نمی خواهم جسارت کنم و بگویم که روز ۵ اکتبر و ایضاً ۱۲ اردیبهشت در ایران، یادآور تلخ کامی های شغلی و مطالبات انباشت شده برای معلمان است؛ لیکن آن چه کارشناسان و عقلای آموزش و پرورش و جمع کثیری از معلمان می گویند، جز این نیست.
بر خلاف عرف مرسوم جهانی، که این روز را با برگزاری کارناوال و جشن های مختلف و تعطیلی و دادن هدایا، در خدمت نشر و بسط علم بزرگ می دارند و نام نامیرای معلم را به صدای بلند و درود و ستایش بر زبان می آورند؛ متاسفانه در ایران جز کاغذهای رنگی و شعارهای پرطمطراق که بر کنگره ایوان و دیوان نقش بسته، نصیب معلمان نمی شود. شعارهایی که معلمی را عشق می داند و متولیان و مدیران اداری اش از مرام عاشقانه تهی هستند. صدا و سیما خاطرات عاشقانه فرهنگیان را در کلاس درس نمایش می دهد و دانش آموزان از معلمینی می گویند که مسیر زندگی خوب را به آنان آموخته اند. اخبار ویژه و فوری وزارت آموزش و پرورش و تواتر نصایح ملوکانه، به شکل خسته کننده ای آدم را آزار می دهد. معلمی شغل انبیاء می شود و قِلًت حقوقش حرمت می یابد و او باید با حداقل امکانات آموزشی، با عزت سر بلند کند. هیچ کس به وجود سرشار از تشویش و نگرانی معلم اشاره ای نمی کند. تنها نام نیک این جهانی از او می خواهند و پاداش کلان آن جهانی.
باری! آن چه را معروض داشتم، نه از باب انتقاد به نظام جمهوری اسلامی ایران، بلکه حاصل تجربت سالیان عمریست که در اسفار و کلاس های درس آن را لمس کرده ام و از غده متورم و رسم تطاولش به خود پیچیده و درد مدامش در نسوجم پرسه زده است و هم چنان سکونت دارد.
اجازه دهید از ۱۳۲۷ شروع کنم. سالی که ایران با تصویب مجلس شورای ملی به عنوان یکی از اولین کشورها، عضویت در سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) را با هدف تعامل جهانی در زمینه های علمی، فرهنگی، ارتباطی و تعلیم و تربیت پذیرفت تا به این وسیله بتواند ارزش های شهروندی و صلح و همزیستی مسالمت آمیز را در قالب ایجاد فرصت های برابر آموزشی به باور بنشاند و درخت اش را سایه گستر کند. در این سازمان، همه کشورها اعم از فقیر و غنی، کوچک و بزرگ، توسعه یافته و در حال توسعه، دارای حقوق مساوی هستند. هر کشور یک رای دارد، هیچ کشوری حق وتو ندارد و اعتراض و قهر بی معنی است. توصیه های این سازمان پیشنهاد است و الزامی برای تبعیت از آن وجود ندارد.
دکتر جان ویلسون هم که پا در رکاب این سازمان دارد، آن قدر برای برنامه ها و پیشنهادات یونسکو احترام قائل هست که در سفر به تهران و به مناسبت روز جهانی معلم می گوید: «آموزش کلید صلح است، کلید ثبات دمکراتیک. کلید احترام و هماهنگی میان جنسیت ها، باورها و اقوام. کلید شغل ها، رشد اقتصادی، بهداشت و سلامت و بالفعل شدن پتانسیل میلیاردها انسان. آموزش بی نظیر است و کلید آموزش معلمان هستند. شما ممکن است مدرسه و دانشکده و دانشگاه و قلم و میز و تخته سیاه داشته باشید، اما همه این ها بدون معلم معنایی نخواهد داشت؛ به همین سادگی».
اکثر کشورهای عضو هم مقبولیت و محبوبیت تبادل نظرات در این سازمان را تحسین می کنند و به خط خوش می نویسند. اما از این همه اصلاح و اقبال، خاکستری بیش نصیب معلمان ایران نمی شود . چرا؟ چون مدیریت سیاسیون بر دستگاه تعلیم و تربیت بیش از مدیریت معلمان بوده است. به زعم بنده علت این مسئله را هم، باید در دست هایی فراتر از حرف و حدیث های معمول جستجو کرد. دست هایی که می خواهد از آموزش و پرورش ایران به نفع خود بهره کشی کند و به آن جنبه سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک دهد. انتصابات هم به همین سیاق صورت می گیرد و هر وزیر سعی می کند با اعمال سیاست های زودگذر -که بازده زود هنگام نیز داشته باشد-، این دستگاه را تروخشک کند. همه این ها سبب شده است که آموزش و پرورش از مسیر اصلی تعلیم و تربیت خارج شود و هیچ انقیادی به تعریف جهانی آن نداشته باشد و کارها چون کفی بر آب بروند و نمانند. در این میان حرف جدی معلمان ناقد و ناصح و فعالین صنفی هم، که قصد تعدیل انحرافات و تصحیح اشتباهات را دارند، به هیچ انگاشته می شود و باب نقد را بر آنان می بندند تا قفل غلامی هم چنان بر این دارالعلم بماند و حتی قوانین مصوب مجلس هم به اجرا در نیاید.
اگر از قدرت و نفوذ فعالیت های صنفی معلمان در کشورهای دیگری چون مکزیک بگذریم، شاهدی نزدیک تر از دکتر ابوالحسن خانعلی نداریم که از باشگاه مهرگان به تیر قاتلان بی مروت و سارقان حریت گرفتار آمد و جانش را در این راه گذاشت تا معلمان اندیشه را پاس بدارند و حکم بر وفق وجدان صادر کنند.
اسماعیل عبدی هم که بلاغ مبین کانون صنفی معلمان ایران است، به تأسی از دکتر ابوالحسن خانعلی به حیثیت ستانی معلمان تن داد و به سردخانه زندان نشست و دهان به آب و غذا بسته است تا بلکه آبروی اموزش و پرورش به جا بماند و دانش آموزان رنگ دادگری و عدالت آموزشی را ببینند و معلمان به درد معیشت محترمانه تحقیر و بازیچه نشوند. و یا محمود بهشتی که حرفش جز حجت و اجرای قانون جامع مدیریت خدمات کشوری در حق فرهنگیان شاغل و بازنشسته، چیز دیگری نبود و به بازی و قاعده سیاست، ۱۴ سال حکم زندان گرفت. و بگذارید از زندان محمد حبیبی و مختار اسدی و تبعید باغانی و تحمل حبس رسول بداقی و باقری و عمرانی و قنبری و غیره بپرهیزم که روایتشان چون حدیث سرو و گل و لاله برای همیشه در خاطر معلمان ایران جاودان خواهد ماند.
همه این حرف ها را عرض کردم و صدور چنین احکامی برای فعالین صدیق و محسن کانون صنفی معلمان را یاد آور شدم تا به این نتیجه برسم که معلمان ایران همیشه آرام ترین و دمکراتیک ترین تجمعات را داشته و به شان و کرامت معلمی، هرگز ادب سکوت را فراموش نکرده اند و سخن به درشتی نگفته اند. آنان همیشه با تکیه بر قانون اساسی و احترام به قانون انجمن های صنفی (مصوب ۱۳۶۰/۶/۷ مجلس شورای اسلامی) از تلاش بی وقفه دریغ نکرده اند تا بلکه قانون بر مدار خود بچرخد و حرمت رفتارهای صنفی به تعبیر اقتدارگریان رفتار بر علیه امنیت ملی تعریف و تلقی نشود. و حق شهروندی محفوظ بماند. و بیماریِ نگاه ابزاری به آموزش و پرورش، درمان شود و تار و پود و پیکره آموزش و پرورش بیش از این نپاشد و حق تحصیل رایگان برای آینده جامعه محفوظ بماند تا فردای جامعه از این نابرابری لنگ نزند و نهایتاً با آموزشی صحیح و متناسب و به دور از چالش و دغدغه، هر چیز و هر کس در جایگاه خود قرار گیرد.
از: ماهنامه خط صلح