تاریخ ایرانی: از سکوی قهرمانی جهان تا صحنه سیاسی ایران؛ از حیات پرافتخار ورزشی تا مرگ پررمزورازی که سیاسی شد. غلامرضا تختی «جهانپهلوان» بود و عضو جبهه ملی ایران. به گفته حسین شاهحسینی «در کنگره جبهه ملی ایران که نمایندگان تمام قشرها از کارگر، وزرا، روحانیون، بازار، اداری و… بودند، در قشر ورزشکار هم آقای تختی از طرف کنگره جبهه ملی انتخاب شده بود. جبهه ملی در آن شرایط ۱۸۵ نفر عضو سازمانی داشته، یعنی بحث سیاسی میکردند. تختی هم نماینده ورزشکاران بود.» اما چه شد که کشتیگیر جهانی دل در گرو گروهی بست که ادامهدهنده راه مصدق در دوران پساکودتا بودند؟ تختی قبل از آن هم گرایش سیاسی داشت؟ چه رابطهای بین او و مصدق پیش از کودتای ۲۸ مرداد و پس از آن بود؟
مجله «پیام ابراهیم» در شماره ۲۹ خود (آبان ۱۳۹۷) در گفتوگوهای منتشرنشدهای با عبدالعلی ادیب برومند، حسین شاهحسینی و ناصر تکمیل همایون، دبیرکل سابق و اعضای جبهه ملی ایران، درصدد پاسخ به این سؤالات برآمد؛ گفتوگوهایی از فرید دهدزی، پژوهشگر تاریخ معاصر که متن کامل این مصاحبهها را در اختیار «تاریخ ایرانی» گذاشته است:
*******
تختی به شاه گفت «شما ضد ملی هستید؟»
گفتوگو با عبدالعلی ادیب برومند
گفتوگو با استاد عبدالعلی ادیب برومند، به پیشنهاد پهلوان حسین شاهحسینی در ابتدای دیماه ۱۳۹۳ صورت گرفت. به این ترتیب که زندهیاد حسین شاهحسینی در مورد برخی از فعالیتهای جهانپهلوان تختی در جبهه ملی دوم، به ویژه در زمینه سوگیریهای تختی در جلسات شورای مرکزی، ادیب برومند را به عنوان «منشی شورای مرکزی» جبهه ملی ارجح میدانستند. گرچه خود زندهیاد ادیب برومند هم در برخی موارد به پهلوان شاهحسینی ارجاع میدادند! همیشه زندهیاد شاهحسینی میگفت: «پهلوان گرچه گود ورزش را رها میکند، اما همواره عرصه زندگی و اجتماع برایش عرصه پهلوانی است.» میگفت: «پهلوانی فقط در عرصه ورزش نیست، کارزار سیاست هم میتواند گود پهلوانی باشد. کمااینکه مصدق پهلوان سیاست ملی ما و تختی «مصدق» ورزش ملی ما!»
شوربختانه پیش از ویرایش گفتوگو و انتشار آن، استاد دچار ناراحتی قلبی شدند و به بیمارستان دی رفتند. پس از مرخصی هم، برای بنده مشکلاتی پیش آمد که در انتشار آن فاصله افتاد. در نهایت در تابستان ۱۳۹۵ استاد ضمن ویرایش جزئی، برخی موارد را افزودند. عدم انتشار آن در این دو سال گذشته، دلایل گوناگون داشت که مهمترین آن گم شدن نسخه نهایی در مقطعی و… بود.
***
جناب استاد ادیب برومند. حضرتعالی دارای وجوه مختلفی در تاریخ معاصر هستید. بیشتر وجه ادبی، فرهنگی، هنری و همینطور وجه سیاسی و ملی دارید. به عنوان نخستین پرسش با توجه به حضور گسترده حضور جهانپهلوان تختی در زمانه خود و تاریخ، شما چه زمانی اسم آقای تختی را برای اولین بار شنیدید؟ همچنین چه زمانی با ایشان آشنا شدید؟
دقیقاً خاطرم نیست. در مسابقات قهرمانی جهان هلسینکی یا در المپیک هلسینکی بود. چون هر دو در دو سال پیاپی بین سالهای ۱۳۳۱-۱۳۳۰ برگزار شد و جهانپهلوان تختی با کسب مدال نقره، به عنوان یک قهرمان ملی شناخته شد. پس از آن بود که نخستین دیدار ما صورت گرفت. با توجه به دوستی که بین زندهیادان غلامرضا تختی و دکتر سعید فاطمی (خواهرزاده شهید دکتر حسین فاطمی) بود، این دو بزرگوار به بنده منزل آمدند و ایشان را زیارت کردم. بسیار انسان فروتن و متواضع بودند. شهرت و افتخارات ملی، اساساً در رفتار فروتنانه وی تأثیر نداشت. مرتبه دومی که ایشان را دیدم باز پس از المپیک ملبرون در سال ۱۳۳۵ بود. جهانپهلوان تختی در این مسابقات در پیکارهای دشوار خود توانست برای نخستین بار مدال طلا را به خود و تاریخ ورزش ایرانزمین اختصاص دهد. افتخاری برای ایران و ایرانی به ارمغان آورد. شوری در کشور به پا کرد. ملیون هم برای آیین استقبال وی تدارکی دیده بودند. پس از چند وقت باز به اتفاق دکتر حسین فاطمی به منزل اینجانب آمده بودند. ضمن اینکه جهانپهلوان تختی همان فروتنی را حفظ کرده بود، شخصیت پختهتری نیز پیدا کرده بود. خاطرهای را به یاد دارم که برای خودم جالب توجه بود. متوجه شدم که هرچقدر به سلامت بدن توجه دارد، به همان میزان به سلامت روح و فکر نیز توجه دارد. همانقدر که سعی میکند به اصطلاح برای مسابقات کشتی خود را رو فرم نگه دارد، سعی میکرد روی فکر و روح خود کار کند. خاطرم هست که از بنده پرسش کرد: برای آشنایی با آیین پهلوانی و ورزشهای باستانی چه منابعی را میتوان مطالعه کرد؟ بیشتر تکیه او بر تاریخچه آنها و منابعی بود که در ادبیات کهن فارسی وجود دارد. بعد از گفتوگو سعی کردم یکی از همان منابع را به ایشان به عنوان پیشکش و تشویق به ایشان بدهم. چون بر این گمان بودم که ممکن است؛ شاهنامه فردوسی را داشته باشد. بهترین کتابی که میتوان به وی یادگار داد، کتاب گرشاسبنامه اسدی طوسی بود که درباره پهلوانیهای گرشاسب قهرمان باستانی ایران صحبت کرده. آن زمان کتاب تقریباً کمیابی بود. چرا که این کتاب چاپ مفصل نشده بود، یکی دو بار بیشتر چاپ نشده بود. مطالبی پشت آن کتاب نوشتم و به ایشان پیشکش کردم. باز ایشان چند پرسش در زمینهای غیر از این موضوع مطرح کرد. خاطرم هست که ایشان گفت میخواهم کتابهایی مطالعه کنم که درباره زندگی دیکتاتورهای تاریخ جهان است! مانند هیتلر، استالین و … در آن موقع کتاب در زمینه جنگ جهانی اول و دوم کم بود. از من پرسید که آیا کتبی در زمینه جنگ جهانی اول و دوم وجود دارد؟ بنده در حد وسع خود، منابعی را معرفی کردم. تقریباً با توجه به ابراز نیازش در حوزه مطالعاتی، میتوان حدس زد که در آن زمان او چه دغدغههای فکری و حتی خط و خطوط سیاسی داشتند.
یعنی اینکه پهلوان تختی اهل مطالعه هم باشد، دور از انتظار بود؟ چون کمتر درباره این بعد از شخصیت ایشان صحبت شده!
بله کمی دور از انتظار بود. اما در دیدارهای بعدی برایم مسجل شد که هم آن منابع را خوانده و هم در صدد تکمیل مطالعه در همان حوزهها بود. زیرا باز از بنده و دیگران (آنطور که دو سه نفری گفتند)، پیرامون همین موضوع، درخواست منبع مطالعاتی کردند. دیدارهای ما ادامه داشت تا اینکه در اواخر دهه سی فکر تأسیس جبهه ملی دوم به وجود آمد.
در همین جا پرسشی جای طرح هست، تختی از همان اوائل تأسیس جبهه ملی دوم به عضویت جبهه ملی درآمدند؟
تختی البته پیشتر در دوره نهضت ملی دکتر مصدق، فعالیت سیاسی داشتند و در پیوند با جریانهای ملی بودند. اما در سال ۱۳۳۹ که جبهه ملی دگرباره فعالیت خود را آغاز کرد. ایشان نیز از ابتدا همراه جبهه ملی بودند.
از ابتدا در جبهه ملی دوم فعال بودند؟
بله عضو جبهه ملی بود، اما در شورا نبود و در سازمان ورزشکاران یک مسئولیتی داشتند و خیلی علاقمند به فعالیت در جبهه ملی بود. در همین راستا باز دیداری متفاوت نسبت به دفعات پیش داشتیم. دیدار هم به خاطر همین علاقه بود که میخواست ببیند رئیس شورای جبهه ملی چه مواضعی در برخی موارد دارند. البته بنده تنها عضو شورا بودم. ایشان آمدند و نشستند، به من هم خیلی محبت کردند که فراموش نمیکنم. بنده نیز اظهار ارادت کردم به خاطر اینکه در مسابقات جهانی قهرمان شدند همچنین به جبهه ملی علاقمند بود، من از دیدارش بیش از دیدارهای قبلی خوشوقت شدم. ابتدا از بابت اینکه همیشه نام ایران و ایرانی را در مسابقات جهانی افتخارآمیز و بلندآوازه کرده ستایش و تشویق کردم. در این دیدار بحثهای مختلفی درگرفت؛ از اوضاع و احوال خودش گفت و اما از وضع زندگیاش چندان راضی نبود. میگفت با توجه به شرکت در مسابقات آن میزان ویتامینی که باید به بدن ورزشکار برسد، نمیرسد. اما گفت با وجود این تا این درجه توانستهام که برای کشورم افتخارآفرین باشم شکرگزارم. من هم او را تأیید و تشویق کردم. باز هم یکی دو تا ملاقات در راستای جبهه ملی دوم صورت گرفت. تا اینکه ایشان در نخستین کنگره جبهه ملی دوم که اوایل دیماه ۱۳۴۱ در منزل زندهیاد حاج حسن قاسمیه برگزار شد، در شورای مرکزی عضویت پیدا کردند. این کنگره نخستین کنگره جبهه ملی بود که از نظر تعداد و از نظر موقعیت خیلی کنگره مهمی بود. اولین کنگرهای بود که از همه سازمانهایی که به نحوی از انحا در نهضت ملی ایران نقش داشتند، حتی جمعیت نهضت آزادی که یک انشعابگونهای از جبهه ملی بود، آنها هم بودند و دیگر اصناف و سازمانهای سیاسی، صنفی و …
در واقع پهلوان تختی هم از طریق زندهیادان حجازی و خنجی (حزب سوسیالیست) وارد شورای مرکزی جبهه ملی شدند؟
درست است. البته شورای مرکزی در کنگره، با آرای اعضاء انتخاب میشدند که زندهیاد تختی هم با رأی بالایی عضو شورای مرکزی شدند.
پیش از کنگره نوع فعالیت ایشان در جبهه ملی به چه صورت بود؟
جبهه ملی دوم از ابتدا جلسات و میتینگهای مختلفی در موضوعات مختلف برگزار کرد. به عنوان نمونه درباره انتخابات چند میتینگ برگزار کرد. باشگاهی داشتیم در خیابان فخرآباد به نام ساختمان / خانه ۱۴۳، ساختمان بدی نبود اما خیلی هم آباد نبود! نیاز به تعمیر داشت. آنجا باشگاه جبهه ملی شده بود و میتینگها را به همان آدرس اعلام میکردیم و در یکی دو تا از همان گردهماییها عدهای از اجامر و اوباش که دستنشانده حکومت وقت بودند، میآمدند که نظم و انتظام آنجا را برهم بزنند. یک و دو مرتبه به شیوههای مختلف با شبیخون این دستهها مواجه شدیم. برای مرتبه دوم یا سوم بود که از پهلوان تختی (گرچه نیازی به دعوت نبود خود مرحوم تختی در میتینگها حضور داشتند. صرفاً جهت هماهنگی) خواستیم مدیریت انتظامات را به عهده بگیرند. چون میدانستیم تختی با صبر و متانتی که داشت میتوانست این بحران را مهار کند. این جریان به سال ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ به پیش از کنگره برمیگردد. گروه انتظامات به مدیریت تختی آماده این رویارویی شدند. از قضا در میتینگ سوم، به محض اینکه اجامر و اوباش، از حضور تختی باخبر شدند، این دستجات از برهم زدن میتینگ احتراز کردند…
یعنی گروه انتظامات به مدیریت پهلوان تختی با آنان وارد نزاع میشدند؟
خیر. یک حالتی بین هراس و حرمتگزاری بین آنان ایجاد شده بود. بهرحال نام پهلوان تختی یک حرمت برای تمامی طبقات مختلف جامعه داشت. درست است که اینان دستنشانده بودند. حتی در یک مرحله خود پهلوان تختی به تنهایی جلو رفت و با یک گفتوگوی ساده آنان را از این کار برحذر داشت. بهرحال هرچقدر هم این دستجات سرسپرده بودند، اما شاید مسئله وجدان در آنان از بین نرفته بود. ضمن اینکه تختی چند بار به عنوان پهلوان اول ایران شناخته شده بود. از این حیث بین این طبقات، یک وجاهتی اینچنین داشت. عرض کردم برخی اساساً بدون اینکه وارد آن خیابان بشوند، همین که نام تختی را شنیدند، از این کار صرفنظر میکردند.
ایشان در کنگره به عنوان یکی از اعضای سازمان ورزشکاران جبهه ملی، کاندیدا شدند؟
در کنگره ایشان به مناسبت اینکه در سازمان ورزشکاران ملی رئیس سازمان یا از اعضای آن سازمان بودند به کنگره دعوت شدند، در کنگره ایشان برای شورای مرکزی رای آوردند. تعدادی را کنگره متناسب با سازمان و اصناف و احزاب جبهه ملی انتخاب میکرد. ایشان از میان تعداد زیادی از کاندیدا، در کنار افراد خوشنام نهضت ملی ایران، رأی بالایی آوردند و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران شدند.
در جلسات شورای مرکزی شرکت میکردند؟
خاطرم نیست که مدام شرکت میکردند یا خیر! اما به تناوب حضور داشتند. درباره حضور ایشان در جلسات شورا، آنچه که بیش از همه قابل توجه است این بود که هر موقع که به حضور ایشان یا سازمان ایشان نیاز بود، زندهیاد تختی حضور جدی داشتند. به خصوص بسیاری از فعالیتهای مردمی مصوب شورا، تختی حضور پررنگی داشت. ضمن اینکه در جذب نیروها به ویژه ورزشکاران نقش داشتند.
جناب استاد ادیب! در ادوار بعدی چنین نیروهای کاریزماتیک تشکیلاتی برای جذب طیف ورزشکاران و حتی هنرمندان، وجود داشت؟
البته بحث هنرمندان جداست. اما در مورد جذب ورزشکاران، این ویژگی کمتر تکرار شد.
در شورای مرکزی جبهه ملی، ایشان چه نوع رویکرد سیاسی داشتند. یا با اعضای خاصی در مصوبات هماهنگی داشتند؟
رویکرد سیاسی به آن معنا نداشتند. اساساً ادعایی در این زمینه نداشتند. بارها هم این نکته را میگفتند. یادم میآید روزی من با اتومبیل به دادگستری میرفتم، من آن موقع وکالت میکردم، در بین راه جهانپهلوان تختی را دیدم. ایشان را سوار کردم و بین راه صحبتهایی پیش آمد. هیچگاه سخن گفتن وی را فراموش نمیکنم. ایشان آنقدر متواضع، فروتن و بیادعا بود که به من میگفت: آقای ادیب برومند به چه مناسبت من برای شورا انتخاب شدهام؟ چون شورا جای سیاسیون و سیاستمداران باید باشد که راجع به اوضاع جهانی و مملکت صحبت کنند. اینها اطلاعات وسیعی میطلبد که من این توانایی را ندارم. حتی یادم هست گفتند که من را چه جای نشستن در کنار افرادی چون صالح، سنجابی، صدیقی، حسیبی و… پیش خود گفتم عجب این مرد بینش و حتی منش بالایی دارد. واقعاً پهلوان بود. در ادامه خاطرم هست گفت همین که من در کنار شما عزیزان باشم، کافی است. حتی دوست دارم که در همین میتینگهای جبهه ملی حاضر باشم تا جرأت نکنند که آنجا را به هم بریزند. به ایشان گفتم: پهلوان! به قول علما خفض جناح میکنید. جبهه ملی جایی است که باید از همه افکار، اصناف، طیف و طبقات، دستهجات مهم مملکت افرادی حضور داشته باشند و حتی بخشهایی به انتخاب اعضا در شورا حاضر باشند. حضرتعالی هم از طرف ورزشکاران آنجا عضو هستید و لازم نیست که خیلی سیاسی یا سیاستمدار باشید. شما نمادی از کل ورزشکاران این مملکت و پهلوانان قدیم و جدید هستید. خیلی هم خوب. از این بابت خودم شخصاً خوشوقتم. در ضمن شما خیلی به بنده لطف دارید و فکر میکنم که شورا ضمن اینکه نیازمند افراد سیاسی است لزوماً نیازی به افراد متخصص سیاسی نیست. معذلک در شورا بیایید چرا که نماینده پهلوانان و ورزشکاران هستید. یادش بخیر مرحوم تختی نرسیده به کاخ دادگستری که بنده آن روز پروندهای داشتم، پیاده شدند و رفتند. متأسفانه این آخرین ملاقاتی بود که با مرحوم تختی داشتم.
خارج از اینکه ایده حضور سازمان، احزاب، اصناف در جبهه ملی ایران، در همان جبهه ملی دوره نخست توسط دکتر مصدق رقم خورد. اما پیش از کنگره اساساً وضعیت و تکلیف سازمانها مشخص شده بود؟
پیش از کنگره هم وجود داشت اما در کنگره شکل رسمی، جدی و ساماندهی به خود گرفت. ایدهای که براساس آن از نحله و اصناف مختلف افرادی حقوقی در شورا وجود داشته باشند. این ایده دکتر مصدق هم بود، که از اصناف و نحلههای مختلف، یک نماینده در شورا باشد. اما این ایده قدری مشکلاتی هم داشت. جذب و ساماندهی کردن در بازار آسان بود اما از جاهای دیگر مشکل بود.
در ایام پیش از کودتای ۲۸ مرداد، برخی از شاهدان عینی از جمله شهید داریوش فروهر بر این باور بودند که پهلوان تختی پس از اعلام دکتر مصدق مبنی بر جمع کردن مجسمهها توسط احزاب ملی در این امر مشارکت داشتند، جمع کردن مجسمهها هم به این خاطر بود که ابتکار عمل برای برهم زدن و اغتشاش به خصوص در قضیه پایین آوردن مجسمه به دست دستجات چپ نیافتد. البته خود دکتر مصدق هم این روایت را در دادگاه نظامی به گونه دیگری بیان میکنند.
چون تودهایها میخواستند این کار را بکنند. یعنی مجسمه شاهان را پایین بیاورند. دکتر مصدق از طریق دکتر سنجابی به عنوان دبیرکل حزب ایران گفته بود که شما این کار به وسیله مردمی که از شاه متنفرند، انجام دهید…
در واقع میگویند مرحوم تختی در اینگونه رویدادها به همراه احزاب ملی، نیروی سوم، حزب ملت ایران، حزب ایران و … شرکت فعال داشتند. شاهدان عینی از جمله دکتر تکمیل همایون و خسرو سیف از هموندان حزب ملت ایران و همایون کاتوزیان از نیروی سوم که در دسیسه دربار در ۹ اسپند جلوی منزل ۱۰۹ خیابان کاخ حضور داشتند، جهانپهلوان تختی را دیده بودند که چگونه به دفاع از حریم دکتر مصدق میپرداخت.
نکاتی که میفرمایید درست است. اما من به این دقت نشنیده بودم و یا الان در خاطرم نیست. اما اگر کاری بود و جبهه ملی دستاندرکار این دست برنامهها در دوره دولت مصدق بود برای این که دستهجات چپ هم پررو نشوند، حزب ایران و احزاب منتسب به جبهه ملی و سازمانها شرکت می کردند چون نمیخواستند زمینه به دست چپها بیفتد. درباره مرحوم تختی هم عرض کنم احتمالاً مرحوم تختی هم بودند. البته دقیق جزئیات را خاطرم نیست.
آنچه که درباره مرحوم تختی خیلی بارز است که نه در دهه سی و یا چهل بلکه پیش از دولت دکتر مصدق مرز خود را با حزب توده مشخص کرده بود.
بله تختی مرز خودش را با حزب توده مشخص کرده بود. خاطرم هست که بعدها میگفتند که تختی در مسابقاتی که در شوروی جنبه سیاسی و تشریفاتی داشت به خاطر نفوذ حزب توده در کاروان ورزشی و خود نگاه برگزارکنندگان شرکت نکرد. همان زمان مشخص بود که بله تختی با حزب توده میانه خوبی ندارد، اصلا نمیتوانست رابطه خوبی داشته باشد.
ولی در حد توان فکری خود نوعی تفکر سوسیالیستی داشته. چون اساساً همانطور که گفتید در دوره ملی شدن جذب حزب حزب زحمتکشان ایران میشود.
تفکر سوسیالیستی که خود جبهه ملی هم با عنوان سوسیال دموکرات داشته و دارد، این اساساً در اساسنامه و حدود و ثغور فکری جبهه ملی وجود دارد. آقای تختی هم همینطور بود در عین حال که ما آن موقع موافق سرمایهداری به آن شکل آزاد، بیبندوبار مانند دوران حاضر نبوده و نیستیم. با چپگرایی آن هم چپگرایی متمایل به سیاست مسکو و بیگانگان به هیچوجه موافق نبودیم و نه حزب ایران هیچ وقت چنین علاقهای داشت و نه جبهه ملی همواره مخالف این دست تفکرات افراطی بوده است.
اما درباره پهلوان تختی هم در مسابقات خارج از کشور مثلاً مسکو همیشه حدود و ثغور خودش رو حفظ میکرد!
له ایشان که از نظر فکری چه در زمانی که جریان چپ کمی آزادتر بود از این مشی تبعیت نمیکرد. در مناسبتها و شرکت در مسابقات و ..به مناسبتهایی که باید تشریفاتی باشد، ایشان استقلال فکری خود را داشتنند.
پرسش کلی درباره نوع برخورد با دربار در ادوار مختلف از سوی طیف ملی مطرح است. زندهیاد اللهیار صالح یکی از رجال ملی و میهندوست و از فرنشینان جبهه ملی، فردی بود که شاه خیلی با وی ضدیت نداشت. در چندین نوبت هم گویا دیداری با شخص شاه با اطلاع هموندان خود داشته، در حالی که جبهه ملی همیشه حدود و ثغور خودش را از همان زمان دولت مصدق با دربار مشخص کرده بود. حتی در تشریفات و نوع برگزاری آن!
درباره زندهیاد اللهیار صالح، رضاشاه به پسرش توصیه کرده بود که به کسانی که دستاندرکار هستند (جالبست چون مقام خود را بالاتر میدانست رجال نمیگفت! چون شأن خود را بالا میدانست [خنده استاد ادیب!]) آدمهایی که دور و بر ما هستند این صالح خیلی آدم وفاداری است و به نظر خوشبینی به صالح نگریسته بود. حتی در دوره رضاشاه به سمت معاونت وزیر دارایی نیز نائل شده بود. بعد در جبهه ملی دوم، چندین نوبت که شاید یک نوبت آن به مناسبت انتخابات مجلس شورای ملی [مجلس بیستم شورای ملی] که شاه صالح را احضار کرده بود. دقیقاً زمانی که جبهه ملی در دانشگاه اعتصاب کرده بود و حدود هفده نفر هم از اعضای شورای جبهه ملی متحصن در مجلس سنا بودند. خود بنده هم جزء تحصنکنندگان بودم. همزمان دانشجویان اعتصاب شبانهروزی در دانشگاه داشتند. تا جاییکه خانوادهها خیلی نگران شده بودند که این چه اعتصابی است که این طور ادامه دارد و خیلی مسأله مهمی شده بود. اعتصاب آنان هم همانطور که عرض کردم به خاطر همگامی با تحصن شورای مرکزی جبهه ملی بود. بعد از این قضایا شاه، صالح را که از کاشان وکیل مجلس شده بود…
آیا خود صالح شخصاً اقدام به شرکت در انتخابات حوزه کاشان کرد یا با نظر اعضای شورای جبهه ملی؟
شرکت در انتخابات تصمیم شورا بود. از سویی مردم کاشان به خاطر علاقهای که به صالح داشتند وی را به شرکت وادار میکردند. در همان موقع صالح اطلاعیهای برای کاندیداتوری چند نفر از ملیون داد که از قضا اسم بنده هم در آن بود که طولی نکشید که دور دوم جبهه ملی شروع شد که تفصیل خاص خودش را دارد. به هر صورت بعد از آن اعتصاب شبانهروزی دانشجویان که بالاخره با پیام متحصنین سنا، دکتر بختیار مامور شد پیام جبهه ملی را به دانشجویان دایر بر این که اعتصاب باید شکسته شود بدهد و دانشجویان هم اعتصاب را شکستند و بعد از اینها شاه، اللهیار صالح را احضار کرد و او هم به خاطر اینکه نماینده مردم کاشان بود باعث شکست نامزد دولتی (فرمایشی) شده بود! حتی اگر شاه احضارش نمیکرد، لازم بود که خود صالح وقت ملاقات و شرفیابی (به قول آن زمان) بخواهد. شاه هم همان اول به صالح گفته بود: این جبهه ملی دست از سر من بر نمیدارد! صالح هم گفته بود که شما میدانید که پدر تاجدارتون فرموده بودند که صالح مرد وفاداری است و افراد جبهه ملی نسبت به سلطنت وفادارند. ولی خب ما با دخالت اعلیحضرت در امور اجرایی مخالفیم و به این ترتیب هیچ کاری پیش نمیرود و وزرأ و مدیرکلها هیچ کدام کاری نمیتوانند بکنند و اگر هم بکنند کارهایی خلاف مقررات هست که باز همهاش را به نام شما انجام میدهند و میگویند طبق اوامر ملوکانه فلان و بهمان شد به ضرر شماست و ما مخالفت خاصی جز اینکه نمیخواهیم شاه در معرض طعن و .. قرار بگیرد و مردم هر نابسامانی در مملکت را به شاه نسبت دهند؛ معتقدیم که شاه باید مثل پادشاه انگلستان یا سوئد در امور دخالت نکنند و مقام تشریفاتی و احترام خودش را حفظ کند. شاه هم گفت که هر وقت مردم ایران هم مثل مردم سوئد یا انگلستان شدند، شاید این کار را بکنم اما این ملت فعلاً وضعاش طوری است که من باید قدرتم حفظ شود و در مرکز قدرت قرار داشته باشم!
بههرروی به نظر میرسد اعضای جبهه ملی ایران در دیدارهای معدود خود پرنسیب خود را حفظ میکردند و برای خود اصولی را در نظر داشتند. ضمناً از حق و حقوق ملت ایران دفاع میکردند، سخنان خود را بدون مصلحت بیان میکردند. پهلوان تختی هم به مناسبتهای مختلف، با شاه دیدار داشت. او هم از این اصول تبعیت میکرد؟
به طور کلی بله. اما در جزئیات بنده خیلی خاطرم نیست. معروف هست که میگویند بعد از اینکه ایشان در جبهه ملی وارد شدند تختی باز در یک مناسبتی که ورزشکاران باید پیش شاه میرفتند… شاه به تختی میگوید: «شنیدم عضو جبهه ملی شدهای» و تختی هم در پاسخ گفته بود که «اعلیحضرت هم عضو جبهه ملی هستید، جبهه، جبهه ملت است. دیگر شما جدای از ملت نیستید!»
مرگ تختی را شما سیاسی میدانید؟
این امر مشکوکی است که نمیشود صریحاً دربارهاش صحبت کرد، اما آنطور که روانشاد مهندس کاظم حسیبی معتقد بود: مرگ ایشان سیاسی نبوده! زیرا مهندس حسیبی به تختی و خانواده تختی نزدیک بود. ضمن اینکه تختی آخر عمر خود، مهندس کاظم حسیبی را وصی خود کرده بود. من تصور نمیکنم سیاسی بودن مرگ تختی درست باشد. من به طور دقیق چیز زیادی نمیدانم. اما حسیبی چنین عقیدهای نداشت که دولت و دستگاه در این کار دست داشته. اما اینکه دستگاه از هر سو، تختی را تحت فشار قرار داده بود، جای شکی نیست.
در خاتمه درباره ورود پهلوان تختی به عرصه سیاست، دقیقاً ایشان از طریقی وارد جبهه ملی شد! چند روایت است؛ از سویی رابطه خانوادگی و عاطفی با زندهیاد مهندس کاظم حسیبی داشتند. بعضی هم میگویند اساساً در ایام ملی شدن صنعت نفت از طریق زندهیادان خنجی و حجازی وارد حزب زحمتکشان شدند. ضمن اینکه زندهیاد حسن خرمشاهی در سازمان ورزشکاران حزب زحمتکشان ایران بودند و با تختی رابطه خوبی داشتند و این روایت دور از واقعیت نیست!
بنده دقیقاً اطلاعی از این موضوع ندارم. با توجه به آشنایی که با مرحوم حسن خرمشاهی داشتم، ایشان همواره از خاطرات سالیان خود با پهلوان تختی میگفتند؛ فکر میکنم ورود ایشان در عرصه سیاست بیشتر از طریق جناب خرمشاهی بود. چون خرمشاهی با این که دانش آکادمیک نداشتند اما انسانی به غایت بافرهنگ بودند. کتاب زیاد میخواندند، بسیار انسان جوانمرد، خیرخواه، نیکاندیش و وفاداری بودند و برای مردم هر جا دستش میرسید کاری میکرد و با تختی هم البته دوست بود من فکر میکنم ورود آقای تختی به سیاست بیشتر به واسطه تشویقات حسن خرمشاهی بود.
سپاس از شما. حضرتعالی چکامهای هم در رثای جهانپهلوان تختی سرودید!
بله قصیدهای به مناسبت درگذشت ایشان سرودم. با این مطلع: «برفت از جهان، زی جهانی دگر/ قوی چنگ و پاکیزه جانی دگر» آقای محمد سلحشور لطف کردند، آن قصیده را در یک تابلوی بزرگی خوشنویسی کردند. اما اشکالش این است؛ یکی – دو جا را اشتباه خوشنویسی کردند. مثلاً در آنجا که آمده: «به زیر آور پشت زورآوران / بشد همچون زورآورانی دگر.»
*******
شخصیت مصدق در تحول فکری تختی مؤثر بود
گفتوگو با حسین شاهحسینی
همانطور که در مقدمه مصاحبه زندهیاد ادیب برومند، گفته شد گفتوگو با حسین شاهحسینی به اوایل دیماه ۱۳۹۳ برمیگردد. مصاحبه با هر دو بزرگوار به فاصله یکی دو روز صورت گرفت. دلیل عدم انتشار گفتوگو موانع و مشکلاتی، عمدتاً تصادفی بود. زمانی که زندهیاد شاهحسینی قصد ویرایش متن را داشتند، از من خواستند که در صورت امکان متن پیاده شده آقای ادیب هم همراه متن ایشان باشد که این دو گفتار دارای دو فصل متفاوت از زندگی پهلوان تختی باشد. این موضوع، پیش از مصاحبه هم در میان گذاشته شده بود. به همین خاطر قرار شد، جناب شاهحسینی به فعالیتهای سیاسی پهلوان تختی به دوره ملی شدن نفت و دوره دولت شادروان دکتر محمد مصدق، نَهضت مقاومت ملی، تا پیش از جبهه ملی دوم بپردازند و استاد ادیب به دوره جبهه ملی دوم بپردازند.
زندهیاد پهلوان حسین شاهحسینی، یکی از منابع و مراجع مهم درباره زندگی ورزشی و حیات سیاسی جهانپهلوان تختی بودند. چون خود ایشان هم قهرمان ورزشی بودند و هم یک فعال سیاسی. هم در قلمرو ورزش و هم در قلمرو سیاست، همکاری بسیار نزدیکی با تختی داشتند. دوستان ورزشی و به خصوص سیاسی مشترکی داشتند. دکتر محمد مصدق برای هر دو یک رهبر سیاسی و معنوی بود. گرچه حسین شاهحسینی با دکتر غلامحسین صدیقی تا پایان عمر، دارای روابط حسنهای بود. اما ضمن دوستی نزدیک، پهلوان حسین شاهحسینی، همواره در کنار آسید رضا زنجانی، از دکتر صدیقی، به عنوان یک الگویی یاد میکردند که در فکر و اندیشه ایشان مؤثر بوده است. همچنین جهانپهلوان تختی، همواره به دکتر صدیقی، علاقه و ارادت ویژه داشت. شاید نگاه پهلوان تختی به دکتر صدیقی، دستآویز نگارش یک مقاله باشد. درباره دوستان نزدیک و مشترک جهانپهلوان تختی و پهلوان حسین شاهحسینی، بتوان از زندهیادان حسن خرمشاهی، روحالله جیرهبندی، حسین سکاکی و … نام برد (با نهایت تأسف، حسین سکاکی و روحالله جیرهبندی، به فاصله چهار پنج ماه پیشتر از درگذشت پهلوان حسین شاهحسینی به دیار باقی شتافتند.)
یکی از دلایل درک و شناخت همهجانبه شاهحسینی نسبت به تختی، این بود که خود زندهیاد شاهحسینی، دارای خصلتهای پهلوانی بودند. بسیاری از مناسبات اجتماعی، سیاسی و روانشناسی تختی را چه بسا نسبت به دیگران درک کرده باشند. حقیقت آن است که نه درباره این گفتوگو، بلکه بیشتر گفتارهای وی درباره زندگی جهانپهلوان تختی، روی هم رفته به واقعیت نزدیکتر بود. شاید تنها موردی که زندهیاد شاهحسینی، بسیار صریح در مورد آن سخن نمیگفتند، مرگ تختی و رویدادهای منجر به مرگ تختی بود. گرچه از لابلای سخنان ایشان برخی مسائل را به خوبی میشود استنباط کرد. به عنوان نمونه خاطره ایشان از حضور و سخنان جهانپهلوان تختی در آیین چهلم دکتر مصدق در احمدآباد و …
تمامی گفتارهای زندهیاد شاهحسینی در این سالیان در سخنرانی، کتب و مصاحبه با رادیو و نشریات و… که عمدتاً در آیین سالگردهای پهلوان تختی بیان و ایراد میشد، قابلیت تدوین در قالب چندین جلد کتاب را دارد. ضمن اینکه خود ایشان همواره مشوق و پشتیبان تدوین کتب و رسائلی در این زمینه بودند.
***
در ابتدا بفرمایید که زندهیاد جهانپهلوان تختی، فعالیت سیاسی خود را از چه زمانی و با چه تشکیلات سیاسی آغاز کردند؟
پس از سازمان نظارات بر آزادی انتخابات، که پیرامون انتخابات مجلس شانزدهم شکل گرفته بود. در واقع این سازمان هسته اولیه حزب زحمتکشان ملت ایران بود…
پس از پایان انتخابات مجلس شانزدهم سازمان نگهبانان آزادی توسط مظفر بقایی شکل گرفت، پس از آن بود که با پیوستن طیف زندهیاد خلیل ملکی، حزب زحمتکشان ملت ایران شکل گرفت!
درست است. پس از سازمان نظارت بر آزادی انتخابات، سازمان نگهبانان آزادی شکل گرفت که مقدمتاً حزب زحمتکشان ملت ایران از آنجا نشأت گرفته بود. مرحوم تختی در سازمان نگهبانان آزادی حضور نداشتند، اما در حزب زحمتکشان ملت ایران که آقایان مظفر بقایی، خلیل ملکی، دکتر مسعود حجازی، دکتر محمدعلی خنجی و سایرین بنیان حزب را گذاشتند و به دلیل اینکه دوستان مرحوم تختی از جمله آقایان حسن خرمشاهی، روحالله جیرهبندی، حسین سکاکی و دیگران نیز آنجا حضور داشتند، تختی هم در ارتباط با حزب قرار گرفت و با آنها همکاری میکرد و آمدورفت داشت. البته در آن سالها یعنی ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰، به طور رسمی حضور حزبی ایشان چندان مطرح نبود که تختی عضو آنجاست و چنین مطرح میشد که حزب سازمانی ورزشی [مستقل از حزب] دارد که تختی در سازمان ورزش حزب عضو است و نه در خود حزب.
در زمانی که در حزب زحمتکشان ملت ایران اختلاف و دودستگی بین طیف خلیل ملکی، خنجی و حجازی از سویی با طیف مظفر بقایی ایجاد شد (مهرماه ۱۳۳۱)، و در نهایت منجر به تشکیل نیروی سوم خلیل ملکی (همراه با خنجی و حجازی) شد، زندهیاد تختی چه موضعگیری داشتند؟
بله بعد هم که آن دو جریان یعنی طیف ملکی با مظفر بقایی جدا شدند. مظفر بقایی همچنان به تصرف حزب زحمتکشان پرداختند و خلیل ملکی و یارانش هم حزب نیروی سوم را تشکیل دادند. نیروی سوم هم یک سازمان ورزشی درست کرد، اما در آن زمان تختی عضو آنجا نشد. وجه سیاسی و ملی تختی زمانی علنی شد که تختی در یک فسیتوال ورزشی در مسکو [زمستان ۱۳۳۲] که جنبه سیاسی و دست چپی داشت، شرکت نکرد.
خود حاکمیت شرکت در این فستیوال را الزامی کرده بود؟
به طور کلی دربار و هیأت حاکمه نسبت به فعالیت حزب توده در دوره نهضت ملی، پیچیده عمل میکرد. اما در مورد این فستیوال از سویی حزب توده و سازمان ورزش آن، با نفوذ در دستگاه قصد بهرهبرداری داشت. از سویی هیأت حاکمه هم دنبال مقاصد پیچیده خودش بود. در واقع به این علت بود که میخواستند ورزشکاران را برای فستیوال ورزشی به مسکو ببرند که تختی نرفت، در واقع تختی از ورزشکاران ناراضی از هیأت حاکمه و مخالف بهرهبرداریهای غیرورزشی حزب توده بود.
اینکه در یک فستیوال مهم ورزشی، آن هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرکت نکرد، خودش معنادار بود. اما در آن شرایط (شرایط پس از کودتا) هم چپیها در ورزش همچنان نفوذ داشتند.
هم پیش و هم پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جریان چپ در بخش ورزشی فعال بود. تختی هم بنا به باورش که منافی اندیشههای دست چپی بود، شرکت نکرد. باز هم پیش از کودتا که هم حزب توده امکان فعالیت بیشتری داشت، فستیوالی بود در لهستان. در آن موقع حزب توده سازمان ورزشی داشت که اعضاء و هوادارانی که نیمه گرایشی هم داشتند به این فستیوال رفتند. حضور در این فستیوال یک امتیاز برای ورزشکاران میتوانست محسوب شود. اما تختی اصلا عضو آن سازمان نشد و در آن فستیوال هم شرکت نکرد.
فرمودید که در مقطعی در ایام نهضت ملی با احزاب ملی همکاری کردند، رویکرد ملی هم داشتند، اما چرا به مانند سالهایی که تختی در جبهه ملی دوم عضویت فعالی داشتند، این همکاری در آن سالها کمتر بود.
مرحوم تختی در دوره دولت دکتر مصدق در این حد فعالیت نداشت. شاید هم چنین تشخیص داده بود. ضمن اینکه هنوز هم جبهه ملی به شکلی که در جبهه ملی دوم و چهارم فعالیت میکرد، نه فعالیت داشت و نه متمرکز بود. اصلا جبهه ملی مگر تشکیلاتش از چه زمانی شکل گرفت؟ که دارای سازمان ورزش و … باشد. بنابراین از طرفی هم طبیعی است که در شرایط دیگری که تختی وجههای و تشخیصی پیدا کرده است، به تشکیلات بپیوندد.
تختی چگونه با آقایان خنجی و حجازی آشنا شد؟
همانطور که گفتم. مرحوم حسن خرمشاهی از قدیم با آقایان خنجی و حجازی در حزب زحمتکشان ملت ایران در ارتباط بود. زمانی که آقای خرمشاهی و سایر دوستان ایشان که در خیابان مولوی زندگی میکردند و از اندیشههای دکتر مصدق در ملی شدن صنعت نفت حمایت میکردند و نیز در مقابل چپیها مبارزه میکردند، آقای خرمشاهی با خنجی و حجازی روابط دوستانهای داشتند. معمولاً دور هم جمع میشدند و تبادل خبر و فکر میکردند، فعالیتهایی نیز انجام میدادند. بعد که حزب زحمتکشان ملت ایران که تأسیس شد، منشعبین از حزب توده به آنجا آمدند، یک عده تئوریسین به آنجا آمدند از جمله محمدعلی خنجی و مسعود حجازی که با تختی آشنایی پیدا کردند.
به واسطه تأسیس سازمان ورزش حزب زحمتکشان ملت ایران، با تحتی آشنایی پیدا کردند؟
با همه آشنایی پیدا کردند، مانند حسن خرمشاهی، سکاکی، جیرهبندی، از جمله تختی. اصلاً آن موقع حزب زحمتکشان، سازمان ورزشی نداشت که تختی در آن باشد [تا حدی سازمان ورزش مجزا از حزب تعریف میشد]. اولین باری که ملیها در احزاب و تشکیلات، سازمان ورزشی تشکیل دادند، در نیروی سوم بود که منشعب شده از حزب زحمتکشان ملت ایران بود [پاییز ۱۳۳۱].
فرمودید که تختی در سازمان ورزش نیروی سوم فعالیت نداشت؟
فعالیت رسمی نداشت. چون خود تختی هم در شرایط خاص ورزشی، زندگی و کاری بود، اما در سازمان فعالیتهای [اندکی] میکرد.
خود جهانپهلوان تختی در شکلگیری سازمان ورزش نیروی سوم نقش داشتند یا در جذب نیرو مؤثر بودند؟
نه کسان دیگری در شکلگیری آن مؤثر بودند. تختی هنوز آن شخصیتی که بتواند نیرو جذب کند نداشت. بعدها در المپیک هلسینکی (۱۳۳۱) تختی وجهه و عنوانی پیدا کرد وگرنه مانند سایر ورزشکاران دیگر بود. در واقع بعد از المپیک هلسینکی، سازمان ورزشکاران نیروی سوم، تختی را در قالب ورزش حمایت کردند و به تدریج تختی با توجه به زمینههای فکری و سیاسی بیشتر جذب تفکرات حزبی ملی شد [در آن مقطع نیروی سوم که یکی از احزاب ملی نهضت ملی محسوب میشد]. هسته اصلی فعالیتهای تختی را باید در این دوره دید.
به نظر شما تلنگر سیاسی در تختی چه زمانی ایجاد شد و شخصیت سیاسی تختی چه زمانی شکل گرفت؟ در واقع نقطه عطف زندگی سیاسی تختی در واقع همان کودتای ۲۸ مرداد بود؟
در روزهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد چندان نقشی در مقابل کودتاچیان نداشت. پیش از کودتا هم نقش برجستهای در قلمرو نهضت ملی نداشت. تنها به عنوان عضو سازمان ورزش احزاب ملی محسوب میشد. اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد و تشکیل نهضت مقاومت ملی (جریانات سیاسی که در همکاری با نهضت به اختفأ روی میآورند) تختی به تدریج رشدی پیدا میکند، هم در قالب ورزش و هم سیاست. در اواسط تختی با نهضت مقاومت ملی مرتبط میشود (حدود سالهای ۱۳۳۵) . فعالیت تختی در نهضت مقاومت ملی در قالب دستور تشکیلاتی نهضت مقاومت ملی نبود. رابطه ایشان با نهضت مقاومت ملی بیشتر از طریق دوستان وی از جمله یاران زندهیاد خنجی، حجازی، حسن خرمشاهی و از سویی دوستی با نزدیکان مرحوم حسن شمشیری، به ویژه شخص حیدر رقابی، بود. ولی باز هم عرض میکنم نهضت مقاومت ملی یک تشکیلات سیاسی مخفی بود که اساساً سازمان ورزشی نداشت که تختی عضو آن سازمان باشد. فعالیت تختی بیشتر در ارتباط با دوستانی بود که با نهضت مقاومت ملی مرتبط بودند. اما به طور رسمی ایشان قبل از کنگره جبهه ملی، جذب جبهه ملی دوم و بعد کنگره عضو شورای مرکزی جبهه ملی شد.
بله حضور ایشان در کنگره جبهه ملی دوم منزل شادروان حاج حسن قاسمیه (دیماه ۱۳۴۱ )، مشهود هست. هم در رأیگیری کنگره در شورای مرکزی رأی بالایی میآورند و هم در تمامی روزهای کنگره حضور دارند، در بیشتر تصاویر آن روز ایشان حضور دارند. پیشتر فرمودید که ایشان حضور رسمی در جریانات ملی از دوره نهضت ملی نداشتند، اما چه شد که یکباره عضو جبهه ملی و به ویژه در شورای مرکزی حاضر میشوند؟
عرض کردم که از طریق دوستان دکتر خنجی و حجازی پیشتر جذب حزب سوسیالیست شدند. حزب سوسیالیست در نهضت مقاومت ملی و بعداً در جبهه ملی فعالیت جدی داشت. خب تختی هم از سویی با این حزب در ارتباط بود و هم از جانب دوستانش نظیر حسن خرمشاهی با نهضت مقاومت ملی همکاری میکرد. این سابقه مقدمهای شد که تختی به جبهه ملی آمد و آن زمان که ایشان آمد سازمان ورزشی نداشتیم و تختی به عنوان یک ورزشکار آمد و به تدریج که جبهه ملی سازمان یافت کمیته ورزشکاران نیز ایجاد شد، حضور تختی در جبهه ملی دوم پررنگ شد.
آیا ورود ایشان به عنوان یک ورزشکار در سیاست، مانع از فعالیتهای ایشان در تیم ملی و تیم راهآهن نشد؟
عرض میکنم، تختی چندان فعالیت علنی نداشت که مزاحمتی برای دستگاه داشته باشد، چراکه هنوز وجه سیاسی پیدا نکرده بود، وقتی عنوان سیاسی پیدا کرد و عضو شورای مرکزی جبهه ملی شد به تدریج عنوان سیاسی ایشان برجستهتر شد.
خاطراتی از برخی کشتیگیران مطرح است که از دهه چهل به این سو، اوج همکاری تختی با جبهه ملی دوم، برخی از همبازیهای ایشان، رفته رفته تمرین و همکاری خودشان را با وی کمتر کردند. یعنی خود دستگاه در این زمینه حساس شده بود!
ببینید این موضوعی که میگویید چند مرحله دارد. بیشتر این موضوع به خود تختی برمیگشت. چون ورزشکاران به ایشان اعتقاد و اعتماد کامل داشتند. اما زمانی که یکسری افرادی که در دستگاه، از جمله در ارتش مقام و منصبی داشتند و وارد عرصه باشگاه و ورزش شدند، طبیعی است که کمی بیتوجهی صورت گرفت.
خود حضرتعالی از چه سالی با ایشان آشنا شدید؟
تقریباً حوالی سال چهل، پیش از کنگره جبهه ملی (دیماه ۱۳۴۱) با ایشان در جبهه ملی آشنایی پیدا کردم. آن زمان فردی بود به نام حسین دیو که در وزن هشت کشتی میگرفت، دوست مشترک بنده و تختی بود. دوستی ما از این طریق شکل گرفت. همزمان با شکلگیری جبهه ملی دوم، این رابطه بیشتر شد. در جلسات ایشان را زیاد میدیدیم، حتی در مراسم عقد و عروسی وی شرکت کردم.
آیا خود تختی در آن زمان دارای اندیشه سیاسی مشخصی بود؟
خیر تختی اندیشه و تفکر سیاسی به آن معنا نداشت، اما نسبت به کودتای ۲۸ مرداد موضع داشت، نسبت به دکتر مصدق و غصب دولت وی موضع داشت. نسبت به شرایط حاکم پس از کودتا موضع داشت. اما اینکه مانند دیگر فعالان سیاسی، دارای فکر و اندیشه سیاسی داشته باشد، خیر. خود ایشان هم چنین داعیهای نداشت. اما اینکه ایشان بدون پشتوانه فکری و اندیشهای روی به اندیشههای دکتر مصدق بیاورد، چنین نبود. بهرحال یک جهانبینی برای خود داشت. همان اندیشههای سیاسی تختی بود که در جامعه به او کمک کرد، شخصیت فوق ورزشی پیدا کند. شخصیت تختی در قالب اندیشه دکتر محمد مصدق، تبلور یافت. شخصیت شکل گرفته تختی را باید در اندیشه دکتر مصدق دید. تختی همواره به مصدق و راه مصدق در جامعه خوشبین بود.
جناب شاهحسینی، فرهنگ ملیون چه در دوره دکتر مصدق و چه پس از آن نسبت به مقامات و شخص شاه، بهرغم اختلاف، تؤام با ادب بود. کسانی چون دکتر مصدق، دکتر صَدیقی، اللهیار صالح و… همواره چنین نگاهی توأم با ادب و احترام داشتند. تختی هم پس از کودتا با شاه به مناسبتهای رسمی دیدار داشت، همان ادب و احترام ساده را میگذاشت…
همیشه چه دکتر مصدق، چه دکتر صَدیقی، شخصیتهای سیاسی ارزشمند، مؤدبانه حرف میزدند، مؤدبانه نظر میدادند و مؤدبانه مینوشتند. اساساً شرط اصلی یک شخصیت سیاسی این است که احترام به تمام مخالفان و حتی دشمنانش بگذارد، ادب حکم میکرده، همه آنان چنین مشی داشتند. البته شرایط با شرایط تفاوت داشت. طبعاً مسائل پیش از ۹ اسفند ۱۳۳۱ با پس از آن تفاوت داشته است. یا شرایط پیش و پس از کودتا. اما شرایط موجب بیحرمتی به مقام سلطنت [نه با اعتبار اشخاص و شخص شاه، بلکه جایگاه تاریخی آن در ایران – نظر دکتر غلامحسین صَدیقی] نمیشد.
تختی هم از چنین مشی تبعیت میکرد و چنین نگاه و رابطهای با شاه داشت؟
کمابیش بله.
از یک دورهای روابط تختی با شاه متناسب با همان مناسبات رسمی که در سازمان تربیت بدنی وجود داشت، تیره نمیشود؟
شما ببینید فرهنگ تختی را با فرهنگ مصدق یا فرهنگ دکتر صَدیقی و … را نمیتوانید در کنار هم قرار بدهید. حتماً تفاوت دارد.
بله ولیکن از یک دورهای نوع احترام تختی به شاه تغییر پیدا میکند، یا حتی در یک مناسبتهایی شرکت نمیکند. از این حیث نام تختی را کنار نام دکتر مصدق، دکتر صدیقی و اللهیار صالح قرار دادم، چون تختی در قالب همین طیف قرار میگیرد. از این حیث در کنار نام دکتر مصدق قرار دادم چون شما در یک مصاحبهای گفته بودید که تختی مصدق ورزشکاران بود!
اینها استنباطات ماست وگرنه ایشان تا آخرین باری که قرار بود در مراسمهای رسمی ورزشی به ملاقات شاه برود، میرفته ولی به جز چنین موارد رسمی، اصلاً نرفته است. یا هیچگاه خواهش و تمنایی نداشته است.
ولی یک ناامیدی و یأس را شما در روابط رسمی با دربار میبینید. ناامیدی که بعد از ۲۸ مرداد و بعد از درگذشت دکتر مصدق بر وی مستولی میشود.
هر کسی که ایرانی بود و دل در گرو میهنش داشت بعد از کودتای ۲۸ مرداد نسبت به شاه خوشبین نبود، همه چنین بودند، تختی هم یکی از ایشان. تقریباً بخشهای مختلف آحاد ملت بعد از کودتای ۲۸ مرداد و تاراج و از بین بردن زندگی دکتر مصدق، نسبت به این حرکت (کودتا)، عدم اعتماد و اطمینان پیدا کردند. حتی خارجیها هم نسبت به این حرکت خوشبین نبودند. یأس، ناامیدی و مخالفت با دستگاه پس از کودتا، امری معطوف به یک جریان و افراد خاصی چون تختی نبود. منتها بعضیها شم سیاسی داشتند، بعضیها اهل مبارزه سیاسی بودند، بعضیها نبودند، مخالفت سیاسی در برخی یک مقدار بیشتر و شدیدتر و برخی کندتر بود. اما هرچه بود، مخالفت، یأس و ناامیدی، همهگیر بود. روز به روز هم بیشتر میشد.
به عنوان آخرین پرسش، جناب شاهحسینی احساس نمیکنید جهانپهلوان تختی در این ادوار، یعنی دوره نهضت ملی، دوره دولت دکتر مصدق و شرایط پس از کودتا و نهضت مقاومت ملی و در نهایت جبهه ملی دوم و شرایط پس از انحلال جبهه ملی دوم و سوم، شخصیت سیاسی و حتی فردی و ورزشیاش نیز شکل میگرفت!
در طول مصاحبه گفتم که شخصیت فکری تختی را باید در گرو شخصیت دکتر مصدق شناخت. حضور و شخصیت دکتر مصدق در تحول فکری تختی مؤثر بود. اما نسبت به این شرایطی که گفتید. تأثیرپذیری تختی از این شرایط، برخی موارد اندک و برخی موارد زیاد بود. به عنوان کودتا در روحیه تختی تأثیر زیادی داشت اما برخورد منفعلانه نداشت. توانست در بخشی از فعالیتهای نهضت مقاومت ملی، کاری انجام دهد. در عرصه ورزش نیز آن دوران اوج درخشش تختی بود. مدال طلای المپیک همین نکته را میرساند. من فکر میکنم نقطه عطف زندگی تختی همین دوره (دوره پس از کودتا و نهضت مقاومت ملی) بود. ضمن اینکه حضور وی در سال ۱۳۴۰ در جبهه ملی دوم و به ویژه شورای مرکزی و آشنایی با افراد صاحبفکر و نام در این شورا مانند دکتر غلامحسین صدیقی و… موجب درک و شاید حساسیت بالای وی نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی شد. پس از انحلال جبهه ملی سوم و چهارم در سال ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ و همزمان شدن برخی اتفاقات سیاسی در جامعه و مشکلات زیادی که در محیط فردی برای وی ایجاد شد، فضای ذهنی او را آسیبپذیر کرد. عضویت وی در شورا تؤام با امید بود اما پس از شکستهای سیاسی و اجتماعی، در او آن امید رنگ باخت. شاید یکی از حوادثی که من خودم از نزدیک در جریان بودم مراسمی بود که برای چهلم دکتر مصدق در احمدآباد گرفتند. مرگ دکتر مصدق در تختی اثر بدی داشت و این را به عینه در این مراسم میشد مشاهده کرد.
*******
مرگ تختی فضیلتمندانه بود
گفتوگو با ناصر تکمیل همایون
نگاه ناصر تکمیل همایون با توجه به تحصیلات عالیه در دو رشته جامعهشناسی و تاریخ، از دانشگاه سوربن پاریس، عمدتاً از منظر جامعهشناسی تاریخی است. تمامی پدیدهها را ضمن اینکه در شرایط زمانی و تاریخی خود قرار میدهد، بدون در نظر گرفتن ریشه و زمینههای تاریخی و اجتماعی، به تحلیل موضوعات نمینگرد. او از رهگذر جنبشهای پهلوانی در ایران، همچنین فضای سیاسی و اجتماعی و در برخی مواقع روانی و خانوادگی جهانپهلوان تختی، به موضوع تختی مینگرد. همچنین موضوع پهلوانی را در پارادایم جنبشهای ملی، استقلالطلبانه و آزادیخواهانه میبیند. به عبارتی با روش تحلیلی ایشان، یک پهلوان، نمیتواند شخصیت ملی نباشد. نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق تبلور جنبشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه است که ورود تختی در کارزار نهضت ملی و جبهه ملی ایران، نشان از این ایده دارد. از سویی نگاه ایشان به شخصیتهای پهلوانی تاریخی، متافیزیکی نیست. بلکه واقعنگرانه درصدد تبیین الگوهای پهلوانی به خصوص شخص غلامرضا تختی است. در پایان مصاحبه مرگ تختی را از منظر دورکیمی مینگرد که خودکشی تختی را نه از سنخ دیگر خودکشیها، بلکه «مرگ فضیلتمندانه » میداند.
***
آقای دکتر! گفتوگوی ما درباره روانشاد جهانپهلوان غلامرضا تختی است. اما به عنوان مقدمه میخواهم به چند مسئله مرتبط با ورزش و پهلوانی اشاره نمایید. به باور شما ورزش در جامعه بشری، چه تعریف و منزلتی داشته است؟
ورزش به عنوان یک پدیده حیات اجتماعی انسان، از کهنترین روزگاران در جوامع مختلف بشری دیده شده و به تحقیق در هر جامعهای با شرایط اجتماعی و جغرافیایی و فرهنگی (کوهستانی، دریایی، دشت و جلگه) توافق پیدا کرده است.
اساساً تعریف مفهومی «ورزش» در نظر شما چیست؟
اجازه بدهید به فرهنگ معین رجوع کنیم: «اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی». ملاحظه میفرمایید «تکمیل قوای روحی و بدنی» با هم مورد نظر بوده، یعنی «بدنسازی» بدون تعالیبخشی به روان و معنویت ورزش نیست، حتی زور و قوت پیدا کردن، به دور از کابردهای انسانی و اجتماعی آن به سود جامعه، ورزش تلقی نمیشود.
آیا این تعاریف از ورزش تنها معطوف به جنبههای مشرقزمینی است؟
خیر جنبههای انسانی هم در آن دیده میشود. باز اگر اجازه بدهید به دیکشنری فرانسوی لاروس مراجعه می کنیم. لاروس واژه sport را انگلیسی میداند و مینویسد: «اسپورت یا ورزش انجام روشمندترین حرکات بدنی به قصد کمالبخشی نه تنها بدنی بلکه روح و معنویت است.» ملاحظه میفرمایید بیش و کم هر دو تعریف (فارسی و فرانسوی) شبیه هم هستند، یعنی ممارست و تمرینهای مداوم در خانه و ورزشخانه (زورخانه برای خود داستان فرهنگی ارزشمندی دارد)، برای نیرومندی در تزکیه اخلاق و تلطیف روحیات است و به نقل از زبان اوحدی مراغهای:
با بلاهای عشق ورزش کن
خویشتن را بلند ارزش کن
فردوسی هم سروده است:
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
البته فردوسی در اینباره ابیات فراوان دارد. اما این بیت تنها نتیجه و دستاورد ورزشی [شخصی] نیست، بلکه در مورد نیرومندی کلیت جامعه هم صادق است؛ زمانی جامعهای نیرومند باشد به افراد خود و پشتیبانی آنان متکی باشد، هیچگاه در برابر دشمن ضعف و ناتوانی نشان نمیدهد. توانمند شدن جامعه همواره ضامن «استقلال ملی» است. به باور جامعهشناسان، مردمشناسان، مورخان و اسطورهشناسان، پهلوانان ورزش و تمرینهای ورزشی را پدیدهای برخاسته از سرزندگی و ورزیده کردن انسان میدانند نه اینکه سرزندگی و ورزیده کردن زاده ورزش به شمار آید.
به باور شما شیوه زندگی پهلوانان با ورزش آمیختگی داشته است؟
نحوه زندگی آنان را قوی و نیرومند میساخت و اگر ضعیف بودند (در نظام طبیعت پایمال) میشدند. بیتردید آنان فرزندان خود را نیز به کارهای سخت فرامیخواندند تا بزرگ و توانا شوند (= آموزش و پرورش). بیجهت نیست هردوت نوشته است: «ایرانیان فرزندان خود را میآموختند تا راست بنشینند، راست بگویند و راست تیر بندازند.» یا گزنفون که تاریخ خود را درباره تربیت کوروش کبیر نوشته در باب آموزش و ورزش آورده که ایرانیان هیچگاه فراموش نمیکردند که فرزندانشان باید دارای خصائل پسندیده و شکوهمند باشند و در دعای خود آوردهاند: «ای اهورامزدا فرزندی به من ارزانی فرما که با تربیت و دانا باشد. فرزند دلیری که نیاز دیگری را برآورد.»
در ایران باستان به چه نوع ورزشهایی بیشتر توجه میکردند؟
میتوان گفت به همه ورزشهای عصر باستان دل میبستند و به علت گسترش ایران زمین، گاه در برخی منطقهها و ورزشهای خاصی رونق پیدا میکرد. اما روی هم رفته کشتیگیری، چوگانبازی، اسبسواری، تیراندازی، زوبیناندازی، چابکسواری، شمشیربازی و… بیشتر مقبولیت داشت و همه آن ورزشها، یک «دوره مقدماتی» داشت که در زورخانهها انجام میگرفت. در آثار نوشتاری و تصویری نشانههایی از آنها مشاهده میشود.
وضع ورزش ایرانیان در دوره اسلامی چگونه بود؟
در دوره اسلامی همانگونه که بسیاری از نهادهای اجتماعی دگرگونی یافتند، ورزش هم که هنوز جنبه معنوی و دلیری خود را حفظ کرده بود، با همان کیفیت ایرانی به دوره جدیدی از تمدن به عنوان تمدن اسلامی گام نهاد و بدینسان بسیاری از شیوههای فیزیکی و متافیزیکی خود را تا عصر صفویه و پس از آن هم نگاه داشت تا جایی که با ورزشهای دیگر اقوام مسلمان هم آشنایی حاصل کرد که البته بحث و گفتوگو درباره همه رشتههای آن هم به زمان طولانیتری نیاز دارد و هم بنده آشنایی چندانی به همه آنها ندارم.
چون گفتوگوی ما درباره زندهیاد جهانپهلوان غلامرضا تختی است، شما محبت کنید، درباره رابطه پهلوانی، کشتی و تختی سخنان خود را ادامه دهید.
البته من در عمرم کشتیگیر نبودهام، اما به علت قزوینی بودن و قزوین به عنوان یکی از کانونهای کشتی ایران، کم و بیش به لحاظ فرهنگی مطالعاتی دارم. کشتیگیران ایران و آموزندگان کشتی همواره دلبسته به امیرالمومنین علی (ع) بودهاند. اگر شما در مراسم زورخانه شرکت کرده باشید، حتما شنیدهاید مرشد در آغاز با آهنگی حماسی و دلانگیز و ضربیِ پرطنین میخواند «شاه ولایت، میر شجاعت، حیدر کرار، شیر یزدان، شاه مردان، امیرمومنان، مولی الموالی، اسدالله غالب، غالب کامل غالب، علی بن ابی طالب، سلام الله علیه» و پس از صلوات، ورزش با نظم و ترتیب خاص شروع میشود که بحث درباره آن خود دفتری دیگر میطلبد. اما درباره یک نوع از ورزش که کشتی است و با غلامرضا تختی ارتباط دارد میتوان به واقعه عمربن عبدود و علی(ع) اشاره کرد. هر دو قوی و نیرومند بودند و در نبرد بدنی عمرو رقیب سرسختی بود. اما آنچه علی(ع) داشت (نیروی معنوی و روحانی) موجب شد با همه توان فیزیکی خود مجذوب علی (ع) شد. داستان آن نبرد را مولانا در جایی از مثنوی به تفصیل آورده که کوتاه شده آن را میخوانم:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزااش کاهلی
…
ابیات انتخابی، نشاندهنده گرایش پهلوانان ایران به علی (ع) است که به مرور در لوای «اهل فتوت» و «ارادتمندی صوفیانه »، «تشیع اشراقی» و گاه با «شیوههای عیارانه» و «آئینهای جوانمردی»، حیات فرهنگی – ورزشی خود را استمرار بخشیدهاند و جشنهای پهلوانی را در تاریخ ایران پدید آوردهاند و در گوشه و کنار ایران زمین حکومتهایی را برپا داشتند که هستههای اصیل نظامهای ملی جامع بزرگ ایرانیان به شمار رفته است.
فرمودید که کشتی از مشهورترین ورزشهای ایرانی است و با مردانگی و منشهای اهل فتوت ارتباط دارد. آیا در این زمینه منابعی وجود دارد؟
از اتفاق در کتاب فتوتنامه سلطانی اشارات چندی دیده می شود، نخست درباره کشتی: «کاشفی به چندین پرسش درباره کشتی پاسخ میدهد.»
آیا پهلوانان هنر آموزش معنوی خود را ابزار میکردند.
فراوان از زبان پهلوانان سخنان و اشعار باقی مانده که گردآوری آنها دفتری از فضایل پهلوانی است. سخنان و شعارهای اخلاقی آنان حتی شاعران بزرگ ما را تحتتأثیر قرار داده است.
سعدی میفرماید:
شکرانه با زور توانا
بگرفتن دست ناتوان است
یا این بیت مشهور:
دل بدست آور که حج اکبر است
از هزاران کعبه یک دل بهتر است
اگر به اشعار مرشدان زورخانهها توجه فرمایید، بخشی از آموزشهای آنان را درمییابید. برای نمونه:
گر بر سر نفس خود امیری مردی
ور بر دگری خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری مردی
آقای دکتر این سخنان، مرا به یاد پوریای ولی انداخت، از آن پهلوان هم یادی میفرمایید؟
بله. چه خوب شد به یادم آوردید. پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است / از همت داود نبی بخت بلند است/ افتادگی آموز اگر طالب فیضی / هرگز نخورد آب زمینی که بلند است. از پوریای ولی (پهلوان محمود خوارزمی) داستانها و اشعار بسیاری نقل شده است. کشتی او با یک پهلوان هندی معروف است و به خاطر مادر پهلوان هندی و دعاهای او در پیروزی فرزندش، نفس بر آن دارد که در کشتی خود، کشتیگیر هندی را مدد رساند و به قول رضاقلیخان هدایت وی را «از پهلو به پشت درآورد، او در همان لحظه ابواب فیوضات لایزال بر دلش مفتوح گشته و از اهل کشف و شهود و توحید گردد.» (سفارتنامه خوارزم، به کوشش علی حصوری، تهران، طهوری، ۱۳۵۶، ص۹۰ ) پوریای ولی از مریدان بخارایی و از فرقه نقشبندیه بوده است. زمانی که من در خوارزم به زیارت مرقد آن پهلوان بلندمنزلت رفتم که نماد پهلوانی ایران و الگوی ورزشکاران اندیشمند راستکردار مرز و بوم ماست، مبهوت و حیرتزده شدم. بر کاشیهای زیبای سبک خراسان و ماوراءالنهر این رباعی را خواندم. به این باور رسیدم که داستان ورزش و ورزشکاری و پهلوانی در فرهنگ ایران زمین به راستی معنایی دیگر دارد:
سه صد کوه قاف را به هاون سودند
نه طاق فلک به خون دل اندودند
صد سال اسیر بند زندان بودن
به زآنکه دمی همدم نادان بودن
واقعاً منش پهلوانی در ایران معنای بلندی دارد، اکنون برویم سراغ پهلوان گرانقدر زمان خودمان جاویدنام غلامرضا تختی.
نباید فراموش کرد که از دوره صفویه بدینسو، نام و نشان پهلوانان زیادی در تاریخ اجتماعی ایران آمده، به ویژه در دوره قاجاریه. در همه جای ایران و شهر تهران با آنکه از دوره پایتختی، منش پهلوانی جنبه عمومی یافت، هم تختی، هم منش پهلوانی شهرت یافته بود و پهلوانان نامدار هم شناخته شدند. درباره غلامرضا تختی کتاب و مقالههای متعددی نگارش یافته، از جمله کتاب «جهانپهلوان؛ من به مردم تعظیم میکنم» تألیف ناصر ایرانی (۱۳۵۷ شمسی)، عکسنامه غلامرضا تختی با مقدمهای از بابک تختی (۱۳۸۱ شمسی)، «تختی» تألیف حبیبه جعفریان (۱۳۸۱ ش)، «حماسه جهانپهلوان تختی» تألیف محمدعلی سفری (۱۳۸۰ شمسی)، «میراث پهلوانی» تالیف ابراهیم مختاری به کوشش هدی صابر (۱۳۸۱ ش)، و کتاب بسیار مهم «خانیآباد، زادگاه جهانپهلوان تختی» تالیف سهند لطفی و مهسا شعله. بیتردید کتابها و مقالات ارزنده دیگر که اهل تحقیق با آنها آشنایی دارند.
مسلماً خوانندگان برای شناخت بیشتر به این منابع رجوع خواهند کرد، جنابعالی چه آگاهی از جهانپهلوان دارید؟
غلامرضا تختی در خانوادهای متوسط و مذهبی در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در محله خانیآباد که دارای دروازهای به سمت ده خانیآباد بود متولد شد. پدرش ارباب رجب صاحب یخچال خانیآباد و پدربزرگش حاجیقلی تختی بود که نامخانوادگی جهانپهلوان از وی اخذ شده است. یخچال پدر تختی در زمستانی نه چندان گرم، به اندازه کافی یخ فراهم میآورد. کار و کاسبی ارباب رجب خراب شد و وی مجبور شد برای اداره آینده یخچال و خانواده مبالغی مقروض آشنایان شود. زندهیاد حسین شاهحسینی که پس از انقلاب ریاست سازمان تربیت بدنی را عهدهدار شد و با شادروان تختی دوستی سابقهداری داشت، چنین میگوید: «مرحوم پدر تختی در منطقه جنوبی خانیآباد یخچال داشت. زمان رضاخان که آمدند راهآهن کشیدند، بخشی از این یخچالها از بین رفت و هر کس در مقام اعتراض برآمد که زندگی ما از این راه میگذرد، دستگاههای انتظامی آنها را توقیف میکرد. در خانواده تختی که مورد ظلم حکومت قرار گرفته بودند، این فکر از قبل بود که «حکومتی در مملکت استوار باشد که اجرای عدالت کند نه تعدی و تجاوز». (خانیآباد زادگاه جهانپهلوان تختی، ص ۱۲۵)
ممکن است همین امر در روحیه تختی از سنین نوجوانی و جوانی اثرات زیادی گذاشته باشد و بعدها موجب همکاری وی با نهضت ملی و عضویت وی در جبهه ملی ایران را پدید آورده باشد.
بیشک روحیه ضد ظلم و ستم که در تختی وجود داشت، همچنین سختی معیشت و بضاعت اندک خانواده، از عوامل بنیادی بودند که وی را به سوی یک کانون آزادیخواهی و عدالتخواهی سوق داده است.
آیا خود تختی از آن دورههای سختی سخن گفته است؟
ناصر ایرانی در کتابش از قول تختی نوشته است «من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم. من همیشه مردمی را که مرا دوست میداشتند، دوست میداشتم و امروز به دوستی آنها بیحد افتخار میکنم. اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در آن لفافه گفته میشد مرا شکنجه نمیداد. چه من راه خود را میدیدم، راهی بود روشن که در آن میشنیدم رضا تو کار به این حرفها نداشته باش راه خود را بگیر و برو، آینده مال توست. متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.» ( به نقل از خانیآباد، ص ۱۲۵) محمدعلی سفری مطلب دیگر نقل کرده که اندک اندک هویت و شکوهمندی وجدان اخلاقی جهانپهلوان را آشکار میکند: «زندگی در میان مردم و برای مردم درسهایی به من آموخت که فکر کنم هرگز نمیتوانستم در بهترین دانشگاهها کسب کنم.» (همان)
به نظر شما چگونه تختی، تختی شد؟
نویسندگان با ذوق کتاب خانیآباد نوشتهاند: «انصاف بدهید که این بچه محله خانیآباد، بنابر وضعیت آن روز محله زندگیاش چگونه راه را از آن همه بیراههها تشخیص داده و رهرو راه شده است و نه سرگشته بیراههها. این از کجا و چگونه بوده است؟ در زندگی او خانواده اگر مؤثر بود باید دستکم برادرانش شبیه او میبودند و اگر امام جماعت مسجد قندی شیخ علی مدرس (تهرانی) در او تأثیر گذاشته، باید نشانههای چنین تأثیرپذیری را در نزدیکان و دوستان و همبازیهای دوران کودکی و نوجوانی تختی هم ببینیم. شرکت در جلسات و هیات بنیهاشم اگر او را ساخته، چقدر در همهیاتیهایش آثاری مشابه مشاهده می شود. اگر استاد ابراهیم نجّار، مرشد تختی بوده است از شاگردان دیگر او هم باید کسانی تختیسان میشدند.» (ص ۱۲۶) این «چراها» پرسشهای درستی هستند. اما اثرات اجتماعی و فرهنگی در انسان و هویتهای خلقتی او، پیچیدگی خاصی دارد که گاه ظهور و بروز «بارز» دارد و گاه غیربارز و «مستور» است که تشخیص دقیق آن مشکل به نظر میرسد به زبان حافظ:
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
که اول چون برون آمد ره شب زندهداران زد
یعنی شناخت شخصیت تختی در این بحث ناممکن است؟
خیر، اما باید دهها مسأله روانشناختی، جامعهشناختی، سختیها و معیشت، کار و کاسبی، حتی مسافرت به مسجد سلیمان، ملاحظه ناامنیها و بیعدالتی و جز اینها را در نظر گرفت و نیروهای جاذبه آن زمان را شناخت و در برابر ارزشهای تجملاتی و نامردمی، ناامنی و بیعدالتیها و جز اینها را در نظر گرفت و نیروهای جاذبه آن زمان را شناخت و در برابر ارزشهای تجملاتی و نامردمی، ورزشهای فرهنگی و مردمی را که از بطن تاریخ ایرانی سرچشمه میگیرد قرار داد و همه مجموعهها را در مسیر نهضتی ملاحظه کرد که عدالت و استقلال ملی و آزادیهای انسانی را شعار حیاتی خود قرار داده بود و در چنین شرایطی غلامرضا تختی از زور و اجحاف و اسارت و حقارت دوری میکند و به سمت جبهه ملی روی میآورد و با توجه به وجه مردمی و ملی که از خود نشان میدهد به عضویت شورای عالی جبهه ملی ایران (جبهه ملی دوم ۱۳۴۳-۱۳۳۹) برگزیده میشود.
اخراج از کار، قطع حقوق، ممانعت از حضور او در مجامع، سختتر شدن زندگی، مشکلات خانوادگی و اخراج و تهدید و تحقیرها از یک سو و تطمیع و دعوتها، پیشنهاد پستها و مقامها، ارسال مستقیم و غیرمستقیم، وعدههای دنیوی توسط دوستان و اشخاص وابسته از سوی دیگر، با این حال جهانپهلوان تختی پذیرای همه سختیها و مردود شمردن همه دغلبازیهای حکومتی بود، واکنش اخلاقی، ملی و عیارمنشانه وی، این بیت حافظ را به ذهن متبادر میکند:
زان طره پر پیچ و خم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، آن کسی که عیاری کند
توجه به اینکه حضرتعالی هموند جبهه ملی دوم بودید، ایشان هم عضو شورای مرکزی آن، آیا خاطراتی از ایشان به یاد دارید؟
بله. من چند بار پهلوان تختی را دیدهام، که سه مرتبه آن در منزل شادروان دکتر غلامحسین صَدیقی بود. در حضور زندهیاد صَدیقی، تختی یکبار سرش را بلند نمیکرد چنان خاضعانه، خاشعانه سر به زیر نشان میداد که من آرزو میکردم سرش را بلند کند تا به صورتش نگاه کنم! در داخل شدن یا خارج شدن از منزل، دکتر صَدیقی، آداب و رسوم خاص خودش را داشت. تختی خجالت میکشید و میخواست مثلاً پس از دکتر صدیقی وارد اتاق شود. یک روز یادم هست که نوعی کشمکش دوستانه بین آنها اتفاق افتاد و دکتر صَدیقی گفت «اگر تو پهلوان هستی من از تو پهلوانترم، بفرمایید!» در را نشان داد و ایشان را به داخل اتاق پذیرایی راهنمایی میکردند.
در مورد درگذشت جهانپهلوان تختی نظرتان را بیان بفرمایید!
من زمان درگذشت شادروان تختی در ایران نبودم، اسناد پزشک قانونی را هم ندیدهام. اما روایتهای مختلفی شنیده و با دوستان نزدیک ایشان هم گفتوگوهایی کردهام. یک نظر این است که جهانپهلوان خودکشی کرده است که به نظر بعید به نظر میرسد. آن مرد بااراده و نیرومند به چه دلیل خودش را کشته است؟ نظر دیگر این است که ساواک او را به قتل رسانده. این امر باید با مطالعه پرونده پزشک قانونی و روایتهای دوستان تختی پس از مرگ در هتل آتلانتیک روشن شود. (پارهای از شاهدان قتل او را تایید کردهاند) اما نظر سوم این است که سختیها و معضلات اجتماعی و فردی سیاسی و غیرسیاسی ، مستقیم و غیرمستقیم، تختی را بر آن داشته که دست از زندگی بشوید (پارهای از دوستان تختی بر این باورند). در این مورد اطلاعات کافی زندهیادان شاه حسینی، حیدر رقابی، جناب خسرو سیف و عزیزان دیگر است که در زمان وقوع «رویداد» در ایران بودند و از نزدیک با مرحوم تختی ارتباط داشتند. ما که در آن زمان در کسوت دانشجویی در اروپا بودیم. در تجمعات و نشریات خودمان، همان شعار دانشجویان دانشگاههای ایران را تکرار میکردیم: «تختی شهید گشته / تا مرگ قاتلانش / از پا نمینشینیم.»
از دیدگاه جامعهشناسی نظر شما درباره مرگ جهانپهلوان تختی چیست؟
مسلماً خودکشی وی همانند خودکشی افراد معمولی نیست و اگر ساواک در کشتن او دخالت نداشته باشد و این امر برای من نامعلوم است، میتوان خودکشی جهانپهلوان تختی را «جانگدازی در بوته جسم» دانست. نابودی جسم خاکی را برای آشکارسازی ارزشهای شکوهمند اجتماعی دانست که «امیل دورکیم» در کتاب «خودکشی» به این نوع خودکشیها توجه کرده و آن را «مرگ فضیلتمندانه» میگوید.
در پایان اگر بخواهیم جمعبندی در مورد وجه حماسی و پهلوانانه تختی داشته باشید، چه نکاتی مدنظرتان هست؟
در زمان ما جهانپهلوان تختی به گونه یک جوانمرد مبارز، میهندوست و آزادیخواه، ریشه در گوهر فتوت، مردانگی، عیاری و از خودگذشتگی دارد و رفتار آن دلاور پارهای از خصلتهای فرهنگی ورزشی ایرانی را نشان داده است. در روزگار ما با ایجاد روابط فرهنگی گاه مثبت گاه منفی، ورزش همانند بسیاری از امرهای اجتماعی دگرگونی یافته، به طوری که آنچه امروز ورزشهای مدرن (فرنگی) میگویند با ورزشهای باستانی و ادوار تاریخی متفاوت است و به نظر میرسد در این مورد نیز میتوان بخشهای مثبت، ورزشهای باستانی و تاریخی خود را نگاه داشت. از ورزشهای نوین با دقت و بدون تعصب طرف بست و کوشید مسابقات ورزشی بر پایه فرهنگ ایران و آموزشهای اسلامی، انسانی و اخلاقیتر گردد و از جنبههای اقتصادی (پول درآوری) و تفاخر متعصبانه اعصار ابتدایی دوری نماید. این امر به گونه یک رسالت جهانی بر عهده ورزشکاران و سازمانهای فرهنگی کشور است. امید است پهنههای ورزشیِ ایران زمین همواره «تختیپرور» باشد.
منبع: تاریخ ایرانی