پس از دعوت دونالد ترامپ از رهبران جمهوری اسلامی برای مذاکره، اکنون نشست آینده شورای امنیت سازمان ملل که قرار است ریاست آن را دونالد ترامپ بر عهده داشته باشد، و این که آیا حسن روحانی در این نشست حضور پیدا کند یا نه، دستمایه درگیریهای جناحی در تهران شده است.
حسین شریعتمداری مسئول روزنامه کیهان و بلندگوی تندروهای مخالف دولت براین نظر است که «خودداری آقای روحانی از شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل میتواند پاسخ دندانشکنی به اهانتهای بیوقفه ترامپ به ایران اسلامی و مردم شریف آن باشد».
در مقابل حسامالدین آشنا مشاور فرهنگی رئیسجمهوری در واکنش به نوشته حسین شریعتمداری مینویسد «کیهانیان غیاب را پاسخ دندانشکن و حضور را بیدستاورد میدانند و به دیپلماسی نه میگویند.»
آیتاله خامنهای رهبر جمهوری اسلامی هم شخصا روز هفتم شهریور در دیدار با هیات دولت تلویحا از حسن روحانی خواست، به نیویورک نرود و گفت: «اینکه حالا باز بعضی زمزمه شروع کردهاند که در حاشیهی اجلاسِ مجمعِ عمومی، ممکن است مذاکره انجام بگیرد، این به طور قطع منتفی است؛ یعنی معنی ندارد…. حالا آقای رئیسجمهور که هیچ، وزیر خارجه و عناصر وزارت خارجه هم … هیچ معنی ندارد با اینها مذاکره کردن.» چون به باور آقای خامنهای آمریکاییها به مذاکره با ایران احتیاج دارند و «هیچ لزومی ندارد که ما این احتیاج آنها را برآورده کنیم.»
رهبر جمهوری اسلامی در حالی نسبت به شرکت رییس جمهوری و دیگرمقامهای بلند پایه ایران در نشست سازمان ملل هشدار میدهد، که در دهههای گذشته کشورها و جنبشهایی که معتقد بودند سیاستی «انقلابی» دارند، از همه فرصتها در مجامع بینالمللی برای دفاع از سیاستهای خود استقبال و استفاده میکردند اما نظام جمهوری اسلامی امروز و پس از چهل سال در انزوای خودساخته از شرکت در نشست مهمی مانند مجمع عمومی سازمان ملل هم هراس دارد.
این هراس و عدم اعتماد به نفس هم نتیجه سیاست چهار دهه است، که در سه دهه آن شخص آیت اله خامنهای به دولتها دیکته کرده است.
بنابراین رهبر جمهوری اسلامی، باحرکت از این باور که آمریکاییها هستند که به مذاکره احتیاج دارند و «آنها غلطی نمیتوانند بکنند» بیست و دوم مرداد ماه مذاکره با آمریکا را ممنوع دانست.
البته قانون اساسی اختیارات بیاندازهای به آقای خامنهای داده است از جمله این که درمورد سیاستهای کلان کشور تصمیمگیری کند. اما آیا این اختیار شامل نادیده گرفتن منافع ملی و تصمیمگیری شخصی در مورد یک چنین موضوع حساسی هم میشود، قابل بحث است. چون حتی اگر قانون اساسی هم چنین اجازهای به ایشان میداد، رهبر جمهوری اسلامی نباید و نمیتواند دستور ممنوعیت مذاکره را صادر کند.
این تصمیمگیری بار دیگر نشان میدهد که نهادهای پیشبینی شده در قانون اساسی، به ویژه نهادهای انتخابی، مانند مجلس، ریاست جمهوری و… از طرف آقای خامنهای به رسمیت شناخته نمیشوند و نظرگاهها و خواستهای شخص آقای خامنهای بر همه خواستهای شهروندان و مصالح ملی ارجحیت دارد. غلامرضا حیدری عضو فراکسیون امید مجلس میگوید: «واقعیت این است که در جمهوری اسلامی رییس جمهور و مجلس دیگر کارهای نیستند و افکار عمومی این را فهمیده است.»
آقای خامنهای دستور ممنوعیت مذاکره با آمریکا را این گونه توجیه میکند که چون: «امام مذاکره با آمریکا را ممنوع کرد، من هم ممنوع میکنم.» اما این «استدلال» در واقع طفره رفتن از قبول مسئولیت است.
رهبر جمهوری اسلامی با گفتن این که «ما فقط وقتی میتوانیم وارد بازی خطرناک مذاکره با آمریکا شویم که از لحاظ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به اقتدار مورد نظرمان برسیم»، از یک سو روابط موجود میان تمام کشورهای جهان را نفی و غیرممکن میداند، و از سوی دیگربه ناتوانی جمهوری اسلامی برای مقابله با ایالات متحد آمریکا اقرار میکند و همزمان اما مدعی میشود که این آمریکا است که احتیاج به مذاکره دارد!
پرسش اساسیای که این جا مطرح است این است که چرا رهبر جمهوری اسلامی بر این باور است که «آنها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند»؟ و چرا با توجه به تجربههای چهل سال گذشته، جمهوری اسلامی باید به درجه «اقتدار» مورد نظر آقای خامنهای برسد، تا شرایط مذاکره فراهم شود؟
برزخی که روحانیت و رهبر جمهوری اسلامی در آن قرار گرفته اما این است که زیر بنای پیدایش و حیات سیاسی چند دهه گذشته جمهوری اسلامی، سیاستهای غربستیزی و آمریکاستیزی روحانیت بوده است. بنابراین «خطرناک» خواندن مذاکره با آمریکا تا اندازهای قابل فهم است. چون ورود جمهوری اسلامی به مذاکره با آمریکا، بدون توجه به این که چه نتیجهای داشته باشد، ازاین جهت برای آیتاله خامنهای و نظام جمهوری اسلامی خطرناک است که تنها مشروعیتی که برای نظام جمهوری اسلامی باقی مانده است، یعنی همین غرب – و آمریکا ستیزی را از آن میگیرد.
نظام جمهوری اسلامی که قرار بود الگویی برای نظامی سیاسی سالم و مردمسالار باشد، در حدود چهار دهه حیات سیاسی خود به یکی از فاسدترین و خودکامهترین نظام سیاسی تبدیل شده که نه به حقوق در نظر گرفته برای شهروندان در قانون اساسی خود اهمیتی میدهد، نه توانایی حل معضلات روز مره جامعه را دارد و نه از تخصص لازم برای اداره یک کشور هشتاد میلیونی برخورداراست. بنابراین با توجه به سیاستها و ندانم کاریهای چهل سال گذشته، با توجه به فساد همه جانبه و شرایطی که امروز ایران در آن قرار گرفته است، این نظام مشروعیت ادامه حیات سیاسی خود را تا اندازه زیادی از دست داده است. حال اگر در این شرایط وارد مذاکره با آمریکا شود، تنها مشروعیت ادامه حیات سیاسی خود، یعنی غربستیزی را هم از دست میدهد. بنابراین مذاکره با آمریکا برای روحانیت و رهبر جمهوری اسلامی خطرناک است، اما مذاکره نکردن برای هشتاد میلیون شهروند ایرانی خطرناک تراست.
تنها شانه خالی کردن آقای خامنهای از پاسخ به چالش مذاکره با آمریکا نیست که نگرانکننده است. نگرانکنندهتر این واقعیت است که رهبر جمهوری اسلامی اصولا خود را مسئول پاسخگوئی به چالشهای پیش روی جامعه چه در سطح اقتصادی، سیاسی و چه در سطح اجتماعی نمیداند. با آن که در مورد تمام مسایل کشوری و نظامی تصمیمگیری میکند و دستور میدهد و با دخالتهای خود، تصمیمگیریهای دولت را خنثی میکند، اما هیچ مسئولیتی را نمیپذیرد چون با نگرش و اعتقاداتش هم خوانی ندارد.
عدم قبول اوضاع بحرانی کشور و لزوم پاسخ گوئی به آن
آیتاله خامنهای با بستن چشم خود بر روی آشفتگیها و ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی در کشور، همه مشکلات را به «دسایس دشمنان» نسبت میدهد.
وی روز چهاردهم خرداد در سخنرانی خود به مناسبت سالگشت در گذشت آیتاله خمینی عملا آب پاکی بر روی دست اکثریت مردم ایران و همه نیروهای سیاسی و اجتماعی خواهان حفظ و سربلندی ایران ریخت و از جمله گفت :«حرکاتی که شما از دشمن مشاهده میکنید، نشانهی دستپاچگی و آشفتگی دشمن است،… بهخاطر این است که از پیشرفت جمهوری اسلامی، از عظمت جمهوری اسلامی آشفته، عصبی و دستپاچه است.»
رهبر جمهوری اسلامی، همانگونه که سالها این سیاست را دنبال میکند، اصولا مشکلی در جامعه نمیشناسد و با جمع کردن همیشگی چند صد نفر در بیت خود از «دستاوردها و پیشرفتهای» نامرئی جمهوری اسلامی میگوید و با سرهمکردن خصائل و رفتارهای موهوم به گونهای سخنرانی میکند که انگار از یک «جمهوری اسلامی» در کهکشان دیگری میگوید.
رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی بیست و دوم مرداد خود با تعریف و تمجید از امیرالمؤمنین و آیت اله خمینی گفت: «امیرالمؤمنین و آیتاله خمینی قوی و مقتدر، درعینحال مظلوم و پیروزِ نهایی بودهاند.» رهبر جمهوری اسلامی تلویحا خود را ادامه دهنده راه امیرالمومنین خواند (سوای این که اصلا حکومت امیرالمومنین چه بوده است!) و خواست القا کند که قدرت دارد، اما مظلوم است ولی نهایتا برنده خواهد بود. این نگرش است که جریان «تام و جری» آقای خامنهای را هم توضیح میدهد.
آقای خامنهای جدا خیال میکند، جمهوری اسلامی زیر رهبریاش خیلی قوی است، اما مظلوم است چون تمام دنیا «دشمن» این «نظام قوی» است ولی نهایتا به خود و اطرافیانش قوت قلب میدهد که او برنده نهایی است.
آیتاله خامنهای از یک سو به کشورهای غربی و عربی، به اسرائیل و آمریکا پرخاش و توهین میکند، رهبران همه کشورها را فاسد میخواند، از سوی دیگر با گزاف و گنده گویی و لاف زدن و بلوف، تلاش به ایجاد ترس و وحشت از جمهوری اسلامی درمیان دیگر کشورها را دارد. بعد هم «مظلومانه» گلایه دارد که چرا کشورهای دیگر خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی هستند.
«انقلابیگری» و عدم اعتقاد به لزوم آبادانی و پیشرفت ایران
رهبر جمهوری اسلامی خود را «ناجی» بشریت میداند و خواب حکومت جهانی اسلام از طریق صدور انقلاب را میبیند. برای خود رسالتی فراتر از آبادانی ایران و فراهم آوردن رفاه و آسایش برای شهروندان ایران قائل است. به همین خاطر هم میلیاردها دلار بودجه کشور را صرف کمک به جریانهای افراطی در کشورهای عربی و افریقائی میکند و در سوریه و عراق، لبنان، بحرین و یمن مدعی نجات شهروندان این کشورها از «ظلم و اقتدار استکبار جهانی» است.
برای جوانان اروپا نامه مینویسد، تا به خیال خود آنان را به راه راست هدایت کند، و دلش برای سیاه پوستان آمریکا بیشتر میسوزد تا کودکان کارتن خواب تهران. او همان گونه که در چهاردهم خرداد امسال گفت معتقد است: «مسئلهی عدالتخواهیِ بینالمللی … برای جمهوری اسلامی آبرو است. اینکه جمهوری اسلامی طرف دار ملّتهای مظلوم باشد، آبرو است؛ اینکه طرفدار ملّت فلسطین باشد، یک آبرو است.» یعنی دغدغه آقای خامنهای برای «ملّتهای مظلوم» بیشتر است تا برای دهقانان سیستانی که آب ندارند، یا تن فروشی دختران و زنان جوان برای تامین هزینههای زندگی خود.
آقای خامنهای خودرا مقید به حفظ منافع ملی هم نمیداند. چون به گفته رهبر جمهوری اسلامی منافع ملی تابعی است از «هویت ملی» که دو رکن اساسی آن «مسلمان و انقلابی بودن» است.
برپایه این دکترین آقای خامنهای همه تصمیم گیریهای خلاف منافع ملی ایران، در همه زمینهها را توجیه میکند.
چشمانداز آینده ایران
تمام تجربیات نزدیک به سی سال گذشته نشان میدهد که رهبری آقای خامنهای و نگرش «انقلابیاش» در تضاد با منافع ملی ایران و خنثی کننده تلاش برای دستیابی به رفاه و آرامش شهروندان بوده است.
سیاستهای نزدیک به چهار دهه جمهوری اسلامی نشان میدهد که روحانیت و تکنوکراتهای وابسته و در خدمت آن، از اداره کشور و تامین بلندمدت نیازهای کشوری مانند ایران ناتوانند. به ویژه در دنیایی که هرروزش برای هر کشوری باید غنیمت باشد، ایران امروز با همه گونه مشکل و ناهنجاری ممکن روبروست. از آلودگی هوا و محیط زیست و زمین گرفته تا بیآبی، بیکاری، اعتیاد، فحشا و فساد نهادینه شده.
افزون بر این بیلیاقتی، عملکرد کادرهای حکومتی و دولتی نشان داده است که تکنوکراتها و بوروکراتهای نظام جمهوری اسلامی چه اصلاحطلب و چه تندرو وچه اصولگرا، تنها در حیف و میل اموال عمومی تبحر دارند و با عجز و ناتوانی از حل مشکلات، کشور را به سوی از هم پاشی و سقوط هدایت میکنند.
در حالی که مدیریت یک جامعه هشتاد میلیونی نیاز به تخصص و دوراندیشی دارد و نه روضهخوانی، دعا، روایت و جابجایی مکرر تکنوکراتهای سی چهل سال گذشته محصور در یک مداربسته.
آقای خامنهای محصور در چهار دیواری نگرش ایدئولوژیک خود از یک سو و متوهم از وظیفه، توان و رسالت خود از سوی دیگر، اهمیتی برای امنیت، آرامش و رفاه شهروندان قائل نیست.
بنابراین تا زمانی که رهبر جمهوری اسلامی سیاستهای خود را ادامه دهد، تصور چشمانداز روشنی برای ایران بسیار دشوار است. ابوالفضل قدیانی به درستی مینویسد که: «تا زمانی که آقای خامنهای و دستگاه ولایت فقیه که ستون اصلی خیمه استبداد در این سرزمیناند، حاکم بلامنازع سرنوشت مردم این آب و خاک باشند، درِ تدبیر ملک – چه در رویههای داخلی و چه در سیاست خارجی – بر همین پاشنه میچرخد و هرچه بیشتر مستبد امروز ایران بر سریر قدرت تکیه زند، استقلال، آزادی و کرامت انسانی و معیشت حداقلی مردمان آن نیز بیشتر به خطر میافتد.»
نتیجتا برای تمام ایران دوستان، که دغدغه آینده ایران و تمامیت ارضی کشور را دارند، این پرسش مطرح است که چگونه میتوان از شر این اعلیحضرت معمم خلاص شد.
خصلت، شخصیت و رفتار و گفتارهای آقای خامنهای متاسفانه جایی برای خوش بین بودن به این که ایشان به اشتباهات خود پی ببرد و تغییر سیاست دهد، نمیگذارد. همراهان و بله قربان گوهای ایشان هم شخصیت و شهامتی ندارند، که از راههای قانونی مثلا در مجلس خبرگان آقای خامنهای را از رهبری بر کنار کنند. همین واقعیتها و ناامیدیهاست که بسیاری از منتقدین و مخالفین جمهوری اسلامی را دست به دامن آمریکا و اسرائیل کرده است.
از سوی دیگر سناریوهایی، از عزل آقای خامنهای، انقلاب کردن آقای خامنهای گرفته، تا استعفای او مطرح میشود که احتمال تحققشان اگر محال نباشد، بهسختی قابل تصور است.
تنها امیدی که باقی میماند، این است که برخی چهرههای اندیشمند و ایران دوست محافظهکاران و اصلاحطلبان و نظامیان، رهبر جمهوری اسلامی را، همانگونه که آقای روحانی موفق به اقناع او برای تن دادن به توافق هستهای شد، متقاعد کنند که مثل اعلیحضرت صدای فروپاشی را هنگام فروپاشی نشنود، بلکه الان و پیش ازاین که دیرشود، بشنود و بهخاطر ایران و حتی حفظ خود تغییر سیاست دهد.
این امید نه به دلیل علاقه به نظام ناکارآی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است، بلکه ناشی از ترس از خوابهای خطرناکی است که دشمنان تمامیت ارضی ایران در منطقه برای ایران دیدهاند. نگرانی از سیاستی است که دولت آمریکا در برابر جمهوری اسلامی در پیش گرفته و همه مخالفان از اسرائیل و عربستان گرفته تا مجاهدین و دیگر گروههای جدائیطلب و خشونتگرا را با یکدیگر همراه کرده است.
از: ایران امروز