حسین علیزاده
ترمیم های «دونالد ترامپ» درجمع مشاوران و دستیاران خود به روشنی نشان از «آرایش هدفدار» او برای مقابله با یک «چالش» دارد. انتصاب «مایک پمپئو» به جای «رکس تیلرسون» و انتصاب «جان بولتون» به جای «هربرت مک مستر» برای مقابله با کدام یک از چالش هایی است که ترامپ برای کشورش می بیند؟ «داعش»، «بشار اسد»، کوبا، کره شمالی، روسیه یا جمهوری اسلامی؟
از تمام کشورهای جهان، این نه ایران، بلکه کره شمالی است که آمریکا را تهدید به حمله اتمی کرده است. این رهبر جوان کره شمالی بود که خطاب به ترامپ گفت: «دکمه سلاح اتمی روی میز من است.» با چنین تهدیدی، چرا چندان که باید، کره شمالی کانون اختلافات ترامپ و اطرافیانش نیست؟ به گفته برخی نهادهای امریکایی و بین المللی، ایران پس از «برجام» دیگر تهدید بالفعل برای آمریکا به شمار نمی رود، تهدید بالفعل، کره شمالی است. با این حساب، چرا ترامپ تمرکز سیاست خارجی خود را بر مقابله با تهدید بالقوه تهران نهاده است و نه بر تهدید بالفعل پیونگ یانگ؟
پاسخ را باید در تل آویو و ریاض جست، کره شمالی تهدیدی علیه این دو نیست. کافی است به این دو لابی نیرومند توجه داشته باشیم تا بفهمیم «پروژه ایران» در کاخ سفید چرا و به چه منظور شکل گرفته و به کدام سو در حرکت است. بی دلیل نبود که دونالد ترامپ در دیدار اخیرش با «محمد بن سلمان»، ولیعهد و وزیر دفاع عربستان سعودی، به او توصیه کرد از تمرکز بر سوریه، قطر و گروه «حوثی» بکاهد و تمرکز خود را بر ایران بگذارد. این همان «مشت گره کرده» ترامپ است که موجب شد مشاوری همچون جان بولتون را به حلقه یاران خود بیافزاید و وزیری چون تیلرسون را از این حلقه بیرون و اشکارا اعلام کند: «با تیلرسون در موضوعات مختلف، از جمله توافق هستهای با ایران اختلاف نظر داشتم.»
یک یادآوری دیگر هم مهم است. جرج بوش، رییس جمهوری وقت امریکا از میان «طالبان» و «صدام حسین»، جنگ خود را با حمله به حلقه ضعیف (طالبان) آغاز کرد. او در انتخاب میان حمله به عراق چندپاره یا ایران نیز حمله به حلقه ضعیف تر، یعنی صدام را برگزید.
با رفتن «جرج بوش» و از روز استقرار «باراک اوباما» در کاخ سفید در روز اول بهمن ۱۳۸۷ تا فرارسیدن نوروز ۱۳۸۸، تنها دو ماه لازم بود که موج «تغییر» (شعاری که اوباما برگزیده بود) در کاخ سفید برای تعامل با تهران پدیدار شود. رییس جمهوری سیاه پوست با تبار مسلمانی در کاخ سفید در تصور هیچ یک از رهبران جمهوری اسلامی نمی گنجید که مزید بر این، فرا رسیدن نوروز ۱۳۸۸ را هم به مردم و رهبران نظام شادباش گفت. تبریک به مردم ایران ابتکار جدیدی نبود اما تبریک مستقیم تلویزیونی (نه کتبی) به رهبران نظامی با عنوان کامل «جمهوری اسلامی ایران» قطعا اقدامی نو بود. او در این پیام نوروزی هیچ فاصله ای بین رهبر و مردم ترسیم نکرد. اوباما در این پیام تصریح کرد:«می خواهم به طور مستقیم با مردم و رهبران [بخوانید رهبر] جمهوری اسلامی صحبت کنم.» او خاطرنشان ساخت: «در بطن این جشن، آشتی برای ملت ها نهفته است.»
اوباما در ادامه نوآوری خود گفت «دست دوستی» به سوی ایران دراز می کند. او برای اولین بار دیپلمات های جمهوری اسلامی ایران (از جمله نویسنده) را به روز ملی آمریکا دعوت کرد. اما این نوآوری در روز اول فروردین ۸۸ پاسخ خود را از رهبر جمهوری اسلامی در مشهد گرفت. «علی خامنه ای» دست دوستی اوباما را «دست چُدنی با دستکش مخملی» توصیف کرد و گفت که به آن امیدی نیست.
فرصت سوزی های رهبر جمهوری اسلامی به آن جا انجامید که با افزایش فشارهای داخلی بر اوباما، او دعوت از دیپلمات های ایران را پس گرفت. رییس جمهوری وقت مریکا نه تنها دست دوستی خود را پس کشید، که دیرتر سخت ترین تحریم های فلج کننده در تاریخ دیپلماسی جهان را بر ایران وضع کرد تا همان رهبر در سال ۹۲ مجبور شود در سخن رانی خود در جمع افسران ارشد سپاه پاسداران تن به «نرمش قهرمانانه» [بخوانید منفعلانه] دهد. گویی او فراموش کرده بود که «امریکا هیچ غلطی نمی توان بکند».
ولی واقعیت آن بود که «حسن روحانی» بر زبان آورد: «تحریم ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیایید، تا مساله محیط زیست حل بشود، تا اشتغال جوان ها حل بشود، تا [مشکل] صنعت جامعه حل بشود، تا [مشکل] آب خوردن مردم حل بشود، تا منابع آبی زیاد بشود، تا بانک های ما احیا بشود و…»
این پروژه اما در مرحله اجرایی شدن برجام خوب پیش نرفت و دوباره مشکلات اقتصادی، ایران را به یک حلقه ضعیف تبدیل کرد.
باراک اوباما هم در سخنرانی اخیرش به ژاپن به نوعی این دوگانه مهم را توصیف کرد. او گفت اجماع و تاثیرگذاری بر ایران راحت از کره شمالی است، چون کره شمالی مبادلات اقتصادی اندکی با جهان دارد ولی مبادلات اقتصادی ایران گسترده تر و امکان اجماع و تاثیرگذاری بیشتر بود.
آیت الله خامنه ای برای رهایی از این ضعف اقتصادی، الگوی «اقتصاد مقاومتی» را پیشنهاد کرده است ولی نرمش «اسلام ناب محمدی» در برابر «شیطان بزرگ» برای جهیدن از «تله تحریم»، بیش از هر چیز ناتوانی «اقتصاد مقاومتی» را بر ملا کرده است. اگر امکان ساخت اقتصاد مقاومتی و خودکفایی به سبکی که مدنظر آیت الله خامنه ای است، وجود داشت، باید طی چند دهه پس از انقلاب در ایران بنا می شد نه این که پس از ناامیدی رهبر جمهوری اسلامی از ثمربخش بودن برجام.، سکه اقتصاد مقاومتی را ضرب کند.
از این زاویه است که به قدرت رسیدن ترامپ و تشکیل مثلث رویایی امریکا-عربستان-اسراییل، شرایط ایده آلی را فراهم آورده تا مشت گره کرده رییس جمهوری کنونی امریکا جایگزین دست دوستی اوباما شود. اگر چه رهبر جمهوری اسلامی ناتوان تر از آن بود که بتواند این تغییر پارادایم را در افق ببیند اما تحولات جاری کاخ سفید را بسیار پیشتر، «صادق زیباکلام»، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران به خوبی پیش بینیکرده بود. او ماه ها پیش از آرایش امروز در دولت امریکا گفت: «آن قدرها طول نخواهد کشید که خیلیها از ایران چراغ به دست خواهند گرفت و به دنبال روزهایی که آقای اوباما در راس کاخ سفید بود، بگردند.»
از: ایران وایر