جواد مفرد کهلان: ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب

دوشنبه, 24ام دی, 1397
اندازه قلم متن

ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب

 واژۀ اَ-دَب a-dab در اوستایی به معنی نافریفتاری [و راستی و صداقت] که به صور اَ-دابهیه (نافریفتاری و قابل اعتمادی) و ادبهی (خیراندیشی) در سنسکریت هم موجود است، به وضوح نشانگر ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب است:

अदाभ्य  adj.  adAbhya free from deceit,  अदाभ्य  adj.  adAbhya trusty.

 अदभ  adj.  adabha  benevolent.

دو مقاله در باب ریشه واژۀ ادب که معلوم می نمایند ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب تا به حال مکتوم مانده است:

ریشۀ واژه ادبیّات مطابق دائره المعارف قرآن کریم

برای « ادبیات» در فرهنگ‌های عربی و فارسی معانی متعدّد بیان شده است.

فهرست مندرجات

۱ – دسته‌بندی معانی ادب

۲ – بررسی

۳ – پانویس

۴ – منبع

دسته‌بندی معانی ادب

ریشه «ادبیات» بی‌گمان «ادب» است؛ امّا خود واژه «ادب» از نظر اصل و ریشه و معنا، سرنوشت چندان روشنی ندارد. برای این واژه در فرهنگ‌های عربی و فارسی معانی متعدّد و متفاوتی یاد‌شده است؛ برای نمونه در لغت‌نامه دهخدا، نزدیک به ۲۰ معنا برای آن آمده است که البتّه بسیاری از آن‌ها کم‌کم از راه مجاز پدید آمده‌اند. معانی ادب و مشتقّات آن را می‌توان در چند گروه دسته بندی کرد:

۱. ‌مهمانی، فراخواندن به مهمانی، پذیرایی از مهمان.

۲. ‌شگفتی، هر چیز شگفت.

۳. اخلاق و رفتار، خلق و خوی، خلق و خوی پسندیده و نیکو.

۴. ‌راه و روش، شیوه و آیین.

۵. تعلیم و تربیت ، تهذیب و پیراسته سازی.

۶. دانش و معرفت، فنّ و هنر.

۷. ‌ظرافت و زیبایی، خوبی و نیکویی.

۸. ‌سروده و نوشته‌های زیبا و هنرمندانه (ادبیات).

بررسی:

می‌بینیم که برخی از این معانی، آشکارا دور از هم هستند و به‌ویژه با ادب به‌معنای ادبیات بی‌پیوند می‌نمایند و همین، زمینه‌ای شده تا کسانی برای یافتن پیوند «ادبیات» با معانی اصلی «ادب» به ذوق ورزی روی آورند؛ برای نمونه، کسانی گفته‌اند:

معنای اصلی و کهن «ادب» پذیرایی از مهمان و فراخواندن به مهمانی است و آثار ادبی را ازاین‌روی ادب و ادبیات خوانده‌اند که شاعر و نویسنده نیز مانند میزبانی که سفره می‌اندازد و دیگران را به مهمانی و خوردن خوراک‌های نیکو فرا می‌خواند، با سروده‌ها و نوشته‌های خویش سفره‌ای می‌افکند و دیگران را به خواندن و بهره بردن از نکته‌های نغز و نیکو مهمان می‌کند. به دیگر سخن، میزبان، دیگران را به خوراک جسمانی، و شاعر و نویسنده به خوراک معنوی و روحانی مهمان می‌کند.

برخی نیز «ادبیات» را با «ادب» به‌ معنای تعجب و شگفتی پیوند داده و گفته‌اند: آثار ادبی را از این روی به این نام خوانده‌اند که شگفت‌انگیز، و مانند هر چیز شگفت دیگری دل‌انگیزند.

پیوند «ادبیات» با «ادب» به ‌معنای خلق و خوی نیکو را نیز در این می‌توان دید که خواندن و انس با آثار ادبی، آدمی را به اخلاق نیکو فرا می‌خواند و زمینه‌ساز نیکویی خلق و خوی آدمی می‌شود؛ امّا این‌گونه ذوق ورزی‌ها (به‌ویژه امروزه) پژوهشگران زبانی را خرسند نساخته و آنان را برای یافتن اصل و ریشه «ادب» به تکاپوهای دیگری واداشته است؛ به‌ویژه که این واژه در قرآن کریم و نیز در اشعار و آثار دوره جاهلیت به‌کار‌نرفته و چند مورد کاربرد آن در احادیث نبوی و اشعار مُحَضْرَمین تأیید و انکار شده است، و بسیاری از معانی آن در فرهنگ‌های کهن نیامده است؛ ازاین‌رو کسانی آن را واژه‌ای معرّب پنداشته‌اند که از ریشه یونانی اَدوس (Advas) به ‌معنای خوراک یا ریشه ایرانی دِپْ یا دیپ به‌ معنای نوشته یا… به عربی راه یافته است.

پانویس

۱. ↑  لغت‌نامه، ج‌۱، ص‌۱۳۱۳.

۲. ↑  تاج‌العروس، ج‌۱، ص‌۲۹۶، «ادب».

۳. ↑  المعجم‌الوسیط، ص‌۹‌-۱۰.

۴. ↑  لسان‌العرب، ج۱، ص۹۳.

۵. ↑  تاج‌العروس، ج۱، ص۲۹۷، «ادب».

۶. ↑  دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج‌۷، ص‌۲۹۷.

۷. ↑  آینده، سال، ۱۱، ش ۱‌۳، ص‌۱۷، ش ۶‌۷، ص‌۴۲۵.

۸. ↑  آینده، سال، ۱۱، ش ۱‌۳، ص‌۱۷، ش ۶‌۷، ص‌۴۲۵.

منبع: دائره المعارف قرآن کریم، برگرفته از مقالۀ «ادبیات قرآن».

ریشۀ واژه ادب از استاد گل پاچا (ترجمه مشتاق)، دانشنامۀ افغان 

از “هذب” گرفته شده به معنى بى عیب.

کلمهْ هذب در اصل به آن درخت خرما اطلاق مى شد، که برخى از برگ و شاخ آن براى پیراستنش قطع میشد، پسانها این کلمه از محسوسات به معتویات نقل شده و براى آنکس نیز اطلاق مى شده که پاک از عیوب یعنى مهذب شده باشد اهل لغت را اتفاق نظر بر آنست که استعمال کلمهْ مهذب براى انسان از پیراستن درخت نقل شده است.

براى اینکه امور معنوى و عقلى از محسوسات مأخوذ است مانند کلمه عقل، که از مهارشتر، عقل، عقال مأخوذ است.

حرف “ذ” کلمه هذب به”د” بدل شد و این ابدال در لسان عرب متداول است مانند هذم، هدم، جذم، جدم، به معنى قطع “هـ” به همزهْ بدل شده و این ابدال نیز در عربى متداول است مانند اهل، آل، ماه، ما و غیره…..بدین طور کلمه هذب به هدب و از هدب به ادب مبدل شد. بعضى ها گفته اند که درزبان یونانى ادیب شخصى را مى نامیدند که کلامش گوارا و دراراى لحن خوش مى بوده پس هڼگامیکه واژه هاى عربى و یونانى با هم آمیخته اند این واژه نیز از یونانى گرفته شده است.

تودهْ دېرى به این باور اند که ادب از ریشهْ “دأب” که به معنى عادت میباشد مأخوذ است و به معنى حال و شان نیز استعمال شده مانند این آیۀ شریف (کدأب آل فرعون) مگر این نوع اشتقاق را درعربى بندرت میتوان یافت.

تاریخ واژهْ ادب:

بعضى ها گفته اند که این واژه در عصر جاهلیت و صدر اسلام وجود نداشته زیرا که ذکر آن نه در آثار ادبى آن عصر و نه در قرآن کریم آمده است، بلکه براى نخستین بار ذکر این کلمه در حدیث شریف (أدبنى ربى فأحسن تأدیبى) شده است (این حدیث را محدثین به این الفاظ ضبط نکرده اند). و برخى می گویند که این واژهْ در عصر جاهلیت و وجود داشته و اینکه در اشعار و یا قراآن کریم استعمال نشده هیچگاه دلیلى براى وجود نداشتن این کلمه شده نمیتواند.

اینها براى ثبوت مدعاى خود دلیل مى آورند زمانیکه ذکر این واژه در حدیث و یا اقوال صحابه یا تابعین آمد هیچ کسى از معنى و مفهوم آن نپرسید، هویدا ست که در گذشته نیز وجود داشته نه اینکه ارتجالاً گفته شده است.

گفته اند که این واژه در اقوال حضرت على (رض) به کثرت آمده است و در اقوال”اکثم” بن صیفى خطیب مشهور بنى تمیم در عصر جاهلیت نیز ذکړ آن رفته است.

تعریف ادب:

معناى لغوى آن تهذیب است و هر آنچه با کسى یا کدام چیزى سزاوار و مناسب باشد نیز برایش ادب اطلاق مى شود، مانند آداب مجلس، آداب معاشرت وغیره …….

اصطلاحاً: ادب عبارت از آن فهمى است که انسان را در گفتار و بیانش از اشتباه و غلطى ڼه میدارد.

زیرا علوم ادبى آن دسته علوم پنداشته میشود که خوبى و خرابى،صحت و سقم، رکاکت و گوارائ کلام رانشان داده و در کلام منشور و منظوم از جوانب بلاغت و فصاحت بحث کند. در تعریف ادب آمده است که اظهار احساسات و ادراکات و آنچه در قلب است در قالب الفاظ نغز و گوشنواز به شنوندگان ذهن نشین کردن است. یعنى ادب تنها اظهار افکار و حالات روحانى نبوده بلکه انتقال آن از یک ذهن به ذهن دېر نیز در آن مطلوب است. این انتقال اگر بطور ماهرانه انجام شده باشد اشخاب کلمات، ترکیب، و صیاغت آن در استعمال از لحاظ فصاحت و بلاغت مراعات شده باشد ادب برایش اطلاق میگردد اگر چنین نباشد پس سخن عادى میباشد.

تقسیم ادب:

ادب از لحاظ تقسیم جوهرى و ذاتى خود بدو گونه میباشد.

. ۱ادب محض: آنست که بجز از شیوائى و ظرافت کلام و بجز از تحریک زنده دارى احساس بدیع دېر مقصد و غایه در آن نباشد مانند بعضى غزلهاى عشقى عبدالرحمن بابا، عبدالحمید مهمند و خوشحال خان خټک و با اینکه در دواوین شعراى دېر میڼگریم و یا در بعضى اشعار منشور که تمثیل مناظر طبیعى و احساسات و عواطف د ر آن باشد.

. ۲ادب مخلوط آنست که یک ادیب مطلب تاریخى، علمى، اجتماعى را رڼ ادبى بخشیده و ادب را پیرایه بند آن سازد، پس این نوع ادب در این صورت واسط و در صورت اول غایه است. تقسسم اول ادب از لحاظ موضوع ادب، بیان احساسات شاعرانه، عواطف، و کیفیت هاى روحى حسن و جمال، جمال طبیعت، مظاهر و مناظر، تاْثیرات نفسى تمایلات قلبى پنداشته میشود ولى تقسیم دوم ادب شامل هر چیز شده و همه را در بر میگیرد انسان میتواند که مسائل ساینسى، تخنیکى، و ریاضیکى را صیغهْ را ادبى بخشیده و ادب را در چیز خلط کند.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.