای محمد امینی که تحریفات آقای میرفطروس را در کتاب خود تحت عنوان “آسیب شناسی یک شکست” یک بیک برملا نموده است.
    حال آیا جای تعجب است اگر کسی با توجه به اینهمه سابقه جعل و تحریف و دروغ “مستند” در کتاب آقای میرفطروس، حرف ایشان را مبنی بر مالکیت بر کتاب “حلاج” جدی نگیرد؟ بالاخص اگر مستظهر به اظهارات رفقای سابق ایشان هم باشد!؟

  2. آقای اردشیر
    از شما بخاطر اطلاعات حقوقی که دادید تشکر میکنم. منهم در پاسخ قبلیم به شما، گفتم که ارائه مدرک محکمه پسند مبنتنی بر مالکیت بر اثری، یک چیز است و داشتن مالکیت بر ان چیز دیگر. به عبارتی ترجمان همان گفتار خودمان در فارسی که “دزد نگرفته پادشاه است”. بنابر این من از ورود به صحبتهای حقوقی پرهیز میکنم که این کار، کار من نیست و باید یک قاضی وارد به ان رسیدگی نماید. اما به عنوان اطلاعات عمومی اینها را میدانم:
    ۱- مدرک قابل قبول در دادگاه همیشه مدرک کتبی نیست. شهادت شهود هم “تحت شرایطی” میتواند بنا به نظر قاضی به عنوان “مدرک” یا “دلیل” در نظر گرفته شود. همانطور که “میدانید دلیل” در صحبتهای حقوقی یک درجه از “مدرک” پایینتر است و چند “دلیل” بنا به نظر قاضی میتوانند تشکیل “مدرک” بدهند.

    ۲- استناد من برای جعل کتاب، متکی به نقل قولی از دوستان و همبندان سابق آقای میرفطروس است، بنابر این از تهدید شما مبنی بر طرح شکایت، توسط آقای میرفطروس وحشتی ندارم. تاکتیک ایجاد رعب و وحشت در مورد من کارایی ندارد. من بخوبی به حقوق و آزادیهای خود واقفم. اگر قرار بود که کسی بتواند بابت نقل قول، به دادگاه کشیده شود، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشد و جاعلینی از قماش میرفطروس ها هر غلطی میخواستند میتوانستند بکنند. ضمن آنکه تصور نمیکنم که اساسا هیچ دادگاهی، ادعاهای آقای میرفطروس را، پس از اینهمه جعل و تحریف، از اعلام مدرک تحصیلی گرفته تا جعل و تحریفات تاریخی، جدی بگیرد.

  3. آقای اردشیر
    از شما بخاطر اطلاعات حقوقی که دادید تشکر میکنم. منهم در پاسخ قبلیم به شما، گفتم که ارائه مدرک محکمه پسند مبنتنی بر مالکیت بر اثری، یک چیز است و داشتن مالکیت بر ان چیز دیگر. به عبارتی ترجمان همان گفتار خودمان در فارسی که “دزد نگرفته پادشاه است”. بنابر این من از ورود به صحبتهای حقوقی پرهیز میکنم که این کار، کار من نیست و باید یک قاضی وارد به ان رسیدگی نماید. اما به عنوان اطلاعات عمومی اینها را میدانم:
    ۱- مدرک قابل قبول در دادگاه همیشه مدرک کتبی نیست. شهادت شهود هم “تحت شرایطی” میتواند بنا به نظر قاضی به عنوان “مدرک” یا “دلیل” در نظر گرفته شود. همانطور که “میدانید دلیل” در صحبتهای حقوقی یک درجه از “مدرک” پایینتر است و چند “دلیل” بنا به نظر قاضی میتوانند تشکیل “مدرک” بدهند.

    ۲- استناد من برای جعل کتاب، متکی به من نقل قولی از دوستان و همبندان سابق آقای میرفطروس است، بنابر این از تهدید شما مبنی بر طرح شکایت، توسط آقای میرفطروس وحشتی ندارم. تاکتیک ایجاد رعب و وحشت در مورد من کارایی ندارد. من بخوبی به حقوق و آزادیهای خود واقفم. اگر قرار بود که کسی بتواند بابت نقل قول، به دادگاه کشیده شود، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشد و جاعلینی از قماش میرفطروس ها هر غلطی میخواستند میتوانستند بکنند. ضمن آنکه تصور نمیکنم که اساسا هیچ دادگاهی، ادعاهای آقای میرفطروس را، پس از اینهمه جعل و تحریف، از اعلام مدرک تحصیلی گرفته تا جعل و تحریفات تاریخی، جدی بگیرد.

  4. قای ایرانی‌ آزاد،
    از توجه شما به کامنتی‌ که گذاشته بودم تشکر می‌‌کنم. باید به آگاهی‌ شما برسانم همان طور که عرض کردم احتیاج به “مدرک کتبی‌ است”. تنها شهادت چند نفر کافی‌ نیست. اگر ادعای مالکیت با “شهادت” قابل قبول باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. زیرا هر کسی‌ میتواند چند نفر را دور خودش جمع کند و با اتکا به “شهادت” آن چند نفر دست روی خانه و زندگی‌ دیگران بگذارد. و در مورد کتاب نویسی هم همین طور اگر هر کسی‌ کتابی‌ بنویسد و یک عده‌ای بدون مدرک ادعا کنند که نویسنده آن کتاب شخص دیگری است دیگر هیچ کس جرات نمی‌‌کند کتاب بنویسد. در سیستم‌های حقوقی که مالکیت ارزش دارد قوانین بسیار محکمی وضع شده‌اند و از حقوق مالک و حقوق مولف دفاع میکنند. در این سیستم ها اثبات مالکیت یا خلاف آن جز با مدرک کتبی‌ ممکن نیست. یعنی‌ هیچ دادگاهی به چنین موضوعی‌ رسیدگی نمیکند جز با مدرک کتبی‌ . برای اطلاع شما این را هم عرض کنم که حتا در قضیه‌های جنا یی مدرک کتبی‌ به شهادت شهود ارجهیت دارد زیرا همیشه این امکان وجود دارد که شهود دروغ بگویند.
    همان طور که حتما می‌دانید اصولاً دو گونه جرم وجود دارد:
    ۱-جرم عمومی‌ چون قتل، تجاوز و حیف و میل کردن اموال عمومی‌ که فقط به وسیله شاکی‌ عمومی‌ یا دادستان دنبال میشود
    ۲- جرم خصوصی چون دزدی، کلاه برداری و تصرف که به وسیله شاکی‌ خصوصی دنبال میشود.
    در مورد این کتاب مورد بحث دو قانون مرتبط است یکی‌ قانون ارث و دیگری قانون مربوط به حقوق مولف. که در هر دو مورد به وسیله شاکی‌ خصوصی دنبال میشود. ولی در این مورد به خصوص تنها کسانی‌ که میتواند ادعای مالکیت کنند بازماندگان یعنی‌ وراث حسن ضیا ظریفی‌ هستند که نفع دارند نه هر کسی‌ چون دوستان سابق این دو شخص. و باز هم عرض می‌کنم همان بازماندگان حسن ظریفی‌ احتیاج به “مدرک کتبی‌” دارند. واز آن گذشته باید دید که آیا پس از فوت آقای ظریفی‌ بازماندگان او انحصار وراثت کرده‌اند یا نه‌. و اگر کرده‌اند آیا آن کتاب مورد نظر و پول حاصل از فروش آن با اتکا به مدرک کتبی‌ در انحصار وراثت ذکر شده یا نه. و بعد باید دید که آیا وراث درجه اول هستند یا نیستند. چه بسا وراث درجه دوم و سوم هم پس از گذشت ۳۰ یا ۳۵ سال که موضوع شامل مرور زمان شده حتا با مدرک کتبی‌ هم کاری از دستشان بر نیاد. البته این‌ها همه به نظر قاضی بستگی دارد.. بنا بر این همان طور که می‌بینید موضوع حقوقی بسیار پیچیده ایست. صرف این که برخی‌ از دوستان این دو شخص ادعای کرده‌اند قابل قبول نیست و اصلا هیچ وکیلی حاضر به قبول چنین قضیه‌ای نیست چه برسد به آنکه به دادگاه هم ارائه شود. به خصوص این که این کتاب یک بار در ایران چاپ شد و بعد از آن دیگر چاپ نشد و اصلا دنبال کردن این قضیه شاید به درد سرش نیار زد. که آن هم به نظر بازماندگان حسن ظریفی‌ بستگی دارد.
    بنا برین همان طور که عرض کردم ممکن است نویسنده آن کتاب واقعا حسن ظریفی‌ بوده و آن کتاب هم به شکلی‌ از زندان خارج شده باشد و شاید هم در جای امنی‌ بوده و حسن ظریفی‌ نشانی‌ آن جا را به میر فطروس داده ولی‌ تا مدرک کتبی‌ رو نشده است میر فطروس هم چنان نویسنده آن کتاب باقی‌ خواهد ماند مگر آن که خلاف آن در داد گاه ثابت شود. حالا چه خوشمان بیا ید و چه خوشمان نیا ید.
    در این جا لازم است که بنا به تجربه و تخصص خودم این نکته را به منتقدان و کسانی‌ که از میرفطروس ناراضی هستند یاد آوری کنم که ادامه متهم کردن او به دستبرد به کتاب مورد بحث میتواند عواقب حقوقی داشته باشد. اگر دست شما خالی‌ است و مدرک کتبی‌ ندارید میرفطروس میتواند به جرم هتک حرمت از شما شکایت کند

  5. جناب اردشیر

    ۱ – بر خلاف تصور شما، بسیاری از کتبی که بوسیله انقلابیون و مبارزین کشور نوشته شده اند، یا در زندان نوشته شده اند، یا با انضمام دست نوشته هایی که از زندان بیرون آمده، نوشته شده اند. معمولا زندانیان اگر بتوانند، این کتب یا دست نوشته ها را یا از طریق نگهبان زندان و با پرداخت مبلغی پول، یا از طرق دیگر از زندان خارج میکنند.

    ۲ – پول یا امانتی که بدست کسی سپرده میشود، انهم پیش از مرگ، حکم امانت را دارد و وصی، بر خلاف تصور شما، مالک ان نمیشود، بلکه موظف است که وصیت صاحب مال را بدرستی و مطابق نظر خود وی، اجرا نماید.

    ۳ – فرق است بین حق مالکیت بر چیزی و اثبات مالکیت بر ان، در محکمه. دست نوشته های حسن ضیا ظریفی، متعلق به خود اوست ولو آنکه آنرا به امانت بدست آقای میرفطروس یا هر کس دیگر سپرده باشد. مشکل اما ممکن است که در اثبات این مطلب در “محکمه دادگاه” باشد. گرچه مطابق ادعاهای آقای رجب نژاد، “شهود” در این مورد کم نیستند، که این میتواند در محکمه، ادعای مالکیت آقای میرفطروس بر کتاب “حلاج” را خدشه دار، و اثبات مالکیت میرفطروس را بر این کتاب، با “چالش” مواجه نماید. بالاخص که آقای میرفطروس انقدر مرتکب جعل و دروغ شده که طرح هر یک از ان موارد جعل، میتوابد شک هر قاضی را، در مورد درستی ادعاهای آقای میرفطروس ، برانگیزد که این اصلا کمکی به اثبات “مالکیت” آقای میرفطروس بر ان کتاب نمیکند، بلکه شک و تردیدها را هم بیشتر میکند.
    ایرانی آزاد

  6. در مورد این که میر فطروس یا حسن ضیا ظریفی‌ نویسندده کتاب حلاج هست یک اشکالی‌ وجود دارد و آن این است که ادعا شده است که این کتاب را حسن ظریفی‌ که از اعدام خود مطمئن بود به میر فطروس داد تا چاپ کند. البته شاید هم همین طور باشد ولی‌ من مشکل می‌‌توانم باور کنم که یک چریک فدائی زندانی بتواند کتاب، دستخط یا نوشته‌ای از یک چریک دیگر از زندان خارج کند. من این کتاب را ندیده و نه خوانده‌ام ولی‌ روشن است که کتاب مزبور از رژیم پهلوی تعریف و تمجید نکرده است. بنا برین چگونه یک چنین کتابی‌ از زندان خارج شده و مأمورین نفهمیده اند؟ حال گیریم که واقعا مأمورین نفهمیده و یا این که اصلا حسن ضیا ظریفی‌ کتاب را در خارج از زندان و در جای امنی‌ گذشته بوده و نشانی‌ محل را به میر فطروس داده ولی‌ باز هم قانع کننده نیست. زیرا از نظر حقوقی اگر کسی‌ پیش از مرگ خود ملکی‌،چیزی، پولی‌، و یا در این مورد کتابی‌ به کس دیگری بدهد این عمل حکم وصیت پیدا می‌کند و گیرنده مالک آن چه خواهد شد از شخص فوت شده دریافت کند. بنابرین از نظر حقوقی هم این ادعا علیه میر فطروس پذیرفتنی نیست مگر آن که خلاف آن با “مدرک کتبی‌” ثابت شود.
    این که چند نفر از دوستان سابق حسن ضیا ظریفی‌ این ادعا را کرده اند قابل قبول نیست و هیچ دادگاهی به چنین اعتراضی رسیدگی نمی‌‌کند. ادعای مالکیت با “شهادت” ثابت نمی‌‌شود. برای ادعای مالکیت “مدرک” کتبی‌ لازم است.

  7. آقای قائم مقام عزیز
    نوشته و خلاصه زیبایی بود یک اشتباه کوچک داشتید که گفته بودید که ” کاش آقای میرفطروس نیکنامی خود را که با کتاب حلاج و نوشته‌های دیگرش پیدا شده بود قدر میداشت و باینصورت نام زشتی در تاریخ نگاری برای خود نمی‌ساخت.”
    “نیکنامی” آقای میرفطروس تنها و تنها نتیجه ناآگاهی ماست. کتاب “حلاج” بنا به گفته حسن رجب نژاد از از دوستان و همبندان سابق آقای میرفطروس، از نوشته های حسن ضیا ظریفی از چریکهای فدایی خلق است. حسن ضیا ظریفی که مدتی همبند آقای میرفطروس در زمان شاه بود، با گمانی که از اعدام قریب الوقوع خود داشت ، مجموعه نوشته های خود را از روی اعتماد به آقای میر فطرس سپرد و از وی خواست که اگر اعدام شد، کتاب را برایش به چاپ بسپارد، که متاسفانه آقای میرفطروس انجام نداد و کتاب را به اسم خود به چاپ رساند. حتما میدانید که حسن ضیا ظریفی بعدها در تپه های اوین به همراه بیژن جزنی و یارانش بدست ساواک کشته میشود.آقای حسن رجب نژاد در دنباله سخنان خود می نویسد:« من در سفری که در سال ۲۰۰۶ به پاریس داشتم این موضوع را شخصا با آقای میر فطروس در میان گذاشتم و به ایشان گفتم که برخی از اهالی قلم و همچنین برخی از دوستان مان در سازمان چریک های فدایی خلق از این ماجرا با خبرند و شما چه پاسخی به آنان دارید؟ آقای میر فطروس در پاسخ من قاطعانه فرمودند که: همه شان “گه” میخورند
    دوست عزیز، بنظر من آقای میرفطرس را میتوان در کلمه “جعل” خلاصه کرد، کتاب جعلی، دکترای جعلی، تاریخ نگاری جعلی ،شهرت جعلی. منتهی از بخت بد، اینبار “بدنامی” نصیبش شده که اصلا جعلی نیست و برخلاف چیزهای دیگرش، بسیار هم واقعی است.