پس از رخ دادن انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ و پیروزی متعاقب محمد خاتمی بر ناطق نوری ، جامعه ایرانی شاهد بروز اپوزیسیونی درون ساختار حاکمیت بود. اپوزیسیونی که داعیه تغییر مناسبات حاکم بر ایران را در چارچوب قانون اساسی داشت و گمان میبرد میشود در چارچوب حاکمیت ایران به آبادانی ایران همت گمارد. صرف نظر از این مورد که آیا در اساس آنها این گمان را برای ایران در سر میپروراندند یا اینکه اصلاح طلبی محملی شده بود برای بازگشت گروه های سیاسی جدا افتاده از قدرت، ماحصل هشت سال ریاست جمهوری محمد خاتمی بروز سیاست مداری پوپولیست به نام محمود احمدی نژاد بود.
پس از مرگ آیت الله خمینی در سال ۶۸ توازن قدرت سیاسی به نفع اعضای سابق حزب جمهوری بهم خورده بود و دیگر مجالی برای بروز سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نیروهای به اصطلاح خودشان خط امامی در ساختار اصلی هرم قدرت وجود نداشت. وزارت خانه های مهم اطلاعات، نفت و وزارت خارجه زیر نظر آیت الله خامنه ای و هاشمی رفسنجانی اداره میشد. کما اینکه ۴ سال اول دولت خاتمی به دعوا بر سر چگونگی انتخاب وزیر اطلاعات گذشت. مشخصا اصلاح طلب ها خواستار عدم مداخله نیروهای امنیتی در تصمیمات کلان رژیم وهمچنین عدم مداخله آنها در زندگی خصوصی مردم بودند. آنها به دنبال برقراری روابط باز با غرب بودند و گمانشان این بود که با تکیه بر آرای مردمی میتوانند نرمشی در رفتار ایدئولوژیک رهبر بوجود بیآورند. این نرمش نه تنها بوجود نیامد بلکه رهبر جمهوری اسلامی بارها فراتر از قانون در مصادیقی بسیار مشخص جلو ارتباط مستقیم ایران و ایالات متحده امریکا را گرفت.
با وقوع حوادثی مثل ۱۸ تیر، نیروهای امنیتی به این نتیجه رسیدند که فضای باز اجتماعی در ایران قابل کنترل نیست و چه بسا اندکی از آزادی حکومت را با خطراتی جبران ناپذیر روبرو کند. مابقی راه را اصلاح طلبان با تنفس مصنوعی روزنامه های زنجیره ای و اعتصاب بدون نتیجه نمایندگان مجلس ششم گذراندند و حتی وقتی با رد صلاحیت های گسترده شورای نگهبان درمجلس هفتم روبرو شدند به آرای مردمی تکیه ای نکردند. واگذاری انتخابات دولت نهم به محمود احمدی نژاد آنهم با اختلافی معنادار به خود آنها هم ثابت کرد که اگر میخواهند با شعار تغییر در جذب آرای مردمی موفق باشند باید اصلاحات اساسی در ساختار قانونی را خواستار شوند. اما آنها به جای یک رویکرد اساسی و بنیادین به دنبال کاندیداتوری میرحسین موسوی رفتند. شخصی که در تمام طول دوره تبلیغات انتخاباتی یک بار اسم آیت الله خامنه ای را بر زبان نیاورد و این گمان را تقویت نمود که رییس جمهوری بر علیه آقای خامنه ای خواهد بود.
شکل و نوع رفتار اصلاح طلبان در زمان تبلیغات انتخاباتی به گونه ای بود که رهبر جمهوری اسلامی را به حذف کامل آنها از ساختار سیاسی هل داد. پس از آن دوگانه ای غیر قابل حل در میان مردم و اصلاح طلبان قرار گرفت. دو گانه براندازی و اصلاح طلبی. آقایان موسوی و کروبی بدون بیان کلمه براندازی بر ابطال انتخابات پافشاری کردند. اکثر نیروهای اصلاح طلب بازداشت شدند و محمد خاتمی روحیه محافظه کار سابقش را هم به رخ مخالفان کشید و هم به رخ رهبر جمهوری اسلامی.
اتفاق اساسی از زمان حصر خانگی موسوی و کروبی رخ داد. تمامی راهها برای به خیابان کشیدن مردمی که در طی هشت ماه تمام توان و انرژی خود را در ۱۴ راهپیمایی بزرگ از دست داده بودند، بسته بود. اصلاح طلبی در ایران به معنای اصیل ان از پا افتاده بود و مرحله ای بود که دیگر بازگشت به ان امکان نداشت.
اصلاح طلبی خود را بعد از انتخابات ۸۸ به گونه زیر تعریف کرد:
۱- برانداز نیست
۲- معتقد به پیاده سازی کامل قانون اساسی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر است
۳- خواهان آزادی آقایان موسوی و کروبی و زندانیان بازداشت شده بعد از انتخابات است البته آنهایی که در خدمت منافع کشور های غربی نبوده اند.
۴- خواهان مجازات قتل عام مردم و جنایت های صورت گرفته در کهریزک بر اساس قانون اساسی است.
۵- اگر انتخاباتی مطابق با قانون اساسی و سالم برگزار شود آنها هم در ان شرکت خواهند داشت.
۶- راهش از خارج نشینان برانداز جداست و مواضعش از طریق آنها اعلام نمیشود.
بنا دارم بند به بند به تعارض عملکرد آنها با حرف های خودشان بپردازم:
۱- اصلاح طلبان مدعی اینند که بر انداز نیستند. سوالات اساسی این است که آیا آقایان مزروعی و امیر ارجمند در شورای اروپا به دنبال عدم براندازی هستند. یعنی آنها با احزاب و سازمان های سیاسی اروپا و امریکا تماس میگیرند که در جمهوری اسلامی براندازی نشود؟ احتمالا از رییس شورای اروپا میخواهند که به آیت الله خامنه ای تلفن بزند و بگوید: انتخابات آزاد برگزار کن؟
۲- مدعی قانون اساسی هستند نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. باید از آنها پرسید که آیا در قانون اساسی قید شده: هر کسی میخواهد کاندید ریاست جمهوری شود از آقای خامنه ای باید اجازه بگیرد؟ آیا قید شده: بهتر است برادر آقای خاتمی و پسر آقای خامنه ای هفته ای یک بار با هم حرف بزنند که وحدت بوجود آید؟ آیا در قانون اساسی قید شده در شرایطی که میشود با حاکمیت به توافق رسید بهتر است از مرگ ستار بهشتی حرفی زده نشود؟ ممکن است بگویند این ها تاکتیک های اطلاح طلبان برای گذر از سد های موجود است و آنها میخواهند در مقامی باشند تا پروژه اصلاح طلبی ادامه پیدا کند. سوال اساسی این است که ایا اصلاح طلبی به منظور حذف این روابط آلوده شکل نگرفته بود؟ آیا هدف اصلاح طلبان این نبود که دیگر کسی مجبور نباشد به صورت فراقانونی از رهبری برای حضور در انتخابات اجازه بگیرد؟
۳- آقای خاتمی بارها خواهان آزادی موسوی و کروبی بوده اند اما در همین چند روز اعلام کرده اند: رهبری هم فرموده انتخابات آزاد است الحمدالله. این الحمدالله را باید باورکنیم یا دم خروس رهبری را که مسبب اصلی بازداشت موسوی و کروبی است. به راستی اصلاح طلبان هر آنچه در توان داشتند برای آزادی اعضای خودشان چون قدیانی و تاجزاده و میردامادی به کار بسته اند؟
۴- آنها در ابتدای امر کودتای انتخاباتی مدام ادعای محاکمه عناصر سرکوب گر را داشتند. باید پرسید بعد از حصر خانگی کروبی و موسوی تا به امروز یک بار تقاضای آزادی محمد داوری که به علت افشای جنایات کهریزک زندانی است را در انظار عموم مطرح کرده اند؟
۵- آنها مدام شرکت خود را در انتخابات مشروط به برگزاری انتخابت سالم و آزاد میکنند. آقای خامنه ای مدعی شده که انتخابات آزاد است و آقای خاتمی هم که لفظ الحمدالله را به زبان آورده اند. حالا سوال اینجاست که چرا در انتخاباتی که الحمدالله سالم و آزاد است شرکت نمیکنند؟ چرا مایل نیستند نامزد انتخابات شوند؟ نکند شروط دیگری هم مطرح است؟ نکند آقای خامنه ای میگوید: جناب خاتمی هزینه رد صلاحیت خودتان را به حاکمیت وارد نکنید و احتمالا آقای خاتمی میگوید: این یک دفعه را چشم. در کجای قانون اساسی نوشته شده که افراد برای کاندید شدن در انتخابات باید از کسی اجازه بگیرند؟
۶- اصلاح طلبان به گفته برادر آقای خاتمی مدعیند هرگز برانداز نخواهند بود و خارج نشینان برانداز با آنها زاویه دارند. میشود یک بار برای همیشه روشن کنند که نسبتشان با آقایان مهاجرانی و امیر ارجمند و مزروعی چیست؟ یعنی ما باید باور کنیم که هیچ پیامی از جبهه اصلاحات به شورای اروپا نرسیده است؟