چگونه جمهوری اسلامی ایران بمدت ۱۰ سال خانوادۀ بن‌لادن و رهبران بلندپایۀ القاعده را پذیرفت

سه شنبه, 14ام فروردین, 1397
اندازه قلم متن

سخنان اخیر ولیعهد عربستان در گفتگو با شبکۀ تلویزیونی “ان.بی.سی” در بارۀ حضور رهبران القاعده در ایران و پاسخ مقامات این کشور، یکبار دیگر این موضوع را مورد توجه رسانه‌ها قرار داد. انتشار کتابی به زبان فرانسه که در گفتگو با “محفوظ ولد الوالد” معروف به “ابوحفص” فرد شمارۀ ۳ القاعده در دوران حیات اُسامه بن‌لادن، فراهم آمده، نکته‌های تاریک فراوانی را در بارۀ حضور رهبران این سازمان و اعضای خانوادۀ بن‌لادن در ایران روشن می‌کند.

وزارت امور خارجۀ جمهوری اسلامی ایران، اخیراً سخنان “محمد بن سلمان” ولیعهد عربستان سعودی را در بارۀ حضور رهبران القاعده در ایران، «دروغ پراکنی‌های ناشیانه» توصیف کرد و حاکمان عربستان را «در ایجاد خطرناکترین گروه‌های تروریستی تاریخ معاصر» مسئول دانست.
بهرام قاسمی، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، روز سه‌شنبه ۲۹ اسفند/‌۲۰ مارس، گفت «در سال‌های اول حملۀ ایالات متحدۀ آمریکا به افغانستان و متواری شدن نیروهای القاعده […] تعدادی از آنها بصورت خودخواسته و غیرقانونی از طریق برخی مرزهای زمینی طولانی ایران با کشور افغانستان وارد ایران شدند که دستگیر و […] تحویل دولت‌های خود آنها شدند». بگفتۀ وی، در میان این افراد «تعدادی از خانوادۀ بن‌لادن بودند که به دلیل دارا بودن مدرک و تابعیت کشور عربستان سعودی، موضوع به اطلاع دولت عربستان رسید که با هماهنگی با آنها، دختر بن‌لادن تحویل سفارت عربستان در تهران شد».

مقامات وزارت امور خارجۀ ایران، بهنگام وقوع این رویداد نه تنها از «تحویل دختر بن‌لادن به سفارت عربستان» سخن نگفتند، بلکه از آن اظهار بی‌اطلاعی کردند. فاش شدن حضور اعضای خانوادۀ بن‌لادن در ایران و فرار “ایمان” دختر وی از خانۀ تحت محافظت خود در تهران و پناه بردن او به سفارت عربستان‌، مقامات جمهوری اسلامی را غافلگیر کرد. این خبر روز چهارشنبه ۲۳ دسامبر ۲۰۰۹/ ۲ دی ماه ۱۳۸۸، در روزنامۀ “الشرق الاوسط” به چاپ رسید.
منوچهر متکی، وزیر امور خارجۀ وقت ایران، سه روز بعد (۵ دی ۱۳۸۸) در گفتگو با بخش ویژۀ خبری شبکۀ دوم سیمای جمهوری اسلامی در پاسخ به پرسشی در بارۀ «حضور خانوادۀ بن‌لادن که برخی رسانه‌ها مطرح می‌کنند» گفت که «مدتی قبل سفارت عربستان خبر داد که یکی از دختران بن‌لادن در سفارت عربستان است… برای ما هویت او محرز نشده است، اما سفارت عربستان به این موضوع اذعان کرده است … در صورت احراز هویت، این فرد می‌تواند با برگۀ عبور از ایران برود». وزیر امور خارجۀ ایران این سخنان را هنگامی ایراد می کرد که ۵۵ روز از حضور “ایمان بن‌لادن” در سفارت عربستان در تهران می گذشت و مذاکرات برای خروج او از ایران در جریان بود.

یک روز پس از این نخستین اظهار نظر یک مقام رسمی جمهوری اسلامی در این باره، رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجۀ ایران در گفتگو با “ایرنا” (۶ دی ۱۳۸۸) نسبت به این خبر ابراز تردید کرد و گفت «باید ابتدا صحت خبر حضور دختر بن‌لادن در سفارت عربستان سعودی در ایران تائید و سپس در این مورد تصمیم گیری شود». وی گفت «بر اساس منابع مرزی ایران، هیچ فردی با مشخصات ادعا شده از مرزهای ایران وارد کشور نشده، مگر اینکه فرد مذکور به صورت غیرقانونی وارد شده باشد».
وی البته توضیح نداد چگونه ممکن است ۲۰ تن از اعضای خانوادۀ اُسامه بن لادن وارد ایران شده، از ۸ سال پیش از آن در مجتمع‌های مسکونی که دولت در اختیار آنان گذاشته اقامت کرده، با کمک مأموران امنیتی به گشت وگذار در شهر و خارج شهر پرداخته، از خدمات پزشکی بهره برده، مدرسه‌ای با برنامۀ درسی عربستان سعودی برای فرزندان آنان ایجاد شده و … با این حال مقامات کشور از وجود آنها در خاک ایران اطلاعی نداشته‌اند!

روایت “محفوظ ولد الوالد” معروف به “ابوحفص” الموریتانی، مفتی و فرد شمارۀ ۳ القاعده، از حضور اعضای خانوادۀ اُسامه بن‌لادن و رهبران بلندپایۀ سازمان القاعده درایران پرتو تازه‌ای بر چگونگی حضور این افراد در ایران و سیاست این کشور در قبال آنان می‌اندازد. سخنان او در این باره در گفتگو با “لمین اولد سالم” روزنامه نگار موریتانیائی، در کتابی بنام “تاریخ سری جهاد، از القاعده تا دولت اسلامی” آمده است.

رهبران القاعده در ایران
“محفوظ ولد الوالد”، معروف به “ابوحفص” که از وی به عنوان فرد شمارۀ ۳ القاعده، پس از اسامه بن لادن و ایمن الظواهری، یاد می‌شود، مفتی این سازمان و یارِ کار و غار رهبر آن بود. وی از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۲ در ایران بسر برد و سپس به زادگاه خود موریتانی رفت و اینک در این کشور در ویلائی بزرگ و مجلل، ظاهراً تحت نظر زندگی می‌کند.

“ابوحفص”، هر چند ماه‌های نخستین ورود خود به ایران را در زندان بسر بُرد، اما بسرعت همانند بسیاری دیگر رهبران و مسئولان القاعده و اعضای خانوادۀ بن‌لادن به ویلای مجهزی در تهران انتقال یافت و همراه با دیگران از سوی سرویس‌های امنیتی جمهوری اسلامی ایران به گردش در شهر و خارج شهر برده می‌شد.
او که در پی آغاز حملات گستردۀ آمریکا در افغانستان از این کشور به ایران گریخت، در ابتدا در زندانی زیر نظر سرویس‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی قرار گرفت. این نخستین محل اقامت او، از دو اتاق نسبتاً خالی تشکیل شده بود. وی می‌گوید: «در درزهای دیوار کاغذهای بسیار کوچکی گذاشته شده بود و بر دیوارها کلماتی نقش بسته بود که از آنها دریافتم شمار بسیاری از جهادگرایان القاعده پیش از من در آنجا زیسته‌اند». بگفتۀ او، «آنها در آنجا پیام‌های رمز برای دیگر جهادگرایان گذاشته بودند و از این طریق بود که اطلاعات بسیاری میان آنان رد و بدل شده و به بیرون نیز رسیده بود».
در میان کسانی که او رد آنها را در این سلول می‌یابد، “ابوبصیر الیمانی” معروف به “نصیرالوحیشی” بود که از سال ۱۹۹۸ به القاعده پیوسته و سپس منشی شخصی بن‌لادن شده بود. او نیز که در سال ۲۰۰۱ به ایران گریخته بود، دستگیر و تحویل مقامات یمنی شد و در سال ۲۰۰۲، پس از مرگ “ابوعلی الحریسی”، رهبری شاخۀ القاعده در یمن را عهده‌دار گردید. هنگامی که در ژانویۀ ۲۰۰۹ شاخه‌های یمنی و سعودی القاعده، شاخۀ واحد “القاعده در شبه جزیرۀ عربی” را تشکیل دادند، وی به رهبری آن برگزیده شد و شش سال بعد در ژوئن ۲۰۱۵ به قتل رسید.

ابوحفص می گوید «پس از چند هفته، کلیۀ جهادگرایانِ در بند به زندان دیگری در کرج منتقل شدند. در آنجا ما می‌توانستیم رادیو گوش کنیم و با شنیدن اخبار مقاومت عراق در برابر اشغال آمریکا نیرو می‌گرفتیم».
“ابوحفص”، در زندان کرج به نمایندگی از جهادگرایان القاعده با مسئولین زندان وارد مذاکره می‌شود و خواستار آزادی آنان می‌گردد. می‌گوید: «مرا نزد مشاور وزیر اطلاعات که مسئولیت امور گروه‌های جهادگرا را برعهده داشت بردند؛ او که بخوبی به زبان عربی سخن می‌گفت برخوردی بسیار مؤدبانه داشت؛ من به او یادآوری کردم که ما همه با موافقت دولت ایران وارد این کشور شده‌ایم؛ او ابراز آمادگی کرد که در بارۀ کلیۀ امور به خواست‌های ما گوش کند. به وی گفتم که پیش از همه باید اطمینان داشته باشم که ایرانیان ما را به آمریکا تسلیم نخواهند کرد و گوشزد کردم که من خود از جانب کلیۀ کسانی که همراه من وارد ایران شدند و نیز کسانی که پس از من می‌آمدند، با دولت ایران مذاکره کرده و در این باره به توافق رسیده بودیم».

دیدار با وزیر اطلاعات
“ابوحفص” بگفتۀ خود چندی بعد از سوی «اکثریت اعضای گروه های جهادی به عنوان امیرکل زندانیان جهادگرا در ایران» برگزیده می‌شود. وی می‌گوید، چند روز پس از دیدار با مشاور وزیر، خبر بسیار مسرت‌بخشی به ما داده شد و آن اینکه می‌توانستیم با اعضای خانواده و نزدیکان خود دیدار داشته باشیم. اما این شادی بسیار زودگذر بود، زیرا چند روز پس از آن دریافتیم که ایران در بارۀ زندانیان القاعده در این کشور گفتگو با آمریکا را آغاز کرده است. بگفتۀ او «همه بسیار نگران بودند. با توجه به شکنجه‌هائی که زندانیان در دست آمریکا متحمل می‌شدند، می‌توانید تصور کنید روحیۀ حاکم بر ما در آن هنگام چه بود».
پس از ۶ ماه انتظار و نگرانی، «ایرانیان ما را محاکمه کردند. محاکمه‌ای که در پایان آن هیچ حکمی صادر نشد. شاید این کار تنها برای توجیه در بند بودن ما صورت گرفت».

با گذشت زمان، “ابوحفص” و کلیۀ جهادگرایان القاعده برای کسب تغییر وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زدند. «چند هفته بعد وضع جسمانی شمار بسیاری از آنان به وخامت گرائید و حتی برخی از آنان در خطر مرگ قرار گرفتند. ایرانیان ما را در یک مجتمع مسکونی در یک منطقۀ نظامی اِسکان دادند و اعضای خانواده نیز به ما پیوستند. [در این محل تازه] هر خانواده‌ای آپارتمان خود را داشت که مجهز به تلویزیون، یخچال و کلیۀ تجهیزات لازم برای زندگی بود». او می‌گوید «هر چند اینک دیگر هر یک از ما با خانواده خود زندگی می‌کردیم و از این جهت مسرور بودیم، اما آزادی رفت و آمد نداشتیم».

“ابوحفص” سه سال در کنار همسر و فرزندان خود در این مجتمع، زیر نظر سرویس‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، «روزگار آرام و بی پست و بلندی» می‌گذراند و در آن مدت به دیگر اعضای القاعده که در همان مکان زندگی می کردند آموزش مذهبی می‌داد.
در همین دوره “ابوحفص” با وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دیدار و گفتگو می‌کند. وی می‌گوید «او با یک هیئت بزرگ و از جمله دو تن از مشاوران خود در امور گروه‌های جهادی به نام‌های عبدالله و جواد آمده بود. من در این دیدار به او یادآوری کردم که ما به دعوت دولت ایران به این کشور آمده بودیم و بنابراین تحت نظر بودن ما قابل درک نبود. وزیر اطلاعات گفت که این اقدام تنها برای محافظت از ما صورت می‌گیرد و ایران هرگز ما را به آمریکا تسلیم نخواهد کرد». ابوحفص می‌افزاید، «او پیش از رفتن به اطرافیان خود دستور داد کلیۀ خواست‌های ما برآورده شود». بگفتۀ او «پس از آن شرایط بسیار بهتر شد، اما مناسبات میان خودِ جهادگرایان رو به وخامت گذاشت. بیشتر اختلافات ناشی از تنش میان همسران و فرزندان آنان بود».

“ابوحفص” که ظاهراً از رسیدگی و حل‌ و فصل اینگونه اختلافات خسته شده بود، به درخواست خود به قطعۀ دیگری در همان مجتمع منتقل می‌شود و در کنار دیگر «رهبران القاعده و اعضای خانوادۀ بن لادن» قرار می‌گیرد. می‌گوید «این [انتقال] برای من تولدی تازه بود. برای نخستین بار پس از فرار از افغانستان در کنار دوستان خیلی نزدیک، همرزمانی که در گذشته زمان زیادی را با هم گذرانده بودیم، و نیز خانوادۀ بهترین دوست خود بن‌لادن سکونت می‌کردم».

“ابوحفص” نام هیچیک از رهبران القاعده را که آن هنگام در آن قطعه می‌زیسته‌اند فاش نمی‌کند، زیرا بگفتۀ خود نگران آنست که این کار برای آنان دردسرساز باشد. او اما در بارۀ اعضای خانوادۀ بن‌لادن می گوید «همسر سوم اُسامه، “اُم حمزه” که نام اصلی او “خیریه صبار” است و پسر آن دو “حمزه” و نیز ۵ تن از فرزندان بن لادن از همسر اول او به نام‌های “سعد”، “عثمان”، فاطمه”، “بکر” و “ایمان” و حدود ۱۰ تن از نوه‌های رهبر القاعده در آنجا زندگی می‌کردند. همسر اول وی، “نجوا” [غانم- بن لادن] که زادۀ سوریه بود پیش از رویداد ۱۱ سپتامبر نزد خانوادۀ خود به این کشور بازگشته بود».
بگفتۀ وی، آنها در این محل از خدمات یک کلینیک پزشکی بهره می‌بردند، فرزندان آنها در یک مدرسۀ ویژه که برنامۀ درسی آن همان بود که در عربستان تدریس می‌شد، آموزش می‌دیدند و مسئولان ایرانی برای آنها «گردش‌های دسته جمعی در شهر و خارج شهر ترتیتب می‌دادند».
وی می‌گوید دو ماه پس از انتقال به این قطعۀ تازه «تقاضای او برای داشتن اینترنت مورد پذیرش قرار گرفت» و هر چند «سرعت آن کم بود» و او نمی‌توانست برای خود آدرس ایمیل داشته باشد، اما همان دسترسی کُند به اینترنت، درهای تازه‌ای بروی او گشود.

فرار سعد پسر بن‌لادن از حبس خانگی
در همین ایام است که رویداد نامنتظره‌ای موجب بهبود بیشتر شرایط زندگی آنان می‌شود: «”سعد”، پسر بن‌لادن که همراه اعضای خانوادۀ خود به یزد رفته بود، با استفاده از کاهلی محافظان، موفق به فرار شد و خود را به وزیرستان در پاکستان رساند و تردیدی نیست که شرایط زندگی ما در ایران را به آگاهی رهبر القاعده رساند».
بگفتۀ ابوحفص، «فرار او پیام روشنی برای ایرانیان داشت و آنان بخوبی درک کردند که بهتر است رفتار خود را با ما تغییر دهند. این فرار آغاز بهترین دوران اقامت ما در ایران شد». کلیۀ رهبران القاعده و خانوادۀ آنها از بهار ۲۰۰۹ (بهار ۱۳۸۸) در ویلاهای تازه‌ساز مجهز اسکان داده شدند و به آنها امکان داده شد مستقیماً با اعضای خانوادۀ خود در خارج از ایران گفتگو کنند. “ابوحفص” می‌گوید: «ایرانیان ما را به شهری  در مرز افغانستان در ۱۰۰۰ کیلومتری تهران بردند تا در صورتی که مذاکرات تلفنی ما با افراد خانواده، مورد شنود [سازمان‌های اطلاعاتی خارجی] قرار گیرد، چنین به نظر برسد که ما از افغانستان تماس می گرفتیم». این چنین بود که «همسر من دریافت که مادرش درگذشته است و با خشم بسیار ایرانیان را مسبب مصیبتی دانست که بر او آمده بود. یکی از مسئولان القاعده نیز که با همسر خود تماس گرفته بود، دریافت که وی به دلیل سال‌ها بی خبری از او با بهترین دوست وی ازدواج کرده و صاحب فرزندی نیز شده بود». بگفتۀ ابوحفض «وی آدمی سخت عصبی بود و چنان خشمی او را گرفت که بی اختیار ایرانیان را دشنام می‌داد و آنان را مسئول فاجعۀ خانوادگی خود می‌دانست».

یکی دیگر از ماجراهائی که “ابوحفص” به آن اشاره می‌کند، فرار دختر بن‌لادن است. می‌گوید «”ایمان بن‌لادن” که یکروز با گروهی از زنان و زیر نظر محافظان ایرانی به یک مرکز خرید در تهران رفته بود، چادر و عروسکی ابتیاع کرده، خود را به شکل زنی که کودک خود را در آغوش داشته درآورده و با استفاده از غفلت محافظان با تاکسی خود را به سفارت عربستان سعودی رسانده بود». بگفتۀ ابوحفص، تا هنگام بازگشت به مجتمع، هیچکس متوجه غیبت او نشده بود. «ایرانیان عصبی شدند، در تمام شهر به جستجوی او پرداختند، گردش در شهر و خارج شهر برای همۀ ما ممنوع شد». بازجویان ایرانی نزدیکانِ ایمان و ساکنان این مجتمع‌ها را مورد بازجوئی قرار دادند، تهدید به بازگشت به زندان کردند… اما کسی چیزی در بارۀ ایمان نمی‌دانست. چهار روز بعد یک شبکۀ تلویزیونی عرب خبر گریز او را انتشار داد و اعلام کرد که او بزودی وارد عربستان می‌شود.

فرار دختر بن‌لادن و سردرگمی ایرانیان
بگفتۀ ابوحفص «این رویداد ضربۀ شدیدی بر ایرانیان زد، زیرا آنان تا آن هنگام هرگز رسماً نپذیرفته بودند که شماری از جهادگرایان القاعده و بویژه اعضای خانوادۀ بن‌لادن را در کشور خود پذیرفته‌اند. تلاشِ فراوان و همه‌جانبۀ آنان برای یافتن او و جلوگیری از خروج وی از کشور، در واقع از همین رو بود. “ایمان” به سفارت عربستان در تهران پناه برده بود. هنگامی که ایرانیان مجبور شدند در این زمینه تسلیم شوند، باز هم شرایطی پیش کشیدند» که خروج وی را از کشور چهار ماه به تأخیر انداخت. بگفتۀ او مقامات ایران مایل نبودند “ایمان” به عربستان باز گردد، زیرا می‌پنداشتند که وی پس از ورود به عربستان مورد پرسش سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا قرار خواهد گرفت و اطلاعات خود را در اختیار آنان قرار خواهد داد. هدف ایرانیان که ناگزیر شده بودند به خروج او تن دهند، این بود که او به کشور دوستی نظیر سوریه برود. از همین رو مادر وی “نجوا غانم” نخستین همسر بن‌لادن را که در کشور زادگاه خود می‌زیست به ایران آوردند تا دختر خود را همراه خویش به سوریه ببرد. آنان پس از چهار ماه چانه‌زنی موفق شدند و “ایمان” با مادر خود به دمشق رفت. چندی بعد برادر او “بَکر” نیز به سوریه فرستاده شد. بقیۀ اعضای خانوادۀ بن‌لادن نیز ایران را ترک کردند و به وزیرستان رفتند تا به پدر خود بپیوندند.

بگفتۀ ابوحفص «همۀ کسانی که تحت پیگرد قرار نداشتند، از آن پس توانستند به زادگاه خود و یا کشور ثالثی بروند». خود وی نیز با توجه به موقعیت تازه خواستار بازگشت به موریتانی می‌شود. اما بگفتۀ او «ایرانیان همواره اعلام موافقت می‌کنند، ولی شرایط غیرقابل قبولی پیش می‌کشند» از جمله اینکه وی را بصورت پنهانی  و همراه با قاچاقچیان به ترکیه و پاکستان منتقل کنند و او از آنجا به هر کشوری که می‌خواهد برود. وی می‌گوید «آنها بخوبی می‌دانستند که از این طریق خطر دستگیر شدن چندان زیاد بود که نمی‌توانستم این پیشنهاد را بپذیرم. اما من نیز هرگز پاسخ منفی نمی‌دادم و به بهانۀ بررسی و امکانات در تدارک راه دیگری بودم و می‌خواستم نظیر آنچه دختر بن‌لادن انجام داد، من نیز به سفارت کشور خود، موریتانی، در تهران پناه ببرم».

در همین ایام است که خبر مرگ اُسامه بن‌لادن در سراسر جهان منتشر می‌شود. می‌گوید: اُسامه برای من «بیش از یک دوست و یک همرزم بود؛ [آن لحظات] یکی از غم‌انگیزترین دقایق زندگی بود؛ از ده سال پیش به اینسو نگران چنین لحظه‌ای بودم؛ روزی سیاه. من با اُسامه روابط بی‌همتائی داشتم؛ ما در بسیاری چیزها شریک یکدیگر بودیم: مبارزه، تبعید، سفر، شادی، ترس، اضطراب، امید، مطالعه، نماز و دعا و البته نان».

دریافت خبر مرگ بن‌لادن
“لومین اولد سالم” می‌نویسد: «”ابوحفص” که در سالن بزرگِ تزئین‌شده با مبل‌ها و قالی‌های رنگارنگ باشکوه خانۀ خود در محلۀ اعیان‌نشین تفرغ زینه در نواکشوت نشسته بود، به هنگام ادای این سخنان حقیقتاً مغموم به نظر می‌رسید».

ابوحفص می‌گوید «در آغاز، نه من و نه دیگر رهبران و اعضای القاعده که در آن مجتمع زندگی می‌کردیم این خبر را باور نداشتیم، «اما هنگامی که رئیس جمهوری آمریکا، باراک اوباما را بر صفحۀ تلویزیون مشاهده کردیم که این خبر را تائید کرد، جای تردید برایمان نماند. به یکدیگر تسلیت گفتیم و صلات جنازه خواندیم. دختر او “فاطمه” خواهر “ایمان” که با “سلیمان ابوغیث” یکی از رهبران القاعده ازدواج کرده بود، در آن زمان در همان مجتمع زندگی می‌کرد. چنانکه سنت حکم می‌کند، به همسر خود مأموریت دادم از جانب ما به او تسلیت بگوید. دیگر اعضای خانوادۀ بن‌لادن در آن هنگام ایران را ترک کرده بودند».

آیا “ابوحفص” در بارۀ اینکه چگونه محل اختفای اُسامه بن‌لادن کشف شد چیزی می‌داند، او فقط می‌گوید: «آنچه در آن به هیچ وجه جای تردید نیست، اینست که بن لادن در بارۀ تأمین امنیت خود کوچکترین خطائی نمی‌کرد و به جزئیات نیز بدقت توجه داشت. محافظان او همواره افراد بسیار قابل اعتمادی بودند که او شخصاً برمی‌گزید؛ او هرگز خطر نمی‌کرد؛ تنها غذاهائی را می‌خورد که همسرش تدارک دیده بود. او هرگز از تلفن و اینترنت استفاده نمی‌کرد. اینکه کسی از اطرافیان او خیانت کرده باشد، بسیار نامحتمل است. من احتمال دست داشتن بخشی از سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان را ناممکن نمی‌دانم. برخی از مسئولان اطلاعاتی پاکستان، مسلمانانِ صادقی بودند که به منافع برادران خود توجه داشتند، اما برخی نیز بشدت به آمریکائیان وابسته بودند و جایزه‌ای نیز که برای یافتن بن‌لادن تعیین شده بود – ۲۵ میلیون دلار- آنقدر بود که بسیاری را بفریبد».

فرار از ایران
“ابوحفص” که یازده ماه پس از مرگ اُسامه بن‌لادن با پناه بردن به سفارت موریتانی، ایران را ترک می‌کند می‌گوید: «مقامات ایرانی همچنان خواستار انتقال پنهانی من و خانواده‌ام به یک کشور همسایه و بویژه ترکیه بودند. من به آنان گفتم اعضای خانوادۀ من تحت پیگرد هیچ کشوری قرار ندارند و در صورتی که آنان بتوانند با پرواز عادی ایران را ترک کنند، من راه حل ارائه شده توسط آنان را برای خود می‌پذیرم».
چنین اقدامی صورت گرفت و هنگامی که خانوادۀ او به نواکشوت رسید، همسر او با مقامات موریتانی وارد مذاکره شد و درخواست ابوحفص را برای پناه بردن به سفارت کشور خود در تهران به آنان ابلاغ کرد و ترتیب فراری دادن او را از ایران تدارک دید.

ابوحفص با یادآوری اینکه کلیۀ مکالمات تلفنی او تحت کنترل بود، می‌گوید همسرش طبق قراری که از پیش با هم گذاشته بودند در میانۀ گفتگوها هر بارعددی می‌گنجاند که از کنار هم گذاشتن آنها شماره تلفن کاردار موریتانی در تهران بدست می‌آمد.
می‌گوید «من در تهران اجازه داشتم همراه محافظان به خرید و استخر بروم. یکی از آنان که مرا برای رفتن به استخر همراهی می‌کرد، خود نیز از فرصت استفاده کرده و به سونا می‌رفت. یکی از روزهائی که برای رفتن به استخر پیش‌بینی شده بود، لباس‌های لازم را در ساک خود گذاشتم و هنگامی که محافظ من به سونا رفت از فرصت استفاده کرده به رخت کن بازگشتم، لباس خود را عوض کردم و بیرون آمدم، تاکسی گرفتم و با استفاده از تلفن راننده، به موبایل کاردار سفارت موریتانی زنگ زدم. او آدرس خود را داد و من چند دقیقه بعد در خانۀ او بودم».

او می‌گوید: «می‌دانستم که خروج من از ایران آسان نبود و به مذاکرات طولانی و دشوار و دخالت رئیس جمهوری نیاز داشت. ایرانیان هر بار که کوچکترین پیشرفتی در گفتگوها حاصل می‌شد، مشکلات تازه‌ای پیش می‌کشیدند و به بهانۀ موانع فنی، خروج را به تأخیر می‌انداختند. بالاخره پس از هفته‌ها مذاکره، توافقی صورت گرفت و من با طی مسیری طولانی و مراحلی گوناگون به کشورخود رسیدم. هر چند در هر مرحله سفیر موریتانی در محل به استقبال من می‌آمد، اما همواره نگران بودم. تنها پس از ورود به کازابلانکا در مراکش خیالم راحت شد».

ابوحفص پس از رسیدن به نواکشوت، توسط مأموران سرویس‌های اطلاعاتی این کشور به یکی از خانه‌های امنیتی برده شد و بدرخواست مقامات کشور خود سه بار با مأموران آمریکائی نیز دیدار کرد و با آنان گفتگوهائی گاه پرتنش داشت. پیش از آن به او اطمینان داده شده بود که به آمریکا تحویل داده نخواهد شد. وی در بارۀ اینکه دراین دیدارها چه گفته و چه اطلاعاتی در اختیار مسئولان سرویس‌های مختلف گذاشته هیچ سخنی نمی‌گوید.

ابوحفص در بارۀ مسئولیت ایران در توسعۀ جهادگرائی نیز حرف زیادی نمی‌زند. “لومین اولد سالم” می‌نویسد «آشکار است که تهران برای جلب اُسامه بن لادن و یاران او تلاش فراوان کرده است» و می‌پرسد «اگر چنین نیست، چگونه می‌توان کوشش‌های ایرانیان را برای برقراری ارتباط با بن‌لادن از همان زمان استقرار او در سودان در آغاز دهۀ ۹۰ توجیه کرد؟» چگونه می‌توان «گشودن آغوش باز بروی ده‌ها تن جهادگرایانی که از حملات آمریکا در افغانستان می‌گریختند و حتی دعوت از آنان برای استقرار در ایران را» تعبیر کرد؟ چگونه حضور شمار زیادی از اعضای خانوادۀ بن لادن در ایران را پذیرفت؟ چگونه ایرانیان به “زرقاوی”، بنیان‌گذار داعش که افکار و اندیشه‌های او در آن هنگام کاملاً شناخته بود اجازه دادند خاک آنان را ترک کند؟

ابوحفص تنها می‌گوید که به نظر او ایرانیان “زرقاوی” را نشناختند. پاسخی که “لومین اولد سالم” را قانع نمی‌کند.
او معتقد است که ایرانیان در این زمینه بازی پیچیده‌تری کردند. به نظر او، آنان بخوبی می‌دانستند که زرقاوی با فعال کردن شاخۀ عراقی القاعده، آمریکائیان را در این کشور به زحمت خواهد انداخت و این برای ایرانیان سودمند بود. دیگر اینکه با توجه به افکار ضد شیعی او و حرکات و تحریکاتی که ناگزیر در این زمینه در عراق به اجرا می‌گذاشت، فرصت مناسب را برای ایران فراهم می‌کرد که به بهانۀ همبستگی با شیعیان عراق و محافظتِ آنان نقشی را که امروز در این کشور بازی می‌کند، بدست آورد.

Lemine Ould M. Salem
L’histoire secrète du Djihad
D’al-Qaida à l’Etat islamique
Flammarion- 2018

از: ار اف ای


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.